• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

اعزامی های فرماندهی هوایی شهید خضرایی بیان اینجا

Ashkan R

Registered User
تاریخ عضویت
17 ژوئن 2006
نوشته‌ها
129
لایک‌ها
0
من میخوام این مغزای مزمز رو باز کنم بریزم تو کیسه فریزر
نیازی هست یا ممکنه به بستش گیر بدن؟
 

mbx

Registered User
تاریخ عضویت
23 دسامبر 2006
نوشته‌ها
60
لایک‌ها
0
داخلش شیشه ای هست یا فلزی؟ فلزی باشه گیر نمیدن.
دیدم بچه ها اوردن و استفاده کردن. من که خودم نبردم. از این کوچولو هاست دیگه؟ در حد دو لیوان گنجایش میگیره...؟

6c3847338c95435.jpg
 

omidianno

Registered User
تاریخ عضویت
3 آگوست 2011
نوشته‌ها
42
لایک‌ها
0
این پلیس هوایی چیه؟
ینی قید تک فرزندی رو هم بزنم برا اینکه تهران بیافتم؟:(
برا امریه یاس چه کرد الان دیگه؟ یه بند پ با نقطه های کلفت گیر بیارم؟
ای خداااااااااااا
 

merlinmgha

Registered User
تاریخ عضویت
17 اکتبر 2007
نوشته‌ها
450
لایک‌ها
284
جناب mbx کجای تهران افتادی ؟؟؟ ستاد فرماندهی ؟؟؟ اگه اره کدوم قسمتش ؟؟؟
 

merlinmgha

Registered User
تاریخ عضویت
17 اکتبر 2007
نوشته‌ها
450
لایک‌ها
284
این پلیس هوایی چیه؟
ینی قید تک فرزندی رو هم بزنم برا اینکه تهران بیافتم؟:(
برا امریه یاس چه کرد الان دیگه؟ یه بند پ با نقطه های کلفت گیر بیارم؟
ای خداااااااااااا

پلیس هوایی همون دژبان نیروی هوایی هستش روی لباسشون نوشته پلیس هوایی.
تک فرزندی دردسرش زیاده بعدشم بیگر نگیر داره کلا زیاد تأثیر نمیدن.
باید از بانکی یا موسسه ای که از ارتش سرباز میگره نامه بدن به اینا که تو رو میخوان. اگه بند پ داشته باشی که کلا از قبل تقسیم دست خودته کجا بیفتی.
 

Ashkan R

Registered User
تاریخ عضویت
17 ژوئن 2006
نوشته‌ها
129
لایک‌ها
0
به مقدار خوراکی که اووردی گیر نمیدن؟
من خرت و پرت خیلی خریدم، نگن زیاده نمیتونی ببری تو :D
 

Ashkan R

Registered User
تاریخ عضویت
17 ژوئن 2006
نوشته‌ها
129
لایک‌ها
0
آره، دقیقاً از همیناست. داخلشم فلزیه.
آقا فردا همه بار و بندیل ما رو میریزن بیرون یعنی؟ دوباره باید اونجا بنشینیم جمع و جور کنیم؟

منم داشتم فک میکردم بخوان کوله 500 نفر رو دم در بگردن عجب الافی داره

نه بابا اشکان! دیگه به خوراکی بسته بندی شده که گیر نمیدن!

آخه با این استدلال به کنسرو هم نباید گیر بدن :D
 

Ashkan R

Registered User
تاریخ عضویت
17 ژوئن 2006
نوشته‌ها
129
لایک‌ها
0
من پرسیدم اون روز، فقط گفت غذای کنسروی نیارین.
میگم از همون در خیابون حجت باید تردد کنیم دیگه؟
اسم و فامیل و این حرفها رو هم که گفت خودمون میدیم بهتون دیگه؟ من اتیکت نزدم!

کله در چه حاله؟ :D
 

Ashkan R

Registered User
تاریخ عضویت
17 ژوئن 2006
نوشته‌ها
129
لایک‌ها
0
سپهر خوراکی در چه حدی میاری؟
 

sokooot

Registered User
تاریخ عضویت
21 سپتامبر 2005
نوشته‌ها
341
لایک‌ها
10
سن
40
محل سکونت
جهنم
منه بیچاره که کلم توسط دوستان در مهمونی خداحافظی مورد عنایت قرار گرفته و همه دوستان و عهد و عیالشون و هفت نسل این ور و هفت نسل اونورشون در کچل کردن من نقش موثر بازی کردن !!! به گمانم کلم حاجت روا می کنه!!! :goatee::D
کلا یه 30-40نفری دخیل بستن!! و این آشو هم زدن!! لول
 
Last edited:

mohammad_west

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
25 آگوست 2011
نوشته‌ها
16
لایک‌ها
1
mbx تبریک میگم تهران افتادی، داش مهرداد شهرستان حال میده منم 2 سال و نیم دانشجوی ساری بودم بهترین خاطرات زندگیم تا الان اونجا رقم خورد! ایشاا... مثل برق این روزا رد شه، رنگ خوشگل کارت پایان خدمت رو ببینید سریع. بازم ممنون به خاطر راهنماییاتون. فردا میریم که خضرائی رو به گند بکشیم! دوستون دارم! موفق باشید
 

omidianno

Registered User
تاریخ عضویت
3 آگوست 2011
نوشته‌ها
42
لایک‌ها
0
منکه خوابم نمیبره!
یه کله هم هی میاد تو مخم که خدایا فردا اسلامشهر نیافتم
نمیدونم چرا اینقد بیحوصلم
 

Ashkan R

Registered User
تاریخ عضویت
17 ژوئن 2006
نوشته‌ها
129
لایک‌ها
0
من فک کنم نیم ساعت خوابیدم :D
بازم خوبه :D
 

mbx

Registered User
تاریخ عضویت
23 دسامبر 2006
نوشته‌ها
60
لایک‌ها
0
خب تاپیک خوابیده امشب. شب سختی رو تجربه خواهید کرد. امشب شب اولتونه. امیدوارم کسی که اعزام شده اسلامشهر و روی تخت من میخوابه، به خاطر یادداشتهایی که براش نوشتم سرگرم شده باشه. :D
و زود تند سریع شبها و روزهای اول براتون بگذره و عادت کنید. چند دقیقه دیگه خاموشی میزنن براتون.

شبتون بخیر رفقا.
 

mbx

Registered User
تاریخ عضویت
23 دسامبر 2006
نوشته‌ها
60
لایک‌ها
0
با توجه به تعطیلات فطر و اینا فکر کنم به زودی شاهد بچه هایی باشیم که این چند روز کمی چشم و گوششون باز شد در مورد خدمت مقدس!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
 

Ashkan R

Registered User
تاریخ عضویت
17 ژوئن 2006
نوشته‌ها
129
لایک‌ها
0
خب من یه 1.5 ساعتی میشه اومدم :D
 

omidianno

Registered User
تاریخ عضویت
3 آگوست 2011
نوشته‌ها
42
لایک‌ها
0
ای تف به شانس من، که باید برم 5شنبه 24 ساعت پست بدم:(
خدایی گند زدن به این مرخصی:(( (مسافرت بای بای)
حالا از غر بگذریم، همچنان سربازی رو چیز خوبی نمیدونم! اما ما جای خوبی افتادیم، هاشمی نژادم، بچه هامونم بچه های خوبین. اما من همچنان میخوام فقط تموم شه این دوره
راستی اشکان تو هنو منو نمیشناسی؟!!!!


8روز خدمت نبود؟:D
 

vahid_2

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
20 آگوست 2011
نوشته‌ها
7
لایک‌ها
0
سلام دوستان.
من هم امروز برگشتم! حدوداً یه دو ساعتی میشه. شانس آوردیم به عید فطر خوردیم و تا شنبه 5 بعد از ظهر مرخصی داریم. جانشین فرمانده گروهان میگفت برین خدا رو شکر کنید. تا دو هفته ما به هیچ کسی مرخصی نمیدادیم دوره های قبل..
چند تا از بنده خدا ها هم نگهبانی خوردن واسه این روزا، باید 8 صبح پادگان باشند که 24 ساعت نگهبان باشن. خیلی ضد حال بود. من خوش شانس بودم، اما میدونم بالاخره یه پنج شنبه یا جمعه، تازه اگه تنبیهی نخورم، باید نگهبان باشم، به اضافه 4-5 بار نگهبانی روزهای معمولی.

یعنی واقعاً سخت ترین روزهای زندگیم رو تجربه کردم! من با خوندن پستهای اینجا کمی خودم رو آماده کرده بودم، ولی اصلاً جو و محیط یه جوری بود. ما به این خیال خوش رفتی که دو سه روز اول که روزای زهر چشم گرفتنه، میخوره به ماه رمضون و شل میگیرن. اما اصلاً حالیشون نبود، معاف از رزم و منشی و غیر منشی رو به فنا دادن.
البته فشار فیزیکی و ... برای من قابل تحمل بود. اما فشار روانی خیلی زیادی بهم اومد.
روزهای طولانـــــــــــــــــی! ساعت ده دقیقه به سه صبح بیدار باش بود و تا بخوای بخوابی و دستشویی از قرق در بیاد و بتونی بری و بیای، ساعت یازده بود. بعد تازه کلی خر و پف و گیرهای این اراشدی که یهو میریختن تو خوابگاه که چرا اینجوری خوابیدی، چرا آنکادرت رو اینجوری کردی ....

فرمانده گروهان ما ستوان دوم پیاده هادی عباس زاده است. جانشین فرمانده گردان هم سرگروهبان پیاده محسن جوادیه که ابهت و شخصیت تو قیافه اش موج میزنه، ولی پوستمون رو کنده! امرور سر مرخصی رفتن دو دفعه از دم در گروهان تا در دژبانی ما رو برد و برگردوند با وسایل و ... چرا؟ چون صدای پات به اندازه کافی محکم نبوده! دهنمون رو رسماً ...!

من اصلاً آدم ناز نازی ای نیستم و همینطور عاطفی، ولی لامصب دیروز انقدر دلم گرفته بود که وقتی اجازه دادن بریم تلفن بزنیم، خیــــــــــــــــــــــلی خودم رو نگه داشتم که بغضم نترکه!
نه که فقط من اینجوری باشم ها! همه بجه های گروهای اینجوری بودن.
راستی این دوره گردان باکری فقط یه گروهان داره، شهید فهمیده. اکثراً هم فوق و دکتر هستن.

زمان آی دیر میگذره، آی دیر میگذره! یهو یکی میگه بریم وضو بگیریم که الان وقت نمازه، بعد ساعت رو نگاه میکردی میدیدی 9:10 صبحه!!

یه ارشد وظیفه هم داریم که اسمش سجاد عظیمیه، دوره قبل ما بوده و شاید بچه ها بشناسنش. هنوز سردوشی نگرفته و از این نون بربریها رو شونه اشه!:D انصافاً خیلی بچه خوبیه، کلی به بچه ها حال میده!

قراره از یکشنبه صبحگاه داشته باشیم،که با پیش بینیهایی که میکنم دهنمون رو میخوان صاف کنن. هنوز چهار تا بشین پاشو و حالت شنا نگرفته، همه جام درد گرفته! از همون یکشنبه اینطوری که گفتن برنامه کلاسها هم شروع میشه.

بچه ها من فقط یه سوال دارم، بقیه دوره هم همین قدر کند و سخت میگذره؟ واقعاً شل میکنند؟
من این سه روز به اندازه سه هفته برام گذشت!
 

mbx

Registered User
تاریخ عضویت
23 دسامبر 2006
نوشته‌ها
60
لایک‌ها
0
جانشین فرمانده گروهان میگفت برین خدا رو شکر کنید. تا دو هفته ما به هیچ کسی مرخصی نمیدادیم دوره های قبل..

غلط کرررررررررد!! از همون هفته ی اول هم تیپ امیر هم خضرایی آخر هفته پنج شنبه و جمعه تعطیل بوده و متاهل ها از 4 شنبه رفتن.از این حرفا زیاد میزنن اصلا جدی نگیرید.میخوان بگن به شما استثنائا حال دادیم و دعاگوی ما باشید!!!!

منم هفته اول نگهبانی داشتم جمعه ساعت 7 صبح باید خودمو معرفی میکردم.

بچه ها من فقط یه سوال دارم، بقیه دوره هم همین قدر کند و سخت میگذره؟ واقعاً شل میکنند؟

مطمئن هیچ دوره ای مثل دوره ی ما دیر گذشتن زمان و بطالت رو تجربه نکرده.بله همینطور میگذره.ضمنا اونها شل نمیکنن. شما شل میکنید و کمتر درگیر میشین و بیشتر بیخیال.هفته به هفته بیخیال تر میشین و عادت میکنید. کارل چاپک نویسنده شهیر میگه آدمیزاد به همه چیز عادت میکنه حتی به خدا!!! :D

سخت نگیییییر پسر. سخت نگیر.

حالا اینایی که من و بقیه هم رزمان دوره ی قبل گفتیم به دردتون خورد یا نه فحش مون دادین؟

کیا رو فرستادن تیپ امیر؟ وضعیت اونجا چطور بود
 
بالا