مسافر غریب جاده
کاربر تازه وارد
دل شیشه:
زیر پاهات، موقع رفتنت صدای خش خش برگ پاییز
دل داغون و در به درم رو از رفتنت میکنه غم انگیز
خالی دل تنگ من ز بغض شکسته و غربت زنده میشه
اسم تو در دفتر خاطرات مرده من هنوزم خونده میشه
رد میشه بهار به بهار ز پیش چشمم لحظه های انتظار
هنوز اسیر شبی هستم که چشمات دل رو کردن گرفتار
صدای بیصدای آشوب و فریاد در سکوتم شکسته میشه
افسوس دفتر زندگی با اشک و دلتنگی دل بسته میشه
باز بی اختیار شعله های اشک ها ز چشمام جاری میشه
باز دوباره تموم خاطراتم برای دل تو یادگاری میشه
شبها که آسمون بی ستارست مثل دلم دل گرفتست
بغض و اشک بی هویت ز شکستگی این دل سادست
سر میزارم پشت شیشه هنگامی که بارش بارون میشه
میشکنه دل شیشه ز غم تنهایی که در دلم پنهون میشه
هوا بغضش میگیره از اشکی که میشینه بر پشت شیشه
با باریدن خود میگه که غربت جدا از دل تنگت نمیشه
اشک همیشه جاری چشام باز دوباره رو گونه جمع میشه
دل تنها و عاشق پروانه ام خاموش مثل یه شمع میشه
صورتم نه از قطره ی بارون بلکه از اشکام خیس میشه
دل گریون و پر التماسم از رفتنت تنها و نیس میشه
دیگه بود و نبود دل تنهام قصه ی دل و دنیا نیست
اشک این غریبه گریون همچو امواج آه در دریا نیست
ز رفتن، دل دریایی و آبی چشام خیس و بارونی گشت
نفس دلتنگ من اسیر بغض ابر و گریه پنهونی گشت
هر دم در آینه دنبال دلش گشتم و دگر دلش پیدا نشد
صد سال ز روز و شب دیروز گذشت اما باز فردا نشد
چشای اشکیم ز فغان شب عشق دگر اهل فردا نیست
ز نوای ساز شکسته این عشق گم شده دل پیدا نیست
دست نوشته دل شیشه از مسافر غریب جاده...
زیر پاهات، موقع رفتنت صدای خش خش برگ پاییز
دل داغون و در به درم رو از رفتنت میکنه غم انگیز
خالی دل تنگ من ز بغض شکسته و غربت زنده میشه
اسم تو در دفتر خاطرات مرده من هنوزم خونده میشه
رد میشه بهار به بهار ز پیش چشمم لحظه های انتظار
هنوز اسیر شبی هستم که چشمات دل رو کردن گرفتار
صدای بیصدای آشوب و فریاد در سکوتم شکسته میشه
افسوس دفتر زندگی با اشک و دلتنگی دل بسته میشه
باز بی اختیار شعله های اشک ها ز چشمام جاری میشه
باز دوباره تموم خاطراتم برای دل تو یادگاری میشه
شبها که آسمون بی ستارست مثل دلم دل گرفتست
بغض و اشک بی هویت ز شکستگی این دل سادست
سر میزارم پشت شیشه هنگامی که بارش بارون میشه
میشکنه دل شیشه ز غم تنهایی که در دلم پنهون میشه
هوا بغضش میگیره از اشکی که میشینه بر پشت شیشه
با باریدن خود میگه که غربت جدا از دل تنگت نمیشه
اشک همیشه جاری چشام باز دوباره رو گونه جمع میشه
دل تنها و عاشق پروانه ام خاموش مثل یه شمع میشه
صورتم نه از قطره ی بارون بلکه از اشکام خیس میشه
دل گریون و پر التماسم از رفتنت تنها و نیس میشه
دیگه بود و نبود دل تنهام قصه ی دل و دنیا نیست
اشک این غریبه گریون همچو امواج آه در دریا نیست
ز رفتن، دل دریایی و آبی چشام خیس و بارونی گشت
نفس دلتنگ من اسیر بغض ابر و گریه پنهونی گشت
هر دم در آینه دنبال دلش گشتم و دگر دلش پیدا نشد
صد سال ز روز و شب دیروز گذشت اما باز فردا نشد
چشای اشکیم ز فغان شب عشق دگر اهل فردا نیست
ز نوای ساز شکسته این عشق گم شده دل پیدا نیست
دست نوشته دل شیشه از مسافر غریب جاده...