• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

اعزامی های فرماندهی هوایی شهید خضرایی بیان اینجا

vahid_2

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
20 آگوست 2011
نوشته‌ها
7
لایک‌ها
0
به درد که خیلی خورد! مخصوصاً بخش تنقلاتش! دستتون درد نکنه.
اما خیلی چیزها رو خودشون بهمون زورکی دادن که یعنی مثلاً یه شکل باشه. دفتر، خودکار، واکس، قاشق و چنگال و بشقاب ...خلاصه اینجوریا...
 

mbx

Registered User
تاریخ عضویت
23 دسامبر 2006
نوشته‌ها
60
لایک‌ها
0
بقیه تون کوشین؟ :D همه رفتن کمبود خواب این هفته رو جبران کنن ها!
 

vahid_2

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
20 آگوست 2011
نوشته‌ها
7
لایک‌ها
0
بقیه تون کوشین؟ :D همه رفتن کمبود خواب این هفته رو جبران کنن ها!

حالا که بقیه به جز ما چند تک و توک خوابن! یه خاطره بگم.
شب اول یا دوم بود که داشتن یه چیزی به اسم شام میدادن.
بعد امیر آقایی هم اومده بود که شاهد نحوه سرویس دهی به ما باشه.
حالا غذا کم اومده بودا! بعد امیر میگفت من خواهشم از عزیزان اینه که اصلاً تعارف نکنند، اگر غذاشون کمه بیان دوباره بگیرن. تو رو خدا تعارف نکنید!!!!!:D
 

vahid_2

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
20 آگوست 2011
نوشته‌ها
7
لایک‌ها
0
اقا من از این عزیزان سابقه دار یه سوال دارم!
اینا هی سر آنکادر تخت گیر میدن. 10 دفعه اراشد میان نگاه میکنن و الان میگن فرمانده و جناب سرهنگ و ... میان یا اومدن راضی نبودن و ..
البته خیلی حرفهاشون چرته.
ولی میشه یکی طریقه صحیحه آنکادر کردن رو توضیح بده.
واسه ما اومدن توضیح دادن، ولی یارو انقدر دور بود و دیده نمیشد که عملاً ما کورمال کورمال از رو این و اون یه کارهایی کردیم!
اگه یکی قشنگ توضیح بده چی به چیه من عمری مدیونش میشم!
 

Ashkan R

Registered User
تاریخ عضویت
17 ژوئن 2006
نوشته‌ها
129
لایک‌ها
0
خب سوالام رو بپرسم :D

دوستان دوره قبلی، شما احترام گذاشتنتون در چه حد بود؟
یعنی همیشه رعایت میکردید؟ آخه اینجا که همه ارشد تر از ما هستن روزی 1000 بار باید احترام بذاریم که :D
mbx جان من افتادم آشپزخونه، با توجه به اینکه بعد از ماه رمضون حجم کار میره بالا و اکثرا باید تو آشپزخونه باشم، رفتن به کلاسا برای ما هم اجباریه؟ و این نمره منفی غیبت که میکن شامل ما هم میشه؟
صبحگاه و ورزش رو که قاعدتا میره تو پیچ دیگه؟
بعد سیب زمینی و تخم مرغ از کجا میووردین؟ این سری من یه ماهیتابه کوچیک بدون دسته چندتا سیب زمینی خام ببرم دژبان ممکنه گیر بده؟

در مورد رژه هم بعضیا خیلی شاس میزنن، امیدی هست اینا هماهنگ بشن؟! حالا من نمیگم خودم همه چیو درست انجام میدم ولی بعضیا رو آدم میبینه به هیج وجه فک نمیکنه اینا روزی بتونن رژه رو درست برن

فعلا همینا :D
 
Last edited:

omidianno

Registered User
تاریخ عضویت
3 آگوست 2011
نوشته‌ها
42
لایک‌ها
0
من که آسایشگاه 3 هستم
اما یادته یکی اومد تو خوابگاهتون صدات کرد، برگه گنده هرو داد بهت پر کنی؟!!!!
تو مسئولیتا به من نظافت حیاط افتاد، اما رفته بودم تو دفتر، دیدم کار با کامپیوتر لازم دارن، گفتم من هستم، بردم تو، تا الان اونجام! امیدوارم موندگار شم
 

Ashkan R

Registered User
تاریخ عضویت
17 ژوئن 2006
نوشته‌ها
129
لایک‌ها
0
اشکان من تو رو یه دفعه دیدم، اونم فقط تو نمازخونه بود. صف جلوی من بودی، که من هر چی بای بای کردم باهات ندیدی منو.
من سختی اصلی که خیلی این چند روز بود فشار روانی بود. حس زندانی بودن، روز دوم که اجازه دادن زنگ بزنیم خونه، من نزدیک بود گریه ام بگیره! حالا من اصلاً بچه ننر و ناز پرورده ای نیستما! ولی واقعاً هیچ وقت به اندازه این سه روز (که دقیقاً همونطور که گفتی برای من سه هفته گذشت) دلم برای خونه تنگ نشده بود!
در هر صورت من امیدوارم واقعاً که اوضاع راحت تر بشه! که فکر کنم با شروع شدن کلاسها بهتر بشه.
آقا گفتی بیگاری، ما مثلاً دیروز اومدیم بچه مثبتا زودتر از وقتی که گفته بود برای نماز به صف شدیم، یهو یکی از ارشدا اومد، بیست تا مون رو به خط کرد و برد یه جا انباری بود نمیدونم چی چی بود. نزدیک 60-70 تا تخت، چوب روش، تشک بالش و کمد رو چهار طبقه دست به دست میدادیم بالا که بزاریم تو انبار. نماز که کلا پیچید. تازه من سر بدو بایستی که جانشین فرمانده گروهان به خاطر شل بودن صدای کوبیدن پا بهمون داده بود، یهو پاهام جواب نداده بود و جفت دستام رو زمین آسفالت زخمی شد. حالا باز خدا رو شکر که به این تعطیلیا خوردیم که من یک مقدار بهتر شم. تازه بعد از این بیگاری 1/5 ساعته، سرهنگ اومد واسمون حرف زد که چی بیارین و چیکار بکننین و اینا... بعد گفت حالا تا ساعت 3 بیاین نظافت عمومی اماکن. برین تو باغچه ها برگهای سوزنی رو جمع کنین! یعنی دهنمون ...!

من به یک نتیجه مهم هم رسیدم. کلاً سعی کن وقتی به خط میشی، نفر وسط ستون از ردیف وسط باشی. اینجوری به خاطر ایست نکشیدن مواخذه نمیشی، بعدشم فرامین رو کشکی اجرا کنی کسی چندان متوجه نمیشه. البته من یه بار ارشدم که از بچه های دوره اعزام تیر بود و خیلی گله، بهم گیر داد که چرا بعد از فرمان خبردار دماغم رو خاروندم. غیر از این تا حالا سوتی خاصی ندادم!

تازه وحید گفت یا نه نمیدونم، اما ما رو جانشین فرمانده گروهان دو دفعه با باروبندیل موقع خروج از پادگان برگردوند، چون قدم رو خوب نرفته بودیم. یعنی دیگه وقتی اومدیم بیرون، احساس عجیبی بود.
تازه همه اینها که میگم واسه سه روز بود. اگه بخوایم یه هفته اونجا بمونیم چی میشه دیگه!

به من خوشبختانه فعلاً هیچ مسئولیتی نخورده. ولی امیدوارم نظافت سرویس بهم بخوره. چون از بقیه کارها انگار راحتتره! ما احتمالاً سری دوم هستیم که بعد از ماه اول بهمون مسئولیت بخوره.
اشکان تو نگهبانی نخورده بهت؟

در مورد رژه هم، این ارشد باحاله ما گفت که من خودم هنوز سوتی میدم تو رژه. شما هم مطمئن باشین تا روز آخر شاس خواهید زد.

راستی mbx جان، من کوله رو گذاشتم اونجا و با ساک برگشتم. منتها گفتن وقتی برگشتین باید ساک سرمه ای یا مشکی بدون آرم باید باشه و گرنه دژبان گیر میده. حالا مثلاً من یه ساک ببرم که آرم نایک روش داشته باشه گیر میدن؟

نگهبانی هنوز نخورده بهم، فقط امیدوارم موقعی بهم بخوره که حداقل بتونم خوابم رو یه مقدار بیشتر کنم
بیگاری جابجایی تخت و اینا که زیاد خورده بهمون :D
ولی این یه موردی که بهت گفتم یه ذره توهین آمیز بود :D گرچه فقط 5 دقیقه اولش یه ذره ناراحت بودم از برخوردشون، بعدا درست شد
آخه اون ستوان 2ه خودش وظیفه بود و قاعدتا هم لیسانس، حالا کسی که خودش قبلا اموزشی بوده چرا باید قیافه و لحنش موقع بیگاری کشیدن ازت اینطوری باشه من نمیدونم
با این قضیه که هر کاری گفت بگم چشم مشکلی ندارم ولی من به شخصه اگه جای این آقا بودم لحنم رو بهتر میکردم

من که آسایشگاه 3 هستم
اما یادته یکی اومد تو خوابگاهتون صدات کرد، برگه گنده هرو داد بهت پر کنی؟!!!!
تو مسئولیتا به من نظافت حیاط افتاد، اما رفته بودم تو دفتر، دیدم کار با کامپیوتر لازم دارن، گفتم من هستم، بردم تو، تا الان اونجام! امیدوارم موندگار شم

آره یادمه برگه رو اووردی، ولی چهره ات اصلا تو ذهتم نیست، شنبه خودتو به ما بنما :D
بعدش چرا نیمودی بگی من فلانیم؟ :D
اگه کس دیگه ای برای کامپیوتر خواستن هوای مارو داشته باش :D

سپهر راستی در مورد کوله، موقع برگشتن خونه من تو تاکسی افتادم کنار یکی از سرگروهبانا که آموزشم میده(میرفت آزادی، کرایش رو هم من حساب کردم :D )
کوله‌م رو نشونش دادم گفتم به این گیر میدن؟ گفت نه
حالا کوله من از این 2 بنداس که رنگش کرم ه و آرم هم داره، گفتم آرمو نمیخواد بکنم؟ گفت نه!
حالا اگه به حرفش استناد کنیم که مشکلی نیست
 

vahid_2

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
20 آگوست 2011
نوشته‌ها
7
لایک‌ها
0
بچه ها یه سوال.
من میخوام از این ساعتهای کوچیک رومیزی که زنگ داره و باتری قلمی میخوره ببرم.
دژبان گیر میده؟ چون انگار باتری بردن حرامه! اینها هم باتری قلمی دارن!
من این ساعت رو بیشتر واسه این میخوام ببرم که موقع پاس شب نگهبانی یه وقت خواب نمونم. اگر اجازه ندن که ساعت رو ببرم تو، نگهبان شب آسایشگاه من رو بیدار میکنه اگر ازش خواهش کنم؟
 
Last edited:

sokooot

Registered User
تاریخ عضویت
21 سپتامبر 2005
نوشته‌ها
341
لایک‌ها
10
سن
40
محل سکونت
جهنم
دوستان این قضیه گواهی پزشک و 8 روز استعلاجی رو لطفا شفاف سازی کنند ;)
 

Ashkan R

Registered User
تاریخ عضویت
17 ژوئن 2006
نوشته‌ها
129
لایک‌ها
0
دوستان این قضیه گواهی پزشک و 8 روز استعلاجی رو لطفا شفاف سازی کنند ;)

شفاف سازی نداره دیگه :D
شما اگه طول درمانت از 8 روز رد بشه و بشه 8 روز و 1 ساعت، تجدید دوره میشی
دیگه موجه و غیر موجه هم نداره
 

Ashkan R

Registered User
تاریخ عضویت
17 ژوئن 2006
نوشته‌ها
129
لایک‌ها
0
راستی گفتن اونایی که مشکل جسمی دارن مدارک پزشکیشون رو بیارن
من یه X-Ray از زانوم دارم
حالا به نظرتون دوباره برم پیش فیزیوتراپ یه نامه هم بگیرم که تو اون شرایطم رو توضیح داده باشه؟
بعد نامه رو بگم خطاب به کی بنویسه؟ نیروی هوایی ارتش؟ پادگان خضرایی یا مثلا ستوان صنوبری؟ یا هیچکدوم؟!
 

mbx

Registered User
تاریخ عضویت
23 دسامبر 2006
نوشته‌ها
60
لایک‌ها
0
هرکی افتاده آشپزخونه نونش تو روغنه. هم نماز میپیچه. هم رژه. هم کلاسهارو. این حضور غیاب کلاسها هم چرت و پرت محضه. برای هر کلاس یه نماینده از بین بچه ها انتخاب میشه. فقط وقتی فهمیدین نماینده و کلاستون کدومه پیشش برید و بگید تو آشپزخونه اید تا حضور رو اوکی کنه. امیدوارم بچهه ننه بازی در نیاره. کلا هم اهمیت نداره. هزار بار گفتم تهدید هارو جدی نگیرید.

در مورد احترام گذاشتن من جلوی سرهنگ هم احترام نمیذاشتم هیچ وقت کسی بهم گیر نداد اصلا به هیچ جام نبود. چند نفری میگفتن آخر سر تو همه رو به ... میدی با این کارات. :D شمام از کنارشون رد میشین یه خِش پا از خودتون به جا بذارید که گیر هم داد بگی گذاشتم احترامو!!

ماهیتابههههههه؟ معلومه که گیر میده. اومدی پیک نیک مگه :D ما تو تیپ امیر آشپزخونه اوپن مایند!! بود. کسی به کسی نبود. برای خودمون شلنگ تخته مینداختیم. خضرایی رو نمیدونم.

اصلا درصد خیلی خیلی بالایی از کسانی که می افتن نیرو هوایی و مخصوصا خضرایی معاف از رزم هستن. به همین دلیله که میگن نیرو هوایی نسبت به زمینی و... کمتر فشار میاره رو سربازهاش.

شاسمُردا های توی رژه هم درست میشن. البته بعضیاشون کلا اسکل و بپیچون هستن و نظم رو خراب میکنن. ولی شما کاری به کار دیگران نداشته باش. خودتو درگیر نکن و تذکر بدی و اینها.تو کار خودت رو انجام بده به صورتی که مناسب باشه و اذیت هم نشی.

در مورد بیگاری. ببینید بچه ها بعضی هاشون انگار دوست دارن از خودشون کار الکی بکشن. طرف میگه فلان شی رو بیارید اینجا. یارو میره زیرش میزنه سر کولش میبره!! بابا جان من اون کمر و ستون فقرات سالم رو خداوند یکبار بهتون میده. حمال که نیستین اینطوری میرین نخاله و کیسه آرد و بشکه و ... میزنید سر کولتون. همونجا وایمیسی میگی من کمرم درد میکنه یه نفره نمیتونم از پس این قضیه بر بیام. یا چشمش کور خودش میاد سر میز و کیسه رو باهاتون میگیره یا میره دنبال یه نفر دیگه. الکی هم لباسهاتونو کثیف نکنید. لباسهای کثیف ترمال کن روحیه هست. یادتون نره. بهتون بیگاری دادن دیگه خودتون از خودتون بیگاری بیشتری نکشید.

کلاس ها شروع بشه یه تایم خواب نا محسوس سر کلاسها خواهید داشت. این بهتون کمک میکنه بهتر بشین. ضمنا کلاسها باعث صمیمی تر شدن بچه ها میشه باهم. سعی کنید شعر بخونید. چرت پرت بگید. سرودهای مسخره باهم بخونید. بازی مافیا رو انجام بدین. گل یا پوچ و پانتومیم و از این کارها. اینقدر روحیه رو میبره بالا که نگو و نپرس. جدی میگم ها. بسوزه پدر تجربه!!!!

در مورد بیگاری ... ببنید میگن خیر الامور اوسطها!! اوکی؟ یعنی خودتون جوری تنظیم کن تو هر دسته و چارتی اون وسط ها باشی. صف اول باشی ممکنه هرجور بیگاری تجربه کنی. کناره های بغل باشی بیشتر تو چشم هست و گیر میدن بهت سر رژه که پا بیاد بالا و از این مزخرفات. عقب هم خطرات خودشو داره. جوری تنظیم کن از هر طرف لااقل سه نفر لایه حفاظتی داشته باشی. بچه ها بعد از سه چهار هفته به این نتیجه میرسن هی میبینی هم دیگرو قال میذارن تا بیان وسط!!

والا ساک من روش آرم آدیداس داشت هیچ مشکل هم نخوردم تو این هفت هشت هفته. مشکلی نیست. الکی یه چیزی میگن. گیر هم دادن اون لحظه با دژبان صمیمی و داش مشتی حرف بزنید و بپیچونیدش که دمت گرم داداش چشم دفعه بعد انجام میشه و تکرار نمیشه. بعد که ازش دور شدید به گور جمیع رفتگانش حواله بدین!!

این احترام و رژه و ... رو میتونید تو آسایشگاه برای خودتون تمرین کنید تک نفره. این بهتون اعتماد به نفس و آرامش بیشتری میده.


نامه نمیخواد. همونجا ممکنه پزشک یا بهداری خبر کنن رسیدگی کنن به درخواستها. میگی پات فلان مشکل رو داره. اینم عکسش و اینم نسخ دکترها!! نامه هم خواستی بگیری خطاب به پادگان و فرماندهی بگیر.


آقا تیپ امیر اسلامشهر کی افتاد؟هیچ کدوم از بچه هاش اینجا نیستن یعنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
 

Ashkan R

Registered User
تاریخ عضویت
17 ژوئن 2006
نوشته‌ها
129
لایک‌ها
0
ممنون mbx جان
آخه ویزیت فیزیوتراپ 17 تومنه، گفتم اگه فرقی در ماحصل نداره الکی 17 تومن رو ندم :D

از بچه ها احسان و محمد اسلامشهر افتادن
 

sokooot

Registered User
تاریخ عضویت
21 سپتامبر 2005
نوشته‌ها
341
لایک‌ها
10
سن
40
محل سکونت
جهنم
من تا دوشنبه 14/6 استراحت مطلق دارم
شنبه باید گواهی رو ببرم پادگان و مرخضی بگیرم یا اینکه همون دوشنبه برم و گواهی رو نشون بدم کافیه؟
 

ehsan32909

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 جولای 2006
نوشته‌ها
26
لایک‌ها
0
سلام به بر و بچ آش خور
آقا من که افتادم اسلام شهر. حالا هر کی اونجا افتاده بیاد با هم رفیق شیم یه حالی به دوران سربازی بدیم.
حالا بزارید یه خورده از حال و هوای سربازی بگم - هر کی ندونه خیال میکنه یه عمره رفتم سربازی، در مجموع 2 روز توی پادگان بودم ولی این دو روز هم خیلی دیر گذشت. :D

یکشنبه : 90/6/6
صبح ساعت 4:45 رسیدیم پادگان خضرایی. توی همون نگاه اول یه صف طویلی دیدم با خودم فکر کرد تا ظهر طول میکشه که نوبت یه ما برسه و بریم داخل، ولی خدا رو شکر کمتر از یک ساعت معطل شدیم. بعدش رفتیم تو و به صفمون کردن و رفتیم توی نماز خونه و امیر اومد یه 1 ساعتی ما رو از سخنان پر بارشون بهره مند کردن و بعد از کلی معطلی بالاخره ساعت 11 سوار اتوبوس شدیم و رفتیم پادگان اسلام شهر، توی اتوبوس جاتون خالی یه چرتی زدیم. :D
ساعت 12 رسیدیم تیپ حضرت امیر اونجا هم دوباره همون بساط به صف شدن و معارفه و سخنرانی اونم زیر افتاب سوزان بعد از یه بارون حسابی.(آخه صبخ بارون اومده بود و همه وسایلمون خیس شده بود.)
توی همون ساعت اول که ما رسیدیم تیپ امیر نفهمیدیم چی شد که با پارتی بازی پست منشی گری اشغال شده بود. بعد از کلی الافی آمار گرفتن و مقداری از وسایلمون رو تحویل دادن و طریقه آنکادر کردن و احترام گذاشتن و بهمون توضیخ دادن همه اینها تا ساعت 6-7 طول کشید. بعدش به صفمون کردن و رفتیم سمت غذاخوری و افطار کردیم و ساعت 10 رفتیم توی جا و هوابیدیم.

دوشنبه: 90/6/7
صبح ساعت 3:30 بیدار باش ، سحری ، نماز ، نظافت در منطقه نظافتی (من و 3 نفر دیگه خیابون جلوی بازرسی تا میدون صبحگاه رو تمیز میکنیم البته با دست خالی حتی دریغ از یه جارو و خاک انداز، دیگه خدوتون فکرشو بکنید)
ساعت 7-8 وقت قرآن بود که رفتیم توی نماز هونه جاتون خالی یه چرت حسابی هم اونجا زدیم. و بعدش برای آمار رفتیم جلوی ستاد به صف شدیم. سر گروهبان رمرودی اومد دوباره طریقه احترام رو توضیح داد و آمار گرفتن در این حین بارون شروع شد و تا وقتی که آمار تموم شد ما به طور کامل خیس شده بودیم برای همین ما رو فرستادن توی آسایشگاه تا لباسامون رو عوض کنیم و این وضع تقریبا تا ساعت 3-4 طول کشید. بعد از یه صبخ تا شب بوی آسایشگاه بودن و اجازه هیچ کاری نداشتن وضعیت ناقص اعلام کرده بودن. ساعت 7:30 رفتیم برای افطار و نماز و واکس و آمار. خلاصه ساعت 10 رفتیم برای خواب.

سه شنبه : 90/6/8

صبح ساعت 3:30 بیدار باش ، سحری ، نماز ، نظافت در منطقه نظافتی .ساعت 7-8 وقت قرآن بود که رفتیم توی یکی از آسایشگاهها دوباره یه چرت حسابی زدیم. و بعدش برای آمار رفتیم جلوی ستاد به صف شدیم. دوباره اظهار فضل اراشد. ساعت 9 رفتیم سمت میدون صبحگاه تا ساعت 1 اونجا مشغول رژه و تمرین **** جمع بودیم. ساعت 2 رفتیم دوباره منطقه نظافتی رو تمیز کردیم چون می خواستن بهمون مرخصی بدن. خلاصه بهد از کلی رژه و منت گذاشتن و خر حمالی ساعت 4 بعد از ظهر با هزار تا منت ولومن کردن بریم سر زندگیمون تا شنبه ساعت 6 صبح بهمون مرخصی دادن.

پی نوشت:
1- بر و بچ اسلام شهر که از همون روز اول پای تلفن به صف بودن. :p من که نفهمیدم مگه توی 1 روز آدم چقدر دلش برای خونه و خانواده تنگ میشه.

2- روز دوم که خیلی دیر میگذشت اخه کاملا بیکار بودیم و من هم هیچی با خودم نبرده بودم که مشغول باشم. اندازه 2 سال گذشت. :(

3- نمیدونم این سر گروهبانا چرا اینجوری میکنن! خیلی روی احترام گیر هستن. رسما دهن ما رو .... اون هم سر احترام گذاشتن. برای هر کاری هم میگن به صف شید.

4- کلی پول جمع کردیم که بچه شهرستانی ها رو بفرستیم برن شهرشون و الا باید 40 نفر آخر هفته رو می موندن و نگهبانی می دادن ولی بالاخره بچه شهرستانی ها رو راضی کردیم برن و در پادگان رو بستسم و رفتیم مرخصی. :D (بهترین اتفاق این دو روز)

5- یه اتفاق عجیب :
سه شنبه که به ما مرخصی دادن گفتن شنبه 6 صبح پادگان باشیم ولی به محض اینکه از پادگان اومدیم بریم، من داشتم با سرعت تمام از پادگان فرار میکردم که بچه ها یه هورای بلند کشیدن و داد میزدن که مرخصی تا شنبه ساعت 5 بعد از ظهر تمدید شده. حالا من نمی دونم این جزو شایعات پادگانه یا واقعی هستش. با توجه به اینکه توی آموزشی 1 روز هم 1 روزه چطور میتونم از صخا این مطلب مطلع بشم؟ از بچه های دوره قبلی mbx و مهرداد جان و ... کسی می تونه کمکی بهم کنه؟ممنون میشم.
 

mehrdad_sh

کاربر فعال پرشین تولز
کاربر فعال
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2011
نوشته‌ها
392
لایک‌ها
52,239
محل سکونت
TEHRAN
سلام به بر و بچ آش خور
آقا من که افتادم اسلام شهر. حالا هر کی اونجا افتاده بیاد با هم رفیق شیم یه حالی به دوران سربازی بدیم.
حالا بزارید یه خورده از حال و هوای سربازی بگم - هر کی ندونه خیال میکنه یه عمره رفتم سربازی، در مجموع 2 روز توی پادگان بودم ولی این دو روز هم خیلی دیر گذشت.

یکشنبه : 90/6/6
صبح ساعت 4:45 رسیدیم پادگان خضرایی. توی همون نگاه اول یه صف طویلی دیدم با خودم فکر کرد تا ظهر طول میکشه که نوبت یه ما برسه و بریم داخل، ولی خدا رو شکر کمتر از یک ساعت معطل شدیم. بعدش رفتیم تو و به صفمون کردن و رفتیم توی نماز خونه و امیر اومد یه 1 ساعتی ما رو از سخنان پر بارشون بهره مند کردن و بعد از کلی معطلی بالاخره ساعت 11 سوار اتوبوس شدیم و رفتیم پادگان اسلام شهر، توی اتوبوس جاتون خالی یه چرتی زدیم.
ساعت 12 رسیدیم تیپ حضرت امیر اونجا هم دوباره همون بساط به صف شدن و معارفه و سخنرانی اونم زیر افتاب سوزان بعد از یه بارون حسابی.(آخه صبخ بارون اومده بود و همه وسایلمون خیس شده بود.)
توی همون ساعت اول که ما رسیدیم تیپ امیر نفهمیدیم چی شد که با پارتی بازی پست منشی گری اشغال شده بود. بعد از کلی الافی آمار گرفتن و مقداری از وسایلمون رو تحویل دادن و طریقه آنکادر کردن و احترام گذاشتن و بهمون توضیخ دادن همه اینها تا ساعت 6-7 طول کشید. بعدش به صفمون کردن و رفتیم سمت غذاخوری و افطار کردیم و ساعت 10 رفتیم توی جا و هوابیدیم.

دوشنبه: 90/6/7
صبح ساعت 3:30 بیدار باش ، سحری ، نماز ، نظافت در منطقه نظافتی (من و 3 نفر دیگه خیابون جلوی بازرسی تا میدون صبحگاه رو تمیز میکنیم البته با دست خالی حتی دریغ از یه جارو و خاک انداز، دیگه خدوتون فکرشو بکنید)
ساعت 7-8 وقت قرآن بود که رفتیم توی نماز هونه جاتون خالی یه چرت حسابی هم اونجا زدیم. و بعدش برای آمار رفتیم جلوی ستاد به صف شدیم. سر گروهبان رمرودی اومد دوباره طریقه احترام رو توضیح داد و آمار گرفتن در این حین بارون شروع شد و تا وقتی که آمار تموم شد ما به طور کامل خیس شده بودیم برای همین ما رو فرستادن توی آسایشگاه تا لباسامون رو عوض کنیم و این وضع تقریبا تا ساعت 3-4 طول کشید. بعد از یه صبخ تا شب بوی آسایشگاه بودن و اجازه هیچ کاری نداشتن وضعیت ناقص اعلام کرده بودن. ساعت 7:30 رفتیم برای افطار و نماز و واکس و آمار. خلاصه ساعت 10 رفتیم برای خواب.

سه شنبه : 90/6/8

صبح ساعت 3:30 بیدار باش ، سحری ، نماز ، نظافت در منطقه نظافتی .ساعت 7-8 وقت قرآن بود که رفتیم توی یکی از آسایشگاهها دوباره یه چرت حسابی زدیم. و بعدش برای آمار رفتیم جلوی ستاد به صف شدیم. دوباره اظهار فضل اراشد. ساعت 9 رفتیم سمت میدون صبحگاه تا ساعت 1 اونجا مشغول رژه و تمرین **** جمع بودیم. ساعت 2 رفتیم دوباره منطقه نظافتی رو تمیز کردیم چون می خواستن بهمون مرخصی بدن. خلاصه بهد از کلی رژه و منت گذاشتن و خر حمالی ساعت 4 بعد از ظهر با هزار تا منت ولومن کردن بریم سر زندگیمون تا شنبه ساعت 6 صبح بهمون مرخصی دادن.

پی نوشت:
1- بر و بچ اسلام شهر که از همون روز اول پای تلفن به صف بودن. من که نفهمیدم مگه توی 1 روز آدم چقدر دلش برای خونه و خانواده تنگ میشه.

2- روز دوم که خیلی دیر میگذشت اخه کاملا بیکار بودیم و من هم هیچی با خودم نبرده بودم که مشغول باشم. اندازه 2 سال گذشت.

3- نمیدونم این سر گروهبانا چرا اینجوری میکنن! خیلی روی احترام گیر هستن. رسما دهن ما رو .... اون هم سر احترام گذاشتن. برای هر کاری هم میگن به صف شید.

4- کلی پول جمع کردیم که بچه شهرستانی ها رو بفرستیم برن شهرشون و الا باید 40 نفر آخر هفته رو می موندن و نگهبانی می دادن ولی بالاخره بچه شهرستانی ها رو راضی کردیم برن و در پادگان رو بستسم و رفتیم مرخصی. (بهترین اتفاق این دو روز)

5- یه اتفاق عجیب :
سه شنبه که به ما مرخصی دادن گفتن شنبه 6 صبح پادگان باشیم ولی به محض اینکه از پادگان اومدیم بریم، من داشتم با سرعت تمام از پادگان فرار میکردم که بچه ها یه هورای بلند کشیدن و داد میزدن که مرخصی تا شنبه ساعت 5 بعد از ظهر تمدید شده. حالا من نمی دونم این جزو شایعات پادگانه یا واقعی هستش. با توجه به اینکه توی آموزشی 1 روز هم 1 روزه چطور میتونم از صخا این مطلب مطلع بشم؟ از بچه های دوره قبلی mbx و مهرداد جان و ... کسی می تونه کمکی بهم کنه؟ممنون میشم. :D

قدر آموزشي رو بدونين خواهش مي كنم قدر آموزشي رو بدونين

به احتمال زياد اسلامشهر هم مرخصي ش تا ساعت 5 عصر هست چون اسلامشهر هم زير مجموعه خضرايي ه و هر تصميمي كه اونجا اتخاذ مي شه اسلامشهر هم پيرو همون تصميمات هست.

راستي از سر گروهبان دارابي و فتاح چه خبر؟
 

mehrdad_sh

کاربر فعال پرشین تولز
کاربر فعال
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2011
نوشته‌ها
392
لایک‌ها
52,239
محل سکونت
TEHRAN
بحث احترام تنها در دوران آموزشي مطرح هست بعدش ديگه كمرنگ مي شه. الان اينجايي كه من دارم خدمت مي كنم اصلا توقع احترام ندارن سروان وستوان از پهلوي آدم رد مي شه توقع احترام نداره.

احترام با دست رو اواخر آموزشي بهتون ياد مي دن.

تنها سختي شماها كه اين دوره هستين تنها و تنها اردو هست. اردوي شما اواخر شهريور خواهد بود.
 

Ashkan R

Registered User
تاریخ عضویت
17 ژوئن 2006
نوشته‌ها
129
لایک‌ها
0
بحث احترام تنها در دوران آموزشي مطرح هست بعدش ديگه كمرنگ مي شه. الان اينجايي كه من دارم خدمت مي كنم اصلا توقع احترام ندارن سروان وستوان از پهلوي آدم رد مي شه توقع احترام نداره.

احترام با دست رو اواخر آموزشي بهتون ياد مي دن.

تنها سختي شماها كه اين دوره هستين تنها و تنها اردو هست. اردوي شما اواخر شهريور خواهد بود.

مهرداد جان با توجه به اینکه ستوان 3 هستی، کلا این پایه بوق و این چیزا رو حس میکنی؟ :D
اصلا وجود خارجی داره همچین چیزی؟ :D
 

mehrdad_sh

کاربر فعال پرشین تولز
کاربر فعال
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2011
نوشته‌ها
392
لایک‌ها
52,239
محل سکونت
TEHRAN
مهرداد جان با توجه به اینکه ستوان 3 هستی، کلا این پایه بوق و این چیزا رو حس میکنی؟ :D
اصلا وجود خارجی داره همچین چیزی؟ :D

آره خوب چون هنوز ملبس به لباس با بربري هاي زيبا هستم . تازه هنوز موهام هم به حد لازم بلند نشده. يواش يواش وارد مرحله " شونه خوري موها " مي شم.

درجه 2 ماه طول مي كشه تا فرمانده نامه ي رو بنويسه و بعد جوابش بياد.
 

ehsan32909

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 جولای 2006
نوشته‌ها
26
لایک‌ها
0
قدر آموزشي رو بدونين خواهش مي كنم قدر آموزشي رو بدونين

به احتمال زياد اسلامشهر هم مرخصي ش تا ساعت 5 عصر هست چون اسلامشهر هم زير مجموعه خضرايي ه و هر تصميمي كه اونجا اتخاذ مي شه اسلامشهر هم پيرو همون تصميمات هست.

راستي از سر گروهبان دارابي و فتاح چه خبر؟

سرگروهبان فتاح که فقط همون 2 روز اول رو اومد بعدش سروان میردریکوند گفت که فعلا در خدمتش نیستیم و یکی دیگه رو جاش گذاشت.
سرگروهبان دارابی هم به مثل بقیه به ما گیر میده و انتظار احترام داره!
 
Last edited:
بالا