ممنون از همه ی دوستانی که نظراتشون رو گفتن،خوبی شعر سهراب به همین گستردگی معنیش هست که میشه از دیدگاه های مختلف بهش نگاه کرد.
اینم برداشت من ازین قسمت از شعر
دم غروب میان حضور خسته اشیا:
به نظر من اینجا
سهراب یه غروب خسته کننده و دلمرده ای (اصلا خود غروب مظهری از دلمردگی و مرگه) رو میخواد توصیف کنه، در واقع ،ابتدای شعر با توصیفی از یه فضای ساکن و غریب که رو به زواله آغاز میشه...
نگاه منتظری حجم وقت را می دید
و تنها نکته ی سیال این فضا نگاه منتظری هست، که سنگینی سکون رو درک میکنه
این نگاه منتظر استعاره از عشق هست که در هر فضایی زندگی بخشه ، اینجا که میگه "حجم وقت را میدید" به نوعی اشاره داره به تلاش این نگاه برای به تعویق انداختن زوال و مرگ...
و روی میز،هیاهوی چند میوه نوبر
به سمت مبهم ادراک مرگ جاری بود
"هیاهوی میوه ی نوبر" اینجا تشبیهی هست از هیجانِ "شدن"! و اینجا که گفته "به سمت مبهم ادراک مرگ جاری بود" داره میگه هر چیزی برای "شدن" نیازمند هیجان هست(همون انقباض و انبساطی که منجر به شدن میشه) ،در عین حال همیشه "مرگی " در انتظار نشسته و اینجا که میگه:
به سمت مبهم ادراک مرگ جاری بود
در واقع اشاره به این مطلب داره که در پس "شدن "های پی در پی همیشه مرگی به کمین نشسته و با هر شدنی (استعاره از تکامل) انسان ها و اشیا به سمت مبهم و بی انتهای مرگ نزدیک و نزدیک تر میشن
و بوی باغچه را،باد، روی فرش فراغت
نثار حاشیه صاف زندگی می کرد.
و مثل بادبزن،ذهن،سطح روشن گل را
گرفته بود به دست
و باد می زد خود را
اینجا هم داره به نقش" زندگی بخش بودن باد" اشاره میکنه و اینکه زندگی در کوچک ترینِ اشیاء هم جاریست...
(بر خلاف تصویر اولیه ی شعر که از زوال و مرگ شروع شد)
مسافر از اتوبوس
پیاده شد:
چه آسمان تمیزی!
و امتداد خیابان غربت اورا برد..
غروب بود
مسافر که نمادی از عاشق هست ،وارد این فضا میشه و بی توجه به غروبی که هنوز هست(مرگ) ، به آسمان که مظهری از زندگی ست توجه میکنه!
-کلا دید سهراب زندگی بخشه ! و نکته جالب این قسمت از شعر همین هست که تعابیر سهراب از مرگ شروع میشه و با "زندگی" ختم میشه...
و اینکه زندگی و مرگ همیشه دوشادوش هم وجود داره و این دید ماست که از فضا حضور کدومش رو بیشتر درک کنه،که اینجا عاشق زندگی رو میبینه چون منتظره و امیدوار...