• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

انجمن دوستاران سهراب سپهری

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
حنا جان نظر زیبایی دادی:blush:
خوبی شعر همینه که می شه برداشت های مختلف کرد
از دید من نظر جالبی دادی:blush:و توضیح به جایی بود
اینکه مرگ وجودش مبهمه برامون..چون هنوز خودمون لمسش نکردیم..این مسئله ذهن منو کلا مدتیه مشغول کرده



دیگران دوستان هم بیان
ندا خودت هنوز نگفتی هاااا
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
خب مرجان منم نظره خودم در مورد این تیکه شعره سهراب بگم!!
هرچند یه جورایی واسم خیلی سخته اظهار نظر کردن در مورد شعره یکی مثله سهراب.

اسمه شعرش مسافره ، فک میکنم واسه سهراب زندگی فقط یه مسافرته که توش تمام اتفاقات شعره مسافر طی میشه و در نهایتش به جایی که میخواد میرسه با بازی واژه هاش همه اشیارو موجوادات و به عنوان مسافرای زندگیش مطرح میکنه.
هیاهوی چند میوه ی نوبر به سمت مبهم ادراک مرگ جاری بود
این قسمت یه جور فلسفه اس فلسفه ای که میگه وقتی تو به بلوغ میرسی مرگت آغاز میشه به خاطر همین شاید سهراب اومده از واژه میوه نوبر استفاده کرده یعنی ابتدای بلوغ تا وقتی که به آخرین لحظه ای میرسه که مرگ نهایی میرسه .
و بقیه شعرش همونطوری که حنا گفت زندگی رو نشون میده یه جور تقابله بین مرگ و زندگی بینه بودن و نبودن اصلا میشه گفت یه جور مبارزه که همش داره در کنار هم صورت میگیره همونطوری که یه میوه داره به سمت مرگ میره در کنار اون زندگی جریان داره.

نمیشه گفت نظر یه جور برداشت شخصی بود .

پ.ن: من از به کار نبردن رنگ ها معذورم.:blush:
 
Last edited:

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
نظره جالبیه اوج انتظار... فقط یه سوال حنایی فک میکنم از نظره سهراب یا اصلا تو این شعر اوج انتظارش همون در انتظاره مرگ بودنه؟!
شاید برای اینه که درک مرگ تا زمانی که تجربه نشه به صورت یه ابهامه و و بلافاصله در مصرع بعد از
دقیقا ولی نمی دونم این تیکه شعره همش واسم یه ترس ناخواسته اس شاید این ترس از همون ابهامش نشئت می گیره ترس از...!!
در عین حال ذهن ما بیخیال هر دو (و باد میزد خود را!!) تا وقتی مرگ برای آدم پیش نیاد،متوجه عظمت حضورش نمیشه
کاملا درسته وقتی مرگ و درک می شه که لحظه آخر فرا برسه.
حنایی ممنون از نظرای جالبت.
 

Callisto

همکار بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
18 آپریل 2007
نوشته‌ها
1,859
لایک‌ها
7
محل سکونت
Jupiter
اینکه مرگ وجودش مبهمه برامون..چون هنوز خودمون لمسش نکردیم..این مسئله ذهن منو کلا مدتیه مشغول کرده

دقیقا..تجربه ی خیلی خیلی جالبیه...شاید باید گفت همه این فرصت رو ندارن که تجربه اش کنن و باز به زندگی برگردن..اما کسایی هم بودن که تجربه اش کردن..

.......

ندا نظرت جالبه..در مورد اسم شعر مخصوصا..این که ما مسافر این دنیاییم به هر حال..

نظره جالبیه اوج انتظار... فقط یه سوال حنایی فک میکنم از نظره سهراب یا اصلا تو این شعر اوج انتظارش همون در انتظاره مرگ بودنه؟!
نمیدونم برای سهراب رو..ولی راستش برای من انتظارش انتظار مرگ نیست..یعنی اصلا شعرش شعری نیست که بخواد از مرگ صحبت کنه،بیشتر بیان تجربه هاست و اینکه چقدر میشه متفاوت همه چی رو دید و کل سفری که تا به امروز داشته رو بررسی میکنه..سفر زندگیش رو..مثلا جایی میگه : سفر مرا به در باغ چند سالگی ام برد .. ،
اما در کل سهراب از یاد همچین چیزهایی مثل همزمانی مرگ و زندگی غافل نبوده و همیشه ذکرشون میکرده..
مسافر درسته که یه جورایی مسافر این جهانه.. و بالاخره آخر این سفر به مرگ ختم میشه و مسلما تولد دوباره ی بعد از این..اما این شعر به نظرم اینطور نیست که بخواد در انتظار مرگ باشه..
شاید هنوز در انتظار ادامه ی سفرشه..اینکه به بهترین شکل از فرصت باقی مونده استفاده کنه..که در آخر شعر هم میگه و من مسافرم ای بادهای همواره ....یعنی از نظرش سفر هنوز تموم نشده..هنوز باید دید..

دقیقا ولی نمی دونم این تیکه شعره همش واسم یه ترس ناخواسته اس شاید این ترس از همون ابهامش نشئت می گیره ترس از...!!
ترس برای چی؟..نمیدونم خب هر کسی احساس جدایی داره..اما به نظر من کلماتش پر از آرامشه..درسته که درک مرگ هنوز مبهمه و مبهم باقی میمونه،چون حتی کسی که تجربه اش هم کرده نمیتونه احساسشو با بقیه به اشتراک بذاره..اما در کل کلماتش آرامش رو بیشتر میرسونه برای من..


این حس منه و به قول مرجان قشنگی شعر اینه که میشه با احساس خودمون برداشت مختلفی داشته باشیم..هر چند کسایی هستن که با طرز فکر سهراب آشنایی بیشتری دارن و یه جورایی سهراب شناسی بلدن..دونستن نظرات اونا همیشه برام جالب بوده..

پ.ن : خب رنگی بزن..اینکه دیگه عذر نمیخواد!!دی:
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
خب مرجان منم نظره خودم در مورد این تیکه شعره سهراب بگم!!
هرچند یه جورایی واسم خیلی سخته اظهار نظر کردن در مورد شعره یکی مثله سهراب.

اسمه شعرش مسافره ، فک میکنم واسه سهراب زندگی فقط یه مسافرته که توش تمام اتفاقات شعره مسافر طی میشه و در نهایتش به جایی که میخواد میرسه با بازی واژه هاش همه اشیارو موجوادات و به عنوان مسافرای زندگیش مطرح میکنه.
هیاهوی چند میوه ی نوبر به سمت مبهم ادراک مرگ جاری بود
این قسمت یه جور فلسفه اس فلسفه ای که میگه وقتی تو به بلوغ میرسی مرگت آغاز میشه به خاطر همین شاید سهراب اومده از واژه میوه نوبر استفاده کرده یعنی ابتدای بلوغ تا وقتی که به آخرین لحظه ای میرسه که مرگ نهایی میرسه .
و بقیه شعرش همونطوری که حنا گفت زندگی رو نشون میده یه جور تقابله بین مرگ و زندگی بینه بودن و نبودن اصلا میشه گفت یه جور مبارزه که همش داره در کنار هم صورت میگیره همونطوری که یه میوه داره به سمت مرگ میره در کنار اون زندگی جریان داره.

نمیشه گفت نظر یه جور برداشت شخصی بود .

پ.ن: من از به کار نبردن رنگ ها معذورم.:blush:

ندا جونم به این خوبی حرف می زنی باید زیاد زیاد نظر بدی:blush:

خوب من تعبیرت رو دوست داشتم ولی با یه جاش مشکل دارم
قرار نیست که همه ی ادما وقتی به پیری می رسن بمیرن...خیلی ها تو جوونی می میرن...پس بلوغ جسمی نمی تونه باشه...
شاید هم من اشتباه دارم برداشت می کنم:rolleyes:
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
من نظر حنا رو دوست داشتم(البته حرف ندا هم خیلی درسته)
ولی اینجایی که حنا می گه منظورش مرگ نیست رو قبول دارم
کلا سهراب آدمه خاطر بازیه....دقت کنید تو شعرهاش همیشه داره نوستالتژی بازی می کنه...
همیشه از کودکی و نوجوانی پر شر و شورش تو شعراش میاره...
پس به نظر من تو شعر مسافر هم داره زمان حالش رو تصویر می کنه و هم داره با گذشتش خاطره بازی می کنه...:blush:

ببخشید که من این قدر مبتدیانه نظر می دم:blush:
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
نمیدونم برای سهراب رو..ولی راستش برای من انتظارش انتظار مرگ نیست..یعنی اصلا شعرش شعری نیست که بخواد از مرگ صحبت کنه،بیشتر بیان تجربه هاست و اینکه چقدر میشه متفاوت همه چی رو دید
خب من یه اشکال تایپی داشتم منظورم این بود که منظوره تو چیه؟!
توضحیتم جالب بود منظوره من از مسافر بودن سهراب اینه که به همه زندگی مثله یه مسافره یه نگاه خاص خاص.



مرجانی نه اصلا منظورم بلوغ جسمی نیست بلوغ فکری هرنوع بلوغی ربطی به سن نداره یا به جسم.


کاش مرجان به قول حنا سهراب شناسان هم ما رو از نظراشون بهره مند میکردن نظرت چیه به اونایی که فک میکنی میشه یا میتونن یه پی امی بدی!؟؟
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز

خب من یه اشکال تایپی داشتم منظورم این بود که منظوره تو چیه؟!
توضحیتم جالب بود منظوره من از مسافر بودن سهراب اینه که به همه زندگی مثله یه مسافره یه نگاه خاص خاص.



مرجانی نه اصلا منظورم بلوغ جسمی نیست بلوغ فکری هرنوع بلوغی ربطی به سن نداره یا به جسم.


کاش مرجان به قول حنا سهراب شناسان هم ما رو از نظراشون بهره مند میکردن نظرت چیه به اونایی که فک میکنی میشه یا میتونن یه پی امی بدی!؟؟

والا فقط ما 3 تا اینجا هستیم:happy:بزار انقدر نقد کنیم شاید یه روزی سهراب شناس شدیم:happy:فعلا که سهراب دوستیم:blush:(البته من سهراب عاشقم:blush:)

می خوای بریم سراغ یه شعر دیگه ش؟
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
والا فقط ما 3 تا اینجا هستیم:happy:بزار انقدر نقد کنیم شاید یه روزی سهراب شناس شدیم:happy:فعلا که سهراب دوستیم:blush:(البته من سهراب عاشقم:blush:)

می خوای بریم سراغ یه شعر دیگه ش؟

باشد که این گونه باشد!!
نخیر من خودم عاشقه سهرابم !!
شعره دیگه اش؟!ادامه مسافر یا یه شعر دیگه!؟؟
 

Callisto

همکار بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
18 آپریل 2007
نوشته‌ها
1,859
لایک‌ها
7
محل سکونت
Jupiter
مرجان جون مبتدیانه چیه..ما علاقه داریم به اشعار سهراب و در سطح علاقه امون حرف میزنیم..
همیشه از کودکی و نوجوانی پر شر و شورش تو شعراش میاره...
دقیقا و همیشه از دید متفاوتش میگه..و خاطرات شیرین گذشته..


خب حالا میخواید برید سراغ یه شعر دیگه؟به نظر من ادامه بدیم همین شعر رو..شاید کم کم دوستان دیگه ای هم بهمون اضافه شدن برای نظر دادن ..
به نظرم مسافر هنوز خیلی حرف داره که شاید ما بتونیم با هم بعضی هاشو برای خودمون باز کنیم..(هر چند با دید کاملا غیر حرفه ای )
 

l'avocat

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 آگوست 2007
نوشته‌ها
865
لایک‌ها
27
محل سکونت
Sur la chaise
ممنون از همه ی دوستانی که نظراتشون رو گفتن،خوبی شعر سهراب به همین گستردگی معنیش هست که میشه از دیدگاه های مختلف بهش نگاه کرد.
اینم برداشت من ازین قسمت از شعر:rolleyes:
دم غروب میان حضور خسته اشیا:

به نظر من اینجا سهراب یه غروب خسته کننده و دلمرده ای (اصلا خود غروب مظهری از دلمردگی و مرگه) رو میخواد توصیف کنه، در واقع ،ابتدای شعر با توصیفی از یه فضای ساکن و غریب که رو به زواله آغاز میشه...


نگاه منتظری حجم وقت را می دید

و تنها نکته ی سیال این فضا نگاه منتظری هست، که سنگینی سکون رو درک میکنه
این نگاه منتظر استعاره از عشق هست که در هر فضایی زندگی بخشه ، اینجا که میگه "حجم وقت را میدید" به نوعی اشاره داره به تلاش این نگاه برای به تعویق انداختن زوال و مرگ...

و روی میز،هیاهوی چند میوه نوبر

به سمت مبهم ادراک مرگ جاری بود

"هیاهوی میوه ی نوبر" اینجا تشبیهی هست از هیجانِ "شدن"! و اینجا که گفته "به سمت مبهم ادراک مرگ جاری بود" داره میگه هر چیزی برای "شدن" نیازمند هیجان هست(همون انقباض و انبساطی که منجر به شدن میشه) ،در عین حال همیشه "مرگی " در انتظار نشسته و اینجا که میگه:به سمت مبهم ادراک مرگ جاری بود
در واقع اشاره به این مطلب داره که در پس "شدن "های پی در پی همیشه مرگی به کمین نشسته و با هر شدنی (استعاره از تکامل) انسان ها و اشیا به سمت مبهم و بی انتهای مرگ نزدیک و نزدیک تر میشن

و بوی باغچه را،باد، روی فرش فراغت

نثار حاشیه صاف زندگی می کرد.
و مثل بادبزن،ذهن،سطح روشن گل را

گرفته بود به دست

و باد می زد خود را


اینجا هم داره به نقش" زندگی بخش بودن باد" اشاره میکنه و اینکه زندگی در کوچک ترینِ اشیاء هم جاریست...

(بر خلاف تصویر اولیه ی شعر که از زوال و مرگ شروع شد)


مسافر از اتوبوس

پیاده شد:

چه آسمان تمیزی!

و امتداد خیابان غربت اورا برد..

غروب بود

مسافر که نمادی از عاشق هست ،وارد این فضا میشه و بی توجه به غروبی که هنوز هست(مرگ) ، به آسمان که مظهری از زندگی ست توجه میکنه!
-کلا دید سهراب زندگی بخشه ! و نکته جالب این قسمت از شعر همین هست که تعابیر سهراب از مرگ شروع میشه و با "زندگی" ختم میشه...
و اینکه زندگی و مرگ همیشه دوشادوش هم وجود داره و این دید ماست که از فضا حضور کدومش رو بیشتر درک کنه،که اینجا عاشق زندگی رو میبینه چون منتظره و امیدوار...
 
Last edited:

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
باشد که این گونه باشد!!
نخیر من خودم عاشقه سهرابم !!
شعره دیگه اش؟!ادامه مسافر یا یه شعر دیگه!؟؟

همین ادامه ش رو بگیم:blush:
مرجان جون مبتدیانه چیه..ما علاقه داریم به اشعار سهراب و در سطح علاقه امون حرف میزنیم..

دقیقا و همیشه از دید متفاوتش میگه..و خاطرات شیرین گذشته..


خب حالا میخواید برید سراغ یه شعر دیگه؟به نظر من ادامه بدیم همین شعر رو..شاید کم کم دوستان دیگه ای هم بهمون اضافه شدن برای نظر دادن ..
به نظرم مسافر هنوز خیلی حرف داره که شاید ما بتونیم با هم بعضی هاشو برای خودمون باز کنیم..(هر چند با دید کاملا غیر حرفه ای )

خیلی عالی:happy:
از همین مسافر هر جاش رو که دوست دارید بگید:blush:
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
ممنون از همه ی دوستانی که نظراتشون رو گفتن،خوبی شعر سهراب به همین گستردگی معنیش هست که میشه از دیدگاه های مختلف بهش نگاه کرد.
اینم برداشت من ازین قسمت از شعر:rolleyes:
دم غروب میان حضور خسته اشیا:

به نظر من اینجا سهراب یه غروب خسته کننده و دلمرده ای (اصلا خود غروب مظهری از دلمردگی و مرگه) رو میخواد توصیف کنه، در واقع ،ابتدای شعر با توصیفی از یه فضای ساکن و غریب که رو به زواله آغاز میشه...


نگاه منتظری حجم وقت را می دید

و تنها نکته ی سیال این فضا نگاه منتظری هست، که سنگینی سکون رو درک میکنه
این نگاه منتظر استعاره از عشق هست که در هر فضایی زندگی بخشه ، اینجا که میگه "حجم وقت را میدید" به نوعی اشاره داره به تلاش این نگاه برای به تعویق انداختن زوال و مرگ...

و روی میز،هیاهوی چند میوه نوبر

به سمت مبهم ادراک مرگ جاری بود

"هیاهوی میوه ی نوبر" اینجا تشبیهی هست از هیجانِ "شدن"! و اینجا که گفته "به سمت مبهم ادراک مرگ جاری بود" داره میگه هر چیزی برای "شدن" نیازمند هیجان هست(همون انقباض و انبساطی که منجر به شدن میشه) ،در عین حال همیشه "مرگی " در انتظار نشسته و اینجا که میگه:به سمت مبهم ادراک مرگ جاری بود
در واقع اشاره به این مطلب داره که در پس "شدن "های پی در پی همیشه مرگی به کمین نشسته و با هر شدنی (استعاره از تکامل) انسان ها و اشیا به سمت مبهم و بی انتهای مرگ نزدیک و نزدیک تر میشن

و بوی باغچه را،باد، روی فرش فراغت

نثار حاشیه صاف زندگی می کرد.
و مثل بادبزن،ذهن،سطح روشن گل را

گرفته بود به دست

و باد می زد خود را


اینجا هم داره به نقش" زندگی بخش بودن باد" اشاره میکنه و اینکه زندگی در کوچک ترینِ اشیاء هم جاریست...

(بر خلاف تصویر اولیه ی شعر که از زوال و مرگ شروع شد)


مسافر از اتوبوس

پیاده شد:

چه آسمان تمیزی!

و امتداد خیابان غربت اورا برد..

غروب بود

مسافر که نمادی از عاشق هست ،وارد این فضا میشه و بی توجه به غروبی که هنوز هست(مرگ) ، به آسمان که مظهری از زندگی ست توجه میکنه!
-کلا دید سهراب زندگی بخشه ! و نکته جالب این قسمت از شعر همین هست که تعابیر سهراب از مرگ شروع میشه و با "زندگی" ختم میشه...
و اینکه زندگی و مرگ همیشه دوشادوش هم وجود داره و این دید ماست که از فضا حضور کدومش رو بیشتر درک کنه،که اینجا عاشق زندگی رو میبینه چون منتظره و امیدوار...
خیلی زیبا بود مدیر جونم:blush:
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
واقع اشاره به این مطلب داره که در پس "شدن "های پی در پی همیشه مرگی به کمین نشسته و با هر شدنی (استعاره از تکامل) انسان ها و اشیا به سمت مبهم و بی انتهای مرگ نزدیک و نزدیک تر میشن

دقیقا منظوره منم از مرگ همینه یه جور تکامل مرسی ساغر جون.
مسافر که نمادی از عاشق هست ،وارد این فضا میشه و بی توجه به غروبی که هنوز هست(مرگ) ، به آسمان که مظهری از زندگی ست توجه میکنه!
-کلا دید سهراب زندگی بخشه ! و نکته جالب این قسمت از شعر همین هست که تعابیر سهراب از مرگ شروع میشه و با "زندگی" ختم میشه...
و اینکه زندگی و مرگ همیشه دوشادوش هم وجود داره و این دید ماست که از فضا حضور کدومش رو بیشتر درک کنه،که اینجا عاشق زندگی رو میبینه چون منتظره و امیدوار...
خیلی توصیف جالبی بود.
ممنونم ساغر جون خیلی زیبا بیان کردی.
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
مرجانی من بقیه مسافرو میزارم....

بااجازه البته :blush:



غروب بود.

صداي هوش گياهان به گوش مي آمد.

مسافر آمده بود.

و روي صندلي راحتي، كنار چمن

نشسته بود:

(( دلم گرفته،

دلم عجيب گرفته است.

تمام راه به يك چيز فكر ميكردم

و رنگ دامنه ها هوش از سرم مي برد.

خطوط جاده در اندوه دشت ها گم بود.

چه دره هاي عجيبي!

و اسب، يادت هست،

سپيد بود

و مثل واژه پاكي، سكوت سبز چمن زار را چرا مي كرد.

و بعد، غريب رنگين قريه هاي سر راه.

و بعد، تونل ها.

دلم گرفته،

دلم عجيب گرفته است.

وهيچ چيز،

نه اين دقايق خوشبو،‌كه روي شاخه نارنج مي شود

خاموش،

نه اين صداقت حرفي، كه در سكوت ميان دو برگ اين

گل شب بوست،

نه هيچ چيز مرا از هجوم خالي اطراف
نمي رهاند.

و فكر مي كنم

كه اين ترنم موزون حزن تا ابد

شنيده خواهد شد.
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
خوب مرسی ندا جون:blush:
من صبر کردم اول دوستان بگن انگار باز من اول شدم:happy:
راستی ..امضات مبارک..نیلوفر لاری پور:blush:تو چلچراغ همینو ازش نوشته بود...چلچراغ می خونی؟

================

غروب بود.

صداي هوش گياهان به گوش مي آمد.


نماد آگاهی...کلا غروب غیر از غم انگیزیش یه حالت تفکر داره
مسافر آمده بود.

و روي صندلي راحتي، كنار چمن

نشسته بود:

بهتر از این نمی شد وصف کرد راحتی و اسودگی رو:blush:

دلم گرفته،

دلم عجيب گرفته است.

اول بگم یکی از چیزایی که همیشه زمزمه می کنم اینه:blush:
و خوب غروب و سکوتش...دل گرفتگی عجیبی داره...یعنی گاهی نمی دونی از چی گرفته هستی ولی میری تو خودت
دلم گرفته،

دلم عجيب گرفته است.

وهيچ چيز،

نه اين دقايق خوشبو،‌كه روي شاخه نارنج مي شود

خاموش،

نه اين صداقت حرفي، كه در سكوت ميان دو برگ اين

گل شب بوست،

نه هيچ چيز مرا از هجوم خالي اطراف
نمي رهاند.

به شدت این حس و حال خیلی وقت های منه..
گاهی هیچ ارامشی و حرف خوبی نمی تونه دل گرفته ی منو تسلی بده...چون هجوم دردها گاهی خیلی بشتر خودش رو نشون می ده...و سهراب از همین می گه...:(

و فكر مي كنم

كه اين ترنم موزون حزن تا ابد

شنيده خواهد شد

دل گرفتگیش از اطرافش(ادم ها/روابط)تا ابد دنبالشه...و می دونه که اصلاحی نیست و باید تحمل کنه
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
مرجانی اول دوم نداره که!!
امضامم آره از چلچراغه شعره نیلوفر لاری پور.. چلچراغم گهگاهی میخونم.

.......
خوب غروب و سکوتش...دل گرفتگی عجیبی داره...یعنی گاهی نمی دونی از چی گرفته هستی ولی میری تو خودت
اصلا غروب رنگش ، بوش یه احساس گرفتگی تو وجودت ایجاد میکنه یه گرفتگی عجیب که خودتم نمیدونی منشاش کجاست و چیه!!

ممنونم از توضیحت منم که کلا باید تفکر کنم:blush: !!
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
(( دلم گرفته،

دلم عجيب گرفته است.

تمام راه به يك چيز فكر ميكردم

و رنگ دامنه ها هوش از سرم مي برد.

خطوط جاده در اندوه دشت ها گم بود.

چه دره هاي عجيبي!
دلم گرفته دلم عجیب گرفته است و من چقدر عاشقه این جمله ام دیدی آدم وقتی دلش میگیره حواسش بیشتر جمع مشه به همه چی دقت میکنه اصلا همه چیو یه جوری می بینه که قبلا ندیده میشه گقت واسه سهراب یا نه واسه این مسافره دل گرفته سهراب هم همینجوریه همه چیز واسش نو شده انگار نگاهش تازه شده و داره به همه چی با یه تازگی نگاه میکنه .
اسب، يادت هست،

سپيد بود

و مثل واژه پاكي، سكوت سبز چمن زار را چرا مي كرد.
و اسب!!
حیوانه محبوب سهراب!!
ولی یه چیزی واسم سواله!؟!یه جایی سهراب میگه چی کسی میگوید اسب حیوان نجیبی است و اینجا داره اسب و به پاکیش توصیف میکنه!؟!؟

بعد، غريب رنگين قريه هاي سر راه.

و بعد، تونل ها.

دلم گرفته،

دلم عجيب گرفته است.

وهيچ چيز،

نه اين دقايق خوشبو،‌كه روي شاخه نارنج مي شود

خاموش،

نه اين صداقت حرفي، كه در سكوت ميان دو برگ اين

گل شب بوست،

نه هيچ چيز مرا از هجوم خالي اطراف
نمي رهاند.

و فكر مي كنم

كه اين ترنم موزون حزن تا ابد
و با همه نگاه های قشنگه این مسافره دل گرفته هیچ چیزی شادش نمیکنه .
ولی من دیونه این واژه هام صداقت حرفی که بین دوتا برگه و بعدش ادامه جمله ای که میگه از هجوم خالی اطراف نمی رهاند چیزی که خالیه هجوم بردن به یه چیزه خالی شاید منظورش پوچ بودن در عینه نبودن!!

عجب توصیفی خودم نفهمیدم چی گفتم!!
من منتظره نظرای حنا و ساغر هستم چون خودم که چیزی ننوشتم.
 

Callisto

همکار بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
18 آپریل 2007
نوشته‌ها
1,859
لایک‌ها
7
محل سکونت
Jupiter
ساغر جون واقعا نظراتت جالب بود ..ممنون..:rolleyes:

..........

ندایی امضات مبارک..مرسی که ادامه ی شعر رو گذاشتی..

..........

اول بگم یکی از چیزایی که همیشه زمزمه می کنم اینه
آخ منم..:blush:

مرجان جونم امضات مبارک...همین طور این روز..:(

...........

نمیدونم شاید سهراب در این قسمتهای شعر دنیا رو که عالم گذره توصیف میکنه..این دنیاست که باعث دل گرفتگی میشه..
تمام راه شاید به سفر فکر میکرده و وقتی میگه خطوط جاده در اندوه دشتها گم بود ، من حس میکنم استعاره است از اینکه ما که در سفریم و خطوط جاده ای که قراره ما رو به جایی برسونه،جایی که مقصد تعبیر میشه، در اندوه دشتها که احتمالا دنیای مادی و اون چیزیه که میبینیم گم میشه..ما هدف رو گم میکنیم برای دیدن اونچه که الان پیش روی ما قرار داره و مهمتر این که همین خودش بزرگترین دلیل دل گرفتگی ما میشه..یعنی مشغول دنیا میشیم و از مقصد غافل میشیم؛اما دنیا (دشت ها) برامون اندوه به ارمغان میارن..دیگه جاده و خطوطش که برای راهنمایی ما در رسیدن به مقصده بین دشت هایی که دوره امون کردن گم میشن و دیده نمیشن..
و حتی این تیکه که میگه رنگ دامنه ها هوش از سرم میبرد..یه جورایی انگار برای اینه که ظواهر و جذابیت های دنیا آدم رو فریب میده و دور میکنه از اون چیزی که دنبالشه..چیزی که قراره ما رو نزدیک کنه، برعکس دورمون میکنه...

وقتی میگه نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمیرهاند..انگار حقیقت معنا گم شده..و وقتی ما گم کرده داریم،حس میکنیم این هجوم خالی یعنی چی..خلا و نبودش بهمون فشار میاره و هیچ زیبایی و لذتی دیگه جای اونو پر نمیکنه..
وهيچ چيز،

نه اين دقايق خوشبو،‌كه روي شاخه نارنج مي شود

خاموش،

نه اين صداقت حرفي، كه در سكوت ميان دو برگ اين

گل شب بوست،

اینا همه نماد زیبایی و لذت هستن..زیبایی بصری..بوهای زیبا..لذاتی که کنارمون هستن..
اما هیچ چیز تا وقتی که گم شده امون رو پیدا نکنیم لذتی نداره و هیچ چیز هجوم این خلاء رو کم نمیکنه..
 
Last edited:

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
مرجانی اول دوم نداره که!!
امضامم آره از چلچراغه شعره نیلوفر لاری پور.. چلچراغم گهگاهی میخونم.

.......

اصلا غروب رنگش ، بوش یه احساس گرفتگی تو وجودت ایجاد میکنه یه گرفتگی عجیب که خودتم نمیدونی منشاش کجاست و چیه!!

ممنونم از توضیحت منم که کلا باید تفکر کنم:blush: !!

امان از غروب!!!و غروب کارون:(


دلم گرفته دلم عجیب گرفته است و من چقدر عاشقه این جمله ام دیدی آدم وقتی دلش میگیره حواسش بیشتر جمع مشه به همه چی دقت میکنه اصلا همه چیو یه جوری می بینه که قبلا ندیده میشه گقت واسه سهراب یا نه واسه این مسافره دل گرفته سهراب هم همینجوریه همه چیز واسش نو شده انگار نگاهش تازه شده و داره به همه چی با یه تازگی نگاه میکنه .

و اسب!!
حیوانه محبوب سهراب!!
ولی یه چیزی واسم سواله!؟!یه جایی سهراب میگه چی کسی میگوید اسب حیوان نجیبی است و اینجا داره اسب و به پاکیش توصیف میکنه!؟!؟


و با همه نگاه های قشنگه این مسافره دل گرفته هیچ چیزی شادش نمیکنه .
ولی من دیونه این واژه هام صداقت حرفی که بین دوتا برگه و بعدش ادامه جمله ای که میگه از هجوم خالی اطراف نمی رهاند چیزی که خالیه هجوم بردن به یه چیزه خالی شاید منظورش پوچ بودن در عینه نبودن!!

عجب توصیفی خودم نفهمیدم چی گفتم!!
من منتظره نظرای حنا و ساغر هستم چون خودم که چیزی ننوشتم.
قشنگ گفتی...مخصوصا راجب دل گرفتگی و اسب:rolleyes:

و ندا واقعا خیلی وقتا تو دل گرفتگی هیچی دلو شاد نمی کنه و فقط باید سکوت کرد و غم رو دید..گاهی نگاه ردن به غم خودش می تونه آرام بخش باشه..اینکه بی خیال دنیا و آدم هاش نیستی
 
بالا