• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

انجمن دوستاران سهراب سپهری

De Monarch

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 آگوست 2007
نوشته‌ها
2,707
لایک‌ها
17
محل سکونت
Minas Tirith
اون حس پاک سهراب شاعر محبوبترین شاعر معاصر برای من نیست.اما مسلمآ با احساس ترین شاعر تمام تاریخ ایران هست .احساس یک کمیت نیست که بشه با متر و ترازو اندازه گرفت! به نوع سنسورهای آدمی برمیگرده که رو کدوم فرکانس احساسی تنظیم هست .وقتی اشعار سهراب رو میخونم! یک حس بسیار زیبا و لطیف از روی کاغذهای بی جان بهم منتقل میشه .


آقا منم یه چیزی بگم : اگه بخوایم شعر رو به دو دوره ی شعر کلاسیک و شعر جدید(نو- سپید – حجم) تقسیم کنیم من بیشتر تا حالا با شعر کلاسیک سر و کار داشتم تا شعر جدید چون حال و هوای **** آموزشی ما به طور کلی اینجوریه .البته اینجوری نیست که شعر جدید رو اصلا طرفش نرم . تا جایی که دستم می رسید در موردش تحقیق کردم / خوندم .
بدون توجه به این که اخوان به دلیل دید و نوع بیانش برای من محبوب ترین هست من در مورد سهراب مثل تو و دوستمون hana00 فکر نمی کنم . شعر سهراب یه جاهایی به شعر حجم نزدیک میشه (شعر حجم هم یه چیزی توی مایه های آثار دادائیسم هست . به جان خودم من نمیخوام فضل پراکنی کنم اینا اسامی مکاتب هستن من نمیتونم کلمه ی دیگه ای به جاشون بگم) یعنی شعر بی معنی مثل این شعر از شاعر دلیر و بزرگ کشور کالباس میرزا :
هیمیا هورای هیمیا هورای
گول ویگولی نیبون نیبون
(باور کنید این واقعا یه شعره)

من قبلا هم با یه عزیزی از نزدیکان زیاد در مورد سهراب حرف زدم . بیشتر اوقات به نظر می رسه بی جهت میخواد شعر رو لطیف کنه مثل شعر "چند" و" پادمه" و " شکپوی" و ... در هشت کتاب. توی این جریان گاهی به بی معنی گویی (با عرض معذرت : چرند و پرند) می افته :یعنی چی که" روی علف ها چکیده ام" ؟!!!

البته مثال در این مورد زیاده

جهنم سرگردان :
شب را نوشیده ام


شاسوسا :
پیوند رشته ها با من نیست
من هوای خودم را می نوشم
برگ ها روی احساسم می لغزند

همراه:
لحظه ام از طنین ریزش پیوندها پر بود


حالا یه عده ای پیدا میشن که براش تفسیر بنویسن معنیش کنن . در موردش معنی سازی کنن ولی برای من همون اثر دادائیستیه . این رو هم بگم یه بخشی از سختی از شعر سهراب به دلیل تعلق خاطرش به مکاتب مختلف فرهنگی – دینی هست ولی خداییش در بیشتر مواقع بدون ربط به هیچکدوم از اینا شعر سهراب راه افراط رو در پیش میگیره

در نتیجه : درسته که احساس یه مفهوم کمی نیست ولی برای خودش قواعدی داره . اصولی داره .

من یه ادیت دیگه بکنم تا بعدا سو تفاهم به وجود نیاد : عموما شاعران سوررئالیست رو به دلیل شاعرانگی بیش از حد دوس ندارم مخصوصا سهراب که گاهی حتی فکر می کنم پاش رو از حدود سوررئال فراتر میذاره و همونطور که گفتم به مرز دادائیسم می رسه (البته واضحه که اصول!!! دادائیسم یه چیز دیگه ست)

در کل اینا نظر شخصی منه و هیچ پایه ی علمی نداره . شاید خیلی هم درست نباشه ولی کلا من به هیچ وجه جز چند تا کار خوب با هیچکدوم از کارهای سهراب ارتباط برقرار نکردم
 
Last edited:

Callisto

همکار بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
18 آپریل 2007
نوشته‌ها
1,859
لایک‌ها
7
محل سکونت
Jupiter
Last monarch عزیز

هیمیا هورای هیمیا هورای
گول ویگولی نیبون نیبون
(باور کنید این واقعا یه شعره)
این تیکه واقعا جالب بود...:happy:
به غیر از این شعر یا اشعار بیهوده ای که بعضی ها الکی معروف شدن و شدن شاعر! خیلی از شعرای واقعی هم تیکه هایی در شعراشون پیدا میشه که به دلیل معروف شدن،اون تیکه ها هم همیشه با به به و چه چه روبرو میشه...حتی همین مولانا با اشعار بی نظیرش..کم از این دست نداره،اشعاری که اگه شاعری معاصر اون رو میگفت همه دربرابرش جبهه میگرفتن که تو چیزی از شعر نمیدونی..اما اون مولاناست..پس عالیه..
با این حساب و اینکه من اشعار امثال اون جناب میرزا رو نمیخونم(و هرکسی رو شاعر نمیدونم)..باید بگم توقع بالاییه که شعرا(دسته ی معقولشون مد نظرمه) تمامی اشعارشون تک و بی ایراد باشن..


و در مورد سهراب..
شاید بعضی از لغاتش اونی نباشه که معناداره،اما نمیشه گفت بی معنا هستن..بعضی ها کلا لحن صحبتشون هم همینه..یادتون میاد زنده یاد حسین پناهی رو؟کلا حرف زدنش هم خاص بود...واژگان اون هم متفاوت بود..ولی من اگه ازش سر در نمیارم نمیتونم بگم که کلا پوچ و بی معنی هستن...
به نظر من شاید تنها واژه ای که حسشون رو منتقل میکنه رو به روی کاغذ میارن..میشه واژه ای که به ظاهر برای کسی بی معنی میشه..و شخص دیگه ای کاملا حسش میکنه..

امثال روی علف ها چکیده ام...شب را نوشیده ام و .... حس شاعره،به نظر من که دلیلی وجود نداره یک شاعر از واژگان کاملا روزمره استفاده کنه و سنت شکنی نکنه...استفاده از کلماتی که درحالت عادی با هم صرف نمیشن شاید برای صحبت کردن و فهمیدن سنگین وو نامفهوم باشه..ولی برای شعر متفاوته...همین کلماته که احساسی تر میکنه..حتی به نظرم بعضی از کلماتش کاملا صحیحه..مثلا فکر میکنم وقتی کسی عاشق نگاه کردن به آسمون شب هستش،لذت بردن و نگاه کردن واژه های کمی هستن برای توصیف احساسش..شب را نوشیده ام شاید خیلی خیلی گویا تر باشه..منتها کسی حسش میکنه که تفکر مشابه داره،کسی هم با تفکر متفاوت با اون کلمات نمیتونه ارتباط برقرار کنه...

مثلا وقتیددر شعر ندای آغاز میگه:
مثلا شاعره ای را دیدم
آنچنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش
آسمان تخم گذاشت


این برای یکی ممکنه خیلی بی معنی باشه...ولی من فکر میکنم حسش میکنم...برای من پر از زیباییه..


اما در کل باورپذیری شعر برای هرکسی متفاوته..یکی بیشتر با یک شعر احساس قرابت میکنه،یکی کمتر،یکی اصلا..
کاملا پذیرفتنیه که شما با روحیات متفاوت با این نوع شعر کنار نیاید..یا من با روحیات خودم ازش لذت ببرم..
ولی اینم بگم که خود منم همه ی اشعارش رو نمیگم که میفهمم یا توجیهی برای واژگان مورد استفاده اش دارم..ولی بعضی از اشعارش اونقدر زیبا و دل نشین هستن که برای من سهراب رو یک شاعر احساسی بکنن و من ازش لذت ببرم و خوشحال باشم که چنین شاعری داشتیم پر از احساس ......
به هر حال اینا هم کاملا نظرات شخصی من بود..امیدوارم کسی رو نرنجونده باشم...منم نمیتونم بگم سهراب محبوب ترین شاعره برای من..اما از خوندن اشعارش لذت میبرم..
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
آقا منم یه چیزی بگم : اگه بخوایم شعر رو به دو دوره ی شعر کلاسیک و شعر جدید(نو- سپید – حجم) تقسیم کنیم من بیشتر تا حالا با شعر کلاسیک سر و کار داشتم تا شعر جدید چون حال و هوای **** آموزشی ما به طور کلی اینجوریه .البته اینجوری نیست که شعر جدید رو اصلا طرفش نرم . تا جایی که دستم می رسید در موردش تحقیق کردم / خوندم .
بدون توجه به این که اخوان به دلیل دید و نوع بیانش برای من محبوب ترین هست من در مورد سهراب مثل تو و دوستمون hana00 فکر نمی کنم . شعر سهراب یه جاهایی به شعر حجم نزدیک میشه (شعر حجم هم یه چیزی توی مایه های آثار دادائیسم هست . به جان خودم من نمیخوام فضل پراکنی کنم اینا اسامی مکاتب هستن من نمیتونم کلمه ی دیگه ای به جاشون بگم) یعنی شعر بی معنی مثل این شعر از شاعر دلیر و بزرگ کشور کالباس میرزا :
هیمیا هورای هیمیا هورای
گول ویگولی نیبون نیبون
(باور کنید این واقعا یه شعره)

من قبلا هم با یه عزیزی از نزدیکان زیاد در مورد سهراب حرف زدم . بیشتر اوقات به نظر می رسه بی جهت میخواد شعر رو لطیف کنه مثل شعر "چند" و" پادمه" و " شکپوی" و ... در هشت کتاب. توی این جریان گاهی به بی معنی گویی (با عرض معذرت : چرند و پرند) می افته :یعنی چی که" روی علف ها چکیده ام" ؟!!!

البته مثال در این مورد زیاده

جهنم سرگردان :
شب را نوشیده ام


شاسوسا :
پیوند رشته ها با من نیست
من هوای خودم را می نوشم
برگ ها روی احساسم می لغزند

همراه:
لحظه ام از طنین ریزش پیوندها پر بود


حالا یه عده ای پیدا میشن که براش تفسیر بنویسن معنیش کنن . در موردش معنی سازی کنن ولی برای من همون اثر دادائیستیه . این رو هم بگم یه بخشی از سختی از شعر سهراب به دلیل تعلق خاطرش به مکاتب مختلف فرهنگی – دینی هست ولی خداییش در بیشتر مواقع بدون ربط به هیچکدوم از اینا شعر سهراب راه افراط رو در پیش میگیره

در نتیجه : درسته که احساس یه مفهوم کمی نیست ولی برای خودش قواعدی داره . اصولی داره .

من یه ادیت دیگه بکنم تا بعدا سو تفاهم به وجود نیاد : عموما شاعران سوررئالیست رو به دلیل شاعرانگی بیش از حد دوس ندارم مخصوصا سهراب که گاهی حتی فکر می کنم پاش رو از حدود سوررئال فراتر میذاره و همونطور که گفتم به مرز دادائیسم می رسه (البته واضحه که اصول!!! دادائیسم یه چیز دیگه ست)

در کل اینا نظر شخصی منه و هیچ پایه ی علمی نداره . شاید خیلی هم درست نباشه ولی کلا من به هیچ وجه جز چند تا کار خوب با هیچکدوم از کارهای سهراب ارتباط برقرار نکردم

فردی که اگر روزی از جلوی ما رد بشه احتمالآ به نام دیوانه میخوانیمش

راه حل در تفاوت نگاه افراد به دنیاست
و این زیبایی مسئله هست!
هیچکس نمیتونه برای تو (نوع نگاهت) سهراب رو موجه جلوه بده
چون درمعیارهای تو جایگاهی برای اون نیست
این نه ضعف معیارهای تو هست نه ضعف سهراب
این صرفآ تفاوت هست
من قبلآ کمی در مورد دادائیسم تو تاپیک جهان به روايت بوم کمی صحبت کردم! هرچند بیشتر مربوط به نقاشی میشه و من خیلی هم اون بخشش رو نمیپسندم اما در مورد تاثیر ادبیاتیش من دوستش دارم
جنبشی بزرگ برای آدمهایی هست که نگاهی دیگر دارند
نگاهی که قبل از اون تکفیر میشد! بهش میگفتند جنون و امروز دفتر و مکتبی برای خودش داره
سبکهای ادبی در شعر فارسی هم یک تاپیک بسیار جالب هست برای دوستانی که علاقمند هستند! اما در واقع جواب تو هیچکدوم از اینها نیست دقیقآ
جوابت در اون کلمه تفاوت خلاصه میشه

اینکه فردی با افکار خودش ، افکار فرد دیگری رو به شکلی صحیح و اصولی و بدون توهین به او و افکارش و هوادارنش به چالش بکشه کاریست به شدت ارزشمند که از موهبت آن اکثر ملت ما بی بهره هستند و من جدآ به این کارت احسنت میگم! این کار شاید نتونه هیچکدوم از طرفین رو به سمت دیگر بکشونه اونها را راضی کنه اما بدون شک باعث پیشرفت هر دو دیدگاه میشه.

از روز اولی که نیما شعرش رو خوند.جبهه ها تشکیل شد! و هنوز هم به ندرت میشه افرادی رو در دو جبهه دید که دنبال حقیقتی باشند از این کارزار
بیشتر دنبال کوبیدن هم هستند!

اگر روی تفاوت توافق کنیم! میشه دیدهای مختلف رو توضیح داد!
قسمت مهمش اینجاست که این دیدها نه نافی دید دیگری هست نه مقابل اون
صرفها یک دید دیگه هست.
 

De Monarch

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 آگوست 2007
نوشته‌ها
2,707
لایک‌ها
17
محل سکونت
Minas Tirith
Last monarch عزیز


این تیکه واقعا جالب بود...:happy:
به غیر از این شعر یا اشعار بیهوده ای که بعضی ها الکی معروف شدن و شدن شاعر! خیلی از شعرای واقعی هم تیکه هایی در شعراشون پیدا میشه که به دلیل معروف شدن،اون تیکه ها هم همیشه با به به و چه چه روبرو میشه...حتی همین مولانا با اشعار بی نظیرش..کم از این دست نداره،اشعاری که اگه شاعری معاصر اون رو میگفت همه دربرابرش جبهه میگرفتن که تو چیزی از شعر نمیدونی..اما اون مولاناست..پس عالیه..
با این حساب و اینکه من اشعار امثال اون جناب میرزا رو نمیخونم(و هرکسی رو شاعر نمیدونم)..باید بگم توقع بالاییه که شعرا(دسته ی معقولشون مد نظرمه) تمامی اشعارشون تک و بی ایراد باشن..


و در مورد سهراب..
شاید بعضی از لغاتش اونی نباشه که معناداره،اما نمیشه گفت بی معنا هستن..بعضی ها کلا لحن صحبتشون هم همینه..یادتون میاد زنده یاد حسین پناهی رو؟کلا حرف زدنش هم خاص بود...واژگان اون هم متفاوت بود..ولی من اگه ازش سر در نمیارم نمیتونم بگم که کلا پوچ و بی معنی هستن...
به نظر من شاید تنها واژه ای که حسشون رو منتقل میکنه رو به روی کاغذ میارن..میشه واژه ای که به ظاهر برای کسی بی معنی میشه..و شخص دیگه ای کاملا حسش میکنه..

امثال روی علف ها چکیده ام...شب را نوشیده ام و .... حس شاعره،به نظر من که دلیلی وجود نداره یک شاعر از واژگان کاملا روزمره استفاده کنه و سنت شکنی نکنه...استفاده از کلماتی که درحالت عادی با هم صرف نمیشن شاید برای صحبت کردن و فهمیدن سنگین وو نامفهوم باشه..ولی برای شعر متفاوته...همین کلماته که احساسی تر میکنه..حتی به نظرم بعضی از کلماتش کاملا صحیحه..مثلا فکر میکنم وقتی کسی عاشق نگاه کردن به آسمون شب هستش،لذت بردن و نگاه کردن واژه های کمی هستن برای توصیف احساسش..شب را نوشیده ام شاید خیلی خیلی گویا تر باشه..منتها کسی حسش میکنه که تفکر مشابه داره،کسی هم با تفکر متفاوت با اون کلمات نمیتونه ارتباط برقرار کنه...

مثلا وقتیددر شعر ندای آغاز میگه:
مثلا شاعره ای را دیدم
آنچنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش
آسمان تخم گذاشت


این برای یکی ممکنه خیلی بی معنی باشه...ولی من فکر میکنم حسش میکنم...برای من پر از زیباییه..


اما در کل باورپذیری شعر برای هرکسی متفاوته..یکی بیشتر با یک شعر احساس قرابت میکنه،یکی کمتر،یکی اصلا..
کاملا پذیرفتنیه که شما با روحیات متفاوت با این نوع شعر کنار نیاید..یا من با روحیات خودم ازش لذت ببرم..
ولی اینم بگم که خود منم همه ی اشعارش رو نمیگم که میفهمم یا توجیهی برای واژگان مورد استفاده اش دارم..ولی بعضی از اشعارش اونقدر زیبا و دل نشین هستن که برای من سهراب رو یک شاعر احساسی بکنن و من ازش لذت ببرم و خوشحال باشم که چنین شاعری داشتیم پر از احساس ......
به هر حال اینا هم کاملا نظرات شخصی من بود..امیدوارم کسی رو نرنجونده باشم...منم نمیتونم بگم سهراب محبوب ترین شاعره برای من..اما از خوندن اشعارش لذت میبرم..

خودم هم گفتم . این شاعران سوررئالیست هستن و خیلی/ همیشه نباید دربند معنا توی شعرشون بود . چون اصول مکتبشون داره میگه : اصالت وهم و رویا . من در مورد سوررئالیسم نظر خودم رو دادم و هیچ وقت باهاش ارتباط برقرار نکردم(باز هم میگم این حرفم بیس علمی نداره و صرفا نظر / تجربه ی شخصی هست) . نمونه ی بازرش کتاب بوف کور هدایت . یه اثر سوررئالیستی خاص . نه بیان قابل درکه نه زبان نه روند داستان و نه شخصیت ها . هیچ چیز ثابت نیست . همه چیز در همه . همه چیز مشوشه و خب ایرادی هم بهش وارد نیست چون یکی از بهترین آثار در مکتب خودش محسوب میشه ...
اما در مورد احساس شعر سهراب : ضمن تایید حرف شما که گفتید:" باید مثل سهراب فکر کرد تا موفق به درکش شد" باید بگم : من بحثم این بود که ما باید یه معیاری برای معنی داشته باشیم یا نه!؟ اصلا به چی میگیم با معنی به چی میگیم بی معنی؟! اون بخشی از شعر سهراب که به دلیل شاعرانگی بیش از حد درک نمی کنم به کنار اما آیا اینکه میگه : "من خودم را مرده ام" هم ربطی به تفاوت روند تفکر من و اون داره؟!

وقتی شما میگید: سهراب یه جایی میگه :" آسمان در چشمان من تخم گذاشت " من به خودم میگم : خب سهراب داشته به ستاره ها نگاه می کرده و تصویر ستاره در چشمانش رو به تخم آسمان تشبیه کرده . خب تا اینجا درسته . شعر , معنی داره و اگرچه باز هم من باهاش ارتباط برقرار نمی کنم ولی میگم : هستن کسانی که باهاش ارتباط برقرار کنن . اما وقتی سهراب میگه : "من خودم را مرده ام" دیگه برای من قابل درک نیست (اگرچه می دونم هر چیزی که من نفهمم رو نمیشه بی معنی دونست)


راه حل در تفاوت نگاه افراد به دنیاست
و این زیبایی مسئله هست!
هیچکس نمیتونه برای تو (نوع نگاهت) سهراب رو موجه جلوه بده
چون درمعیارهای تو جایگاهی برای اون نیست
این نه ضعف معیارهای تو هست نه ضعف سهراب
این صرفآ تفاوت هست
من قبلآ کمی در مورد دادائیسم تو تاپیک جهان به روايت بوم کمی صحبت کردم! هرچند بیشتر مربوط به نقاشی میشه و من خیلی هم اون بخشش رو نمیپسندم اما در مورد تاثیر ادبیاتیش من دوستش دارم
جنبشی بزرگ برای آدمهایی هست که نگاهی دیگر دارند
نگاهی که قبل از اون تکفیر میشد! بهش میگفتند جنون و امروز دفتر و مکتبی برای خودش داره
سبکهای ادبی در شعر فارسی هم یک تاپیک بسیار جالب هست برای دوستانی که علاقمند هستند! اما در واقع جواب تو هیچکدوم از اینها نیست دقیقآ
جوابت در اون کلمه تفاوت خلاصه میشه

اینکه فردی با افکار خودش ، افکار فرد دیگری رو به شکلی صحیح و اصولی و بدون توهین به او و افکارش و هوادارنش به چالش بکشه کاریست به شدت ارزشمند که از موهبت آن اکثر ملت ما بی بهره هستند و من جدآ به این کارت احسنت میگم! این کار شاید نتونه هیچکدوم از طرفین رو به سمت دیگر بکشونه اونها را راضی کنه اما بدون شک باعث پیشرفت هر دو دیدگاه میشه.

از روز اولی که نیما شعرش رو خوند.جبهه ها تشکیل شد! و هنوز هم به ندرت میشه افرادی رو در دو جبهه دید که دنبال حقیقتی باشند از این کارزار
بیشتر دنبال کوبیدن هم هستند!

اگر روی تفاوت توافق کنیم! میشه دیدهای مختلف رو توضیح داد!
قسمت مهمش اینجاست که این دیدها نه نافی دید دیگری هست نه مقابل اون
صرفها یک دید دیگه هست.

من از دادائیسم در حوزه های هنری دیگه خبر ندارم ولی در حوزه ی ادبیات یه جنبش ساقط شده محسوب میشه ( تاریخ به وجود اومدن مکتب : 1915 - تاریخ ساقط شدن مکتب : 1922).در مورد دادائیسم گفته میشه که اونها همیشه و به همه چی معترض بودند ولی هیچ راه و اصول تازه ای هم ارائه ندادن (بی معنایی مطلق) مثل این قطعه ی دادائیستی از تزارا که ما توی دوره ی دبیرستان خونده بودیم: "بلوری از فریاد مضطرب می اندازد.شامگاهان آرامی حسن و جمال دوشیزه ای که آب پاشی راه پوشیده از مرداب تغییر شکل می دهد". و بعد ها بعضی از طرفداران این مکتب سوررئالیسم رو بنیان نهادن (نظر شخصی: یعنی میشه یه جورایی سوررئالیسم رو گونه ی مرام نامه دار دادائیسم دونست) به خاطر همینه که میگم سهراب گاهی به مرز دادئیسم می رسه . چون سوررئالیسم و دادائیسم یه نزدیکی هایی به هم دارن

به هر حال اینجا تاپیک طرفداران سهراب هست و من به خاطر روده درازی ای که کردم از طرفدارنش معذرت میخوام .چندتا از شعرهای سهراب رو خیلی دوس دارم
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
من از دادائیسم در حوزه های هنری دیگه خبر ندارم ولی در حوزه ی ادبیات یه جنبش ساقط شده محسوب میشه ( تاریخ به وجود اومدن مکتب : 1915 - تاریخ ساقط شدن مکتب : 1922).در مورد دادائیسم گفته میشه که اونها همیشه و به همه چی معترض بودند ولی هیچ راه و اصول تازه ای هم ارائه ندادن (بی معنایی مطلق) مثل این قطعه ی دادائیستی از تزارا که ما توی دوره ی دبیرستان خونده بودیم: "بلوری از فریاد مضطرب می اندازد.شامگاهان آرامی حسن و جمال دوشیزه ای که آب پاشی راه پوشیده از مرداب تغییر شکل می دهد". و بعد ها بعضی از طرفداران این مکتب سوررئالیسم رو بنیان نهادن (نظر شخصی: یعنی میشه یه جورایی سوررئالیسم رو گونه ی مرام نامه دار دادائیسم دونست) به خاطر همینه که میگم سهراب گاهی به مرز دادئیسم می رسه . چون سوررئالیسم و دادائیسم یه نزدیکی هایی به هم دارن

به هر حال اینجا تاپیک طرفداران سهراب هست و من به خاطر روده درازی ای که کردم از طرفدارنش معذرت میخوام .چندتا از شعرهای سهراب رو خیلی دوس دارم

یکمی کلآ از بحث در مورد سهراب خارج میشه!
اما کلآ دادائیسم در همه مکاتب هنری به نوعی مرده هست!
البته من خیلی الفاظ مرده یا ساقط شده و منسوخ شده و اینها رو قبول ندارم (اون بالا اشاره به نظر عده ای بود!)
دادائیسم یک زایش هنری بود! که فرزندانش مثل همین سورئالیسم (فراواقع‌گرایی) که اشاره کردی همچنان در تمام حوزه های هنری فعال هستند و طرفداران زیادی داره
در واقع این زایش هنری هرچند حاصلش فرزندی باشه که محبوب ما نیست یک واقعه قابل احترام هست
در مورد تاریخ ها و چرایی تبدیل شدن به جنبشی دیگر اون بحث زیاد هست!
باید قبول کرد که اصولآ ایران از هر جنبشی! (فرهنگی - هنری - صنعتی - علمی) از سایر نقاط دنیا عقب هست!
تا نوشته ها و افکار دادائیسم بخواد ترجمه بشه و اثرش رو ، روی فرهنگ و هنر ما بذاره سالها طول میشکه
به هر حال جدا از تمام این تعاریف در ادب فارسی خارج از حوزه های تربیتی و عرفانی
حس نقش مهمی ایفا میکنه!
شاید کمتر ملتی به این شدت احساساتی باشه در ادبیاتش
جنس عشق ها ، جنس روابط ، جنس نگاه به دنیا به نوعی متفاوت هست!
جدا از تمام این تعاریف آکادمیک! اون حس و نگاه عاشقانه (بی منطق) و صادقانه سهراب برای من جذابیتی بسیار زیاد داره
اینکه سهراب بابی جدید در ادبیات ایران بود که نگاهی عاشقانه به چیزهایی داره که برای سایرین شاید حتی ارزش لحظه ای تفکر هم نداشته باشه!
در گذار اون سالهای ایران از سنت به مدرنیته!
هجوم ماشینیسم و این بحث های مجدد آکادمیک! کسی میاد از راز گل سرخ صحبت میکنه!
در نگاه متعصبانه به نژاد از تباری آمده از یک فاح*شه صحبت میکنه!
نوعی مقابله با هنجار ، اما بسیار لطیف و ...


پ.ن: تو بخش سینما دیدم یه جا یه گوشه چشمی به سالوادور دالی داشتی!
تصورم این بود که توجه و علاقه ات به سوررئالیسم بیش از اینها باشه!
 

De Monarch

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 آگوست 2007
نوشته‌ها
2,707
لایک‌ها
17
محل سکونت
Minas Tirith
یکمی کلآ از بحث در مورد سهراب خارج میشه!
اما کلآ دادائیسم در همه مکاتب هنری به نوعی مرده هست!
البته من خیلی الفاظ مرده یا ساقط شده و منسوخ شده و اینها رو قبول ندارم (اون بالا اشاره به نظر عده ای بود!)
دادائیسم یک زایش هنری بود! که فرزندانش مثل همین سورئالیسم (فراواقع‌گرایی) که اشاره کردی همچنان در تمام حوزه های هنری فعال هستند و طرفداران زیادی داره
در واقع این زایش هنری هرچند حاصلش فرزندی باشه که محبوب ما نیست یک واقعه قابل احترام هست
در مورد تاریخ ها و چرایی تبدیل شدن به جنبشی دیگر اون بحث زیاد هست!
باید قبول کرد که اصولآ ایران از هر جنبشی! (فرهنگی - هنری - صنعتی - علمی) از سایر نقاط دنیا عقب هست!
تا نوشته ها و افکار دادائیسم بخواد ترجمه بشه و اثرش رو ، روی فرهنگ و هنر ما بذاره سالها طول میشکه
به هر حال جدا از تمام این تعاریف در ادب فارسی خارج از حوزه های تربیتی و عرفانی
حس نقش مهمی ایفا میکنه!
شاید کمتر ملتی به این شدت احساساتی باشه در ادبیاتش
جنس عشق ها ، جنس روابط ، جنس نگاه به دنیا به نوعی متفاوت هست!
جدا از تمام این تعاریف آکادمیک! اون حس و نگاه عاشقانه (بی منطق) و صادقانه سهراب برای من جذابیتی بسیار زیاد داره
اینکه سهراب بابی جدید در ادبیات ایران بود که نگاهی عاشقانه به چیزهایی داره که برای سایرین شاید حتی ارزش لحظه ای تفکر هم نداشته باشه!
در گذار اون سالهای ایران از سنت به مدرنیته!
هجوم ماشینیسم و این بحث های مجدد آکادمیک! کسی میاد از راز گل سرخ صحبت میکنه!
در نگاه متعصبانه به نژاد از تباری آمده از یک فاح*شه صحبت میکنه!
نوعی مقابله با هنجار ، اما بسیار لطیف و ...


پ.ن: تو بخش سینما دیدم یه جا یه گوشه چشمی به سالوادور دالی داشتی!
تصورم این بود که توجه و علاقه ات به سوررئالیسم بیش از اینها باشه!

خب در مورد دادائیسم گفتم که در ادبیات یه مکتب قعطا ساقط شده محسوب میشه . این مکتب (در ادبیات) آثار زیادی هم نداره . بیشتر شبیه یه شبه مکتب بود که به جود اومد و به سرعت هم از بین رفت . بعد ها آندره برتون از حامیان این مثلا مکتب , راه جدیدی رو در پیش گرفت و به همراه لویی آراگون و بقیه , مکتب سوررئالیسم رو بنا نهاد ...

اما در مورد سهراب:

در اینکه سهراب از بقیه ی شاعران با احساس تره شکی نیست . در اینکه نگاهش به دنیا جدای از بحث بااحساس بودن یا نبودن نگاه جدیدیه شکی نیست . در اینکه سیستم فکری من به سیستم فکری سهراب نمی خوره هم شکی نیست .ولی من همیشه (به اندازه ی خودم در حد یه آدم علاقه مند که سوال داره) دنبال پی بردن به **** معنی توی شعر / داستان سوررئالیست ها بودم که اغلب هم جستجوی مسخره ای از آب در میومده . با این دانش اندک یا کل مکتب رو زیر سوال می بردم یا خسته می شدم . این مشکل رو با سمبولیسم (از نوع افراطی) هم دارم . وقتی دو اثر هرمان هس رو خوندم این سردرگمی شروع شد تا همین امروز که بدون شک به هیچ معیاری برای معنی دست پیدا نکردم

به هر حال هنوز مونده که من واقعا بفهمم چه خبره. **** آموزشی ما هم کلا با ادبیات غرب میونه ای نداره . همش وزن و قافیه و عرفان و چند تا متن نظم و نثر . توی این **** خودت باید تلاش کنی تا ادبیات نقاط دیگر دنیا رو بشناسی .
در هر صورت همونطور که گاهی از نظم خشک و خالی مولانا ازرده میشم همونطور هم گاهی از شاعرانگی بیش از حد شاعرانی مثل سهراب این اتفاق برام می افته. به نظرم میانه روی رو در پیش گرفتن بهترین انتخابه و ماندگاری خود شاعر هم بیشتر . (البته من به شدت مکتب هنر برای هنر رو قبول دارم و معتقدم هر کس هر چی دوست داشت میتونه بگه و هیچ دلیلی وجود نداره که مطلبی که داری میگی معنی داشته باشه . پس با اون حرفت موافقم که باید به مکاتب هر چند که نزد ما محبوبیت ندارن احترام گذاشت)

پ ن : اون حرف رو به خاطر آل پاچینو زدم نه سالوادور دالی . برام جالبه که پاچینو چه طوری میخواد نقش یه هنرمندی مثل دالی رو بازی کنه همین .
 

davidmors

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
11 جولای 2004
نوشته‌ها
2,934
لایک‌ها
31
سن
39
محل سکونت
Tehran


javanie-e-sohrab-193x300.jpg


سهراب سپهری نقاش و شاعر، 15 مهرماه سال 1307 در کاشان متولد شد.
خود سهراب میگوید :
مادرم میداند که من روز چهاردهم مهر به دنیاآمده ام. درست سر ساعت 12. مادرم صدای اذان را میشندیده است…
پدر سهراب، اسدالله سپهری، کارمند اداره پست و تلگراف کاشان، اهل ذوق و هنر.
وقتی سهراب خردسال بود، پدر به بیماری فلج مبتلا شد.
کوچک بودم که پدرم بیمار شد و تا پایان زندگیبیمار ماند. پدرم تلگرافچی بود. در طراحی دست داشت. خوش خط بود. تارمینواخت. او مرا به نقاشی عادت داد…
درگذشت پدر در سال 1341

محل تولد سهراب باغ بزرگی در محله دروازه عطا بود.
سهراب از محل تولدش چنین میگوید :
خانه، بزرگ بود. باغ بود و همه جور درخت داشت. برای یادگرفتن، وسعت خوبی بود. خانه ما همسایه صحرا بود . تمام رویاهایمبه بیابان راه داشت…


سال 1312، ورود به دبستان خیام (مدرس) کاشان.
مدرسه، خوابهای مرا قیچی کرده بود . نماز مراشکسته بود . مدرسه، عروسک مرا رنجانده بود . روز ورود، یادم نخواهد رفت : مرا از میان بازیهایم ربودند و به کابوس مدرسه بردند . خودم را تنها دیدمو غریب … از آن پس و هربار دلهره بود که به جای من راهی مدرسه میشد
در دبستان، ما را برای نماز به مسجد میبردند. روزی در مسجد بستهبود . بقال سر گذر گفت : نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متر به خدانزدیکتر باشید.
مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد و من سالها مذهبی ماندم.
بی آنکه خدایی داشته باشم …

سهراب از معلم کلاس اولش چنین میگوید :
آدمی بی رویا بود. پیدا بود که زنجره را نمیفهمد. در پیش او خیالات من چروک میخورد

خرداد سال 1319 ، پایان دوره شش ساله ابتدایی.
دبستان را که تمام کردم، تابستان را در کارخانهریسندگی کاشان کار گرفتم. یکی دو ماه کارگر کارخانه شدم . نمیدانم تابستانچه سالی، ملخ به شهر ما هجوم آورد . زیانها رساند . من مامور مبارزه باملخ در یکی از آبادیها شدم. راستش، حتی برای کشتن یک ملخ نقشه نکشیدم. اگرمحصول را میخوردند، پیدا بود که گرسنه اند. وقتی میان مزارع راه میرفتم،سعی میکردم پا روی ملخها نگذارم….

مهرماه همان سال، آغاز تحصیل در دوره متوسطه در دبیرستان پهلوی کاشان.
در دبیرستان، نقاشی کار جدی تری شد. زنگ نقاشی، نقطه روشنی در تاریکی هفته بود…

سال 1322، پس از پایان دوره اول متوسطه، به تهران آمد و در دانشسرای مقدماتی شبانه روزی تهران ثبت نام کرد.
در چنین شهری [کاشان]، ما به آگاهی نمیرسیدیم. اهل سنجش نمیشدیم. در حساسیت خود شناور بودیم. دل میباختیم. شیفته میشدیمو آنچه میاندوختیم، پیروزی تجربه بود. آمدم تهران و رفتم دانشسرایمقدماتی. به شهر بزرگی آمده بودم. اما امکان رشد چندان نبود…

آذرماه سال 1325 به پیشنهاد مشفق کاشانی (عباس کی منش متولد 1304) در اداره فرهنگ (آموزش و پرورش) کاشان استخدام شد.
شعرهای مشفق را خوانده بودم ولی خودش را ندیدهبودم. مشفق دست مرا گرفت و به راه نوشتن کشید. الفبای شاعری را او به منآموخت…


سال 1326 و در سن نوزده سالگی، منظومه ای عاشقانه و لطیف از سهراب، با نام “در کنار چمن یا آرامگاه عشق” در 26 صفحه منتشر شد.
دل به کف عشق هر آنکس سپرد
جان به در از وادی محنت نبرد
زندگی افسانه محنت فزاست
زندگی یک بی سر و ته ماجراست
غیر غم و محنت و اندوه و رنج
نیست در این کهنه سرای سپنج
مشفق کاشانی مقدمه کوتاهی در این کتاب نوشته است.
سهراب بعدها، هیچگاه از این سروده ها یاد نمیکرد.


dastkhat-e-sohrab.jpg

دستخط سهراب


سال 1327، هنگامی که سهراب در تپه های اطراف قمصر مشغول نقاشی بود، بامنصور شیبانی که در آن سالها دانشجوی نقاشی دانشکده هنرهای زیبا بود، آشناشد. این برخورد، سهراب را دگرگون کرد.
آنروز، شیبانی چیرها گفت. از هنر حرفها زد. ونگوگ را نشان داد. من در گیجی دلپذیری بودم. هرچه میشنیدم، تازه بود و هرچهمیدیدم غرابت داشت.
شب که به خانه بر میگشتم، من آدمی دیگر بودم. طعم یک استحاله را تا انتهای خواب در دهان داشتم…

شهریور ماه همان سال، استعفا از اداره فرهنگ کاشان.
مهرماه، به همراه خانواده جهت تحصیل در دانشکده هنرهای زیبا در رشته نقاشی به تهران میاید.
در خلال این سالها، سهراب بارها به دیدار نیما یوشیج میرفت.
در سال 1330 مجموعه شعر “مرگ رنگ” منتشر گردید. برخی از اشعار موجود در این مجموعه بعدها با تغییراتی در “هشت کتاب” تجدید چاپ شد.
بخشهایی حذف شده از ” مرگ رنگ ” :
جهان آسوده خوابیده است،
فروبسته است وحشت در به روی هر تکان، هر بانگ
چنان که من به روی خویش
سال 1332، پایان دوره نقاشی دانشکده هنرهای زیبا و دریافت مدرک لیسانس و دریافت مدال درجه اول فرهنگ از شاه.
در کاخ مرمر شاه از او پرسید : به نظر شما نقاشی های این اتاق خوب است ؟
سهراب جواب داد : خیر قربان
و شاه زیر لب گفت : خودم حدس میزدم. …
اواخر سال 1332، دومین مجموعه شعر سهراب با عنوان “زندگی خوابها” با طراحی جلد خود او و با کاغذی ارزان قیمت در 63 صفحه منتشر شد.
در مردادماه 1336 از راه زمینی به پاریس و لندن جهت نام نویسی در مدرسه هنرهای زیبای پاریس در رشته لیتوگرافی سفر میکند.

landan-e-sohrab.jpg

سهراب در هایدپارک لندن

در همین سال، شخصی علاقه مند به نقاشیهای سهراب، همه تابلوهایش را یکجا خرید تا مقدمات سفر سهراب به ژاپن فراهم شود.
مرداد این سال، سهراب به توکیو سفر میکند و درآنجا فنون حکاکی روی چوب را میاموزد.
سهراب در یادداشتهای سفر ژاپن چنین مینویسد :
از پدرم نامه ای داشتم. در آن اشاره ای به حالخودش و دیگر پیوندان و آنگاه سخن از زیبایی خانه نو و ایوان پهن آن وروزهای روشن و آفتابی تهران و سرانجام آرزوی پیشرفت من در هنر.
و اندوهی چه گران رو کرد : نکند چشم و چراغ خانواده خود شده باشم

japan-e-sohrab.jpg


در اواخر این سال، سهراب و خانواده اش به خانه ای در خیابان گیشا، خیابان بیست و چهارم نقل مکان میکند.
در همین سال در ساخت یک فیلم کوتاه تبلیغاتی انیمیشن، با فروغ فرخزاد همکاری نمود.
تیرماه سال 1341، فوت پدر سهراب
وقتی که پدرم مرد، نوشتم : پاسبانها همه شاعر بودند.
حضور فاجعه، آنی دنیا را تلطیف کرده بود. فاجعه آن طرف سکه بود وگرنه منمیدانستم و میدانم که پاسبانها شاعر نیستند. در تاریکی آنقدر مانده ام کهاز روشنی حرف بزنم
فروردین سال 1343، سفر به هند و دیدار از دهلی و کشمیر و در راه بازگشت درپاکستان، بازدید از لاهور و پیشاور و در افغانستان، بازدید از کابل.
در آبانماه این سال، پس از بازگشت به ایران طراحی صحنه یک نمایش به کارگردانی خانم خجسته کیا را انجام داد.
منظومه “صدای پای آب” در تابستان همین سال در روستای چنار آفریده میشود.
سال 1358، آغاز ناراحتی جسمی و آشکار شدن علائم سرطان خون.
دیماه همان سال جهت درمان به انگلستان سفر میکند و اسفندماه به ایران باز میگردد.
سال 1359… اول اردیبهشت… ساعت 6 بعد ازظهر، بیمارستان پارس تهران
فردای آن روز با همراهی چند تن از اقوام و دوستش محمود فیلسوفی، صحنامامزاده سلطان علی، روستای مشهد اردهال واقع در اطراف کاشان مییزبان ابدیسهراب گردید.


sange-ghabr-e-sohrab-213x300.jpg



آرامگاهش در ابتدا با قطعه آجر فیروزه ای رنگ مشخص بود و سپس سنگ نبشته ایاز هنرمند معاصر، رضا مافی با قطعه شعری از سهراب جایگزین شد:
به سراغ من اگر میایید
نرم و آهسته بیایید
مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من
کاشان تنها جایی است که به من آرامش میدهد و میدانم که سرانجام در آنجا ماندگار خواهم شد


050310104551.JPG


و سهراب …. ماندگار شد ….


منبع : یک فتحی






 
Last edited:

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
فردا سالگرد فوت سهرابه:heart:
شاعر بهانه های من:wub:
تاپیکش رو میارم بالا...غبار روبی کنیم.....سر مزارش نمی تونم برم ولی از اینجا یادش رو دوباره زنده کنیم:heart:
 

pany

Registered User
تاریخ عضویت
4 آپریل 2008
نوشته‌ها
677
لایک‌ها
19
اخه.... مرجان چه کار خوبی کردی .

در کنار اشعار سورئالیستی , نقاشی های سهراب هم زیباست .

البته من خودم زیاد اهل شعر نیستم اما اشعار سهراب ادم رو به یه حال و هوای خاصی میبره .
 

nedi

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
4 اکتبر 2007
نوشته‌ها
892
لایک‌ها
5
محل سکونت
shiraz
تشکر از یاد آوری مرجان.

من شخصا خیلی شعر نو نمیخونم (به جز شاملو و اخوان.اونم نه زیاد) ودر مورد سهراب سپهری هم باید بگم شخصیت قابل تاملی بوده با یه روح عجیب و دینامیک.

من شعر زیر باران باید رفت رو خیلی دوست دارم. از کلام سهراب حتا اگر نفهمی چی میگه میشه لذت برد.
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
تشکر از یاد آوری مرجان.

من شخصا خیلی شعر نو نمیخونم (به جز شاملو و اخوان.اونم نه زیاد) ودر مورد سهراب سپهری هم باید بگم شخصیت قابل تاملی بوده با یه روح عجیب و دینامیک.

من شعر زیر باران باید رفت رو خیلی دوست دارم. از کلام سهراب حتا اگر نفهمی چی میگه میشه لذت برد.

برای اشنایی با شخصیتش می تونی کتاب "سهراب مرغ مهاجر:نوشته ی پریدخت سپهری که خواهرشون هستن رو بخونی...موشکافی شخصیت ....و من از وقتی این کتاب رو خوندم بیشتر شیفته ش شدم
سهراب یه نمونه ی بارز انسان بود به نظر من:)
یه کسی که شعر رو زندگی کرده بود..اینو تو این کتاب می تونی متوجه بشی که بند بند حرفاش تو زندگی ش جریان داشته

یادش گرامی و اسمش تا ابد جاویدان:blush:
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
و نترسیم از مرگ
مرگ پایان کبوتر نیست
مرگ وارونه ی یک زنجره نیست
مرگ در زهن اقاقی جاری ست
مرگ در اب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد
مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید
مرگ با خوشه ی انگور می اید به دهان
مرگ در حنجره سرخ گلو می خواند
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است
مرگ گاهی ریحان می چیند
...
گاه در سایه نشسته است و به ما می نگرد
و همه می دانیم
ریه های لذت ،پر اکسیژن مرگ است



 

maloose...to

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
22 مارس 2009
نوشته‌ها
96
لایک‌ها
1
سلام...فقط اومدم ثبت نام کنم......احوال دانه های دلتون چطوره؟؟؟؟؟مال من که مثل همیشه شفاف و خونی و روشن و پیداست
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
سلام...فقط اومدم ثبت نام کنم......احوال دانه های دلتون چطوره؟؟؟؟؟مال من که مثل همیشه شفاف و خونی و روشن و پیداست

درود:heart:
من صدای نفس باغچه را می شنوم
و صدای ظلمت را،وقتی از برگی می ریزد:heart:


پ.ن:ممنون از حضورتون و گل وجودتون:wub:
امروز هر کسی بیاد اینجا و مطلبی بزاره من تعبیر می کنم که شاخه گلی بر مزار سهراب گذاشته:heart:
 

nedi

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
4 اکتبر 2007
نوشته‌ها
892
لایک‌ها
5
محل سکونت
shiraz
پشت دريا شهري است

كه در آن وسعت خورشيد به اندازه چشمان سحر خيزان است

.........................

چرا اين التفات به سعدي نميشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تاپيكش رو ميگم كه الان كه روزشه حداقل يكي عكس العمل نشون بده
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
پشت دريا شهري است

كه در آن وسعت خورشيد به اندازه چشمان سحر خيزان است

.........................

چرا اين التفات به سعدي نميشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تاپيكش رو ميگم كه الان كه روزشه حداقل يكي عكس العمل نشون بده

پشت دریا شهری ست که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است:blush:


....عزیز دلم برو تاپیکشون رو بیار بالا...همیشه وقتی یکی رو دوست داریم باید خودمون براش تلاش کنیم:rolleyes:
 

maryam & m

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
9 ژوئن 2007
نوشته‌ها
1,295
لایک‌ها
203
محل سکونت
IRAN_Tehran
زندگي خالي نيست
مهرباني هست، سيب هست، ايمان هست .
آري
تا شقايق هست، زندگي بايد كرد .
***
در دل من چيزي است، مثل يك بيشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بي تابم، كه دلم مي خواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر كوه .
دورها آوايي است، كه مرا مي خواند


___________________

برای سالروز درگذشت سهراب عزیز

536381qy25y7ppxh.gif
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
زندگي خالي نيست
مهرباني هست، سيب هست، ايمان هست .
آري
تا شقايق هست، زندگي بايد كرد .
***
در دل من چيزي است، مثل يك بيشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بي تابم، كه دلم مي خواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر كوه .
دورها آوايي است، كه مرا مي خواند


___________________

برای سالروز درگذشت سهراب عزیز

536381qy25y7ppxh.gif

ممنون مریم عزیز:wub:
حوری دختر نابالغ همسایه یادت هست؟
 

maryam & m

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
9 ژوئن 2007
نوشته‌ها
1,295
لایک‌ها
203
محل سکونت
IRAN_Tehran
ممنون مریم عزیز:wub:
حوری دختر نابالغ همسایه یادت هست؟


من به اندازه یک ابر دلم میگیرد
وقتی از پنجره می بینم حوری
دختر بالغ همسایه
پای کمیابترین نارون روی زمین
فقه می خواند


:blush:
 
بالا