• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

انجمن دوستاران سهراب سپهری

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
سوره تماشا
به تماشا سوگند
و به آغاز کلام
و به پرواز کبوتر از ذهن
واژهای در قفس است
حرفهایم مثل یک تکه چمن روشن بود
من به آنان گفتم
آفتابی لب درگاه شماست
که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد
و به آنان گفتم
سنگ آرایش کوهستان نیست
همچنانی که فلز زیوری نیست به اندام کلنگ
در کف دست زمین گوهر ناپیدایی است
که رسولان همه از تابش آن خیره شدند
پی گوهر باشید
لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید
و من آنان را به صدای قدم پیک بشارت دادم
و به نزدیکی روز و به افزایش رنگ
به طنین گل سرخ پشت پرچین سخن های درشت
و به آنان گفتم
هر که در حافظه چوب ببنید باغی
صورتش در وزش بیشه شور ابدی خواهد ماند
هر که با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرامترین خواب جهان خواهد بود
آنکه نور از سر انگشت زمان برچیند
می گشاید گره پنجره ها را با آه
زیر بیدی بودیم
برگی از شاخه بالای سرم چیدم گفتم
چشم را باز کنید آیتی بهتر از این می خواهید ؟
می شنیدم که بهم می گفتند
سحر میداند سحر
سر هر کوه رسولی دیدند
ابر انکار به دوش آوردند
باد را نازل کردیم
تا کلاه از سرشان بردارد
خانه هاشان پر داوودی بود
چشمشان رابستیم
دستشان را نرساندیم به سرشاخه هوش
جیبشان را پر عادت کردیم
خوابشان را به صدای سفر آینه ها آشفتیم:(
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
http://dingo.care2.com/c2c/emoticons/crying.gif


دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است
و هیچ چیز
نه این دقایق خوشبو که روی شاخه نارنج می شود خاموش
نه این صداقت حرفی که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست
نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف
نمی رهاند
و فکر میکنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد:(


پ.ن:سهراب دوستان کجا هستن؟:(
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
رنگي كنار شب

بي حرف مرده است .

مرغي سياه آمده از راه هاي دور

مي خواند از بلندي بام شب شكست .

سر مست فتح آمده از راه

اين مرغ غم پرست .

در اين شكست رنگ

از هم گسسته رشته هر آهنگ .

تنها صداي مرغك بي باك

گوش سكوت ساده مي آرايد

با گوشواره پژواك .

مرغ سياه آمده از راه هاي دور

بنشسته روي بام بلند شب شكست

چون سنگ، بي تكان .

لغزانده چشم را

بر شكل هاي در هم پندارش .

خوابي شگفت مي دهد آزارش :

گل هاي رنگ سر زده از خاك هاي شب .

در جاده هاي عطر

پاي نسيم مانده ز رفتار

هر دم پي فريبي، اين مرغ غم پرست

نقشي كشد به ياري منقار

بندي گسسته است

خوابي شكسته است

رؤياي سرزمين

افسانه شگفتن گلهاي رنگ را

از ياد برده است .

بي حرف بايد از خم اين ره عبور كرد

رنگي كنار اين شب بي مرز مرده است .
 

Halit

کاربر فعال سریال های تلویزیونی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
23 می 2007
نوشته‌ها
2
لایک‌ها
0
محل سکونت
Tehran
"من کاشی ام. اما در قم متولد شده ام. شناسنامه ام درست نیست. مادرم می داند من در روز چهاردهم مهر به دنیا آمده ام. درست سر ساعت 12. مادرم صدای اذان می شنیده است. "
قسمتی از بیوگرافی سهراب به قلم خودش در کتاب "هنوز در سفرم..."

یکی از غزلیات سهراب:
تا گرفتم خلوتی تاریک، روشن تر شدم ............................ قطره ای بودم چو رفتم در صدف گوهر شدم
هیچ گل چون من در این گلزار بی طاقت نبود ............................ خواب دیدم چون نسیم صبح را، پرپر شدم
خشکسالی دیده ای در این چمن چون من نبود ............................ ابر را دیدم چو در آهنگ باران، تر شدم
 

Halit

کاربر فعال سریال های تلویزیونی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
23 می 2007
نوشته‌ها
2
لایک‌ها
0
محل سکونت
Tehran
من به تمام معنا عاشق سهرابم...اگه خدا بیامرز زنده بود شاید میرفتم کلفتش میشدم!:D تا حالا تو زندگیم اینقدر به یک درگذشته علاقمند نشدم! از بچگی خاله ام برام شعرهای سهراب رو میخوند و من به محض اینکه خوندن رو یاد گرفتم شعر صدای پای آب رو حفظ کردم...البته الان کامل حفظ نیستم!!! ولی به شدت سهراب رو دوست دارم...اصالتا هم کاشانی ام! خودم نه ولی پدرم کاشانیه! یه چیز جالب هم اینکه سنگ قبر اولیه سهراب رو عموی من نوشته بوده که یه استادی نامردی کرده و به اسم خودش تموم کرده! یه نسبت فامیلیه خیلی دور هم با سهراب داریم...خدا بیامرزدش...
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
من به تمام معنا عاشق سهرابم...اگه خدا بیامرز زنده بود شاید میرفتم کلفتش میشدم!:D تا حالا تو زندگیم اینقدر به یک درگذشته علاقمند نشدم! از بچگی خاله ام برام شعرهای سهراب رو میخوند و من به محض اینکه خوندن رو یاد گرفتم شعر صدای پای آب رو حفظ کردم...البته الان کامل حفظ نیستم!!! ولی به شدت سهراب رو دوست دارم...اصالتا هم کاشانی ام! خودم نه ولی پدرم کاشانیه! یه چیز جالب هم اینکه سنگ قبر اولیه سهراب رو عموی من نوشته بوده که یه استادی نامردی کرده و به اسم خودش تموم کرده! یه نسبت فامیلیه خیلی دور هم با سهراب داریم...خدا بیامرزدش...

شما اولم پاتو از زندگی من بکش بیرون:happy:
..
خوب از این نسبت دور سو استفاده می کنیم...اطلاعاتی چیزی در مورد خانواده و خود سهراب دارید بگو:blush:
 

Callisto

همکار بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
18 آپریل 2007
نوشته‌ها
1,859
لایک‌ها
7
محل سکونت
Jupiter
به به هاله جون فامیل در اومدی با سهراب..خوش به حالت..

منم یادمه اول از همه صدای پای آب رو حفظ کردم و بعدها با صدای خسرو شکیبایی مدام گوش میدادم بهش..حیف که نوارش رو یکی برد و دیگه نیاورد..:(

و بعد مسافر رو حفظ کردم..منم الان کامل حفظ نیستم..

ولی واقعا فوق العاده است..
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
اینم دو تا از نقاشی های سهراب:happy:اگر تکراریه ببخشید:blush:
 

فایل های ضمیمه

  • 0022.jpg
    0022.jpg
    16.4 KB · نمایش ها: 22

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
اینم دو تا از نقاشی های سهراب:happy:اگر تکراریه ببخشید:blush:

مرسی ارام جونم:blush:خیلی ناز بودن

سهراب تو نقاشیاش حس کودکانه و لطیفش موج می زنه
به نقاشی اولی که یه پرنده توش هست خوب نگاه کنید:rolleyes:

بازم مرسی ارام جانم:blush:
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
به به هاله هم که فامیل دراومده با سهراب!!خب بیا یه چیزی بگو دختر!!

آرام جون ممنون از عکس های سهراب...

مرجان منظورتو نفهمیدم به نقاشی خوب نگاه کنیم؟!؟منظورت حسه کودکانه نقاشیه یا منظوره دیگه ای داری؟!؟
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
مرجان منظورتو نفهمیدم به نقاشی خوب نگاه کنیم؟!؟منظورت حسه کودکانه نقاشیه یا منظوره دیگه ای داری؟!؟

به عکس خوب نگاه کن...معصومیت اون پرنده...طرز نگاه کردنش(که البته تقریبا پشت به ماست)یه کودکانه ی مظلومی هست..که بدجور منو شیفته کرده
کلا نگاه معصوم سهراب به دنیا از تو نقاشیاش به شدت لمس می شه:blush:
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
به عکس خوب نگاه کن...معصومیت اون پرنده...طرز نگاه کردنش(که البته تقریبا پشت به ماست)یه کودکانه ی مظلومی هست..که بدجور منو شیفته کرده
کلا نگاه معصوم سهراب به دنیا از تو نقاشیاش به شدت لمس می شه:blush:

اره دیدم ولی مرجان واسم یه سواله رنگ هایی که تو این نقاشی استفاده شده!!
ببین این پرنده یه جورایی کبوتره ولی رنگی که واسش استفاده شده خیلی تیره اس یه رنگ مشکی برای یه کبوتر زیاد نمیشه گفت مناسبه!
خیلی دوست دارم دلیل رنگ هایی که استفاده شده تو نقاشیشو بدونم حالا اگه از نگاه ساده و کودکانه سهراب هم بگذریم به نقاشی ، نقاشیش خاصه یه جوری برخلاف اون چیزی که تو روزمرگی ها میگذره نمیدونم چه جوری بگم میشه گفت چیزی که نیست وجود نداره ولی سهراب تو نقاشیش چیزی رو کشیده که نیست!!



و راستی یه پیشنهاد !
خیلی دوست دارم شعرای سهراب بررسی بشه تا به مغزه شعراش برسیم از عهده خودم خارجه خیلی دوست دارم که اساتید یه لطفی بکنن در این مورد.
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز


اره دیدم ولی مرجان واسم یه سواله رنگ هایی که تو این نقاشی استفاده شده!!
ببین این پرنده یه جورایی کبوتره ولی رنگی که واسش استفاده شده خیلی تیره اس یه رنگ مشکی برای یه کبوتر زیاد نمیشه گفت مناسبه!
خیلی دوست دارم دلیل رنگ هایی که استفاده شده تو نقاشیشو بدونم حالا اگه از نگاه ساده و کودکانه سهراب هم بگذریم به نقاشی ، نقاشیش خاصه یه جوری برخلاف اون چیزی که تو روزمرگی ها میگذره نمیدونم چه جوری بگم میشه گفت چیزی که نیست وجود نداره ولی سهراب تو نقاشیش چیزی رو کشیده که نیست!!



و راستی یه پیشنهاد !
خیلی دوست دارم شعرای سهراب بررسی بشه تا به مغزه شعراش برسیم از عهده خودم خارجه خیلی دوست دارم که اساتید یه لطفی بکنن در این مورد.

خوب من توضیح خودم رو بدم با این توصیف که اصلا سر رشته ای در نقاشی ندارم
ولی یه مقایسه خیلی کوچیک با اشعار سهراب و نقاشیش شباهت رو معلوم می کنه
همون طوری که سهراب می گه:
من وضو با تپش پنجره ها می گیرم..


همچین چیزی امکان نداره و نقاشیش هم خیاله...یه جورایی ارمان شهر...یه جورایی طعنه به این دنیا و مردمش


پیشنهادت رو استقبال می کنم..برای شروع خودت یک شعر سهراب که برات ابهام هست بزار و در موردش حرف می زنیم
کلا برداشت من اینه که از شعر (مخصوصا شعر های سهراب)می تونی برداشت های متفاوت کنی...یهجا ممکنه منظور سهراب تو شعرش ،عشق به یه وسیله باشه ما اون رو عشق به معشوق برداشت کنیم
برداشت ها از مدل شعرهای سهراب متفاوته ولی می شه دیدگاه رو پیدا کرد

یه نمونه بگو:blush:
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
دقیقا مرجان شعر سهراب و میشه برداشت های متفاوتی کرد.

نمیشه گفت ابهام ولی من شعره مسافرو خیلی خیلی دوست دارم یه جورایی وقتی میخونم غرق میشم توش واژه ها،جمله بندی های سهراب طوریه که من عاشقانه دوسشون دارم به خصوص تو این شعر واقعا فوق العاده اس.
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
اینم بخش اول مسافر
.
.

دم غروب میان حضور خسته اشیا

نگاه منتظری حجم وقت را می دید

و روی میز،هیاهوی چند میوه نوبر

به سمت مبهم ادراک مرگ جاری بود

و بوی باغچه را،باد، روی فرش فراغت

نثار حاشیه صاف زندگی می کرد.

و مثل بادبزن،ذهن،سطح روشن گل را

گرفته بود به دست

و باد می زد خود را

مسافر از اتوبوس

پیاده شد:

چه آسمان تمیزی!

و امتداد خیابان غربت اورا برد..

غروب بود

صدای هوش گیاهان به گوش می آمد
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
دقیقا مرجان شعر سهراب و میشه برداشت های متفاوتی کرد.

نمیشه گفت ابهام ولی من شعره مسافرو خیلی خیلی دوست دارم یه جورایی وقتی میخونم غرق میشم توش واژه ها،جمله بندی های سهراب طوریه که من عاشقانه دوسشون دارم به خصوص تو این شعر واقعا فوق العاده اس.

بسیار تایید می شه..
کلا سهراب با واژه بازیش ادم رو شیفته ی دنیای بی نظیر دلش می کنه:blush:
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
اینم بخش اول مسافر
.
.

دم غروب میان حضور خسته اشیا

نگاه منتظری حجم وقت را می دید

و روی میز،هیاهوی چند میوه نوبر

به سمت مبهم ادراک مرگ جاری بود

و بوی باغچه را،باد، روی فرش فراغت

نثار حاشیه صاف زندگی می کرد.

و مثل بادبزن،ذهن،سطح روشن گل را

گرفته بود به دست

و باد می زد خود را

مسافر از اتوبوس

پیاده شد:

چه آسمان تمیزی!

و امتداد خیابان غربت اورا برد..

غروب بود

صدای هوش گیاهان به گوش می آمد
کلا من دیونه ی این تشبیهاتش هستم که اصلا تو دنیای واقعی وجود نداره

نگاه منتظری حجم وقت را می دید.....نشون می ده که کسی که داره انتظار می کشه چقدر زمان براش بزرگ و عظیمه و طولانی...و سخت....و درد آور

و بوی باغچه را،باد، روی فرش فراغت نثار حاشیه صاف زندگی می کرد.....حس زندگی و لطافت

غروب بود صدای هوش گیاهان به گوش می آمد....غروب دلگیره...متفکر کننده ست....حالا گیاه با اون حس خوبی که می ده به ادم و لطافتش...شاید اون حس خوب همون هوش گیاه باشه



ندا جونم خودت از این قسمت چی برداشت کردی؟اینا برداشت من بود:blush:
دیگر دوستان هم بیان تا استفاده کنیم:blush:
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
مرجان جونم از توضیحات قشنگت ممنونم یه دنیا من باید فکر کنم یه خورده تو یه جمله اش موندم تو این...

... چند میوه نوبر به سمت مبهم ادراک مرگ جاری بود!!

اگه ممکنه یه خورده این جمله رو باز میکنی واسم!؟
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
مرجان جونم از توضیحات قشنگت ممنونم یه دنیا من باید فکر کنم یه خورده تو یه جمله اش موندم تو این...

... چند میوه نوبر به سمت مبهم ادراک مرگ جاری بود!!

اگه ممکنه یه خورده این جمله رو باز میکنی واسم!؟

اول از همه اینو جدا می گم من واقعا دانشش رو ندارم...و از خودم هم خجالت می کشم که در مورد اشعار کسی دارم صحبت می کنم که جدا یه جورایی برام "بت"هست تو زندگی:blush:

من برداشتم از این جمله....یه جورایی درد...بازی های بد دنیا...دردهاش....پوچی هاش....

برداشت شخصیه
کاش دوستان بیان و یه ذره کمک کنند

خودت ندا چه برداشتی داری؟
 

Callisto

همکار بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
18 آپریل 2007
نوشته‌ها
1,859
لایک‌ها
7
محل سکونت
Jupiter
من شخصا متاسفانه دانش کافی ندارم که بخوام اشعار سهراب رو باز کنم..فقط نظرم اینه که :

دم غروب میان حضور خسته اشیا

نگاه منتظری حجم وقت را می دید

و روی میز،هیاهوی چند میوه نوبر

به سمت مبهم ادراک مرگ جاری بود

و بوی باغچه را،باد، روی فرش فراغت

نثار حاشیه صاف زندگی می کرد.

و مثل بادبزن،ذهن،سطح روشن گل را

گرفته بود به دست

و باد می زد خود را

به نظر من اول از همه اوج انتظار رو با کلماتش میرسونه..

و اینکه شاید میخواد یه جورایی همراهی و همزمانی مرگ و جریان زندگی رو در یک نما بیان کنه..
و مهمتر اینکه ذهن همیشه فارغ از تفکر به این دو مهم به کار خودش مشغوله..
وقتی که میگه هیاهوی چند میوه ی نوبر به سمت مبهم ادراک مرگ جاری بود..شاید برای اینه که درک مرگ تا زمانی که تجربه نشه به صورت یه ابهامه و و بلافاصله در مصرع بعد از زندگی و حاشیه ی صاف و بی دغدغه اش میگه..یه جوری منو یاد این قضیه میندازه که این دو(مرگ و زندگی) موازی هم پیش میرن و هیچکدوم در جریانش به خاطر دیگری توقف نداره.همون موقع که مرگ داره پیش میاد،زندگی طور دیگه ای به راهش ادامه میده..
میوه ها رو نوبر بیان میکنه،یعنی اوج طراوت و شادابی (میشه مثالی باشه برای آدم که در اوج جوانی فراموش میکنه آینده رو..)و بعد میگه به سمت مبهم ادارک مرگ جاری بود..اینکه بدون اینکه متوجه باشن به سمت مرگ میرن..
و در عین حال که یکی به سمت مرگ میره،زندگی بی توجه به راهش ادامه میده..همونطور که از فرش فراغت صحبت کرده..بوی باغچه بوی طراوت،بوی شادابی و زندگی.. و باد در بیخیالی فراغت این بو رو نثار زندگی میکنه..
و در عین حال ذهن ما بیخیال هر دو (و باد میزد خود را!!) تا وقتی مرگ برای آدم پیش نیاد،متوجه عظمت حضورش نمیشه..تا وقتی بیماری یا مشکلی نداشته باشه معمولا حتی حضور زندگی رو هم جدی نمیگیره..

به هر حال این نظر من بود..:blush:..
خیلی جالبه که اینجوری با هم نظراتمون رو بیان کنیم..هر چند شخصا نظراتم هیچ پایه و اساسی نداره و احساس خودمه..:blush:
 
Last edited:
بالا