• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

اشعار سروده شده توسط کاربران پرشين تولز

مسافر غریب جاده

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
1 اکتبر 2007
نوشته‌ها
10
لایک‌ها
0
محل سکونت
tehran
دل شیشه:
زیر پاهات، موقع رفتنت صدای خش خش برگ پاییز
دل داغون و در به درم رو از رفتنت میکنه غم انگیز

خالی دل تنگ من ز بغض شکسته و غربت زنده میشه
اسم تو در دفتر خاطرات مرده من هنوزم خونده میشه

رد میشه بهار به بهار ز پیش چشمم لحظه های انتظار
هنوز اسیر شبی هستم که چشمات دل رو کردن گرفتار

صدای بیصدای آشوب و فریاد در سکوتم شکسته میشه
افسوس دفتر زندگی با اشک و دلتنگی دل بسته میشه

باز بی اختیار شعله های اشک ها ز چشمام جاری میشه
باز دوباره تموم خاطراتم برای دل تو یادگاری میشه

شبها که آسمون بی ستارست مثل دلم دل گرفتست
بغض و اشک بی هویت ز شکستگی این دل سادست

سر میزارم پشت شیشه هنگامی که بارش بارون میشه
میشکنه دل شیشه ز غم تنهایی که در دلم پنهون میشه

هوا بغضش میگیره از اشکی که میشینه بر پشت شیشه
با باریدن خود میگه که غربت جدا از دل تنگت نمیشه

اشک همیشه جاری چشام باز دوباره رو گونه جمع میشه
دل تنها و عاشق پروانه ام خاموش مثل یه شمع میشه

صورتم نه از قطره ی بارون بلکه از اشکام خیس میشه
دل گریون و پر التماسم از رفتنت تنها و نیس میشه

دیگه بود و نبود دل تنهام قصه ی دل و دنیا نیست
اشک این غریبه گریون همچو امواج آه در دریا نیست

ز رفتن، دل دریایی و آبی چشام خیس و بارونی گشت
نفس دلتنگ من اسیر بغض ابر و گریه پنهونی گشت

هر دم در آینه دنبال دلش گشتم و دگر دلش پیدا نشد
صد سال ز روز و شب دیروز گذشت اما باز فردا نشد

چشای اشکیم ز فغان شب عشق دگر اهل فردا نیست
ز نوای ساز شکسته این عشق گم شده دل پیدا نیست

دست نوشته دل شیشه از مسافر غریب جاده...

4p1qubt.jpg
 

مسافر غریب جاده

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
1 اکتبر 2007
نوشته‌ها
10
لایک‌ها
0
محل سکونت
tehran
خلوت سرد سفر:
تویه خلوت دلم، بودن یاد کسی من رو بی تاب کرده
رویاهای بیداری نگاهش گلهای کاغذیم رو خواب کرده

میخام برم واسه همیشه که نفسام برا موندن نیمه جونه
برا بار آخر میگم خدانگهدار که دیگه اشکی نشینه رو گونه

تورو صدات کردم که نگی دلت از مرگ من خبر نداره
از این گریه های شبونه باز میدونم که حرفام اثر نداره

تو رو ازم گرفتن تویه اوج پرواز مرگم در قصه تنهایی
چه گناهی کردم که باید تابانش بشه حسرت تویه جدایی

با بودن یادت دلم غربت رو همیشه با من آشنا کرده
بعد از تو عشق رفته و من رو توی بی کسیها رها کرده

تویه دفتر آسمون نوشتم از غم دوریت با چشم گریونم
پیش خدا از غم دوریت گریه کردم که همیشه ویرونم

با دل دوره گردم جون سپردم کنج اتاق سرد و خاموش
در شبای ویرونم گم شدم اما یادت رو نکردم فراموش

دیگه تو لحظه های بی عبورم صدایی برا خوندن نیست
دنبال دل سفر کردم رفتم اما گفت ندا موندن نیست

اما تو گریه نکن که گریه کردنات این دم آخر اثر نداره
من بهت گفتم مسافرم، پس نگو که دل من خبر نداره

تویه تنهایی ها گریون بودم تا گریه بشه عادت همیشه
مث گریه بارون میباره اشکهام از رو گونه پشت شیشه

میرم اما دو سه خط نوشته آخر و میزارم برات یادگاری
اگرچه من تنها میرم اما هنوز عاشقتم، عاشق بیقراری

یه یادگاری از نگات وقت رفتن مونده در خاطر و یادم
اون تصویر آخر از قاب چشاته که یادش داده بر بادم

منی که سهمم از داشتنت، دوری تویه کنج قفس بود
خسته مردم که دل غربت زده من همیشه بی کس بود

باورم کن در این ناباوریهای شب تا بمیرم برا همیشه
دل پر دردم درمونی نداره اما با مرگم دیگه تنها نمیشه

از مسافر غریب جاده...

i4ixd5.jpg
 

cupid.

Registered User
تاریخ عضویت
5 آگوست 2006
نوشته‌ها
104
لایک‌ها
0
پشت پشت من مي شود گام.
گام بر ميدارد
سكون سردي.راه ميروم پشت سرم
مرديست من را مي خواند
چهره اش نديده ام.مي هراسم و تن ام به ترس مي لرزان ام
آن مرد من ام.چهره به چهره نديدامش.
اما ستوده امش
چه نزديكيم به هم.
جسم و روح.در هم توام
بي من بي چيز است ومن بي او بي همه چيز
تن ام جان ام مي لرزد.
هم دم خوبي ست.
شب ها بالاي تن ام سر دست مي دهد تكان
يا مي چرخدخراب روح در روح
جانم گوش مي كند فرمان
تن ام مي شود بي جان
آرام آرام هر دو مي كنيم فرمان
شب ام خواب ناقوسي شوام
پر صدا سراسر شب
طبل ميكوبد بر سرم
سنج بزرگي در دست مي كوبد بر سرم
شوام بيدار كنم فرياد
زخمي سالم كند ترميم دردي
چهره چهره اش نديده ام
عالمي برد من كه در آن گمنام صاحب نا م ام
شوام بيدار كنم پر صدا سراسر شب
طبل ميكوبد بر سرم
سنج بزرگي در دست مي كوبد بر سرم
شوام بيدار كنم فرياد.
 

coolzero

Registered User
تاریخ عضویت
1 ژوئن 2007
نوشته‌ها
888
لایک‌ها
3
سن
43
محل سکونت
unja
عاشقی که شاعر شد شاعری که فروشنده شد
----ماجرای خیلی از شاعرای مملکتمون: پسری که دوس دخترش ترکش میکنه و از روی غم و غصه با شعر گفتن خودشو اروم میکنه و کم کم با فروختن شعراش پول خوبی درمیاره ولی یه دفعه دوس دخترش که شعراشو میشنوه و فکر میکنه اون پسر هنوز منتظره برمیگرده پیشش ولی شاعر ما ...

----

باورش سخته هنوزم

که دوباره برگشتی پیشم

من اگه از تو نخونم

معتادو دیوونه میشم




دیگه من از کی بگم از چی بنالم

بکی بگم نامردیو دوست ندارم

تو بودی انگیزه شعر گفتن من

حالا که برگشتی بسته شده بال و پر من




انقدر خوندم که باورت شد

جمله غلط کردم عادتت شد

یادت اومد از ته دل دوست میداشتم

وقتی رفتی دونه شاعریو کاشتم




خوندن از نامردیت عادتم شد

نفرین ابدیت حرف اول وآخرم شد

وقتی دیدم فایده نداره زنگ و پیغام

شاعری بهترین مونس و همدمم شد




اولش غصه هامو رو کاغذ ریختم ولی بعد

به جای اشک رو کاغذ جوهر میریختم

عشقم به تورو تو دلم نگه داشتم

شعرام ولی آرره با شعرام گل کاشتم




یکی گفت اون از فلانی هم بهتره

شعرشو بخر که این آخر هنره

چند میروشی 100 200 300؟

میدونیم که قیمتش از این حرفا هم بیشتره




آره عزیزم رفتنت نعمت بود

شروع یه کاسبی پر رونق بود

ولی حالا با برگشتنت شیکستی کاسه کوزه رو

این از اون نامردیاتم بدتر بود




میخوام این دفعه یه دسته گل بکاری

بذاری بریو یه نامه هم نذاری

اینجوری واسه شعر جدید عالیه

شروع یه آلبوم عشق و خاطر خواهیه
 

مسافر غریب جاده

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
1 اکتبر 2007
نوشته‌ها
10
لایک‌ها
0
محل سکونت
tehran
تقدیر:
در غربت این خلوت سرا مرگ خاموش من و ندیدی
از تکرار پی در پی واسه موندنها رفتن من رو نشنیدی

دیگه نداره چشمکی نگاهم واسه شنفتن قصه بی نشون
دارم پروانه میشم از وقتی که گم شدم با چشای گریون

میدونم هنوز فکر میکنی که دل بستنت تقصیر من بود
مگه من چه گناهی کردم که مردن بی تو تقدیر من بود

من رفتن رو نخاستم اگه قبولم داری دلیلش و میدونی
به بی تو بودن فک نکردم چون یه پریشونم تو میدونی

آخره قصه قلب دلتنگم میمیره اگه باور نداری بیا ببین
به مزار تن سوخته از جدایی عشقم یه لحظه تنها بشین

از موقع زنده بودنم با تو حرفها داشتم اما فرصت نشد
تقدیر من سفر شد که رفتم اما واسه گفتنیها وقت نشد

تو همونی که دلم همیشه دنبالت گشت اما باز نرسید
آخرین برگ دفتر زندگیم رو سرگذشت مرگی تنها کشید

کسی ندونست بدون تو قلبم چطور در مسیر انتظار بود
قاب یادگاریهای با تو بودن همیشه خود تنها یادگار بود

آخرین حرفام و برات مینویسم که بعد مرگ من بخونی
اگه دوست نداری نخون آخه چشات ممکنه بشه بارونی

من فقط ازت میخام که گل سرخی بزاری رو مزار من
بدونی که من عاشق مردم اما باز تموم نشد انتظار من

یه سنگ سیاه مث روزگار سیاهم به رو قبر خالیم بگذار
مث کسی رو نداشتن تویه دنیا نوشته هام رو تو بردار

بعد از رفتنم برا داشتن یادگاری بنویس که تنها رفت
در کوچه های خاموشش شب فریاد بود اما بیصدا رفت

تویه دفتر دل خودت بنویس غریبه پنهون دیگه نیست
همونکه برا دیدن بی کسیها مهمون بوده رفته و نیست

ببخش هدیه ای برای تو ندارم که بزارم واسه یادگاری
نه این لحظه آخر بلکه همیشه تویه قلب من موندگاری
از مسافر غریب جاده...
 

cupid.

Registered User
تاریخ عضویت
5 آگوست 2006
نوشته‌ها
104
لایک‌ها
0
1.خوب.:cool:
2.خوبی:D
3.چه ربطی داشت:blink:
4.رابطه ی عشق و شعر چی بود:blink:
5.نکنه مثل س ک س و فلسفه اس:blink:
6.اما با امضات کاملا موافقا : عشق حد نمی شناسد اما احمق چرا:)
7. از باقی می گذریم.اما مگر اسم این تاپیک{اشعار سروده شده توسط کاربران....}نیست:wacko:
8.چرا پرشین تولز این طوریه:wacko:
 

shilak

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
17 اکتبر 2007
نوشته‌ها
1
لایک‌ها
0


در آنروزي كه ديگر من نبودم
در اين دنياي سردو تلخ و غمبار

در آن ساعت كه چشمانت نشينند
به نَظاره ، غروبي سرخ و خونبار

و يا آندم كه خواب از تو گريزد
بدوزي چشم خود را در شب تار

بياد آور همان عهدي كه بستند
دو دستان تو و اين دست تبدار

كه من گر بركشم رخ از زمانه
نبيني ديگر اين يار وفادار

بربند دمي دو چشم مستت
«ياد آر ز شمع مرده ، ياد آر »



 

amoo milad

Registered User
تاریخ عضویت
10 آگوست 2006
نوشته‌ها
318
لایک‌ها
0
محل سکونت
کرمانشاه
سلام
این شعر رو چند روز پیش واسه کسی که خیلی خخخخخیییییییللللللللییییییی دوسش دارم گفتم
ممنون میشم اگه نظر بدید
اخه تا قبل از این من اصلا با شعر و شاعری هیچ میونه ای نداشتم :blink:
ببینید عشق چی کار میکنه:blush:
------------------
اجازه هست خیال کنم دوسم داری خیلی زیاد / خیال کنم عاشقمی دلت فقط منو میخواد
اجازه هست خیال کنم تا اخرش مال منی / خیال کنم دل منو با رفتنت نمیشکنی

---------------
 

Mehr2008

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
21 دسامبر 2007
نوشته‌ها
10
لایک‌ها
0
سلام خسته نباشید همیشه دوست داشتم شاعر باشم ولی هیچ وقت نتونستم شعر بگم همیشه هم به شاعر ها حسودیم میشه که می تونن راحت حرفهای دلشون رو خوشگل بیان کنن
 

galaxy1

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
18 آپریل 2008
نوشته‌ها
1
لایک‌ها
0
دل شد اسير روي تو تير خلاصي زن مرا
افتاده بر زانوي تو تير خلاصي زن مرا
من در كمند موي تو مجنون بوي موي تو
مجروح از ابروي تو تير خلاصي زن مرا
در راه من بنشسته‌اي پاي دلم را بسته‌اي
جام ميم بشكسته‌اي تير خلاصي زن مرا
محو تماشا شد دلم از حد برون شد مشكلم
اي ليلي زيبا رخم تير خلاصي زن مرا
گشتم شهيد روي تو زان پيچش گيسوي تو
زان چشم و زان ابروي توتيرخلاصي زن مرا
دل برده‌اي اي دلربا آخر دمي هم رو نما
رحمي نمابر بي نوا تير خلاصي زن مرا
من همچو مرغي خسته‌ام ازدام توكي جسته‌ام
بر اين قفس دل‌بسته‌ام تير خلاصي زن مرا
من عندليبي بي‌پرم دل را كجا غيرت برم
بندم گشايي كي ‌پرم تير خلاصي زن مرا​

عندليب
 

Ardalaan

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
4 ژوئن 2008
نوشته‌ها
48
لایک‌ها
2
در پياده رو
آهسته به پائين مي روم
بو مي کشم
آه...
اين بوي سنگک است .
اين بوي بربري .


بو مي کشم
اين بوي ريحان و جعفري
اين بوي خوش پنير


بو مي کشم
اين بوي ديزي
از قهوه خانه ي حاج مرتضي
اين بوي هندوانه ... از کجا...؟


بو مي کشم
بوي کباب است گمان کنم
....
....

***

دست هاي خود را بو مي کنم
بويي نمي دهند
اين راه روبرو
سوي سراب است گمان کنم
 

liyapeng

کاربر فعال تاریخ
تاریخ عضویت
11 می 2006
نوشته‌ها
1,826
لایک‌ها
259
سن
40
محل سکونت
سرزمين آريا
سلام
این شعر رو چند روز پیش واسه کسی که خیلی خخخخخیییییییللللللللییییییی دوسش دارم گفتم
ممنون میشم اگه نظر بدید
اخه تا قبل از این من اصلا با شعر و شاعری هیچ میونه ای نداشتم :blink:
ببینید عشق چی کار میکنه:blush:
------------------
اجازه هست خیال کنم دوسم داری خیلی زیاد / خیال کنم عاشقمی دلت فقط منو میخواد
اجازه هست خیال کنم تا اخرش مال منی / خیال کنم دل منو با رفتنت نمیشکنی

---------------

يه باريكلا به عنوان يه تازه كار داري

منتها اگر بتوني بيت هاش رو افزايش بدي خيلي بهتره .
 

H_R

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
30 مارس 2005
نوشته‌ها
3,298
لایک‌ها
17
سن
42
محل سکونت
North Pole
خدایا شکر این تاپیک داره کار میکنه گرچه مثل رودخانه ای در کویر، فقط گاهی !
میام خدمتتون ! :)
 

Ardalaan

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
4 ژوئن 2008
نوشته‌ها
48
لایک‌ها
2
عشق هراسان هر سو می دود
عشق رنگ پریده
عشق بی پناه
عشق با غمزوزه های مکرر
این سو و آن سو در گریز
سگ های درونم پارس می کنند
****
سگ های هار درون
رنگ منجمد بهت را
به چهره ام پاشیده اند
آهوی خنده را از روی لبانم رمانده اند.
آوای شوق در حنجره ام دیوانه شده
وعشق
بیچاره عشق
با اضطراب مرگ
این سو و آن سو در گریز
****
سگ های درون که نه آشنا می شناسند و نه غریبه را
یک روز
تنها یک لحظه
از دریچه چشم
به جاری خیابان نگاه کردند
آن گاه دیوانه وار پای نشاط را گاز گرفتند و
خانه آرام درون را بهم ریختند.
 

Ardalaan

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
4 ژوئن 2008
نوشته‌ها
48
لایک‌ها
2
این تقدیر تمام جوباره های مطیع
جوباره های نحیف است
که به مرداب ختم شوند
تنها
جوباره هایی که دست به دست هم دهند
رود می شوند
و با شکستن آب بند ها
به دریا می رسند.
***
و
این دریاست که با کوه موج های عظیم
حس خود را فریاد می کند.
این دریاست
که توفان دارد.
 

pandora7

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2008
نوشته‌ها
132
لایک‌ها
24
محل سکونت
amir abad
مردي كه رو به روي تو سيگار مي‎كشد
نقّاش خسته‎اي است كه آزار مي‎كشد
تقدير او كه دايره‎ها را دويدن است
شايد نسب به حضرت پرگار مي‎كشد
ديگر بريده است، كم آورده است مرد
دارد به جاي پنجره ديوار مي‏كشد
اين عشق خنده دار پر از نقطه‎هاي صفر
او را به سمت منفي بردار مي‎كشد
زورش به آدمِ بدِ قصّه، نمي‎رسد
خود را به تازيانه‎ي انكار مي‏كشد
مرگش فرا رسيده و دارد فروغ‏وار
خميازه‎هاي موذي كشدار مي‎كشد
نقّاش خسته، شاعر ترسوي اين غزل
خود را به شكل فاجعه اين بار مي‎كشد
اول كمي براي خودش گريه مي‎كند…
بعد انتظار ريزش آوار مي‎كشد …
***
وقتي سكوت و شب همه جا را گرفته است
لبخند تلخ مي‎زند و … دار مي‎كشد
 

davidmors

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
11 جولای 2004
نوشته‌ها
2,934
لایک‌ها
31
سن
39
محل سکونت
Tehran
چشمان یک عبور نمناک

وقتی تو در گذر از روزهای بی انتها

و در گذر از انتهای هر روز خود

از کنار من میگذری

چیزی سبک در انتهای سمت تنهایی من هبوط میکند

چیزی سبک تر از بغض قناری های نمناک غروب جمعه

و چیزی در انتهای عبور نمناک تو

چون یک غبارِ سبکِ نرمِ سپید

بر گوشه گوشه تنهایی های مردد من مینشیند

هر غروب

بی تو غروب جمعه است

و هر قناری نمناک بی تو

یک حجمِ سردِ بی حضور است

قسم به بغض قناری های نمناک غروب جمعه

به اندازه یک آینه

و به اندازه فاصله من تا حجم نمناک تنهایی

عاشقت هستم

و مدیون تک تک تنهایی های خالی از حجم تو

و شرمسار ذره ذره اشک های تنهایی بی تو هستم

عکس تو هنوز در کاسه آب لب تاقچه مانده

و سایه تو هنوز از فراز پله های خانه مادربزرگ

قد میکشد

و خود تو

بی آنکه شرمسار تک تک ثانیه های شبیخون تنهایی من باشی

از انتهای سمت تنهایی من میگذری

انگار که نسیمی سبک بر سمت تنهایی من میوزد

از روزی که نیستی

من چیزهایی عجیب حس میکنم

انگار درختی تکیده عروج میکند

انگار که آینه به درخت سجود میکند

و انگار که کودکی شاداب

در انتهای لبخند های نحیف خود

از رسالت شیطان هایی مهربان میخواند

عطر تشکیل اشعار

بوی تولد شعور

و عطر زاده شدن مردوک

از سمت تنهایی من

تا انتهای بی همنفسی های غروب های جمعه

در حال جوانه زدن است

وقتی تو نباشی

مردوک در پای نهر جیحون غسل میکند

وقتی تو نباشی

...
 

f@rzad

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
15 آگوست 2007
نوشته‌ها
8,501
لایک‌ها
18,797
محل سکونت
Tehran
مست و خرابم امشب

بی یار و غارم امشب

امشب مرا نظر کن

زار و نزارم امشب

آسوده شب ندارم

بی تو سحر ندارم

بیا که بس غمینم

بر غم سوارم امشب

هر کس که یار دارد

شهر و دیار دارد

من که کسی ندارم

خواب و خمارم امشب

بیا که شب سر آمد

خورشید از در آمد

حالا به من نظر کن

با تو بهارم امشب ...
 

Majid joon

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
2 نوامبر 2005
نوشته‌ها
15
لایک‌ها
0
تقدیم از کتاب شمیم عشق نوشته مجید معدنی

دوستانم بشتابید، دلم را بردند
دل و دینم همه را، یکسره یکجا بردند

من که در زمره رندان غزلخوان بودم
خبر از عاشقیم بر همه دنیا بردند

چشم گریان مرا خواب به خود راه نداد
صبر و طاقت ز من غم زده یغما بردند

کوس رسوایى من در همه عالم دادند
آبروى من درویش به هر جا بردند

مست از باده چشم سیه‌اى گردیدم
تا به خود باز شدم آن دل شیدا بردند

در ره عشق، مجید از سر جانش بگذشت
عاشقان با سر و جان راه به بالا بردند
 

BEHZAD_RN

محروم از فعالیت تجاری
محروم از فعالیت تجاری
تاریخ عضویت
29 نوامبر 2007
نوشته‌ها
138
لایک‌ها
3
سن
36
محل سکونت
اردبیل
سلام . چرا اینجا خلوت شده ؟

بیاین شعراتونو بنویسینو شلوغش کنید...
11/2/1388 خورشیدی:lol::):rolleyes::D:blush::)
 
بالا