خوب احتمالا اگه دفعه دوم بخونمش بهتر می فهمم ولی وقتش الان ندارم
درست هست این یک داستان شاید نباشه و ذهن یک آدم آشفته که در موقعیت اش ذهن خلاقی داشته
من از صحنه پردازی و طرز بیان اش خیلی خوشم اومد
ولی هنوز نمی دونم ذهن کوندرا یکمی سیاه نگری توش هست یا نه اینکه به همه چی شک بکنی و در مورد فرد مقابلش آنطور که خودش دوست داشته فکر می کنه و یعنی اینکه می خواد شخصیت داستانش رو یک قهرمان نشون بده ولی بعدش اون رو ناشی از جبر زمان عنوان می کنه که به نظر من کوندرا خیلی به جامعه اش و افراد بدبین و قضاوت تلخی داره
ممنونم از سراب و ساغر خوندم مطالبتون رو و لذت بردم اگه باز هم مطلبي هست خوشحال ميشم بخونم. ميام نظرمو ميگم الان ذهنم مغشوشه.
پستاي من همش شدن اسپم. سو شرمنده!
کتاب بعدی چیه؟ خیلی کارتون جالبه.منم هستم.البته فعلا امتحان دارم.با این حال اگه تونستم حتما بهتون ملحق می شم.
-در مورد سیاه نگری میشه یه مثال بزنید تا ملموس تر شه؟چون من موقع خوندن کتاب این احساس رو نداشتم...
اين جمله رو ديدين: ونسان در مواردی مخالفت میکند. بحث می کنند و گاهی هم شوخی میکنند اما نه برای خودنمايی، بلکه برای اين که در ميان آن گفتگوی بسيار جدی، لحظاتی امکان تمدد اعصاب داشتهباشند.در مورد پژوهشگر چک تبار که غرورش رو توضیح می داد ولی می گفت که این غرور بیشتر از اینکه واقعی به نظر بیاد یک اتفاق جبری بوده
اینکه از اونجا اومده بیرون بخاطر انقلاب و غیره نبوده
((شايد اين امر خيلی بديهی بهنظر بيايد، اما درواقع چنين نيست. به اين دليل که وقتی محقق چک در سال ۱۹۶۸، زمانیکه ارتش روس رژيم بسيار نفرتانگيزی را در کشور برقرار کرد، از کار اخراج شد، درواقع کاری نکرده بود که بشود آن را به جسارت ربط داد. او رئيس يکیاز بخشهای انستيتو بود و به هيچ چيز جز پشه علاقهای نداشت. يک روز عدهای از افراد شناختهشده مخالف رژيم به دفتر محل کارش ريختند و از او خواستند سالنی برای برگزاری يک جلسه نيمهسری در اختيارشان بگذارد. شيوه رفتار آنها بی کموکاست جودوی اخلاقی بود: آنها بدون هشدار قبلی ناگهان بهسراغش آمدند و خودشان يک گروه کوچک تماشاچی هم درست کردند. اين برخورد پيشبينی نشده محقق را در وضعيتی قرار داد که نه راه پس داشت و نه راه پيش. پاسخ مثبت به خواست آنها میتوانست اتفاقات ناگواری بهدنبال داشتهباشد: شايد کارش را از دست میداد و سه فرزندش از امکان تحصيل در دانشگاه محروم میشدند. در عينحال جرأت کافی نداشت که به اين آدمهای بیسروپا که پيشاپيش داشتند از زبونی او تفريح میکردند، پاسخ رد بدهد.
دست آخر هم، با اينکه خودش را بهخاطر بیجربزگی و حماقت و ناتوانی از مقاومت در برابر فشار آنها سرزنش میکرد، کوتاه آمد و موافقت کرد. پس درواقع علت اخراج او از کار و محروم شدن فرزندانش از تحصيل بزدلی بود و نه جسارت. حالا اگر قضيه از اين قرار بوده، پس ديگر چرا اينقدر مغرور است؟))
به نظر من شاید این یکم بدبینانه باشه که اینطور در رویا هاش فکر کنه
و اینکه در حالیکه نشون می داد که ونسان یک روشنفکر رقاصه ستیز هست ولی در واقع خود اون روشنفکر ها رو هم به یک طوری رقاصه نشون میده
در مورد پژوهشگر چک تبار که غرورش رو توضیح می داد ولی می گفت که این غرور بیشتر از اینکه واقعی به نظر بیاد یک اتفاق جبری بوده
اینکه از اونجا اومده بیرون بخاطر انقلاب و غیره نبوده
((شايد اين امر خيلی بديهی بهنظر بيايد، اما درواقع چنين نيست. به اين دليل که وقتی محقق چک در سال ۱۹۶۸، زمانیکه ارتش روس رژيم بسيار نفرتانگيزی را در کشور برقرار کرد، از کار اخراج شد، درواقع کاری نکرده بود که بشود آن را به جسارت ربط داد. او رئيس يکیاز بخشهای انستيتو بود و به هيچ چيز جز پشه علاقهای نداشت. يک روز عدهای از افراد شناختهشده مخالف رژيم به دفتر محل کارش ريختند و از او خواستند سالنی برای برگزاری يک جلسه نيمهسری در اختيارشان بگذارد. شيوه رفتار آنها بی کموکاست جودوی اخلاقی بود: آنها بدون هشدار قبلی ناگهان بهسراغش آمدند و خودشان يک گروه کوچک تماشاچی هم درست کردند. اين برخورد پيشبينی نشده محقق را در وضعيتی قرار داد که نه راه پس داشت و نه راه پيش. پاسخ مثبت به خواست آنها میتوانست اتفاقات ناگواری بهدنبال داشتهباشد: شايد کارش را از دست میداد و سه فرزندش از امکان تحصيل در دانشگاه محروم میشدند. در عينحال جرأت کافی نداشت که به اين آدمهای بیسروپا که پيشاپيش داشتند از زبونی او تفريح میکردند، پاسخ رد بدهد.
دست آخر هم، با اينکه خودش را بهخاطر بیجربزگی و حماقت و ناتوانی از مقاومت در برابر فشار آنها سرزنش میکرد، کوتاه آمد و موافقت کرد. پس درواقع علت اخراج او از کار و محروم شدن فرزندانش از تحصيل بزدلی بود و نه جسارت. حالا اگر قضيه از اين قرار بوده، پس ديگر چرا اينقدر مغرور است؟))
به نظر من شاید این یکم بدبینانه باشه که اینطور در رویا هاش فکر کنه
و اینکه در حالیکه نشون می داد که ونسان یک روشنفکر رقاصه ستیز هست ولی در واقع خود اون روشنفکر ها رو هم به یک طوری رقاصه نشون میده
در اینکه اتفاقاتی که برای اون محقق چکی میافته درد ناک هست ،شکی نیست! اما من اسم این دید کوندرا رو واقع گرایی میذارم نه سیاه نگری،به نظرم دیدش کاملا رئال هست ! اگه به خاطر داشته باشید اولش گفتم که ویژگی ممتاز کوندرا اینه که درونی ترین احساسات انسان ها رو به شکلی زیبا موشکافی میکنه و درین کار هم جسارت خاصی به خرج میده ...
من فکر میکنم این احساس شما نسبت به سیاه نگری نشات گرفته از همین جسارت در بیانُِ کوندرا هست،که باعث شده با خوندن سرنوشت اون محقق چک تبار تصویر سیاهی در ذهن شما نقش ببنده...
ولی حقیقت اینه که این اتفاقی هست که خیلی از ما در طول روز دچارش میشیم،مسائل غرور آفرینی که برای ما بسیار مهم و ارزشمندند ولی با بیانشون نهایتا مورد تمسخر دیگران قرار میگیریم...
اون قسمتی که نتیجه گیری کردید که کوندرا ظاهرا اینها رو نوعی بزدلی میدونست رو قبول ندارم،چون با توجه به دلایل بالاکه گفتم ، کوندرا داره میگه ارزش های ما آدما معمولا برای دیگران تمسخری بیش نیست و این یه واقعیت هست نه سیاه بینی!
[/FONT][/COLOR][/FONT][/COLOR]
اون سرنوشت مرد چک تبار یک واقعیت هست که افتاده ولی اون رو باید از دید نویسنده ببینیم
اگه منظور کوندارا دید مردم را نسبت به فرد چک تبار می گفت یک چیزی هست ولی به نظر من فکر می کنم این دید خود کوندرا هست به مرد چک تبار
اینکه اون مرد اینطور که از شواهد پیدا هست یک قهرمان نیست بلکه یک نمایی از یک قهرمان هست که ما می خواهیم باشه
مثلا چون ما آدم های را دوست داریم که بر علیه ظلم به پا خواسته اند پس قهرمان ها را آن طور که دوست داریم می بینیم و با این طرز تفکر چگوارا دیگر آدم انقلابی نیست چرا ؟ ! چون این دید ماست که اون رو دوست داره چگوارا ببینه
و شاید هم چگوارا آدم زیاد انقلابی نباشه ولی چون ما این رو دوست داریم پس چگوارا توی ذهن ما میشه انقلابی و برای ما بزرگ میشه ولی این ممکنه نباشه و ممکنه هم باشه
و در اینجا هست که نویسنده اون فکر خودش که تحت تاثیر اینکه همه مردم به نوعی رقاصه هستند قرار می گیره
من می تونم فکر کنم که قهرمان های من آدم های صرف خوبی هستند چون این خیال من هست و دید من به دنیا اطراف و همینطور می تونم فکر کنم که اون قهرمان فقط یک نگاه پوشالی من به زندگی است یعنی اینکه اون واقعا قهرمان نشده و احتمالا طی همین جبر زمانه دچار این آفت قهرمانی شده
دوستان مثل اینکه نظری ندارند
اگه نه خوب بریم سر یک کتاب دیگه
اگه هم که هست بگید
سلام
من دارم کماکان اهستگی رو میخونم و کپی پیست می کنم برای شاید وقتی دیگر. البته من یه اشتباه رو که چند بار کردم دوباره مرتکب شدم اونم این که چند کتاب رو همزمان شروع کردم به خوندن. مورچه ارژانتینی_کالوینو) نامه به پدر (کافکا)مایا(گوردر).
اما منتظر پیشنهاد معرفی کتاب بعدیم البته بخاطر بد قولیم میتونین منو تنبیه کنین من حاضرم
ممنون از سراب و ساغر عزیز
من نظرم روی "بوف کور " هست...
من پیکر فرهاد رو میخونم که از نوعی دیگر به داستان نگاه کرده باشم :دی
کلآ داستان بسیار گیرا و زیبایی هست. نسخه چاپی کاملش اینور انقلاب چاپ شده؟! من نسخه قدیمیش رو دارم
اول منم خواستم پیکر فرهاد رو پیشنهاد کنم ... بعدش یادم افتاد نمی دونم تو کدوم یکی از کارتونای کتابم گذاشتم
از خیر پیشنهادش گذشتم :دی
منم نسخه قدیمش رو دارم تاریخ شاهنشاهی خورده ... ولی کتاب قشنگیه اگه همه موافق باشن من برا این کتاب
پایه هستم .