حرفهايي دارم
روبرويم بايست
نه! مي شود كنارم بماني،
دستان سردم بگيري.
آه! بودنت،
چه گرما و اشتياقي داشت
زماني را كه با تو گذراندم
اشك هايي كه با تو ريختم.
اشك هايم ببين،
هق هق شبانه ام بشنو...
چه تلخ، چه ناباورانه،
چه وحشتي داردقصهً تنهايي آدم!
چه تاريك و غمناك
بي خاطرت قلبم تپيد
روزم گذشت...
اي تمام "نيست" و "هست"
دستانم بگير...
اي تنهاترين تنها
سكوت را تعريف كن،
نه، خسته ام از تعاريف...
پس وصف كن
نه! اصلا چيزي نگو
اين منم كه مقصرم
من كه نديده، گذشتم،
نبوييده، فراموش كردم.
افسوس از بي راه هايي كه مسيرم شد
روزهايي كه كشتم،
دقايقي را كه مردم، زنده شدم، بي تو
افسوس از قلب هايي كه شكست
اشك هايي كه ريخت
گونه هايي، كه به هيچ خيس شد...
ببين! همهً احساسم براي تو
تمام شعرهايم به اسم تو
در عوض
فقط كمي عاشقم كن!
پاكم كن، ساده ام كن
چون قلب مهربان كودك ديروزم!
چون اشك هاي سادگي مادر،
لبخندهاي پر از درد پدر.
بيدارم كن، كه هنوز خوابيم...