• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

بازیگران قدیمی سینمای ایران

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
سینمای ایران هرگز نمایانگر واقعیت زندگی روسپی ها نبوده است

...مراجعه کنندگان به این مراکر(مراکزمددکاری )غالبا گرفتاری های روانی دارند اما همواره در این محل دردها بیشتراز داروها و زهر بیشتر از پادزهر است .


به همین دلیل گاه به نظر می رسد گرفتاری های روسپی ها حل نشدنی است .هرخانه از تعدادی روسپی ،یک زن سالمند که سمت ریاست را دارد ،احتمالا یکی دو زن پیر ویا یک مرد معتاد که «پاانداز»هستند .روسپی ها تا جوان هستند قیمت زیادی دارند و همچنان که از کارشان می گذرد و فرسوده می شوند قیمت شان پایین می آید .گمان نکنید که این تغییر و تبدیل از شادابی تا چروکیدگی مثلا بیست سال طول می کشد ،زیرا آنها از فرط همخوابگی های بی شمار با مردان مختلف ،در جوانی پیر می شوند و دردناکترین مرحله برای یک روسپی ،هنگامی است که تا درجه یک نظافت چی روسپی خانه نزول می کند .


به رغم همه ممنوعیت ها هنوز هم گردن کلفت های باجگیر حاکم مطلق روسپی های جوان هستند و علاوه بر تمتع جنسی ،مبلغی از درامد اورا هم به جیب می زنند .واین بجز مبلغ کلانی است که صاحبخانه می گیرد .


در واقع درامد یک روسپی سهمی ناچیز از پولی ست که بابت لذت دادن از جیب مردها خالی می شود وتازه همین پول چنان بی برکت است که دود می شود و هوا می رود .


یک راه رایج برای پابندکردن روسپی ها مقروض کردن آنها بشکل جعلی باگرفتن چک و سفته سفید امضا ء شده است . مرکز رفاه و مددکاری قلعه می کوشد که از مقروض کردن کاذب روسپی ها جلوگیری کند ،اما بعلت محدودیت کادر و نداشتن قدرت اجرایی خیلی کم قادر به این کار می شود زیرا به سبب همان تصویری که از زندگی روسپی ها در ذهن مردم نقش بسته است ،کمتر مددکاری حاضر به کار در قلعه و راهنمایی روسپی ها می شود .


راه دیگر برای نگهداشتن روسپی ها در قلعه معتادکردن آنهاست به طوری که اکنون نزدیک به هشتاد درصد روسپی ها معتاد به مواد مخدر هستند .عدم رعایت بهداشت در نزد روسپی ها ودر این محله یک مشکل بزرگ است .گرچه هریک از روسپی ها برگ معاینه ی بهداشتی دارند که در زمان های معینی از نظر بیماری های مقاربتی معاینه می شوند امکان بیمار شدن در فاصله ی دو معاینه بسیار است .


اغلب مردانی که به قلعه مراجعه می کنند ازکارگران مهاجر شهرستانی و روستایی هستند که فصل کار به تهران می آیند ودر ماههای دیگر سال به ولایت خود باز می گردند .همین مهاجران پس از همخوابگی با روسپی های مبتلا به بیماری های مسری مقاربتی از عوامل اشاعه این امراض هستند .مشکل برخی دیگر از روسپی ها فرزندان آنهاست .بعضی از آنها قبل از آمدن به آنجا فرزندی داشته اند و برخی دیگر به رغم همه پیشگیری ها پس از کشیده شدن به این راه صاحب فرزند شده اند که نگهداشتن آنها در محیط قلعه مشکل بزرگ روسپی های صاحب فرزند است .


روسپی ها همیشه در انتظار یک معجزه یا یک حادثه هستند تا زندگی شان دگرگون شود .این حادثه در ذهن آنها غالبا به شکل ورود یک مرد تجلی می کند .منتظرند تا جوانمردی از راه برسد و دست آنها را بگیرد و از منجلاب نجات دهد .آنها به سبب ناملایمات و نامردی هایی که می بینند .کمتردل به مردی می بندند اما وقتی که دل بستند آسان مهر مرد مورد علاقه شان را از دل بیرون نمی کنند .البته گاهی که مردی پیدا می شود وبنا به هر دلیلی دل به یک روسپی می بندد و می خواهد اورا از غرقابی که در آن غوطه ور است نجات دهد ،مشکلاتی نظیر اعتیاد و بدهکاری های کاذب سدی در این راه هستند ،اما یک دلیل روانی باعث می شود که برخی از روسپی ها پس از رهایی از قلعه و تشکیل کانون خانوادگی بازهم به آنجا باز میگردند وتنها معدودی ازآنها عاقبت بخیر می شوند ،زیرا گوئی پس از مدتی زندگی در آنجا با چرک و کثافت آنجا خو می گیرند وبه رغم همه سختی ها پاره ای از تن آنجا می شوند ارخودشان بشنوید:


«درست مثل زندونی ها گاهی روزها میشه که آفتابو نمی بینم ،مردها جورواجور ،میان و میرن ،روزی ده تا،بیست تا ،سی تا بامن میخوابن .دیگه حس و حال برام نمونده ،تازه سرو کله زدن بعضی مشتری های پرتوقع و بد عنق بمونه ،...اونقدر زیاد هستن که اگه یک ساعت هم بگذره کسی رو که همون روز پیشم بوده ،نمی شناسم .


فیلم فارسی گاهی میرم و می بینم که چی ها در باره ما می سازن .یه چیزائیش درسته اما همش نه .بیشترشون آدمهای شاد و شوخی هستن اما ماها رنگ این جیزا رو نمی بینیم .همیشه منظریم که یه نفر از اون دورا بیاد و مارو با خودش ببره اما صدای مامان ،از خیالات درمون میاره که داد میزنه :«پاشو فلانی مهمون داری !»


زندگی آنها را می توان دوست نداشت ،اما نمی توان بی توجه ماند
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
....روسپی گری را به شکل کنونی اش ،پدیده ای برخاسته از قرن بیستم و حاصل رسوخ تکنولوژی در زندگی انسانی میدانند .تاثیر عوامل بیرونی در روابط و مناسبات انسانی ،گاه پی آمدهای عاطفی و روانی بنیان کن و دگرگون کننده ای دارد که یکی از آنها روسپی گری است .


درکشورهای بزرگ صنعتی که آزادی روابط جنسی پا را از گفتگوهای ساده در پارک و سینما یا خیابان فراتر نهاده و جوان ها بدون هیچ قید و بندی با یکدیگر معاشرت می کنند ،روسپی گری به واسطه ی خالی شدن از هرگونه احساس ودر واقع به پوچی رسیدن پدید می آید اما در کشوری نظیر کشور ما روسپی گری دلایل دیگری دارد .


در کشورهایی که آزادی روابط جنسی پیش از ازدواج وجود دارد وبرای مردها اهمیتی ندارد که همسرشان هنگام ازدواج باکره باشد ،طبیعی است که هیچ دختری وحشتی از این ندارد که نشانه های دخترانه اش را از دست بدهد .البته همین آزادی بی قید و شرط نیز،گاهی راه به فحشا ء می برد زیرا تزاید روابط جنسی با مردهای مختلف ،زن را تبدیل به موجودی مکانیکی می کند واین همان مرحله پوچی است که در کشورهای مدرن صنعتی ،باعث بروز روسپیگری می شود .


اما در کشورهایی که آزادی روابط جنسی پیش از ازدواج ،جایز شمرده نمی شود و بکارت دختر به هنگام ازدواج نشانه ی پابرجایی آبرو و اعتبار قلمداد می شود ،به هنگام غرایز جنسی در جوان ها و نوجوان ها و لغزش های احتمالی ،از آن رو که دختر خطا کار انعکاس خطایش را در میان خانواده و اطرافیانش می داند ،پا به فرار می گذارد یا خودکشی می کند .عده معدودی از این خطاکاران ، باواقع بینی والدین شان فرجام خوشی می یابند .اما اکثریت دختران فراری همانها هستند که سرانجام سر از محله های بدنام در می آورند .گرچه گفتیم روسپی گری در شرایط کنونی دنیا به عنوان یک پدیده گریزناپذیر شناخته شده است ،اما معنی اش این نیست که نمی توان از گسترش این پدیده جلوگیری کرد .به طور کلی این امر را می توان در یک جمله خلاصه کرد و آن هم فقرفرهنگی –به طور اعم –است .البته این دلیل را می توان دلیل هر کاستی و نارسائی اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و غیره عنوان کرد .اما دراین مورد خاص میتوان عدم شناخت روحیه ی کودکان و نوجوانان توسط اولیاء و فقر شناخت اجتماعی آنها بطور اخص برشمرد .


ابته این بحث چنان گسترده و پرپیچ وخم است که دراین مختصر نمی گنجد اما موارد برشمرده ،از آن جهت لازم بود تا به این نتیجه برسیم که فیلمسازان ایرانی همواره در پی جویی این علت ها که سر آغاز انحطاط و نخستین خشت بنای کج زندگی روسپی گری است ،اهمال ورزیدند .


بگذریم که گفتیم اغلب فیلمسازان ایرانی ،گرایش به زندگی روسپی ها و رقاصه ها را علاوه بر محدودیت هایی که دارند به سبب وجود بهانه ای برای برهنگی انتخاب می کنند ،اما اگر تعهدو رسالت اجتماعی برای فیلمسازی قائل باشیم ،باز شکافتن این علت ها و نمایش آن بطور اصولی ،خواه ناخواه –اگر نه مدت کم ؛ بلکه در دراز مدت می تواند نااگاهان را آگاه گند و از میزان بزهکاری های جنسی و گسترش روسپیگری بکاهد و لزوم توجه به نوجوانها را در سنین بحرانی بلوغ به خانواده ها یادآور شود ..


در فیلمهای ایرانی می بینیم که ستاره ی فیلم ،ناگهان به روسپی خانه کشانده شده است و گاه در توجیه علت هایش به اشاره هایی جسته و گریخته برخورد می کنیم که کمتر بر واقعیت استوار بودند وبیشتر به متظور تقویت بنیان های حادثه ای و عاطفی فیلم ،ازآنها کمک گرفته شده است .


علت های برشمرده شده برای کشانده شدن به فحشاء تنها علت های موجود نیست .گرچه روسپی خانه ها مدام دختران فراری را به سوی خود می کشانند اما برخی از روسپی های حرفه ای که به مرحله بازنشستگی میرسند و متاع تن شان دیگر خریداری ندارد دلالی پیشه می کنند و برای گذران زندگی دختران معصوم و ساده دل را با حیله های مختلف به حرفه ناشریف خود می کشانند .


برقراربودن رابطه ی دوستانه میان فرزند و خانواده و آگاه شدن جوانها و نوجوانها توسط پدر و مادرشان از وجود این مارهای پرخدعه و خطرناک ،می تواند در گرایش کمتر جوان ها به فساد موثر واقع شود .


آنها چگونه زندگی می کنند


ترسیم فضای قلعه –محله ی بدنام تهران –می تواند نمونه کاملی از زندگی روسپی ها(بدون در نظر گرفتن استثناها ) باشد.و آن گاه مقایسه ای با این نوع زندگی و آنچه در فیلم های ایرانی نشان داده می شود می تواند نمایانگر تفاوت ها باشد .


دو خیابان موازی و کوچه های تنگ و تاریکی منشعب از آنها درب آهنی در ابتدای محل ورود به قلعه ودیواری در انتهای خیابان بعدی که آن را به دو سو مسدود می کند ،نمای کلی قلعه است .


در کنارهی خیابان ها و درون کوچه ها خانه هایی با یک کف دست حیاط (که اغلب سقف آن را پوشانده اند وبا چیدن صندلی هایی ،از آن سالن انتظار ساخته اند ) .


و اتاق های کوچکی که مثل سلول های زندان در کنار یکدیگر چیده شده است ،ماوای روسپی های تهران و پر تراکم ترین محل تجمع آنها در این شهر است .قلعه کلیتی به چرک نشسته دارد و هرچه در آن دقیق تر شویم ،این گرفتگی و کثافت بیشتر نمایان می شود .درآنجا پاسگاهی برای حفظ نظم میان مراجعه کنندگان به قلعه که اغلب حادثه آفرین نیز هستند –ایجادشده است و مرکز رفاه و مددکاری نیز مستقر است تا مشکلات روسپی ها را در حدود امکانات برآورده کند ...0ادامه در قسمت بعد)


پایان قسمت دوم
 

iycs_b

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
30 دسامبر 2005
نوشته‌ها
52
لایک‌ها
0
یک سوال!
فیلمی در سینمای قبل از انقلاب بوده که به خاطر افراط در بی پروایی!!! توسط جامعه ایران طرد شود؟!
یا دولت پس از مدتی اجازه پخش اون رو نده؟!

بله وجود دارد چیزی که الان یادم میاید ، زیر پوست شب ساخته فریدون گله محصول 1353 است
اطلاعات کاملتر را بعدن اگر خواستید خواهم داد
 

iycs_b

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
30 دسامبر 2005
نوشته‌ها
52
لایک‌ها
0
یک سوال!
فیلمی در سینمای قبل از انقلاب بوده که به خاطر افراط در بی پروایی!!! توسط جامعه ایران طرد شود؟!
یا دولت پس از مدتی اجازه پخش اون رو نده؟!

فیلم زیر پوست شب بعد از سانسور صحنه هایی اجازه اکران محدودی پیدا کرد
فیلم برهنه تا ظهر با سرعت ساخته مرحوم خسرو هریتاش در سال 1355 به همین خاطر اجازه اکران پیدا نکرد
فیلمهای زیادی بودند که پس از سانسور صحنه هایی اکران شدند مثل سه نفر روی خط
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
بله وجود دارد چیزی که الان یادم میاید ، زیر پوست شب ساخته فریدون گله محصول 1353 است
اطلاعات کاملتر را بعدن اگر خواستید خواهم داد

فیلم زیر پوست شب بعد از سانسور صحنه هایی اجازه اکران محدودی پیدا کرد
فیلم برهنه تا ظهر با سرعت ساخته مرحوم خسرو هریتاش در سال 1355 به همین خاطر اجازه اکران پیدا نکرد
فیلمهای زیادی بودند که پس از سانسور صحنه هایی اکران شدند مثل سه نفر روی خط

تشکر دوست من!
آیا نسخه های اصلی این فیلمها موجود هست؟!
جالبه که تاریخ این فیلمها به انقلاب نزدیک هست! ;)
 

iycs_b

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
30 دسامبر 2005
نوشته‌ها
52
لایک‌ها
0
تشکر دوست من!
آیا نسخه های اصلی این فیلمها موجود هست؟!
جالبه که تاریخ این فیلمها به انقلاب نزدیک هست! ;)

زیر پوست شب نسخه ای که اکران شد موجود است
برهنه تا ظهر با سرعت موجود نیست و من هم کسی را ندیده ام که این فیلم را دیده باشد
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
4i6j6zt.jpg


...درشب تهران نیز چون شب هر شهر بزرگ و پرجمعیت دیگری ،گاه خونهایی ریخته می شود .بیشتر جنا یات و قتل هایی که در تهران رخ میدهد ،در شب اتفاق می افتد واین عجیب نیست زیرا شب و سیاهی شب در همه جای دنیا سرپوش جنایت است .اما سرپوشی که برداشته می شود و جنایتکار بلاخره به دام می افتد و درچنگ عدالت اسیر می شود .


قتل هایی که در تهران رخ میدهد شصت درصد روی اصل مستی است و سی درصد ریشه های عاشقانه دارد و ده درصد بقیه بطور غیر عمد ، وکاملا تصادفی رخ میدهد .


درست در لحظاتی که خیابان های جنوب شهر از ساعت ده شب به خواب رفته اند ،تازه زندگی شبانه در خیابان های شمال شهر آغاز می شود .اکنون نوبت کاباره هاست .کاباره های معروف تهران با استخدام گروه آرتیست ها و رقاصگان خارجی وخوانندگان معروف ایرانی و خارجی ،در جلب مشتری ظاهرا با یکدیگر رقابتی ساکت و خاموش ،اما در باطن شدید و پر تحرک را آغاز می کنند .کاباره های تهران هر کدام می کوشند با ارائه برنامه های بهتر ،تماشائی تر و جالب تر مشتری بیشتری جلب کنند .


مشتریان کاباره های تهران را عموما آدمهای پولدار و ثروتمند تشکیل میدهند .کسانی که توانایی مادی این را دارند که صدها تو مان خرج یک میز و شام چند نفره را بدهند و اندام های نیمه عریان و هوس انگیز رقاصه های خارجی را ساعتی تماشا کنند.برای اینها مهم وقت کذرانی است و اینکه شب را چگونه به سحرگاه برسانند !


لیکن ،آدمهای شب در شب های تهران تنها این خوشگذران ها نیستند .نرس های بیمارستان ها ،دکترهای کشیک ،و پلیسی که در کولاک برف مراقب مال و جان مردم است ...اینها نیز آدمهای شب تهران هستند و شب تهران شاید بیش از هر کس مدیون اینها باشد .


وغیر از همه اینها ،شب تهران مشگل بزرگ دیگری دارد که نباید آن را نادیده گرفت .این مشکل در اغلب خانه ها ،در ساعات اولیه شب وجود دارد و آن مسئله بچه ها و تلویزیون است .


حانواده ها همیشه با بچه های خود دعوادارند که زودتر بخوابند یا بجای تماشای تلویزیون به درس و مشق شان برسند .امابچه ها که عاشق فیلمهای تلویزیونی مخصوصا فیلمهای بزن بزن هستند در مقابل دستورات پدر و مادر مقاومت می کنند ..اما بلاخره مغلوب شدن آنها حتمی است .چون پدر خانواده با خاموش کردن تلویزیون ،خیال بچه ها را راحت میکند ودر این میان بچه ها ناگزیر به فرمان پدر گردن می نهند .


البته این فقط قسمت کوچکی از شب تهران است که در خانه ها به این شکل می گذرد .پارتی های دوستانه ،رقص دخترها و پسرها و...در محافل دوستانه و خانوادگی خالی از رواج نیست . فمار و قماربازها دسته دیگری از آدمهای شب تهران هستند و جز اینها ...


آه ،تهران شهر بی خواب است .تهران شهر شب های پرشور و پرهیجان است که برای گذراندن یک شب کامل آن ودیدن همه چیز آن وتمام وقایعی که در شب جریان پیدا می کند .نیاز به وقت بسیاری است ...


کاباره های تهران در ساعت 2 بعد از نیمه شب تعطیل می شوند .یک جمع چهار نفری ،دوزن و دو مرد جوان که چهره شان از مستی و الکل گل انداخته ،قبل از سوارشدن به اتومبیل گرانقیمت و آخرین سیستم خود باهم تبادل نظر و مشورت می کنند :


- از اینجا کجا برویم ؟


لحظه ای سکوت برقرار می شود و ناگهان یکی از زنها باخوشحالی فریاد می کشد:


- نایت کلوب ...


و اتومبیل غرش کنان می رود که سرنشینان خود را به نایت کلوب ... برساند .در آنجا تا ساعت چهارصبح ،نزدیک سپیده دم رقص و پایکوبی برقرار است ..


اما بعد از آنجا؟


سپیده کم کم می دمد .تهران که شب شورانگیزو شگفت آوری را گذرانده ؛آرام آرام دیده بر هم می نهد وگویا میخواهد به خواب برود .اما نه ...پنجره یک اتاق در یکی از کوچه های شهر هنوز روشن است .آنجا پسر جوان دانشجوئی ،سرگرم درس خواندن است .از زیر پنجره جوان دانشجو عابر مستی آواز گنگ و بی آهنگی را زیرلب زمزمه می کند و تلوتلوخوران براه خود میرود .


شب تهران بپایان رسیده است اما آیا آخرین آدم شب تهران دانشجویی است که در اتاقکش جزوه های درسی اش را مرور می کند یا عابر مستی که مستانه این شعر زیبا و معروف شهریار را می خواند :


امشب از دولت می رفع ملالی کردیم .


اینهم از عمر شبی بود که حالی کردیم !


شب تمام می شود و سپیده سر میزند و فردا شب دیگری آغاز می شود و زندگی شبانه دیگری !...






پایان
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
345brie.jpg


...دور یک میز ،چهارمرد قوی هیکل نشسته اند .انگشترهای طلای بزرگ و دستبند های پهن ساعت هایشان ،تیپ آنها را بخوبی معلوم می کند . روی سن یک زن جوان با دامن گشاد کوتاه و بلوز قرمز مشغول اجرای رقص شرقی است ،رقاصه با رنگ ایرانی میرقصد –که البته رقصیدنش گاهی به راه رفتن می ماند ووقتی دور خودش میچرخد ،برجستگی های هوس انگیز ران ها و باسنش توی چشم میخورد و جمیعت مست و از خود بیخود کافه هورا می کشند و هیاهو براه می اندازند وزن رقاصه منوجه یک میز می شود و چشمکی میزند و انگار وظیقه دارد دل تمام مشتری ها را بدست بیاورد ،در حالیکه خدا میداند در همان لحظه توی دلش چه غم و اندوهی نهفته است .فکر بچه ،خانه ،زندگی ،کرایه منزل ،،شوهری که سالها پیش از دست داده وبلاخره اندیشه فرار آخر شب از دست انبوه مستان درون کافه ،اورا بصورت یک ماشین اتوماتیک درآورده که همینطوری لبخند می زند .برای مشتریان بوسه می فرستد و..اینها همه حکایت زندگیست .مردی تنها که در گوشه سالن نشسته و نیم بطر ودکا جلواش گذاشته و به تنهایی مشغول میگساری است .تنها کسی است که در آن جمع به رقص شهوت انگیز رقاصه توجهی ندارد و توی لاک خودش فرو رفته و...باهرچرخش رقاصه هخهه و هیاهو بیشتر اوج می گیرد و بلاخره ساعت تعطیلی کافه نزدیک می شود .آن چهار گردن کلقت که گیلاس ها را با صمیمیتی ناگفتنی پی در پی بسلامتی همدیگر میخورند .آماده رفتن می شوند و صورت حساب میخواهند .صورت حساب که آورده می شود ،هرکدام با اصرار میخواهد پول میز را پرداخت کنند .شاید هر کدام کسر شان خودش میداند که دیگری صورت حساب میز را بپردازد .تلاش و تقلا برای گرفتن صورت حساب و پرداخت پول میز بین جهار دوست بالا می گیرد ،تا جائیکه صورت حساب پاره می شود و پاره آن به دست یکی شان می افتد و یکی هنوز دست در جیب نکرده که سه نفر دیگر به او پرخاش می کنند وکار این پرخاش بالا می گیرد و دوستانی که تا جند لحظه قبل بسلامتی همدیگر گیلاسها را خالی می کردند .ناگهان شکاف اختلاف بر سر پرداخت پول میز میانشان عمیق می شود .تا آنجا که باهم دیت به یقه می شوند !،دعوا در می گیرد ،صندلی ها و بطری ها بالا می رود و دوستان در یک لحظه به دشمنان خونین و سرسخت تبدیل می شوند که اگر دخالت چند پلیس نبود .شاید کار به جاهای باریک می کشید و خوب الحمدالله به خیر گذشت




* * * *


آخرین میخواره میخانه شهر ،شب تهران را بپایان نمی رساند .او مردیست جوان ،یقه پالتویی اش را بالا زده ،پشت یک میز پر از لکه های چربی غذا نشسته و آنقدر مشروب خورده که کاملا سیاه مست است .دردکه های پیاله فروشی از اینگونه میخوارگان شبانه در تهران فراوان می شود دید .میخواره تنها ، آنقدر مست است که حتی حال دور کردن گربه صاحب پیاله فروشی را که روی میز او آمده و از غذایش مشغول خوردن است ،ندارد .


ساعت یازده شب کم کم کافه ها ،پیاله فروشی ها ،اغذیه فروشی ها ،شروع بع تعطیل کردن می کنند .اکنون مشکل زنان کافه شروع می شود که از کافه ها بیرون می ریزند تا به خان هایشان بروند .اینها دل خونی دارند و از دست مردهای آخرشب که جلوشان را می گیرند و میخواهند شبی را تا صبح با آنها سر کنند !


یکی از این زنان با بغضی که در گلو دارد ،می گوید :


- من یک پسر و یک دختر دارم .پسرم کلاس سوم ابتدائی است و دخترم شش سال دارد .من زن خود فروشی نیستم .اما برای گذران زندگی ام ،شاید از آنجا که تقدیر این کار را پیش پایم گذاشته مجبورم در کافه کار کنم .ولی آخر شب مست ها جان مرا به لبم می رسانند .شاید حق با او باشد وشاید هم حق با مست ها باشد که میخواهند در ازاءپولی که در کافه خرج کرده اند ،زن جوان خوشگلی را تا صبح در آغوش بگیرند ولی زیبایی این زنها هم خود مسئله ایست .اینها فقط در شب زیبا هستند .،به نظر مست ها خوشگل می آیند ودر هر حال زندگی غم آلودی دارند که اگر پای درد دلشان بنشینی،سنگینی اندوه شب های تهران را حس می کنی !


ظاهرا از زنان بار ،بارهای شبانه که تا دو نیمه شب باز است .گرچه کمی بهتر از زنان کافه است ،اما بهرحال آنها هم همین مشکلات را دارند .به مشتریان بار دروغ می گویند ،نگاههای عاشقانه دروغین آنها ،تنها برای گرفتن یک فیش است .فیش یک گیلاس از این کولا ها است که در ازاءآن بیست تومان از مشتری گرفته می شود .از این بیست تومان ،ده تومان به صاحب بار وده تومان به زنی که از مشتری " فیش "گرفته ،تعلق می گیرد .


زنهای بار ،با علاقمند کردن مردان به خودشان ،شاید میخواهند انتقام زندگی غم انگیز خود را از هرکس که دم دستشان می آید ،بگیرند .در یکی از بارها مردی می گوید :- عاشق زنی شدم و همه زندگی ام را از دست دادم .حتی زنم و فرزندانم از دستم رفتند .تا وقتی پول داشتم آن زن زیبا با لبخند از من استقبال می کرد .اما همین که همه چیز را از دست دادم .حتی یک لبخند را هم از من دریغ کرد !


زندگی زنان شب ،زنان بار و کافه ها در شبهای تهران از آنگونه زندگی هاست که محتاج نوشتن کتابی قطور است .چگونه میتوان در چند سطر ،زندگی شبانه تهران وزندگی اینگونه زنان را تشریح کرد .




پایان قسمت سوم




مجله اطلاعات هفتگی / شماره 1574 / بهمن ماه 1350
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
4go66uw.jpg


مقدمه : در گذشته مطالبی از برخی نشریات راجع به چگونگی خوشگذرانی ایرانی ها در شب های تهران داشتیم .این بار چند گزارش جالب دیگر بدستم رسید که سعی می کنم هرچند وقت یکبار یکی از آنها را برای استفاده شما در وبلاگ قرار دهم .اکنون توجه شما را به یک گزارش واقعا خواندنی که در چهار قسمت تهیه شده است ،جلب می کنم




« حسین پیربخش » تخمه فروش جلوی یکی از تئاترهای لاله زار ،که با غروب آفتاب چهارپایه اش را روی آن قرار میدهد ،از مشتری های قدیم تئاترهای لاله زار ،بانوعی غرور و رضایت خاطر یاد می کند و می گوید :


- آنوقت ها که مرحوم مهوش اینجا میخواند .جلو تئاتر غلغله ای می شد .خود من سه مرتبه سینی تخمه ام پر و خالی می شد .مردها عشقی تر و دست ودل بازتر بودند ،پنج سیر تخمه می خریدند و پنجزار (5ریال )اضافه میدادند .اما حالا ،سه نفر ژیگولو با لباس های عجیب و غریب می آیند و یک سیر تخمه می خرند تازه آنهم سر (دانک )دادن دعواشان می شود .


تئاترهای لاله زار جز لاینفک تفریحات کم خرج و ساده شبانه تهران هستند .سن این تئاترها ،یادبود هایی دارند تلخ و شیرین ،از آوازه خوانیهایی که مدتی شبهای تهران را به شور و هیجان کشیدند و رفتند : شهپرها ،پریوش ها ،آفت ها ...که این آخری بعد از مدتی خاموشی دوباره کارخود را آغاز کرده است .


مشتری های قدیمی تئاترهای لاله زار تئاترهای شبانه لاله زار هنوز مرحوم تفکری –هنرپیشه کمدی فقید –را از یاد نبرده اند ،که چه شور ولوله ای از ختده و شادی در سالن تئاتر براه می انداخت وجالب اینکه پیرمردی از دوستداران آن مرحوم ،هنوز پس از گذشت سالها از مرگ تفکری ،مردن هنرپیشه مورد علاقه اش را باور ندارد و هرشب به گیشه این تئاتر و آن تئاتر در خیابان لاله زار سر میزند و می پرسد :تفکری کجا بازی می کنه !


اما دیگر تفکری نیست و بجای او برادران تقدسی ،برادران طلائی ، ودیگر کمدین های شهر ما ،شبهای تهران را از خنده و شادی لبریز می کنند .حالا اینان بجای تفکری و محمدی خنده آفرینان شبهای تهران هستند .


- دمشان گرم و سرشان خوش باد .




شب تهران هنوز شکل نگرفته است .تازه سرشب است و شب به معنای واقعی در تهران شروع نشده است .منتظران تکسی ،جامانده گان از اتوبوس ،والکی خوش ها هنوز در خیابان ها دیده می شوند .مغازه هامخصوصا لوکس فروشی ها سرگرم فروش هستند.بنظر میرسد روز چند ساعتی دیگر ادامه یافته – منهی در سیاهی شب – پیاده روها همچنان شلوغ است .سرچهارراه ها مردم به انتظار سبز شدن چراغ راهنمایی این پا و آن پا می شوند .همینکه چراغ عابرین پیاده سبز می شود یک اتومبیل کوچک اروپائی که جوانی موبلند و هیپی وار پشتش نشسته ،پرگاز و بوق زنان صف جمیعت را می شکافد و از چراغ قرمز رد می شود . چند نفری اعتراض می کنند .راننده ریشو و موبلند شکلکی در می آورد وراه خودش را میرود .پاسبان سر چهارراه مداد و دفترچه ای از جیب بیرون می آورد که نمره اتومبیل متخلف را یادداشت کند ،اما ماشین هایی که از خیابان دیگر دنبال اتومبیل مرد ریشو به حرکت درآمدند ،جلو دید پاسبان را می گیرند و او نمی تواند نمره اتومبیل متخلف را بردارد ،با عصبانیت شانه بالا می اندازد و مداد و دفترچه را توی جیب می گذارد .یک افسر پلیس راهنمایی به تعقیب اتومبیل مرد هیپی ریشو می رود .نقره داغ شدن راننده قطعی است .هنوز در خیابان لاله زار هستم .جمیعتی که بیشتر جوان هستند جلو ویترین تئاترها تصاویر عریانی از رقاصه های ایرانی در لباس عربی پشت شیشه آنها چسبانده اند آنها پشت ویترین ها گردآمده و با نگاههای خریدار و هوس آلود به سینه های برجسته و ران های برهنه و گوشت آلود رقاصه ها خیره شده اند .نردید ،توی نگاهها موج میزند .آیا تماشای این بدنهای برهنه ارزش ،سه ،پنج ،ده تومان را دارد ؟باپول بلیطی که برای تماشای رقص عربی این رقاصه مژه مصنوعی میتوان پرداخت ،چه کارهای دیگری که نمی توان کرد ؟



صدای تبلیغات چی تئاتر ،که توی خیابان ایستاده و با صدای گرفته و خراشدار همچنان مردم را به دیدن برنامه های جالب و بی نظیر تئاتر دعوت می کند ،توی شلوغی و همهمه سرسام آور جمیعت گم می شود .بلاخره چندنفری برتردید و دودلی خود غلبه می کنند وبا خرید بلیط وارد تئاتر می شوند و چندتایی دیگر ترجیع میدهند براه خود بروند تا تفریح دیگری پیدا کنند .


جلو تئاترها ،دسته دسته انبوه مردان و زنان جای خود را به یکدیگر می دهند . ناگهان از میان جمیعت جوانی که سر و لباس مرتبی هم ندارد ،برای خودش راه باز می کند .او سه چهار شاخه میخک سرخ در دست دارد وبا عجله و نگرانی از مامور کنترل جلو در می پرسد :


- برنامه آغاسی شروع شده ؟


کنترل جواب میدهد :


- نه


و جوان با خوشحالی گلها را به سینه می فشرد .ارزانترین بلیط تئاتر را میخرد واز پله ها بالا می رود .مامور کنترل نگاه عجیبی به او می اندازد وبه دوستش که کنارش ایستاده است ،می گوید :


- این هرشب میاد .هرشب هم چند شاخه میخک برای اغاسی می آورد .عاشق و فدایی آ غاسی است ...


ویکمرتبه به یاد سمبل شب های تهران می افتیم :آغاسی !




پایان قسمت اول




مجله اطلاعات هفتگی /شماره 1574 / بهمن ماه سال 1350
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
403bm2x.jpg


اما هنوز آغاز شب است .فرصت داریم که آغاسی را روی صحنه تئاتر بهنگام خواندن ببینیم ...حتما باید برگردیم برنامه او را ببینیم .از خیابان لاله زار بطرف بالا حرکت می کنیم ..مردم به همدیگر تنه میزنند .پشت پا میزنند . تنه زدن در شلوغی شبهای تهران امریست کاملا عادی .اگر در شلوغی خیابان های مرکزی تهران تنه خوردید ،براه خور بروید و اصلا برویتان نیاورید .کافیست بطرف بگوئی :


- درست راه برو ...چرا تنه میزنی ؟


واو هم جوابی بدهد و مشاجره لفظی دربگیرد ، هنوز سرت را نچرخانده ای انبوهی آدم بیکاردورت را میگیرند ،طوری که فرصت نفس کشیدن پیدا نمی کنی و آنوقت است که رندان جیب بر برای موجودی جیب شما دورخیز می کنند وتازه اگر خیلی زرنگ باشی دست طرف را توی جیب ات می گیری ، وگرنه که


موجودی ات رفته و بقول خود جیب برها چاهت را کنده اند ( جیب برهای تهران به جیب بری « چاه کنی » می گویند ) و آنوقت است که دست از پادرازتر ،باجیب خالی و عصبانی ،آرزوی رقص رقاصه ایرانی با لباس عربی به دلت می ماند وناگزیر شاید مجبور شوی پیاده راه خانه را بپیمائی !


وتازه این آغاز ماجراهای شب های تهران است و اینها یک ماجرا از هزار ویک ماجرای شبانه تهران است ...این گوشه ای بسیار کوچک از دنیای شگفت شبانه تهران است که تازه ما قدم به درون آن گذاشته ایم .


اماخب ...شب دراز است و قلندر بیدار .


آغاسی را روی سن یکی از تاترهای لاله زار که برنامه اجرا می کند می بینیم .مثل همیشه ساده و صمیمی میخواند .همراه با دستمال او دستمال های بیشماری در سالن پردود تئاتر به پرواز درآمده ،بعضی ها کت خود را بیرون آورده وبا جرخانیدن کت شان بر روی سر باآغاسی خواننده مردم کوچه و بازار همراهی می کنند و برایش ابراز احساسات می نمایند .


آغاسی ،در حقیقت سمبل شب های تهران است .سوسن را هم فراموش نکنیم که با لباس بلند تاروی قوزک پا و تغییر ناپذیر خود ترانه "نمیشه ،نمیشه " را میخواند و جمیعت به هیجان آمده و ذوق زده همراه با او فریاد می کشند که


-نمیشه ،نمیشه


بگذارید آغاسی و سوسن مردمی را که برای شنیدن صدایشان آمده اند و 90 درصدشان از طبقه متوسط و یقه چرکین ها هستند ، خوشحال کنند و به دلهایشان گرمی ببخشند ...وما سر وقت آرتیست های تئاتر و کافه های درجه دو می رویم .پیداکردن اینها کمی مشکل است .چرا که آنها در یک شب حتی در پنج ،شش تئاتر و کافه برنامه اجرا می کنند .


آنهاباید از سر شب از وقتی که شب شروع می شود تا ساعت 11 و حتی تا نیمه شب در چندجا برنامه اجراکنند .


اینها ،اگر ماشین داشته باشند خیال شان راحت است و گرنه در لاله زار آنها را می توان دید که با هیات ارکستر خود ،تلاش عجیبی می کنند برای پیداکردن تاکسی خالی ... و وای به وقتی که تاکسی گیرشان نیاید آنوقت است که با پشت چشم نازک کردن و احیانا توپ و تشر صاحب کافه ای که با آنجا قرارداد دارند روبرو می شوند که :


- این چه وقت آمدن است .ده دقیقه از موقع برنامه ات گذشته و تازه حال آمده ای ؟


اما ،خب ،برای چنین مواقعی که خواننده ای دیر برسد ،همیشه توی کافه ها ،گارسون های زن – البته جوان – هستند که با اجرای یک رقص شرقی سکسی با شلوار تنگ و چسبان ،یادامن کوتاه ران نما ،مشتریان را سرگرم کنند تا خواننده مورد نظر با اعضای ارکسترش سر برسد و روی سن برود .


کافه رستوران های تهران هم که معمولا از ساعت هشت شب تا نزدیک نیمه شب برنامه دارند ،،گوشه جالب دیگری از دنیای شبانه تهران است .مشتریان این قبیل کافه ها را « داش مشدی ها »ی پولدار تشکیل میدهند .این عده با دلبستگی پیداکردن به یک خواننده یا رقاصه ویا حتی گارسون های کافه –که زن هستند –خیلی زود بصورت مشتری پاتوقی در می آیند و وای به وقتی که یک نفر بخواهد نگاه ناجور به « مترس »دیگری بیندازد .


توی این قبیل کافه رستوران ها ،همیشه چندنفر یکه بزن و بزن بهادر هستند که مشتریان مزاحم را با اردنگی از کافه بیرون بیندازند .البته اگر مشتری زیاد قوی و پرمایه نباشد .


بین این جور آدمها به پول – مایه – گفته می شود –در انصورت یکه بزنها یا بقولی دیگر ماموران خصوصی کافه رستوران –بامن بمیرم تو بمیری ،سر وته دعوا را هم می آورند و صحنه ای که در یکی از کافه های خیابان شاه آباد می بینیم واقعا برایمان جالب است .






پایان قسمت دوم






اطلاعات هفتگی / شماره 1574 / بهمن ماه 1350
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
vi6.jpg


ویگن و آیلین ویگن






بچه ها بزرگ می شوند ...بچه ها سری تو سرها پیدا می کنند ...پدرها پیر می شوند ...ویک روز همه چیز جابجا می شود ...یکی میرود .یکی می آید .


به این عکس نگاه کنید .ویگن است .روی دست او یک بجه ملوس ،معصوم و بی خبر از همه جا ذوق کنان می خندد .بابا هم از این شادی « دلبندش » لحظه زیبایی را می گذراند .این کوچولو آیلین است ...دختر ویگن


خوب خالا نگاه کنید به عکسی که آیلین یک دختر جوان وتودل برو ،ویک ستاره نسبتا سکسی شده ...اما نباید فراموش کرد که آیلین هنوز هم روی دست بابا نشسته .آخرمگر نه این است که آیلین به شهرت و محبوبیت ویگن تکیه کرده است ومگر نه اینست که حتی در اعلانات فیلم هایی که آیلین بازی می کند .اینطور می نویسند که باشرکت آیلین ویگن ...خودمانیم ،باید پدرهایی که سالهای عمرشان را برای بدست آوردن شهرت ویا اعتبار می گذرانند وبهرحال یکی از این دو یا هردو را برای بچه هایشان به میراث می گذرانند گفت خسته نباشی بابا .



اطلاعات هفتگی /۱۳۵۳
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
az.jpg



علی حاتمی : پس از این زری فقط در فیلم های خودم شرکت خواهد کرد






علی حاتمی جوان ترین و کم سن و سال ترین کارگردان و سناریست سینمای فارسی که با ساختن اولین فیلم ریتمیک راهی تازه در سینمای ایران ارائه کرد ،از سه ماه پیش که با « زری خوشکام » ستاره یی که خیلی زود در سینما درخشید ودر فیلمهای متعددی شرکت جست ، ازدواج کرده است ،در سکوت فرو رفته بود و اثر جدیدی بوجود نمی آورد .


حاتمی در یک گفتگوی تلفنی به خبرنگار ما گفت :


- سکوت سه ماهه من بخاطر ازدواج با زری است که از این پس در کارهایم شریک خواهد بود .بزودی کارم را شروع می کنم و کارهای جدیدم از این پس از فرم فانتزی بیرون خواهد بود .و سناریوهائی را که نوشته ام بر روال تازه می باشد که باز در سینمای فارسی کار تازه ای خواهد بود


در فیلم های جدیدم « زری » نقش ستاره زن را به عهده خواهد داشت و کاراکتر او از این پس با گذشته اش فرق می کند .تهیه فیلم جدیدم که « خواستگار » نام دارد ،از چند روز پیش شروع کرده ام .نیمی از سرمایه این فیلم به عهده من است و زری هم نقش اول آنرا به عهده دارد .


حاتمی در مورد اینکه یکی از تهیه کنندگان از او خواسته است به اتفاق همسرش در فیلمی شرکت جوید و ایفای نقش کند گفت :


- بنظر من یک کارگردان نمی تواند هنرپیشه خوبی هم باشد ،چنانکه یک هنرپیشه هم کارگردان خوبی نخواهد بود ،یعنی هم بازی کند و هم کار گردانی .


البته چنانچه روزی سناریوئی که خودم نوشتم و مورد پسندم بود ،بشرطی که کارگردانی آن را دیگری انجام دهد به اتفاق زری در آن فیلم بازی خواهم کرد .






*






واما اینکه اخیرا شایع شده بود یکی از عکاسان مجله « پلی بوی »که معمولا عکسهای لختی چاپ می کند ،تعدادی عکس لخت و برهنه از زری خوشکام گرفته وحتی شایع بود این عکس ها درآن مجله چاپ شده و وقتی به تهران رسیده زری خوشکام و شوهرش همه نسخه های مجله را یکجا خریداری کرده اند تا در دست کسی نیفتد ،حاتمی در این باره گفت :


- این شایعه به هیچ وجه صحت ندارد ،هرگز همسر من قبل از ازدواج چنین عکس هایی نگرفته است .بعضی ها که از ازدواج من و او ناراحت هستند چنین شایعاتی را سر زبانها انداخته اند .






اطلاعات هفتگی / شماره 1572 / سال 1350
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
33ljuh4.jpg


دخترنامشروع مارلون براندو


از عشق گمنام «مارلون براندو » در دریای جنوب یک فرزند دیگر متولد شد .


براندو با مادر این بچه که اهل « تاهیتی » است در سال 1961 هنگام بازی در فیلم « شورش در کشتی بونتی » آشنا شد .دخترک تاریتا نام داشت و در اولین دیدار قلب براندو را فتح کرد .


تاریتا درست بعد از دوسال آشنایی با مارلون براندو اولین فرزند پسرش را بدنیا آورد و مارلون تلگرافی به تاریتا اطلاع داد که اسم پسرش را « ته هوتو » بگذارد .










مجله روشنفکر / شماره 869 / تیرماه 1349
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
دوستان عزیزم
به علت ازدیاد مطالب قرار داده شده تاپیک از صفحه 38 به 39 منتقل شد
لطفا از صفحه 38 بازدید فرمایید

مطالب بسیار خوب و جذابی در صفحه 38 قرار گرفته است

اگر نظر خود را هم بفرمایید ممنون میشوم
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
30lj4wo.jpg


محمد نوری و چند ترانه جدید






محمد نوری خواننده معروف رادیو که ترانه " نازنین مریم "او از آهنگ های روز بود .باردیگر پس از پنج سال ، فعالیت خود را برای خوتندن جند ترانه جدید برای رادیو تشدید کرده است .


محمد نوری که کارمند سازمان برنامه است ،همیشه سعی داشته بدور از جنجال های متداول هنری باشد و فقط به فعالیت هنری خود بپردازد .نخستین ترانه یی که از محمد نوری در دوره فعالیت تازه اش از رادیو پخش خواهد شد ،« عاشقانه » نام دارد که شعر آن از شاعره فقید « فروغ فرخ زاد » می باشد و بر روی این شعر آهنگ ساخته شده است .


دیگر ترانه هایی که نوری آماده دارد و بدنبال هم پخش خواهد شد .،افسانه شب ،زمزمه در مهتاب ،،،، و یادها نام دارند که شعر یادها از سیمین بهبهانی است .بزودی صفحه ای نیز از محمد نوری ببازار می آید که بر آن دو ترانه از او بنامهای ،یاد اون روزها بخیر و لالائی ضبط گردیده است .شعر این ترانه ها را یدالله رویائی ساخته است .






اطلاعات هفتگی / اردیبهشت سال 1350 /شماره 1534
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
2i6i15i.jpg



من 17 ساله ام ،وشوهرم 71 ساله !






عروس 17 ساله می گوید :پیرمردها شوهران ایده ال هستند !!










سه ماه پیش وقتی « بریژیت » 17 ساله در یکی از کلیساهای آلمان به یک پیرمرد 71 ساله « بله »گفت و رسما زنش شد .جمیعتی که برای تماشای این غیرعادی ترین پیوند سال جلو کلیسا جمع شده بودند پیش بینی کردند که :«نه ،اینها عاقبت بخیر نمی شوند ،آخر با54 سال تفاوت سن چگونه میتوان حتی یک هفته همزیستی کرد ؟»


ولی به کوری چشم آنهایی که چنین گمانی را به خود راه داده بودند ،بریژیت 17 ساله و «گونفرید »71 ساله نه فقط دوره ماه عسل شان را پشت سر گذاشته اند ،بلکه میروند که وارد چهارمین ماه زندگی زناشویی خود شوند .


بریژیت می گوید :


« امان از دست مردمی که ما را لحظه ای به حال خود نمی گذارند .به محض آنکه پا از خانه بیرون می گذاریم دنبالمان راه می افتند و متلک می پرانند و سنگ می اندازند ،یا نصف شب ها تلفن می کنند و مزاحممان می شوند .از همه غیرقابل تحمل تر زنهای همسایه هستند .آنها مارا تحریم کرده اند .تازه هروقت هم که لطفشان گل کند و چند کلمه ئی بامن هم صحبت شوند ،بدون استثنا هوس می کنند بدانند که یک دختر 17 ساله در بستر یک مرد 71 ساله چه احساسی دارد و آیا اصولا از شوهرم کاری ساخته است یا نه ؟!به همین سبب ما فقط هنگامی یک نفس راحت میکشیم که به خانه برگردیم ودر را پشت سرمان ببندیم و باهم تنها شویم »


واما گونفرید میگوید :


« مردم تا ما را می بینند می ایستند و ما را به یکدیگر نشان میدهند و پچ پچ می کنند و بلندبلند میگویند :پیره سگ ،دختره را گول زده !!،همین هفته پیش خانمی رودر رویم ایستاد و گفت : پدر بزرگ نوه ات را به گردش آوردی ؟! »


وبریژیت تعریف می کند که :


« آخر من هم تقصیر دارم .چون از لجم و برای اینکه چشم حسودان را بترکانم .با شوهرم خیلی سانتی مانتال و عاشقانه به خیابان میروم .دستش را در دست می گیرم .توی اتوبوس سر بر شانه اش می گذارم ودر فرصت های مناسب اورا می بوسم !»


دوکیلو پر گل سرخ در بستر زفاف


گونفرید که به زن 17 ساله اش سخت می بالد ،می گوید :


« درست یکسال پس از مردن زن دومم بود که من و بریژیت باهم عروسی کردیم .من روی هم رفته سه بار زن گرقتم ،ولی شب زفاف من و بریژیت با شکوه ترین و پرخاطره ترین شب زندگی ام شده است .از جلو در خانه تا پشت در اتاق خواب را گل ریزان کرده بودم .به چهارچوب در اتاق خواب بادست کم یکصد شاخه میخک آتشین چتر زده بودم وروی بستر زفاف اقلا دو کیلو پرگل سرخ پاشیده بودم !»


بریژیت بقدری شوهرش را دوست دارد که زندگی کردن با مبل و اثاث زنهای اول ودوم شوهرش هیچ برایش مهم نیست و می گوید :


«بطور کلی من هرگز سن خود را معیار قرار نمی دهم وبه غریبه هایی که بخواهند سنم را بدانند خودم را 44 ساله معرفی می کنم .چراکه نصف سن شوهرم باضافه سن من می شود 44سال .من چون شوهرم را دوست دارم و اورا ایده ال می پندارم ،میخواهم سازگاری کنم .به همین سبب خود را در محدوده سبک زندگی وعادات شوهرم مقید می کنم .از من قبول کنید که پیر پسندی و اطاعت از شوهر ،مفیدترین کاری ا ست که یک دختر جوان میتواند بکند !!»


بریژیت به تعریفش چنین ادامه میدهد :


« شوهرم سحرخیزتراز من است .به محض بیدار شدن اول ورزش می کند و ریش می تراشد و بعد صبحانه حاضر می کند وسینی صبحانه را برایم روی تخت می آورد و هروقت هم که بدون من از خانه بیرون برود محال است که دست خالی برگردد و دست کم یک شاخه گل ،یک جعبه شکلات ،ویا شیرینی برایم می آورد .از این گذشته او از بسیاری جوانان نوزده ،بیست ساله ،دل شادتر ،سرزنده تر و بگوبخندتر است و به محض اینکه فرصتی بدست آورد از بوسیدنم مضایقه نمی کند .در خریدن لباس زنانه سلیقه قابل تحسینی دارد .شاید باور نکنید اگربگویم حتی زیرپوش هایم را او انتخاب می کند ومیخرد .ضمنا آدم منصفی است .مثلا میداند از یک دختربچه نباید توقعاتی داشت که مردها معمولا از یک زن جاافتاده و پرتجربه دارند .به عنوان مثال از اینکه آشپزی بلد نیستم اصلا ککش نمی گزد .»


مادر بریژیت که اوایل با وصلت دخترش با یک پیرمرد سخت مخالف بود ،حالا می گوید :


« از قدرت همزیستی و سازگاری این دو در حیرتم .شاید بشود آنها را خوشبخت ترین و بساز ترین جفت دنیا بشمار آورد .چنان به هم علاقه مندند که موقع شام و ناهار لقمه دهان هم میگذارند وتا این یکی بگوید آخ ،دیگری می گوید واخ !»


علت این دمسازی غیرطبیعی را هم شاید بتوان در گذشته های بریژیت جست .


بریژیت در سایه مادری سخت گیر بزرگ شد .مادری که به او اجازه نمیداد پا از خانه بیرون بگذارد ،با پسرها بازی کند ویا حتی روزنامه و مجله بخواند وضمنا آنقدر گرفتار بود که فرصتی برای شنیدن غصه ها و درد دل های دخترش را نداشت .به همین سبب بریژیت کوچولو هروقت کسی را میخواست که برایش درددل کند .به آپارتمان طبقه بالا نزد خانواده گونفرید می رفت .گونفرید و زنش مستاجران طبقه بالا مردمان خوبی بودند وبه بریژیت خیلی محبت میکردند .بریژیت نیز آنها را پاپابزرگ و مامان بزرگ صدا می کرد .


بریژیت می گوید :«بعد از فوت همسر گوتفرید من به او بیشتر سر می زدم و هروقت غصه ئی داشتم او موهایم را نوازش می کرد ودلداریم میداد و این وضع باعث شد که بمرور بین ما انس و الفتی پدید آید .نمیدانید شوهرم چقدر زبر وزرنگ است .هروقت که به استخر عمومی میروم و می بینم چگونه مثل ماهی شنا می کند .به خودم میگویم ،جوان ها غلط کرده اند به گردش برسند !»


بهرحال همزیستی این زن و شوهر غیرعادی تا حالا بخیر گذشته است و این شاید بدان دلیل است که آنها در آپارتمان قسقلی شان سنگر گرفته اند ودر آن مثل یک جزیره غیرمسکون زندگی می کنند .


پایان






مجله زن روز / شماره 475 /خرداد 1353
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
تصویری دیگر از یک کاباره در پیش از انقلاب حول و حوش سال 1350
دوستان عزیز برای یافتن مطالب بهتر و جذاب تر در این زمینه از صفحه 38 بازدید کنید


4gzjfrm.jpg
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
امیدوارم از مطالب امشب 13 فروردین لذت برده باشید
شب خوش
راستی فردا واقعا حالگیریست
بدترین روز سال همین 14 فروردین است
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
4cl2vs8.jpg


استاد صبا اغلب سازها را به خوبي مي‌نواخت و در نواختن ويلن و سه تار متبحر بود


استاد ابوالحسن صبا را با زحمات طاقت فرسا در موسيقي ايراني اعم از پژوهش، آهنگ‌سازي، نواختن سازهاي مختلف و تربيت شاگرداني كه هر كدام در قله رفيع اين هنر جاي گرفتند، به جرات مي‌توان شخصيت بي‌بديل موسيقي ايران و از افتخارات فرهنگي اين مرز و بوم دانست. استاد صبا در سحر گاه بيست و نهم آذر ماه سال‪ ۱۳۳۶ به دليل پارگي يكي از شريان‌هاي قلبش درگذشت. ابوالحسن صبا كه اغلب موسيقيدانان او را پدرموسيقي ايراني مي‌نامند در سال ۱۲۸۱ شمسي در تهران متولد و از همان كودكي به موسيقي علاقه‌مند شد. پدر صبا كمال‌السلطنه مردي اديب، فاضل و آشنا با موسيقي بود و تمايل داشت پسرانش نيز با اين هنر آشنا شوند. به اين ترتيب ابوالحسن خردسال با تشويق پدر و ذوق و علاقه خويش، مباني موسيقي را نزد ربابه خانم نديمه عمه‌اش آموخت. پس از آن نواختن سه تار را نزد پدر آغاز و تمرين كرد شد و بعدها براي تكميل آموزش اين ساز اصيل ايراني در محضر ميرزا عبدالله حاضر شد.

ابوالحسن راه فراگيري موسيقي اصيل ايراني را در شاگردي استادان بنام اين هنر مي‌دانست و براي همين از محضر درس استادان ديگري در اين زمينه مانند: علينقي وزيري، غلامحسين درويش خان، نايب اسدالله، حسين خان هنگ‌آفرين، حسين خان اسماعيل‌زاده، حاجي خان ضربيو اكبرخان فلوتي بهره برد.

صبا معتقد بود ريشه‌ي همه‌ي موسيقي‌ها يكي بوده كه عقيده افراطي برخي موجب جدايي آن‌ها شده و وضع كنوني را به وجود آورده است.

وي همچنين اعتقاد داشت كساني كه مي‌خواهند به موسيقي صورت مقبول، دنياپسند و جامعي ببخشند بايد موسيقي علمي و عملي را به نحو اكمل دانسته ادبيات ايراني به خوبي بشناسند، آكوستيك و صدا شناسي را بدانند و با نواختن اغلب سازها آشنايي داشته باشند. استاد روح‌الله خالقي موسيقيدان مي‌گويد: صبا اغلب سازها را به خوبي مي‌نواخت بويژه در نواختن ويلن و سه تار متبحر بود.

وي مي‌افزايد: صبا با استفاده از سبك و تكنيك وزيري و آشنايي با روش صحيح نواختن ويلن، سبكي نو برگزيده بود و از آنحا كه در موسيقي ايراني سوابق فراواني داشت توانست اين شيوه را متداول كند.

به گفته استاد خالقي ويلن زماني كه به ايران آمد، بيشتر به‌ دليل شباهت در فواصل پرده‌ها و تعداد سيم هايش با كمانچه، به شيوه كمانچه‌نوازان آموزش داده مي‌شد، در حالي كه صبا با دريافت صحيح از روش نوازندگي اين سبك را در هنرستان آموخت و ترويج داد. استاد حسين دهلوي از موسيقيدان بزرگ كشور مي‌گويد: مرحوم صبا در تمام دوران زندگي هنري خود همواره كوشش در حفظ اصالت داشت.

وي مي‌افزايد: علاقه او به آموزش و درك صحيح و دقت او در رعايت حدود هنر خود و خارج نشدن از اين محدوده از ويژگي‌هاي استاد صبا بود. كارشناسان موسيقي معتقدند استاد صبا مجتهدي تمام عيار در عالم موسيقي بود كه مانند او در قرن اخير از بسيار اندك و انگشت شمار هستند.

علي دهباشي پژوهشگر موسيقي در اين خصوص مي‌گويد: هنر صبا تنها در نواختن ويلن و سه ‌تار نبود، بلكه گذشته از تسلط بر عموم سازهاي ايراني، تربيت شاگردان برجسته، سبك خاص در نوازندگي و صداي سحرانگيز سازش او را از سايرين متمايز كرده بود.

وي افزود: صبا نسلي را پرورش داد كه رويكرد متفاوتي به موسيقي دارند بطوري كه عمق زحمات استاد در آثارشان مشهود است. دهباشي، مطالعه و پژوهش گسترده صبا در زمينه موسيقي را از جمله فعاليت‌هاي وي خواند و اضافه كرد: نزديك به دو دهه مطالعات منسجم توسط صبا درباره موسيقي ايران، دستاوردهاي ارزنده‌اي براي اين هنر بشمار مي‌رود. از جمله فعاليت‌هاي ديگر هنري صبا، مي‌توان به همكاري وي با انجمن موسيقي ايران اشاره كرد.

صبا با همكاري انجمن موسيقي، قطعه ديلمان را ساخت و جواد معروفي نيز آنرا براي اركستر تنظيم كرد كه اين كار با آواز بنان اجرا شد. او معتقد بود كه موسيقي ايراني ساخته روح، محيط و عواطف ايراني است و چيزي نيست كه دور ريخته يا عوض شود بلكه فقط بايد براساس پايه‌هاي صحيح و علمي استوار شود و از تقليدهاي ناروا مصون بماند.

از آثار صبا مي‌توان به زنگ شتر، بهارمست، به زندان، زرد مليجه، بياد گذشته، در قفس، رقص چوبي قاسم‌آبادي، كوهستاني و چهار مضراب‌هاي مختلف نام برد. صبا همچنين آثار مكتوبي را نيز از خود به يادگار نهاده است كه از آن جمله مي‌توان به آثاري همچون دوره اول، دوم و سوم ويلن، دوره اول، دوم، سوم و چهارم سنتور و دوره اول سه تار اشاره كرد.

اغلب شاگردان صبا از هنرمندان برجسته و از استادان به نام كشور هستند كه ازآن ميان مي‌توان به شادروان علي تجويدي، زنده ياد حبيب‌الله بديعي، رحمت‌الله بديعي، پرويز ياحقي، اسدالله ملك، فرامرز پايور، حسين دهلوي، حسين تهراني، مجيد وفادار و مهدي خالدي نام برد.
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
3yqv3it.jpg



گوزن ها از پر سر و صداترين فيلم‌هاي تاريخ سينماي ايران


گوزنها فضا، صحنه‌ها، كاراكترها و بازي‌هاي درخشاني دارد كه در كمتر فيلم تاريخ سينماي ايران به اين شكل در كنار يكديگر قرار داده شده‌اند. كاراكتر سيد با آن حس و حال غريب كه از يك معتاد مفلوك به انتقام گيرنده‌اي متكي به نفس بدل مي‌شود، كسي كه حتي براي تامين مواد مخدرش حاضر به فروش كتاب‌هاي يادگاري پدرش بود، اينك به خاطر رفيقش و نوعي خود ويرانگري به استقبال مرگ مي‌رود. شخصيت قدرت كه تودار است و در عين حال پرجوش، شعار نمي‌دهد ولي همه سكناتش گويي فرياد شعارهاي انساني است. محمدآقا با بازي به يادماندني پرويز فني‌زاده كه روشن نمي‌شود به چه دليل مي‌گريزد (مثل قدرت كه معلوم نيست چرا دزدي كرده) و اساسا گوزنها در همين نامعلومي‌ها، مفهوم خود را مي‌يابد. گوزنها بدون نمادگرايي و سمبليسم، مخاطبش را از فضايي نئورئاليستي (خانه‌اي كه گويا نمادي از جامعه آن روز ايران است) به انجامي رئاليستي مي‌رساند تا در انتها بطور ناخودآگاه حركت قدرت را نقطه گريز آن خانه بن‌بست و روزمره‌گي‌هاي حقارت‌بارش مي‌بينند.

گوزنها در روزهايي كه مبارزات مسلحانه عليه رژيم شاه زبانزد محافل روشنفكري بود از يك طرف قهرمان خود را يك چريك قرار مي‌دهد و از طرف ديگر جدا افتادگي وي را از مردمي كه مدعي دفاعشان بود، به تصوير مي‌كشد و بن‌بستي كه علاوه بر زندگي آن‌ها، مبارزه وي را نيز شامل مي‌گردد اگر چه پول سرقت شده توسط زني كه (اينك تنها تكيه‌گاهش را نيز از دست داده) به رفقايش مي‌رسد و آن مبارزه جدا از توده‌ها ادامه مي‌يابد.

گوزنها يكي از ستايش‌شده‌ترين فيلم‌هاي تاريخ سينماي ايران است كه نامش را مي‌توان در فهرست 10 فيلم برتر ايراني اغلب منتقدان و كارشناسان اين سينما يافت. فيلمي كه بسياري از سينمادوستان 3-2 نسل اين مملكت و جوانان و حتي خانواده‌ها، آن را از طرق گوناگون ديده‌اند و برخي بازي‌ها و صحنه‌ها و حتي ديالوگ‌هايش هنوز در خاطره‌شان مانده است. گوزنها يكي از پر سر و صداترين و پرحاشيه‌ترين فيلم‌هاي تاريخ سينماي ايران است كه عليرغم بحث و جدال‌هاي فراوان به دليل بازتاب‌هاي سياسي و فضاي بسته نيمه اول دهه 50 ،‌ كمترين نمود مطبوعاتي و رسانه‌اي را همراه داشت. اما پس از انقلاب و نمايش نسخه بدون سانسور آن، ستايش‌هاي فراواني نثارش شد. گوزنها تصويري نئورئاليستي از جامعه طبقاتي و استثماري.

ايران در سال‌هاي نخست دهه 50 است كه با فضايي تاثير گذار و تكان دهنده و البته گزنده و نيش‌دار به نوعي سرگشتگي يك نسل را در بن بستي پايان ناپذير به نمايش مي‌گذارد، بن بستي كه تنها نقطه رهايي‌اش، مرگ است. مرگي كه چندان تلخ نمايانده نمي‌شود و ديالوگ آخر سيد هنوز در يادهاست كه: نمرديم و گوله‌ام خورديم! جنجال گوز‌نها به روزهاي انقلاب نيز كشيده شد و سينما ركس آبادان با فيلم گوزنها در آتش سوخت.



گوزنها 1353

نويسنده فيلمنامه و كارگردان: مسعود كيميايي. مديرفيلمبرداري: نعمت حقيقي. تدوين: عباس گنجوي. موسيقي متن: اسفنديار منفردزاده. گريمور: عبدالله اسكندري. طراح تيتراژ: مسعود كيميايي. دستياركارگردان: محمد تراب‌نيا. خواننده: پري زنگنه. طراح آفيش: مرتضي مميز. تهيه‌كننده: مهدي ميثاقيه.

بازيگران: بهروز وثوقي، فرامرز قريبيان، نصرت پرتوي، پرويز فني‌زاده،‌ امراله صابري، گرجي،‌ گرشا رئوفي، پروين سليماني، عنايت بخشي، جهانگير فروهر، تهمينه آموزنده، ‌مستانه جزايري، محبوبه بيات، محمد ورشوچي، ‌سعيد پيردوست و ...



خلاصه داستان:

قدرت (فرامرز قريبيان) كه در جريان يك سرقت بانك با گلوله زخمي شده است به دوست قديمي‌اش سيد رسول (بهروز وثوقي) پناه مي‌برد. قدرت كه پس از سال‌ها، سيد را در گيشه يك تماشاخانه لاله‌زاري ملاقات مي‌كند در مي‌يابد رفيق ديرينش سخت معتاد مواد مخدر شده است و اگر چه در اتاقي اجاره‌اي از خانه‌اي مخروبه با زني به اسم فاطي (نصرت پرتوي) زندگي مي‌كند كه بازيگر همان تماشاخانه است ولي روزگار سخت و ذلت‌باري را مي‌گذراند، مانند اغلب ساكنان فلاكت زده آن خانه. قدرت به تدريج سيد را به ياد گذشته‌ها و عزت نفس آن روزهايش، به خود مي‌آورد تا در مقابل دلالان قاچاق مواد مخدر بايستد. سيد نيز براي خلاصي از دام اعتياد، ‌اصغر هرويين فروش (گرشا رئوفي) كه عامل اصلي معتاد شدن او و بسياري ديگر بوده را به قتل مي‌رساند.

در همين حال نيز محل اختفاي قدرت نزد پليس افشاء شده و توسط ماموران محاصره مي‌گردد. درگيري مسلحانه مابين طرفين آغاز شده و سيد نيز با ترفندي خود را به قدرت مي‌رساند و همراه او در انفجار اتاقشان كشته مي‌شود.



گزارش توليد:

در اوايل سال 1353 كه حدود 5 سالي از آغاز حركت موج نو سينماي ايران مي‌گذشت و برخي از تهيه‌كنندگان جذب فيلمسازان اين حركت و نوآوري‌هايشان شده بودند، مهدي ميثاقيه كه قبل از آن نيز دو فيلم خاك و بلوچ را براي مسعود كيميايي، پستچي را براي داريوش مهرجويي و صادق كرده را براي ناصر تقوايي تهيه كرده بود، پيشنهاد ساخت فيلمي ديگر را به كيميايي مي‌دهد.

كيميايي كه از پيش طرح داستاني جذاب ولي پيچيده به نام تيرباران را در دست داشت با توجه به دشواري‌هايي كه اين طرح به لحاظ برخورد با فضاي سياسي و بخصوص نيروهاي امنيتي و پليس را در برداشت، آن را به ميثاقيه پيشنهاد داد. چرا كه مي‌دانست ميثاقيه ارتباطات قوي با **** حاكم و دستگاه‌هاي نظامي و انتظامي‌اش دارد و قادر به حل مشكلات احتمالي بر سر راه توليد و نمايش فيلم خواهد بود. طرح، مورد پسند ميثاقيه قرار مي‌گيرد و او با توجه به معروفيت كيميايي در سينماي موج نو و خصوصا بخاطر حرص و طمع هميشگي خود به شهرت و بلند پروازي تصميم به تهيه فيلم تيرباران مي‌گيرد كه بعدا به گوزنها تغيير نام داد.

خود كيميايي درباره نام گوزنها طي مصاحبه‌اي در بولتن جشنواره جهاني فيلم تهران گفت: گوزن پاهاي زشتي دارد و شاخ‌هاي زيبا. اما آن چيزي كه باعث فرارش از دام شكارچي مي‌شود، پاهاي زشتش است و آن چه به دامش مي‌اندازد، شاخ زيبا و بلندش است و اين درست شرح حال آدم‌هاي اين فيلم است.

عوامل فيلم تقريبا همان ها بودند كه در دو ساخته قبلي كيميايي هم حضور داشتند: نعمت حقيقي (فيلمبردار)، منفرزاده (آهنگساز)، بهروز وثوقي و فرامرز قريبيان و... (بازيگران) به علاوه پرويز فني‌زاده در يك نقش كوتاه ولي منحصر به فرد، نصرت پرتوي در يكي از معدود هنرنمايي‌هايش و ...

فيلم در طول توليد دچار مشكلات متعددي مي‌شود از جمله واقعه‌اي كه براي برخي بازيگران در مناطق جنوب شهر، رخ داد و آنها را گرفتار ماموران مبارزه با مواد مخدر كرد! (گفته شده كه هنرپيشه نقش اول فيلم براي آشنايي هر چه ملموس‌تر با نقش يك معتاد، مدتي را در ميان معتادان مناطق گود عربها، گود كولي‌ها و ناحيه جفت پنج گذراند) و يا تدارك سكانس آخر و حضور تعداد متنابهي از ماموران پليس در صحنه فيلمبرداري.

فيلمبرداري گوزنها اوايل پاييز 1353 پايان يافت و فيلم توسط عباس گنجوي (تدوين‌گر) و روبيك منصوري (صداگذار) وارد مراحل فني گرديد تا اينكه براي آذرماه آماده نمايش شد.



نمايش و اكران:

نخستين نمايش فيلم گوزنها در سومين جشنواره جهاني فيلم تهران، آذر 1353 بود. فيلم توجه بسياري را برانگيخت و حتي بعضي را به شدت غافلگير نمود. اگرچه جايزه بهترين بازيگر مرد نصيب گوزنها گرديد ولي فيلم به شدت سياسي تلقي شد، قدرت نماد يك چريك شهري به شمار آمد و حساسيت نيروهاي امنيتي و پليس در محاصره محل اختفاي قدرت و انفجار آن‌جا دليلي بر اين ادعا ذكر شد. به همين جهت فيلم توقيف شد و اگرچه در اخبار آمده بود كه بلافاصله پس از جشنواره تهران به اكران عمومي درخواهد آمد، دچار سرنوشت نامعلومي گرديد.

اين توقيف بيش از يكسال به طول انجاميد تا آنكه مهدي ميثاقيه با همان نفوذي كه گفته شد، توانست به شرط حذف و جرح و تعديل صحنه‌هايي از فيلم، پروانه نمايش گوزنها را بگيرد. ديالوگ‌هايي از فيلم كه نشانگر چريك بودن و آرمانخواهي قدرت به نظر مي‌آمد حذف گرديد و همچنين صحنه پاياني فيلم مجددا فيلمبرداري شد و به جاي انفجار اتاق قدرت و سيد، تصويري قرار داده شد كه قدرت تسليم شده و اسلحه خود را در كنار گلداني قرار مي‌دهد.

فيلم با همين تغييرات از 8 بهمن 1354 در 13 سينماي تهران به نمايش درآمد. اين در شرايطي بود كه به دليل جو سانسور حاكم، كمترين مطالب و نقد فيلم در مورد گوزنها در نشريات به چاپ رسيد.

اكران فيلم بطور متناوب در تهران و شهرستان‌ها تا زمان پيروزي انقلاب و پس از آن ادامه يافت، از جمله زماني كه سينما ركس آبادان در 28 مرداد 1357 به آتش سوخت، فيلم گوزنها را بر پرده داشت.

گوزنها از معدود فيلم‌هايي بود كه پس از انقلاب نيز بر پرده سينماها، ‌اكران عمومي يافت و از 24 مهرماه 1359 در 3 سينماي آتلانتيك (آفريقا)، نياگارا (جمهوري) و رويال (فردوسي) به نمايش گذاشته شد.

اين فيلم در سال 1361 در سينما تاتر كوچك تهران نيز نمايش عمومي داشت. و از جمله پربيننده‌ترين فيلم‌هاي تاريخ سينماي ايران به شمار مي‌آيد
 
بالا