سلام به بر و بچ آش خور
آقا من که افتادم اسلام شهر. حالا هر کی اونجا افتاده بیاد با هم رفیق شیم یه حالی به دوران سربازی بدیم.
حالا بزارید یه خورده از حال و هوای سربازی بگم - هر کی ندونه خیال میکنه یه عمره رفتم سربازی، در مجموع 2 روز توی پادگان بودم ولی این دو روز هم خیلی دیر گذشت.
یکشنبه : 90/6/6
صبح ساعت 4:45 رسیدیم پادگان خضرایی. توی همون نگاه اول یه صف طویلی دیدم با خودم فکر کرد تا ظهر طول میکشه که نوبت یه ما برسه و بریم داخل، ولی خدا رو شکر کمتر از یک ساعت معطل شدیم. بعدش رفتیم تو و به صفمون کردن و رفتیم توی نماز خونه و امیر اومد یه 1 ساعتی ما رو از سخنان پر بارشون بهره مند کردن و بعد از کلی معطلی بالاخره ساعت 11 سوار اتوبوس شدیم و رفتیم پادگان اسلام شهر، توی اتوبوس جاتون خالی یه چرتی زدیم.
ساعت 12 رسیدیم تیپ حضرت امیر اونجا هم دوباره همون بساط به صف شدن و معارفه و سخنرانی اونم زیر افتاب سوزان بعد از یه بارون حسابی.(آخه صبخ بارون اومده بود و همه وسایلمون خیس شده بود.)
توی همون ساعت اول که ما رسیدیم تیپ امیر نفهمیدیم چی شد که با پارتی بازی پست منشی گری اشغال شده بود. بعد از کلی الافی آمار گرفتن و مقداری از وسایلمون رو تحویل دادن و طریقه آنکادر کردن و احترام گذاشتن و بهمون توضیخ دادن همه اینها تا ساعت 6-7 طول کشید. بعدش به صفمون کردن و رفتیم سمت غذاخوری و افطار کردیم و ساعت 10 رفتیم توی جا و هوابیدیم.
دوشنبه: 90/6/7
صبح ساعت 3:30 بیدار باش ، سحری ، نماز ، نظافت در منطقه نظافتی (من و 3 نفر دیگه خیابون جلوی بازرسی تا میدون صبحگاه رو تمیز میکنیم البته با دست خالی حتی دریغ از یه جارو و خاک انداز، دیگه خدوتون فکرشو بکنید)
ساعت 7-8 وقت قرآن بود که رفتیم توی نماز هونه جاتون خالی یه چرت حسابی هم اونجا زدیم. و بعدش برای آمار رفتیم جلوی ستاد به صف شدیم. سر گروهبان رمرودی اومد دوباره طریقه احترام رو توضیح داد و آمار گرفتن در این حین بارون شروع شد و تا وقتی که آمار تموم شد ما به طور کامل خیس شده بودیم برای همین ما رو فرستادن توی آسایشگاه تا لباسامون رو عوض کنیم و این وضع تقریبا تا ساعت 3-4 طول کشید. بعد از یه صبخ تا شب بوی آسایشگاه بودن و اجازه هیچ کاری نداشتن وضعیت ناقص اعلام کرده بودن. ساعت 7:30 رفتیم برای افطار و نماز و واکس و آمار. خلاصه ساعت 10 رفتیم برای خواب.
سه شنبه : 90/6/8
صبح ساعت 3:30 بیدار باش ، سحری ، نماز ، نظافت در منطقه نظافتی .ساعت 7-8 وقت قرآن بود که رفتیم توی یکی از آسایشگاهها دوباره یه چرت حسابی زدیم. و بعدش برای آمار رفتیم جلوی ستاد به صف شدیم. دوباره اظهار فضل اراشد. ساعت 9 رفتیم سمت میدون صبحگاه تا ساعت 1 اونجا مشغول رژه و تمرین **** جمع بودیم. ساعت 2 رفتیم دوباره منطقه نظافتی رو تمیز کردیم چون می خواستن بهمون مرخصی بدن. خلاصه بهد از کلی رژه و منت گذاشتن و خر حمالی ساعت 4 بعد از ظهر با هزار تا منت ولومن کردن بریم سر زندگیمون تا شنبه ساعت 6 صبح بهمون مرخصی دادن.
پی نوشت:
1- بر و بچ اسلام شهر که از همون روز اول پای تلفن به صف بودن. من که نفهمیدم مگه توی 1 روز آدم چقدر دلش برای خونه و خانواده تنگ میشه.
2- روز دوم که خیلی دیر میگذشت اخه کاملا بیکار بودیم و من هم هیچی با خودم نبرده بودم که مشغول باشم. اندازه 2 سال گذشت.
3- نمیدونم این سر گروهبانا چرا اینجوری میکنن! خیلی روی احترام گیر هستن. رسما دهن ما رو .... اون هم سر احترام گذاشتن. برای هر کاری هم میگن به صف شید.
4- کلی پول جمع کردیم که بچه شهرستانی ها رو بفرستیم برن شهرشون و الا باید 40 نفر آخر هفته رو می موندن و نگهبانی می دادن ولی بالاخره بچه شهرستانی ها رو راضی کردیم برن و در پادگان رو بستسم و رفتیم مرخصی. (بهترین اتفاق این دو روز)
5- یه اتفاق عجیب :
سه شنبه که به ما مرخصی دادن گفتن شنبه 6 صبح پادگان باشیم ولی به محض اینکه از پادگان اومدیم بریم، من داشتم با سرعت تمام از پادگان فرار میکردم که بچه ها یه هورای بلند کشیدن و داد میزدن که مرخصی تا شنبه ساعت 5 بعد از ظهر تمدید شده. حالا من نمی دونم این جزو شایعات پادگانه یا واقعی هستش. با توجه به اینکه توی آموزشی 1 روز هم 1 روزه چطور میتونم از صخا این مطلب مطلع بشم؟ از بچه های دوره قبلی mbx و مهرداد جان و ... کسی می تونه کمکی بهم کنه؟ممنون میشم.