نسبیت … !
راه سبز بود
هوای گرم در زمستان
و چقدر خورشید ماه شده بود!
در شبی نورانی
با تو از روزهای تاریکم گفتم.
و من غریبانه توی آشنا را می گشتم
از تبار باران بودی، اما
ابرها نشانی از تو نداشتند
شاید می ترسیدند از تو
که باران شدی و به جای پاک کردن بدیها
هم رنگ جماعت شده ای
جای شادی و غصه عوض شده بود
مردم سر خاک مرده ها می خندیدند
اما عروس گریه می کرد، گاهی هم می خندید
هنوز نفهمیدم من
گریه اش گریه شادیست
یا خنده اش از سر درد !
تنها پاسخ بی جواب برای هر مرد !
….
مرده ها را می بینم
می خندند به ماها
که فکر می کنیم زنده ایم.
…
در راست ترین سمت چپ این دنیا
مامائی کودکی را به دنیا آورد
کودک پشیمان بود و می گریید
اما ماما خوشحال بود، بخاطر دستمزدی که چرخ زندگی او بود
اما زمین خوشحال ترین بود زیرا
مرده ها را می بلعید!
…
وقتی زمین از شادی می رقصد
همه از غصه می میرند.
اما زمین خوشحال است زیرا
پس از رقصش مرده شور پولدار خواهد شد !
…
کلام بی معنا، جمله ها تکراری، پیوندها گسسته
ای تار و پود شادی
لذت یک نگاه عاشقانه هوس آلود در چشمان تو بود
خداوند را لایق پرستش دانستی بخاطر آفرینش شیطان
…
خداوندا چه شاد است او اینک
از غصه های بی انتهای من
در جاده چهار بانده لذت !
…
ای باوری که بی باوری را به باورم رساندی
شاد ترین ترانه ها را در غم از دست دادن تو خواهم سرود.
از مهدی محمدی دهقانی
نوشته های مهدی محمدی دهقانی