• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

اشعار سروده شده توسط کاربران پرشين تولز

mahiye_bala

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 می 2012
نوشته‌ها
512
لایک‌ها
508
محل سکونت
in the sea
تبسم لبخندهای شیرینت برای من تجسم تمام خوبی هاست

به تبسممهربانت سوگند که شاد بودنت ارزوی من است

پس بخند وبا لبخندهایتبه من زندگی ببخش
 

mahiye_bala

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 می 2012
نوشته‌ها
512
لایک‌ها
508
محل سکونت
in the sea
همه ی ارزوهایم به هوای دیدن خیال تو پر میکشند به اسمان/
پر پروازم تویی/
همه ی امید این دل بی تابم تویی/
نفس بده که همه ی ئنیام تویی/
 

hossein137

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,400
لایک‌ها
10,757
سن
34
محل سکونت
Isfahan
این رو خیلی وقت پیش نوشته بودم.هر چند الان دیگه علاقه ای به این طور نوشتن ندارم و یا نمیتونم.منتها هر وقت بازخوانی شون میکنم باورم نمیشه که یک روزی من این ها رو نوشته باشم.
شرمنده اگر خیلی مضخرف هست.به بزرگی خودتون ببخشید.
اگر هم نظری داشتید خوشحال میشم بشنوم
.

لرزش دست ها
یا چشم ها
موقع دیدن
یا باریدن
شاید باید از کسی بپرسم
به کدام مسیر کج راهه رفتم که آسمانم خاکستری است
شاید آن یک نفر
روزی پیامبری بوده و حالا
پاهای خواب پیمایش را از دست داده


امروز از هر دری سخن می گویم
هر چند درب ها هنوز به پشت بام است و
نه پله ای
نه افسانه ای
و نه بالا بلندی که بتواند ضامن بین من و زمین شود
درب هایی که شاید
پنجره ای برای تلائلو خورشید بوده اند


همه چیز تقصیر چشمان سرخ رنگ لعنتی است
شاید بهتر بود
وسعت نگاهم به واقعیت های تلخ
به اندازه ی ابرهای آسمان
یا سرفه هایی که خودکار مریضم می کرد
یا نه
همان اندازه که رقم ها را شمارش نبود
یا انتحارهای عاشقانه
کمرنگ و اندک بود

امروز که آموزگار درد دیده تان نیامده
شاید بهتر است من سر پرست اجرای این سمفونی باشم
و همانگونه که نت را درک می کنید
و همان گونه که اشک معنا پیدا می کند
یا لحظاتی هم هست
شاید اندک
که ساز ها زیر دستتان
پیچ می خورند و بر زمین می افتند
سازهایی که همگی به این درب های بسته می خندند
یا تو
خیال خام من
امروز یادت می دهم که چگونه می توان اشک سازها را در آورد
یا تو احساس ویران شده ام
شاید بهتر است از سوختن شروع کنی
عالی شد!
ارکست برای مردگان
یا سمفونی خاک خورده ی آرزوها

مگر می شود
مگر می شود تقدس مکانی را
با کنار رفتن مرزها
یا نیمه سوز شدن اعتقادات
حفظ کرد؟
آدم هایی هستند
که سعی می کنند بالهایشان را
در خانه بگذارند و راحت زندگی کنند
یا فرصتی است برای دزدها
شاید از فرشتگی دست شسته اند
آدم هایی که هزار توهایی آسان اند
برای رسیدن به خط خورشید

نمی دانم که چگونه می توان از دست لرزیدن ها فرار کرد
لرزیدن موقع باران
لرزیدن موقعی که دست ها از میان هوا
حجمی را می جوید که آشناست
نمی دانم تقدیر رقم زننده ی این لحظات است
یا صبر
لرزیدن یا آرامش
حجم یا هوا
تقدیر یا صبر
چه تناقض های مسخره ای
فکر کنم ان ها را موقع اجرای سمفونی
موقع سوختن احساسات
یا گریستن خیالم یافته ام


امروز می نشینم
و آنقدر نداشته هایم را نوازش می کنم
تا چشمان لعنتی ام از فرط سیل
کور شوند
شاید این بهترین راه است
امروز بر می خیزم
و انقدر از آرزویی که خود به باورش نرسیده ام
حرف می کشم تا دیوانه شوم
شاید این آسانترین راه است
امروز راه می افتم
تا حجم گداخته ای برای سوزاندن ورق ها پیدا کنم
شاید این آخرین راه است!

1.7.90
 

mahiye_bala

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 می 2012
نوشته‌ها
512
لایک‌ها
508
محل سکونت
in the sea
به دنبال کدامین رویابروم که به تو نرسم/
فرا تر از من،مرا در بر گرفته ای/
ساحل مواج و بی تاب دریای دلم مرا بی تو نمی خواهد/
چه کرده ای با من که همه وجودم از ان توست/
مرا منتظر نگذار/
تو اخرین دلیل بودن منی/
بیا که هنوز منتظر صدای قدم های توام
 

Last Chance

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
15 ژوئن 2012
نوشته‌ها
124
لایک‌ها
3
شب ! آهسته نشست کنارم ! آن هنگام که دانستم همه خوشی های تو با دیگری ـست .

رفیق من تاریکی و سیاهی شد وقتی که دانستم من آن کسی که میخواهی ، نیستم !

آری من در شبِ تاریکِ غم و شکست ، گریستم !
 

ferydon

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
1 جولای 2012
نوشته‌ها
1
لایک‌ها
1
با سلام خدمت دوستان و مدیران انجمن.
شعری سرودم که از عزیزان درخواست می کنم آن را بخوانند و کاستی های آن را به اطلاعم برسانند.چون هیچ اطلاعی از ادبیات ندارم خواستم راهنماییم کنید.
شب هجران است و از یاران خبری نسیت که نیست
شمع سوخت و از پروانه خبری نیست که نیست

من فرهادم و در کوی بیستون چشم انتظار
ای عاشقان از شیرین خبری نیست که نیست

با تشکر
فریدون شریفی تنها
 

LastChance

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
7 ژوئن 2012
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
4
شب نحس و کفتار های بی صفت

بارانِ بی روح از آسمان ، همچو رنگ شب

سیاه !

باریدن گرفته است بر پیکر بی جان تشنه لبان آزادی ...


:(
 

- Saman -

Registered User
تاریخ عضویت
3 دسامبر 2007
نوشته‌ها
317
لایک‌ها
761
مي دوني ...

دلم گرفته . مي خوام يه دل سير گريه كنم ... اما كو قطره اي اشك .

دلم گرفته . از دوري و بي خبري . از زندگي و دنيا . خيلي . خيلي زياد .

آه خدا يا ...
 

Ambitionz As A Fighta

Registered User
تاریخ عضویت
31 جولای 2012
نوشته‌ها
83
لایک‌ها
15
شب های روشن عشق وقتی به کناری نشسته ام و دیگران را نظاره می کنم یا حتی روز های آفتابی و سبز دیگر فرقی برای من ندارند . وقتی تو نیستی اینجا ، زمان معنی ندارد .

موسیقی برای دوری تو مرحمی ناچیز است . که درد های این غم طولانی را کافی نیست . خنده هایم کوتاه و غم عمیق است اینجا . از دوری تو همه چیز به هم ریخته است حتی خودم ! :(
 

mirbest32

Registered User
تاریخ عضویت
16 فوریه 2012
نوشته‌ها
1,336
لایک‌ها
893
سن
30
محل سکونت
خاک پاک ریسیست ها
To my beautiful God:

Even in my worse condition
as a sinner or the winner
i could feel you watch me , touch me gently
and the amaru was right
only you can judge me , logically and mentally
 

یاحسین

Registered User
تاریخ عضویت
12 سپتامبر 2012
نوشته‌ها
645
لایک‌ها
35
کاش می شد ترس را درمـــــــان نمود
کاش می شد خنده کرد و زنــــــده بود
کاش می شد در زمان حــــــال زیست
کاش می شد پشت در فهمید کیست
کاش می شد یک نگاه زنـــــده داشت
کاش می شد در جهان آینـــده داشت
کاش می شد آرزو کـــــــرد و رسیــــــد
کاش می شد بر لبی یک خنــــده دید
کاش می شد یــــــــاد را از یـــــــاد بُرد
کاش می شد زندگــــــی کرد و نـــمرد
کاش می شد غصه را در نــــــی کنیم
کاش می شد گله ها را هــــــی کنیم
کاش می شد زیر باران یــــــــار داشت
کاش می شد بر زمینی خنـده کاشت
کاش می شد از خدا یک چیز خواست
تا بدانیم رحــــــــــمت او آن ِمــــــاست


 

managermd

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
28 می 2005
نوشته‌ها
1,364
لایک‌ها
232
سن
46
محل سکونت
آگهی
نسبیت … !


راه سبز بود
هوای گرم در زمستان
و چقدر خورشید ماه شده بود!
در شبی نورانی
با تو از روزهای تاریکم گفتم.
و من غریبانه توی آشنا را می گشتم

از تبار باران بودی، اما
ابرها نشانی از تو نداشتند
شاید می ترسیدند از تو
که باران شدی و به جای پاک کردن بدیها
هم رنگ جماعت شده ای

جای شادی و غصه عوض شده بود
مردم سر خاک مرده ها می خندیدند
اما عروس گریه می کرد، گاهی هم می خندید
هنوز نفهمیدم من
گریه اش گریه شادیست
یا خنده اش از سر درد !

تنها پاسخ بی جواب برای هر مرد !
….

مرده ها را می بینم
می خندند به ماها
که فکر می کنیم زنده ایم.

در راست ترین سمت چپ این دنیا
مامائی کودکی را به دنیا آورد
کودک پشیمان بود و می گریید
اما ماما خوشحال بود، بخاطر دستمزدی که چرخ زندگی او بود
اما زمین خوشحال ترین بود زیرا
مرده ها را می بلعید!

وقتی زمین از شادی می رقصد
همه از غصه می میرند.
اما زمین خوشحال است زیرا
پس از رقصش مرده شور پولدار خواهد شد !

کلام بی معنا، جمله ها تکراری، پیوندها گسسته
ای تار و پود شادی
لذت یک نگاه عاشقانه هوس آلود در چشمان تو بود
خداوند را لایق پرستش دانستی بخاطر آفرینش شیطان

خداوندا چه شاد است او اینک
از غصه های بی انتهای من
در جاده چهار بانده لذت !

ای باوری که بی باوری را به باورم رساندی
شاد ترین ترانه ها را در غم از دست دادن تو خواهم سرود.

از مهدی محمدی دهقانی
نوشته های مهدی محمدی دهقانی
 

managermd

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
28 می 2005
نوشته‌ها
1,364
لایک‌ها
232
سن
46
محل سکونت
آگهی
یک صدای بی ترانه

در جای جای این دل
یک صدای بی ترانه
می خواند از تو
در این آشیانه
تنها…
می خواند از بهار فردای روزگاران
می خواند مثل صدای باران
مثل چک چک قطره ها در کوهساران
و ترنم پرواز زیبای پرنده رویا را بشنو
که می خواهد
که می خواند
که می داند
اینقدر خوبی داری
که رویای فردا را در امروز معجزه گر رویداد شیرینش باشی

نوشته های مهدی محمدی دهقانی
 

managermd

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
28 می 2005
نوشته‌ها
1,364
لایک‌ها
232
سن
46
محل سکونت
آگهی
با پرواز پرنده ای تو بیدار شدی
پروانه ای بودی و در خواب شدی
بیداری تو خواب است و خواب تو بیداری
حیف از تو نبود ای ساده من
رفتی و الهه سراب شدی ؟

از مهدی محمدی دهقانی
نوشته های مهدی محمدی دهقانی
 

managermd

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
28 می 2005
نوشته‌ها
1,364
لایک‌ها
232
سن
46
محل سکونت
آگهی
هذیان های عAشقAنه !

آینه ها را شکستی

برای فرار از حقیقت

گلهای مصنوعی خریدی

که چه؟

عشق را انکار کنی؟

با تابلوئی از شمع سوزان…

پروانه را هم فریفتی !

پروانه عاشق پیشه است

هر کجا شمع بیند در اندیشه است

شمع را پشت شیشه تابلو زندانی کردی

تا پر پروانه ها بشکند

در تلاش برای رسیدن به معشوق…

روزی یک نشانی پرسیدم

که شهر قصه ها کجاست

ولی تو شهر غصه ها را نشانم دادی

به یک کودک عشق که خواندن بلد نبود !

گفته بودم کودکی عاشق پیشه ام

اما پیر شدم از بهر کودک ماندنم!

تو زائیده اندیشه سختت بودی

که دیگران محکوم بودند

نه تو

ای زاده رویاها

تو یک سرابی

پس حقیقت را نیاب

که آب است بر روی آتش !!!

ای توهم اندیشه

با من مستیز

دنیای من همرنگ خداست

که یک خیال نیست…

تو خود را محکوم کردی

زندگی را از دریچه تنگ بددلی دیدن

پایان سخن اینکه

باورت نخواهم داشت دیگر

آخر تو بگو…

مگر سراب را هم می توان باور کرد ؟


از مهدی محمدی دهقانی
نوشته های مهدی محمدی دهقانی
 

managermd

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
28 می 2005
نوشته‌ها
1,364
لایک‌ها
232
سن
46
محل سکونت
آگهی
در شب چشم مستت گم شده ام

روشنی کو؟ نور کجاست؟

ته چشمان تو نوری هست انگار

در ته تاریکی

فرشته ای با چراغی کوچک راهنمایم شده است

من ته چشمان تو را می خواهم

تا دوباره آغاز شوم

چشم تو دروازه دل دیوانه توست

اول راه کجاست؟

دل من بی تاب است

این چشم که داری می ناب است

من مست و غزل خوان شده ام

ای شراب ۱۰۰ ساله

هزاران سال است در پی تو می گردم

تا دل از میکده عشق تو جامی گیرد

به چشمان تو من محتاجم

مثل انگور به زمان



جای من آنجاست

در آن نزدیکی ها

دو قدم آنطرف تر از دوری ها

قدمی مانده به خوبی ها

ای همه خوبی، من به تو نزدیکم

نفسهایت می گویند … می خوانند



من امشب به میهمانی رویا آمده ام

من امشب تا انتهای خدا آمده ام

نور به نور

راه به راه

جام به دست



پُر پُر کن جامم را

هم اکنون با یک نگاه

که راه دراز است

آه! خستگیها مرا می پایند

نا امیدیها همه دندان به هم می سایند



و خورشید آرام

سرک می کشد از پنجره ام

من از صبح بیزام

چونکه با آمدنش تو را می قاپد

ای همه رویای من



باز روز شد

مستی ام کو

آه خدایا تو بگو با من

هستی ام کو؟ هستی ام کو؟

از مهدی محمدی دهقانی

-----------------------------------------

یه کلیپ هم درباره این شعر درست کردم که می تونید اینجا ببینید
کلیپ عاشقانه می میرم برات
 

mirbest32

Registered User
تاریخ عضویت
16 فوریه 2012
نوشته‌ها
1,336
لایک‌ها
893
سن
30
محل سکونت
خاک پاک ریسیست ها
چشم دل باز کن که جان بینی،
آن چه نادیدنی است، آن بینی

چشم دل باز شد بر این زنگار
جز رذالت ندیدم اندر کار
هیچ انسان ندیده ام زان پس
ترسم از آینه است و بانگ هوس
 
بالا