اول هم خودم شروع ميكنم :
كلبه اي خواهم ساخت
سقف آن را ز دلم طرح كنم
كلبه ام پوشاليست,جاي ديوار ز اين كلبه ز قدري خاليست
از ستونهاي تنم نقش ديوار كنم
از نفس هاي دلم رنگ ديوار كنم
به چه رنگي بزنم,رنگ دل سرخ آبيست
در كف كلبه خود يك گليم اندازم
يك گليم از تن خود كه گذارد,پايش ز تن خسته من
اخر اين كلبه ز طوفان نگاهي لرزيد
آخر اين كلبه دل را ز كجا من سازم
كه نباشد بادي,كه نباشد طوفان,كه نباشد هيچكس
ناگهان فكر عجيبي ز دلم آمد و رفت
كه بسازي ز دل دوست,از آنجا امن تر
به دل خود گفتم,خانه دوست كجاست