• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

تصویر سازی از یک منظره/خلق یک فضا توسط نویسنده

با برگذاری مسابقه تو این تاپیک موافقید؟


  • Total voters
    40

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
درود به همه ی دوستان
منن آخرین متنم رو گذاشتم ،گمونم کار مهمی انجام دادم! چون باور کنید سرم شلوغ بود و درگیریهای ناخواسته ای داشتم جدای درگیریهای کاریم
حسین جان بینهایت ممنونم که با انتخاب این موضوع بجا باعث شدین من اینقدر تشویق به نوشتن بشم که اگه وقت بیشتری بود و میشد حتما تعداد متنهام هم اضافه میشدن ،ضمنا موضوع انتخاب شده جوری بود که میتونستم سبک دیگه ای از نوشتن رو باهاش تجربه کنم .بازهم ممنونم از شما
از دوستانی که با نظراتشون بنده رو تشویق و راهنمایی میکنن هم بسیار ممنونم .منتظر نقد همه هستم ولطفا اینبار حتما نوشته ها رو نقد بفرمایین .نقد نوشته های خودم برام بسیار مهم هست و راهنمای خوبی برای بهتر نوشتنم .من خودم هم نقد نوشته ها و توضیح برای نوشته های خودم رو بعد شنیدن نظرات شما میذارم.
 

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,817
لایک‌ها
4,842
سن
34
محل سکونت
ارومیه
دوستان لازم شد و فکر کنم یه چیزی رو باید بگم
خدای نکرده من وقت یا قانونی برای تایپیک مشخص نمیکنم تایپیک خودش صاحاب داره :)
این نظرات و پیشنهادات من هستش چون احساس میکنم البته فکر کنم خیلی های دیگه هم فکر میکنن تایپیک از تصویر سازی خارج شده و خیلی شبیه بداهه نویسی شده و داریم داستان رو از بالا میبینیم و خودمون رو نمیتونیم توی پوست شخصیت که داریم میسازیم قرار بدیم
در مورد نقد هم نگم بهتره جنگ شروع میشه :D
هرچی روی میز مغزم هستش رو با یک دست میکشم از طرف دیگه بریزن توی سطل زباله های مغزم
چون واقعا هم وقت خوندن متنها رو بادقت نداشتم و هم ناراحتی که از دوستان دارم باعث میشه متن ها رو نخونم به قول معروف ف نوشته رو که میخونم میدونم آخرش میرسه به فرحزاد :cool:
نوشته های منم که نیاز به نقد ندارن چون اصلا نوشته نیستن هرچی میاد به ذهن توی نیم ساعت وبدون وقفه مینویسم اینجا همین
چقدر نوشتم :p:p
 

hossein137

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,400
لایک‌ها
10,757
سن
34
محل سکونت
Isfahan
با اجاره تون:
در مورد متن های قبلی نوشته بودم و این یکی مربوط به متن های جدیدتر هست
در مورد متن دوم سومیه جان (در مورد پدربزرگ) متن خیلی خوبی بود.اون حس و حال لازم رو داشت.منتها یه ذره تو توصیف صحنه ها ناقص بود.در مورد اون آدم خاص اونقدری که باید حرف زده نشده بود.اما باز هم خوب بود
متن محسن خان در مورد یه آدم خاص هم اتفاقا" متن خوب و درگیر کننده ای بود.تا یه جاهایی اصلا" آدم نمیدونست اون چیز خاص جزیی از وجود خودشه و این به درگیر کنندگی اش کمک میکرد.منتها یه ذره حاشیه ها زیاد بود.که البته ممکه وجودش لازم هم بوده باشه
متن بعدی سمیه هم خوب بود.جالب این جاست که سبک و نوع نوشتن هیچ کدوم از شما در نوشته ها لااقل تو این سری مثل هم نیست و من بهش حسودی ام میشه.توصیف خوبی بود و چون برای یه آدم خاص بود میشد هر چیز غیر منطقی ای رو باورپذیر کنه.
متن مایکل هم مثل همیشه اون حالت طنزش رو داشت.وقتی بهش دقت میکنی میبینی مثل دیالوگ های یه فیلم قدیمی مثل قیصر میمونه.ممکنه کلمات پیچیده ای نباشه و زیاد از نظر ادبی نشه در موردش حرفی نوشت ولی همین متن ممکنه با یه موسیقی و بازی چند نفر آدم چیز خوبیه.دنیای واقعی یه جوون هست که هر جوری میشه سعی میکنه غر غر نکنه.خودش رو لوس نکنه و .....
متن آخر محسن رو راستش نظر خاصی در موردش ندارم.شاید اگر چنین تجربه ای رو داشتم و یا جنسیت دیگه ای داشتم برام ملموس تر بود.ولی یه جورایی از این مدل متن ها زیاد خوشم نمیاد (نه این که مشکلی داشته باشه به هر حال هر آدمی از یه چیزی خوشش میاد از یه چیزی نه) چون من هیچ وقت فکر نکردم که تو چنین صحنه هایی بخوام و بتونم چنین حرف هایی بزنم.شخصا" فکر میکنم آدم حال نیستم.یا از گذشته حرف میزنم و یا آینده و یا حتی از چیزی که نبوده.ممکنه انقدر ساکت کنار طرف بشینم و اخم هام رو تو هم کنم که حالش به هم بخوره و بعد براش بنویسم.یا از قبل براش نوشته باشم.
در مورد متن آخر سمیه جان هم باز نظر خاصی ندارم.نه این که بد باشه.الان دوباره رفتم رو دور غر زدن و حرفی نمیتونم بزنم

از پیشنهاد محسن به شدت حمایت میکنم (همین گیر دادن به نوشته های من)
برام جالبه که هیچ کس در مورد آدم خاصی که ازش بدش می اومد/یا باهاش زندگی نکرده/و یا یه نویسنده و یا شاعر و یا هر چیز دیگه ای کسی چیزی ننوشته.خودم هم ننوشتم.
کاش میتونستم بیشتر بنویسم ولی فعلا" نمیخوام درگیرش باشم.فعلا" کمتر به این جا سر میزنم و خودم رو آزادتر میذارم.
شاید مثل شمایی که چیزی ننوشتید و یا کمتر از اون چیزی که فکر کردید نوشتید یه جایی دوباره در مورد همین موضوعات بنویسم.
ممنون از همگی

در مورد پیشنهاد فرشاد هم نظری ندارم.همون طور که قرار شد آخر یک موضوع رو خود بچه ها تایین میکنند.
و این که از نقد صریح و گفتن مشکل نترسید.به هر حال ما هیچ کدوم نقد نمیکنیم.فقط نظر میدیم.نقد احتیاج به یه سری قوانین و قواعد داره در حوزه ی حرفه ای.
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
درود
حسین جان باز که غر زدی! من اصلا موندم چیزی توی این دنیا هست که حسین واقعا ازش راضی باشه؟! اما من که تسلیم نمیشم و اینقدر مینویسم که دست کم یکیشو حسین بگه عالی بوده! (هرچند که این احتمال ظاهرا از احتمال وجود دایناسور هم کمتر بنظر میاد!)
خب اینا که شوخی بود اما بینهایت ممنون از نظرتون حسین عزیز.از روی نقد دوستان خیلی چیزها رو میتونم درباره نوشته ها و دیدگاههای خواننده و اینکه چه تعداد از خواننده ها اونچه رو میخواستم در متن نشون بدم گرفتن و درواقع من چقدر موفق بودم برای نشون دادن اونچه در ذهنم بوده بفهمم و برای بهتر نشون دادن اونچه میخوام در نوشته های بعدی تلاش کنم و اصولا از این بابت آدم سرسختی هستم میشه گفت
بازهم منتظر سایر نقدها میمونم
 

hossein137

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,400
لایک‌ها
10,757
سن
34
محل سکونت
Isfahan
درود
حسین جان باز که غر زدی! من اصلا موندم چیزی توی این دنیا هست که حسین واقعا ازش راضی باشه؟! اما من که تسلیم نمیشم و اینقدر مینویسم که دست کم یکیشو حسین بگه عالی بوده! (هرچند که این احتمال ظاهرا از احتمال وجود دایناسور هم کمتر بنظر میاد!)
خب اینا که شوخی بود اما بینهایت ممنون از نظرتون حسین عزیز.از روی نقد دوستان خیلی چیزها رو میتونم درباره نوشته ها و دیدگاههای خواننده و اینکه چه تعداد از خواننده ها اونچه رو میخواستم در متن نشون بدم گرفتن و درواقع من چقدر موفق بودم برای نشون دادن اونچه در ذهنم بوده بفهمم و برای بهتر نشون دادن اونچه میخوام در نوشته های بعدی تلاش کنم و اصولا از این بابت آدم سرسختی هستم میشه گفت
بازهم منتظر سایر نقدها میمونم

لول :D
آخه من کجا و کی رو پیدا کنم بهش غز بزنم :/
راستش من نقد نکردم در واقع و نظرات شخصی ام رو نوشتم.و این نوع غر غر کردن انگار یه بعد وجودی ما شده.بیشترش به خاطر اینه که دوست دارم از نوشته های خودم هم بیشتر اشکال گرفته بشه.زمینه رو میسازم که بقیه در مورد نوشته هام راحت تر باشند :rolleyes:
ولی جدای از شوخی من دیدم یه کم نسبت به اون منظره ساختنش هم هست.اگر نه نوشته هاتون که تو تاپیک بقلی میذارید اکثرا" فوق العاده هستند.
اگر لطف کنید و شما هم نظرتون رو در مورد نوشته ها بنویسید ممنون میشم.
 

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,817
لایک‌ها
4,842
سن
34
محل سکونت
ارومیه
چقدر نقدهای خشنی از هم میکنید بگذریم .....
کسی نمیخواد موضوع اتنخاب کنه ؟
این روز ها شدیدا حال نوشتن دارم منتظرم پس یکی یه موضوع بذاره
 
Last edited:

Bvafa

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 آگوست 2010
نوشته‌ها
784
لایک‌ها
3,795
AMD.POWER
کوتاه مختصر اما جالب...البته اعتراف میکنم من بار اول که خوندم زیاد دستگیرم نشد چی به چی بود:دی
farshad10
اممم فکر میکنم متن سری قبل خیلی قشنگ تر بود یا شایدم این نظر منه!اما اینم واقعا خوب بود...قسمت دوم خیلی قشنگ تر بود....در کل خیلی با احساس بود
hossein137
چقدر غمگین بود و البته طبق معمول مبهم:دیپ
وقتی داشتم داستان دوم رو میخوندم همش فکر می کردم چه قدر با صدای آقای ضابطیان برای رادیو هفت قشنگ بشه این متن

من اون روز ندیدمش.حالا هم فقط جای زخمش مونده براش.انگار سرش رو گرفته باشم روی اون اره و بیخ تا بیخ بریده باشم.و بعد وقتی می اومد کنارم مینشست و یا وقتی که میخواست قهر کنه جای بخیه های گردنش انقدر خودنمایی میکرد که تو چشم هاش چیزی رو نبینم.
وقتی دلش رو از جا در آوردم و انداخته بودم تو یه پاکت با چند لیتر عطر که بد بویی خودم رو جبران کنم.قلب من هنوز سرجاش بود ولی اون داشت میمرد.حالا وقتی لخت میشه و میخواد بهم بگه که هنوز دوستم داره و این لباس اگه نباشه ممکنه من بیشتر تحریک بشم به با اون موندن.روی سینه اش جای بخیه میبینم.روی گردنش جای بخیه میبینم.کل تنش رو اعلامیه های مردن گرفته.از روزی که پدرم مرد تا روزی که پدر بزرگ و یا اون دشمنش مرد.همه جاش بوی خون میده و باز وقتی میاد میشینه کنارم لبخند میزنه.
خوشم اومد...چندبار این تیکه رو خوندم:)
somayeh60
اگر آدم احساساتی بودم حتما برای سطر به سطر اولین نوشته ات گریه می کردم!واقعا خیلی خیلی قشنگ بود
متن دوم هم خیلی جالب بود...دیالوگ هاش خیلی خوب بود
راستش سومی رو نخوندم:دی
wonnin
متن اول رو دوبار خوندم چون خیلی خوشم اومد یه جورایی جالب و خلاقانه بود...البته فکر می کنم اگر غیر مستقیم تر منظور رو می رسوندید که نیمه پنهانتونه قشنگ تر هم میشد:)
متن دوم هم خوب بود ولی فکر می کنم هر دو شخصیت ,مخصوصا شخصیت مردش فتوشاپی بیش نیست!:دی


kyle
فکر میکنم خیلی منسجم نبود متن
انژی خاصصی واسه جذب دردها داره ولی دردشو بزور به کسی بگه انگار ساخته ده واسه انرژی دادن
شاید همین دردهایی که جذب کرده خودشو به رماتیسم مبتلا کرده ...بیخیال بسه
دوست ندارم مثل اون باشم دوست دارم یکی اونو درک کنه
ولی انتظار واسم معنی ریسک کردن رو داره بزرگترین ریسکی که دارم کم کم تجربش میکنم با همه مشکلات پیشه روم
انتظار یعنی چند سالی رفت و چند سالی که مونده یا شایدم نمونده...
این تیکه ها قشنگ بودن برام...دوست داشتم:)
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
سلام به دوستان خوبم ، نکته ای به وضوح در نوشته های بچه ها به چشم میخوره ، پیشرفت بسیار خوب و در عین حال کم شدن اشکالات املایی و اشنایی اوناست .
وقتی خودم به نوشته های پیشینم نگاه میکنم میبینم چقدر بد مینوشتم و الان بسیاری از ایرادات نوشتاری به خاطر گوشزد کردن دوستان کمتر شده . لطفا بازم هرجایی که دیدی سبک نوشتن یا ادبیات نوشتاری ام ایراد و اشکالی داره بهم بگید چون همونطور که قبلا هم اشاره کرده بودم من در زمینه ادبیات و نوشتار بسیار مبتدی و تازه کار هستم و فقط برای یادگیری بیشتر وارد بخش ادبیات شدم .

خب ابتدا نوشته امید جان ؛
شیوه نگارش امید رو خیلی دوست دارم ، ساده و در عین حال پرمعنا ، ولی کاش امید یکم بیشتر بنویسی ، حتی نوشته های بداهه ات هم خیلی کوتاه میشن ، مخصوصا این تاپیک که جای خالی ات بیشتر احساس میشه و خیلی بیشتر میتونی روش کار کنی

نوشته فرشاد که یه جا بند نمیشه ؛
خب فرشاد هنوز فعل هایی که به کار میبره متناسب جمله بندی و ساختار متنش نیست ، ایراد انشایی هم از من بیشتر داره :دی
ولی موضوع نوشته ات خیلی جالب بود و خصوصا تصمیم در دوبخشی کردن موضوع و نظر خواهی از مخاطب در حدس موضوع ، روشی زیرکانه و خوبی بود که جالب بود. داستان نتیجه گیری خیلی خوبی هم داشت و تصویر سازی خوبی هم از اتفاقات و شخصیت داستان شده بود ، در مجموع نسبت به کارهای قبلی اش یه سر و گردن بالاتر بود.

نوشته بی وفای عزیز ؛
به جرات بهترین نوشته ایشون در تاپیک تصویر سازی تاکنون این متن بود ، خیلی خیلی زیبا و پراحساس بود و ادغام دو موضوع در یک شخصیت و ایجاد یه متن واحد ، فکر بسیار جالبی بود، همه احساسات ، عواطف ، نگرانی ها و آرزوهای یک مادر در طی دوران انتظار ، به خوبی و درقالب جملاتی پرمفهوم به تصویر کشیده شد . بی وفا جان این متنت رو فکر کنم بیشتر از چهار بار خوندم

و اما حسین خان ؛
خب باید بهت گیر بدم حالا درست یا غلط :دی .
همونطور که خودت اشاره کردی یه نظرم این دوتا نوشته از ضعیف ترین کارای حسین بود ، برعکس نوشته های پیشین خیلی گنگ و گیج کننده نوشتی ، خیلی سعی کردم بدونم در متن اولت مخاطبت خاصت دقیقا چه کسی یا چه چیزی بود ، البته این امر به افزودن هیجان و پیگیری خوندن نوشته خیلی کمک میکنه ولی وقتی نتیجه گیری مشخصی ایجاد نمیشه ، حالت خسته کننده و بی هف بودن رو تداعی میکنه و یا شاید من اینطوری احساس کردم ، بهر حال حسین جان لطفا برام بگو منظورت از شخصیت نوشته اولت چی / کی بود ؟ و چرا در قالب یه مرد ، یه زن بدکاره ، یه حس خاص و غیره بیانش کردی
نوشته دومت رو خیلی دوست داشتم و همون سبک نوشتاری بود که ازت انتظار میرفت ، گفتمان شخصیت ها و توصیف فضای داستان خیلی قشنگ بود و جملاتی که بکار میرفت به زیبایی عمق حسرت و پشیمانی شخصیت داستانت رو نشون میداد .
فقط یه ایراد ازت بگیرم حسین تا دلم خنک بشه : دی . حسین چرا اینقدر سنگین ، سرد و تاریک مینویسی ؟ این سبک نوشتاری ات خاص و قشنگه ولی تو در هر حالتی و حتی در زیباترین و پراحساس ترین جملاتت گوشه ای از روح سرد و خشن نوشته ات رو حفظ میکنی ، دوست ندارم با این روحیه بنویسی و اینقدر خسته و شکسته از اتفاقات داستانت یاد کنی.

و اما سمیه عزیز ؛
نوشته اول ایشون خیلی خیلی پرمفهوم و پر احساس بود ، ادغام بداهه نویسی در قالب تصویر سازی ایشون یه داستان ادبی بسیار زیبا رو بوجود آورد که با بیان احساسات شیرین و عاشقانه ایشون ، حس حسادت خواننده نسبت به شخصیت دوم نوشته رو بوجود میاورد . مخصوصا که با بیان جملاتی ساده و عامیانه، رغبت پیگیری داستان از طرف خواننده بیشتر و لذت بخش تر بود :
اشاره به جملاتی نظیر " پری...پری خانوم ....پری یکی یه دونه...با من قهری ؟...ببخش دیگه... آشتی آشتی ...نه تو سال هاست که نیومدی و خبری از پری یکی یه دونه ات نگرفتی ...کاش قبل رفتنت میمردم تا این دوری لحظه به لحظه آبم نمی کرد"
نوشته دوم ایشون که باید اشاره به بابابزرگ شخصیت داشت ، خب نوشتن از کسانی که واقعا در زندگی آدم هستند گاهی خیلی سخت و مشکل میشه ، خصوصا اگه اون فرد دیگه بینشون نباشه ، البته من دقیقا نمیدونم ایشون به درستی به این موضوع اشاره کردن یا نه ولی از شناختی که از ایشون دارم فکر کنم این نوشته باید مستقیما به بابابزرگشون مربوط میشد .
این نوشته با یاد آوری خاطرات کودکی و حس از دست رفتنی که غم بزرگی رو تداعی میکنه ، یکی از پر احساس ترین و زیباترین نوشته های ایشون بود ، ولی خب یکم فضای تصویر سازی میتونست بهتر و کامل تر انجام بگیره.
اما نوشته سوم ایشون ؛
به نظرم بهترین و کامل ترین نوشته ایشون در تاپیک تصویر سازی این نوشته بود که با بیان واقعیت های آشکاری که همیشه دوست داریم در بستری پنهان ازش یاد کنیم ، به تصویر کشیده شد . این نوشته شما رو هم چند بار خوندم و تکیه کلام ها و دیدگاه های جالبی رو باهاش پیدا کردم که ساعتها منو به فکر برد .
نوشته آخر ایشون هم خب میتونم بگم زیاد چنگی به دل نزد ، و تکرار اسامی شخصیت ها گاهی خسته کننده و غیر ضروری مینمود .

نوشته مایکی ؛
اصلا قشنگ نبود و تو که فرصت کافی برای نوشتن داشتی پس بیخودی بهونه نیار ، میدونم خیلی بهتر از اینا میتونی بنویسی ولی چرا اصرار داری نوشته هات کوتاه و مختصر بشن رو من نمیدونم .
بهتره فعالیتت رو بیشتر کنی چون باید منتظر شنیدن خبرای خوب در بخش ادبیات برای خودت باشی ،

و اما در آخر میخوام اشاره ای به نقد دوستان درباره نوشته خودم کنم ؛
ممنون که ایرادات نوشته هامو گفتید واقعا خیلی خیلی کمک میکنه تو بهتر شدن کارم ، سعی میکنم کوتاه تر ، رون تر و صحیح تر بنویسم ، در مورد متن اول حق کاملا با بچه هاست و وقتی دوباره خوندم دیدم که زیاد از اتفاقات پیرامون شخصیت داستان گفتم و با بی وفای عزیز هم موافقم ، نباید اونقدر صریح و آشکار به نتیجه گیری داستان اشاره میکردم و ممنون ازتون
در مورد نوشته دوم ؛
خب این نوشته خیلی ساده ، بامزه و شاید کودکانه و رویایی وانمود کنه . تموم نوشته های قبلی من یه تلخی و شکست پنهون و آشکار در خودشون داشتند.
این بار تصمیم گرفتم شیرین ، گرم و پر از احساس بنویسم ، احساسی که هیچ شکی توش نبود و هیچ نکته تاریکی نداشت. بی وفای عزیز اشاره کردند " شخصیت های فتوشاپی " و حسین جان گفتند حس و حال ناملموس ، ولی خب یه توضیح بدم و اونم اینکه خوشبختانه هیچ حس تاریک و سردی در رابطه ای با کسی نداشتم ، آدم آرومی هستم ، ولی بسیاری از صحنه های نوشته دومم در زندگی حقیقی ام بارها تکرار شده و اصلا دور از انتظار نیست که تمومی اتفاقات نوشته ام روزی رنگ حقیقت به خودشون بگیرن ،
زندگی زیاد سخت و پیچیده نیست ، نداشته های زیادی رو همیشه با خودمون همراه خواهیم داشت ، ولی من ترجیح میدم حواسم رو به داشته هایم جمع کنم و مواظب اونا باشم ، نداشته ها خودشون پیداشون میشه و اونوقت یه فکری به حالش میکنیم.
 

hossein137

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,400
لایک‌ها
10,757
سن
34
محل سکونت
Isfahan
هر چند انگار این جا به شلوغی سابق نیست ولی ممنونم در کل.
و اما حسین خان ؛
خب باید بهت گیر بدم حالا درست یا غلط :دی .
همونطور که خودت اشاره کردی یه نظرم این دوتا نوشته از ضعیف ترین کارای حسین بود ، برعکس نوشته های پیشین خیلی گنگ و گیج کننده نوشتی ، خیلی سعی کردم بدونم در متن اولت مخاطبت خاصت دقیقا چه کسی یا چه چیزی بود ، البته این امر به افزودن هیجان و پیگیری خوندن نوشته خیلی کمک میکنه ولی وقتی نتیجه گیری مشخصی ایجاد نمیشه ، حالت خسته کننده و بی هف بودن رو تداعی میکنه و یا شاید من اینطوری احساس کردم ، بهر حال حسین جان لطفا برام بگو منظورت از شخصیت نوشته اولت چی / کی بود ؟ و چرا در قالب یه مرد ، یه زن بدکاره ، یه حس خاص و غیره بیانش کردی
نوشته دومت رو خیلی دوست داشتم و همون سبک نوشتاری بود که ازت انتظار میرفت ، گفتمان شخصیت ها و توصیف فضای داستان خیلی قشنگ بود و جملاتی که بکار میرفت به زیبایی عمق حسرت و پشیمانی شخصیت داستانت رو نشون میداد .
فقط یه ایراد ازت بگیرم حسین تا دلم خنک بشه : دی . حسین چرا اینقدر سنگین ، سرد و تاریک مینویسی ؟ این سبک نوشتاری ات خاص و قشنگه ولی تو در هر حالتی و حتی در زیباترین و پراحساس ترین جملاتت گوشه ای از روح سرد و خشن نوشته ات رو حفظ میکنی ، دوست ندارم با این روحیه بنویسی و اینقدر خسته و شکسته از اتفاقات داستانت یاد کنی.

ممنون محسن جان.اتفاقا" حرف هات واقعا" درسته ولی من به خودم حق میدم که از نوشته ی اولم دفاع کنم (در مورد دومی حرفی در کل ندارم چون کمی از روی اجبار بوده)
اول این رو بگم که این یکی متن اولین چیزی بوده که نوشتم و آخرش خوب بوده.فقط یه مشکلی که داره بیش از حد تخیلی بودنشه
و جدا از این چون تو یه جای دیگه هم بهم گیر داده بودند بابت این نوشته که اون زن کیه و .... مجبورم یه توضیح مفصل بدم.پیشنهاد میکنم همزمان که داری این ها رو میخونی اون متن هم جلوت باشه
این نوشته در مورد زندگی منه.اول از همه در مورد بچگی ام حرف میزنم و یکی دو تا خاطره و بعد فوت پدرم/وقتی نوجوان شدم برای اولین بار از خونه زدم بیرون.البته بعد از یه دعوای مفصل و احمقانه با مادرم.
و بعد گفتم که کنار مادرم نشسته و داره راضی اش میکنه برای برگشتنم.یه نگاه کلی اگر به اون شخصیت بکنیم چیزی جز خود زندگی نیست
من زندگی ام رو به یک زن تشبیه کردم که وقتی بچه بودم بیشتر کنارم بوده.وقتی عصبانی شدم از کنارم رفته و من رو ترک کرده.وقتی اتفاقی برم افتاده زندگی ام حالش بد شده.بعد او نرو تصور میکنم که لخت شده.ولی دید من به زندگی ام پر غم و غصه بوده.یه زن که هیکلش رو اعلامیه های پدرم/پدربزرگ هام/دایی و عموم و غیره گرفتند.یه زن که من خیلی بهش زخم زدم.خیلی بهش کم محلی کردم.راستش دروغ چرا فکر میکنم قبل از نوشتن این متن من واقعا" درک درستی از زندگی کردن نداشتم.الکی به خودم سخت میگرفتم و شادی نمیکردم.به مسائل جزیی گوش نمیدادم.تو روابطم کم میذاشتم و هزار تا چیز دیگه.من اون شب واقعا" اتفاق عجیبی برام افتاد.مثل این که یه آدم تا دم مرگ بره و زنده بمونه.حس یکی رو دارم که هیچ دغدغه ای نداره.بعد از اون همه گیر دادن به خدا و دنیا و .... الان باهاشون رفیق شدم.دیگه گیر بازاری نیست.به چیزای عادی توجه میکنم.طعم غذاها برام مهم تر شده.دوست دارم بعضی وقت ها استرس و ترس و رو تجربه کنم.هیجان رو و هزار تا چیزدیگه که بهش محل میگذاشتم.برای من خاص ترین چیز روند اون زندگی ای بوده که من تا الان باهاش نساختم.این که با این وضع باز دنیا به کامم بوده.در کل نمیتونم درست مفهومم رو برسونم.ولی اصل موضوع اصلا" شخصی نبوده.
بعد گفتم که اون همیشه هست و همیشه بوده اما خودم خواستم که کنارم نباشه.بعد از شخصیتم رونمایی کردم.
با این توضیحات شاید مفهوم ای نرو رسونده باشم که این متن برای من مهم ترین چیزی بوده که نوشتم.مهم ترین چیزی که فهمیدم.
اما در مورد پاراگراف آخرت :
راستش خودم هم نمیدونم ولی در کل از این جور نوشتن خوشم میاد.از این که موقع نوشتن هزار تا شخصیت بسازم که کمی با من همخوانی داشته باشه.من وقتی رمان و یا داستانی میخونم اول از همه اون پیچیدگی و تم اثر مهمه و بعد خود داستان.هر چقدر پیچیده تر باشه از نظرم دلخواه تره.هر چی درکش سخت تر باشه برم بهتره.تو فیلم دیدن هم از این جور فیلم ها بیشتر خوشم میاد.و همین روی نوشتنم هم تاثیر گذاشته طوری که انگار نمیشه یه پایان خوش براش ساخت.من در کل خودم رو درک نمیکنم که چند ساعت بیخوابی بکشم و بعد یه متن شاد بنویسم.هیچ وقت به این فکر نکردم که کسی کنارم باشه و بنویسم.همیشه این روند تنهایی انجام شده/همیشه نصف شبی که خوابم نبرده به این جور نوشتن کمک کرده.
و تازگی ها کمی این جور نوشتن ها ولم کرده (از وقتی کمی مفهوم زندگی رو درک کردم.ولی وقتی میخوام بنویسم یه فرجه میگیرم و میرم تو همون دوران.چون شاید بهترین نوشته هام مال همون دوران بوده)
راستش وقتی حتی اقرار میکنم که روانی ام کسی باورش نمیشه ولی شاید اگه بشینند و براشون توضیح بدم چه خواب هایی میبینم/چه چیزایی رو تو بیداری میبینم شاید اون ها هم تایید کنند و اگر مثل خودم باشند بگند " این هم نوشته های ما" و بعد ببینم چقدر مثل خودم نوشته.خلاصه از یه آدم متوهم و احساساتی و خیال پرداز انتظار زیادی نداشته باش محسن جان (بیشتر از این توضیح نمیدم چون هم یه ذره برام سخته و هم نیازی نیست)
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
درود به دوستان نازنین

امید عزیز
متن کوتاه و زیبایی بود من که لذت بردم امیدوارم نوشته های بیشتری رو از امید عزیز شاهد باشیم توی این تاپیک. سبک نوشتنشونو خیلی دوست دارم و میدونم کوتاه نوشتن در عین تاثیر گذار بودن نوشته هاشون از اطلاعات ادبی بالاشون سرچشمه میگیره.

فرشاد 10عزیز
آدم یاد پایان داستانهای لیلی و مجنون می افتاد زیاد از این شاخه به اون شاخه پریدن توش دیده میشد .اگه داستان در همون یک بخش اول خلاصه میشد و پایانش همونجا مطرح میشد بنظرم جذاب تر بود ولی پایان تلخی داشت. راستش اول داستان یه جورایی آدمو یاد عشق های دوران نوجوانی مینداخت.

بی وفای عزیز
خیلی جالب و خلاقانه بود خلاصه کردن دو موضوع در یک متن .من که خوشم اومد.حس و حال یک مادر و خاص بودن بچه ای که هنوز نیومده و اون نجواها و گفتگوهای مادرانه که منو شدیدا تحت تاثیر قرار داد. یجور دل بریدن از همه کس غیر از اون بچه که هنوز نیومده رو میشه حس کرد.نمیدونم این واقعا اونچه بوده که نویسنده خواسته نشون بده و یک دریافت حسی ایجاد شده یا صرفا تصور خود من هست بعد خوندن متن.حس امیدی که از یک موجود دیگه میاد توی تاریکی نا امیدی ها میتونه به هر خواننده ای حس خوبی بده. مثل یک روزنه در تاریکی .

حسین عزیز
هر دو متن همون شیوه ی ابهام آمیز نوشته های حسین رو داشتن. البته خیلی بهتر از متن های دیگه ای بود که توی این تاپیک گذاشته بودین.به غیر از متن سری قبل (همون متن احسان و نامزدش والبته مادرش!) که من خیلی خیلی اون متن رو دوست داشتم و سطر به سطرشو چندین بار خوندم و ازش حس خوبی گرفتم که بنظرم این بهترین متن بود. کلا نویسنده علاقه داره که داستان کمی در پرده ی ابهام و راز آلود بیان بشه که میشه گفت نوعی سبک میتونه باشه. خوبیش اینه که آدم اگه کنجکاو باشه میره دنبالش و غرق جملات میشه تا منظور نویسنده رو بهتر بفهمه و بدیش اینه که اگه حوصله ای برای این کار نداشته باشه بدون اینکه داستان رو بفهمه یا تلاشی برای کنکاش در عمق ماجرا داشته باشه فقط از روخونی بکنه و بذاره بره و چیزی هم بعدش یادش نمونه.میدونم اینجور سبک نوشتن خواننده های خاص خودش رو هم می پسنده .نویسنده به عامه پسند بودن داستان فکر نمیکنه و این کمی جسورانه است. خب از نوشته های حسین میشه کمی هم روانشناسیش کرد! .حسین جان یک بار توی نقد و نظرتون به من گفتین سبک نوشتن کاملا ادبیاتی که همیشه تکرار میکنم باعث میشه ارتباط بعضی خواننده ها با متنم کم بشه .خب من بهش خیلی فکر کردم و توی نوشته های این سری فکر میکنم برای همه ملموس بود تغییر این سبک اما باز هم خواستم ادغامی از هر دو حالت باشه گمونم تا حدودی هم موفق بودم که اینو از نوشته های دوستان و نظراتشون فهمیدم .حالا فکر میکنم بد نباشه یکمی هم خودتون چنین تغییری ایجاد کنین .من اصلا نمیگم شما بیاید یک متن کاملا احساسی بذارین یا چیزی مشابه این ،هدفم اینه که بگم برای ارتباط گرفتن بیشتر خواننده ها یه توازنی ایجاد کنین با کم کردن رازآلود بودن داستان.البته میدونم کمی بهش تعصب دارین شاید اما شاید تجربه ی بدی نباشه .در کل من از خوندن نوشته ای که باید درش دقیق بشم خوشم میاد.بعضیی تکیه کلام ها و جملات شما رو میپسندم .
"حالا که خیلی وقت ها با من نیست.وقتی با رفیقم میخنده و یا گریه میکنه.وقتی اون رو میبینم که دست انداخته تو دست یه پیرمرد دوره گرد و داره کل خیابونای شهر رو پیاده باهاش قدم میزنه تازه میفهمم چه عزیزی رو از دست دادم" چه حس غریبی ایجاد کرد این بند از نوشته شما حسین جان و "یه زن که دلم براش تنگ شده.بیشتر از خودم.بیشتر از خودش.باید باهاش بیشتر آشنا شم.بیشتر از این همه سال"
این آخر داستان متن اول رو دوست داشتم یه امیدواری خاصی توش هست بدست آوردن کسی یا چیزی که بهش بی توجه بودی و حالا احساس میکنی دوستش داری
و متن دوم این قسمت
"از زمان شروعش نمیتونم چیزی بگم.لااقل وقتی حواسم هست.چون اون اوایل روزگار خوبی نداشتیم.جنگ بود.یه جنگ جهانی که شاید سومین شماره اش تو خونه ی ما اجرا میشد.نمیفهمیدم چرا انقدر حرفه ای بازی میکردیم که بعضی وقت ها جای کتک های من روی گونه اش میموند.و بعضی وقت ها اون تلافی میکرد و شیر فلکه ی آب رو میبست وقتی دستشویی بودم.ولی هیچ وقت عقب نکشیدیم.هیچ وقت هیچ کدوم از ما به فکر این نبودیم که از کجا شروع شده و کی میخواد تموم بشه"آدم یاد فیلم آقا و خانوم اسمیت می افتاد که برد پیت و آنجلینا توش بازی میکردن ! من این یه تیکه رو دوست داشتم .بیچاره نسرین!

محسن عزیز
خب اول از همه بگم این دو متن شما از لحاظ انشای نوشتاری خیلی خیلی پیشرفت داشتن. متن اول کمی آدمو گیج می کرد و اتفاقا چون باعث میشد آدم درگیر شخصیتی که نمیدونه کی هست بشه میلش برای خوندن ادامه داستان بیشتر میشد. متن اول رو منم مثل سایر دوستان دوست داشتم و چند بار خوندم و هر بار چیز جدیدی رو تونستم ازش بفهمم.گفتگو با نیمه ی پنهان خیلی جالب بود.قهر و آشتی های نویسنده با نیمه ی پنهان بسیارماهرانه گفته شده بود.بعضی گفتگوها میون نویسنده و نیمه ی پنهانش انگار دوتا شخص متفاوت رو نشون میداد از دو جنس مخالف!:
"ولی ازم قول گرفت بازم دو ساعت تو حموم نشینم و براش آواز بخونم ، میگفت با صدای آواز خوندم تا 10 کیلومتری مون هر چی موجود زنده هست رو فراری میدم !"
اینجا اینو نشون میده چون هیچ مردی نمیگه صدام بده اونم وقتی توی حموم واسه خودش میخونه با غرور! توی خونه ما که اینه! و این جمله که دوست اشتمش و نوعی پنهون کاری که در طول روز باهاش درگیریم از جانب خودمون "درسته همیشه میخندید ولی خب اونم چیزایی واسه پنهون کردن داشت ...." و این جمله "اسمش رو سرمایی مدرسه موشها گذاشته بودم..." که باعث شد خاطره خوبی برام تداعی بشه. راستش من کل این متن رو و جمله هاشو دوست داشتم خیلی زیاد چون اصلا سطحی نبود و ناگفته های زیادی داشت. و متن دوم که یجور عشق رویایی بود انگار. خیلی جالب بود که از اسم خودتون استفاده کردین جای شخصیت اصلی داستان که حتما دلیلی داشته و آدم فکر میکنه هر دو شخصیت واقعی بودن
"+مهم نیست بقیه چی فکر میکنن ، برام مهم نیست اونا چی میگن ، تو عزیز دل منی ، من با تو خوشحالم ، من با تو جون گرفتم ، دوباره زنده شدم ، امید پیدا کردم و با تو خوبتر شدم ." چقدر این جملات رو دوست داشتم .

مایکل عزیز
متن شما رو خوندم.یجور واقعیت نویسی و کمک از اتفاقات واقعی انگار توش بود اما هنوزم رگه هایی از طنز دیده میشد "دخترک با موهای بلوند وچشمهایی به رنگ ابی اسمان وصورتی به لطافت گل" جالبه دختر رویاهای قصه شما و محسن عزیز یک شکل هستن !" و این قسمت که دوست داشتم"انژی خاصصی واسه جذب دردها داره ولی دردشو بزور به کسی بگه انگار ساخته ده واسه انرژی دادن شاید همین دردهایی که جذب کرده خودشو به رماتیسم مبتلا کرده" اما میشد بهتر بنویسین من میدونم که استعدادتون بیشتر از ایناست. ممنون که نوشتین.
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
حالا نوشته های خودم
درباره نوشته ی اولم باید بگم خودم این متن رو خیلی دوست داشتم و چون میدونستم بهتر از این نمیتونم اشک دوستان رو دربیارم! دیگه متنی درباره این موضوع ننوشتم .بی نهایت ممنونم بابت همه ی تعریف های دلگرم کننده تون و خوشحالم که دوست داشتین. از gaara13 عزیز هم ممنونم که تعریفشون واقعا خوشحالم کرد.

درباره متن پدر بزرگ باید بگم دوستان این تلفیقی از واقعیت و کمی خیال بود یه جورایی برگشت من به کودکیم بود راستش درباره تصویر سازی ناقص باید بگم من این متن رو دقیقا سه روز بعد فوت پدربزرگ عزیزم و در شرایط بد روحی نوشتم و چون میخواستم یجور قدردانی ازشون باشه اون روزها دست به قلم بردم. اول از همه هم بابت نقص و کمبودش از خودش عذرخواهی میکنم که همواره برام مثل یک پدر بود...

درباره متن جنجالی پری خوشگله! مدت ها بود این ایده توی ذهنم بود راستش من وقتی این متن رو قرار دادم کمی هم از واکنش دوستان و برداشت ها نگران بودم اما اگه کسی این متن رو دقیق خونده باشه آخر داستان میتونه واقعیت رو بفمه که نویسنده میخواسته مثل مادرش باشه نه پری خوشگله! مادری که درسته مهربونی و صفای دلش با پری خوشگله شبیه بوده اما رفتار ظاهری و اشتباهات اونو نداشته
" +می خواستی عین پری خوشگله باشی؟! -نه ! من دوست دارم مثل اون باشم ...خب پری خوشگله هم آدم بود...اونم اشتباهاتی داشت...اما درونش جدای شغلش بوی ناب انسانیت میداد" من این متن رو از همه ی متن هام بیشتر دوست داشتم راستش و یجورایی باید مینوشتم .من فکر میکنم مدیون بودم به خودم و آدمهای فهیم دور وبرم و باید این متن رودر روی هجویاتی بود که غیر منصفانه توی روزمره میبینم و میشنوم و بخاطرش متاسف میشم.خصوصا زن ها توی این جامعه ،دیدگاه های غلطی که باعث شد شخصیت بزرگی چون بانو فروغ نه تنها درک نشه که برعکس تهمت هایی از این گونه بهش بچسبه.دیدگاهی که گاه اجازه نمیده افکارت رو به زبون بیاری تنها به این گناه که یک زن هستی.به زن و مرد بودن نیست همه ی ما وقتی به عمق ماجرا نگاه نمیکنیم و اشتباهات خودمونو نمیبینیم و اگه کسی همون اشتباه رو انجام بده انگشت تهمت رو بهش نشانه میگیریم مقصریم... بعد نوشتن من این نکته رو در نظر گرفتم که دوستان اهل ادب میدونن وقتی نویسنده از شخصیتی حرف میزنه صرفا به این معنا نیست که خودش اون شخصیته! این یک دید سطحیه که میدونم دوستان فرهیخته و اهل ادب بخش ندارن این دیدگاه رو .

و متن آخر که برای یک موجود خیالی بود که دوست داشتم واقعیت داشت و بود...حسین جان حتما که نباید تجربه کنی میتونی تصویری بسازی ازش،هدف همینه دیگه . و محسن عزیز که گفتن متن خوبی نبود! برعکس نظرتون باید بگم من خودم تکیه کلام ها و تمثیل های این متن رو خیلی دوست داشتم و خواستم با بقیه متفاوت باشه ازین جهت کاربرد تمثیل .موارد غیر ضروری نگم اصلا در نوشته های من نیست اما خب حداقل حدش هست چون من خیلی خلاصه نویسی میکنم و سعی میکنم همیشه اول و آخر داستان با هم زیاد فاصله نداشته باشه تاخواننده خسته بشه میدونم بسیاری از دوستان با من هم نظر هستن چون نظراتشونو اگر اینجا نه جای دیگه و بصورت دیگه ای همیشه دریافت میکنم و البته استفاده. بنابراین ایراد شما رو با این متن از این جهت که گفتین وارد نمیدونم .شاید براتون جذابیت نداشته و چنین حسی ایجاد کرده اما اینکه تکرار اسامی گمان نمیکنم در این حد خسته کننده بوده باشه.
خیلی نوشتم خدا کنه حوصله خوندن داشته باشین.
پ.ن: حسین جان ممنون از تعریفت بابت نوشته های تاپیک بغلی و خوشحال شدم بایت خوندن پست بالایی و خبرای خوبی که دادی
 
Last edited:

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
محسن جان از وقتی که سرم خلوت شده پدرم پدرمو دراورده خدایش کمتر میتونم سر بزنم
انقدرم نوشتم که دلخوری نداشته باشین ازم
این لوگولو رو که یادته:دی
pirates5B15D_th.gif

من از همه نقدهای که درموردم میشه با روی باز وبه همراه یه شاخه گل استقبال میکنم
toyou.gif

ممنون که متنم رو خوندین
pillowfight.gif

+++++++++++++
من انتقادی ندارم فقط یه چندتا پیشنهاد دارم
cowb.gif

حسین جان داداش اینبار یه متن طنز بنویس
gaah.gif

وپیشنهاد بعدی اینه که موضوع متن بعدی هرچی بود همه به زبان محاوره بنویسن ( لاقل فقط واسه اینبار);)
 

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,817
لایک‌ها
4,842
سن
34
محل سکونت
ارومیه
نوبتی هم که باشه وبت مایکل هستش که موضوع رو بذاره
مایکل چون خودت پیشنهاد دادی خودتم موضوع رو بذار این هفته
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
نوبتی هم که باشه نوبت مایکل هستش که موضوع رو بذاره
مایکل چون خودت پیشنهاد دادی خودتم موضوع رو بذار این هفته
ممنون فرشاد جووون ولی تو همش باید زیرابی دربری پسر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
42kmoig.gif

بابا من از این میترسم که خودم موضوع رو بگم ولی نتونم خودم متنی بنویسم
looksmiley.gif
::ههههههه

همون یه نفر بیاد یه موضوع رو انتخاب کنه من راحتترم
ببینم حسین موضوع طنز بلده؟
171.gif
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
این تاپیک ، تاپیکی هست که با زحمات زیاد دوستان و پشتکار حسین عزیز بالا اومده و به اینجا رسیده پس اصلا نمیزاریم یه گوشه خلوت کنه و ساکت بمونه.
" حسین ، داداشی " خیلی خیلی ممنون که نوشتی و برام توضیح دادی ، اصلا برای این جمع شدیم که بنویسیم و خودمون رو بهتر بشناسیم . در مورد متن اولت با توضیحاتی که دادی و دوباره خوندن متن ، جریان نوشته و روح پنهان ماجرا دستم اومد . اولین بار که اون متن رو خوندم پیش خودم حدس زدم که میتونه درباره زندگی حسین باشه ولی بار دوم و دقیق تر که خودنم نظرم عوض شد و حسابی گیج شدم !
خب اینم یه سبک خاص و محبوب در نوشتن هست که منم سعی میکنم از تجربه تو در این زمینه استفاده کنم .
با خوندن توضیحات شیرینت ، خیلی خوشحال شدم . از اینکه اون اتفاق عجیب و زیبا توی زندگیت افتاد ، از اینکه دلت کمی آروم تر شد و خواستی که بپذیری و ادامه بدی . ممنون حسین جان حرفات روی من هم تاثیر زیادی داشت و یه شوک مثبت بهم ایجاد کرد .
خب این دو تا اسپمر معروف بخش بازم افتادن به کل کل کردن : دی
مایکل پیشنهاد خوبی دادی ولی همونطور که فرشاد گفت "باید" موضوع نوشته رو تو انتخاب کنی و حتما هم باید طنز باشه .
و اما در مورد موضوع ، ضمن این که منتظر تعیین موضوع از جانب مایکلی میمونیم ، با اجازه دوستان و اگه همگی موافق باشند ، میخوام موضوع هفته بعد رو " چند ساعت خوشبختی " اعلام کنم . خب من فکر کنم نوشتن برای دو موضع شور و هیجان بیشتری ایجاد کرد و هر کردوم از دوستان اگه خواستند میتونند در مورد یکی از موضوعات ، و یا هر دو موضوع بنویسند .
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
محسن با اجازه :دی
موضوعی که ازمن خواستین اینه "" " تصویری از من ، با زبانی از طنز" ""
درمورد من ننویسین:دی
در مورد خودتون در مورد خندهاتون
فقط توش ساده نویسی باشه یعنی بطور خودمونی جملاتو بنویین
حسین جان به تو میگماااااااااااااااااااااا
هههههههههههههههه:p
ناراحت نشی انقدر باهات شوخی میکنم :oops:
راستی من منتظرم ببینم شما چطور مینویسین بدش من بنویسم ;)
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
درود
راستش موضوع دوم خیلی سخته .مایکل عزیز بیشتر توضیح بدین دقیقا چی مد نظرتون هست.
دوستان لطفا یه بازه زمانی هم برای این دو موضوع بدین واسه دقیقه نودی هایی مثل خودم !
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
درود
راستش موضوع دوم خیلی سخته .مایکل عزیز بیشتر توضیح بدین دقیقا چی مد نظرتون هست.
دوستان لطفا یه بازه زمانی هم برای این دو موضوع بدین واسه دقیقه نودی هایی مثل خودم !
سلام
در مورد خودتون با زبان طنز
هرکی درمورد خودش درمورد طنز های که داشته و...... بنویسه سادست که:rolleyes:
پ ن::خودم که متوجه نشدم چی گفتم :p
هههههههه
محسن بیا کمــــــــــــــــک:D
 

Bvafa

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 آگوست 2010
نوشته‌ها
784
لایک‌ها
3,795
سلام
در مورد خودتون با زبان طنز
هرکی درمورد خودش درمورد طنز های که داشته و...... بنویسه سادست که:rolleyes:
پ ن::خودم که متوجه نشدم چی گفتم :p
هههههههه
محسن بیا کمــــــــــــــــک:D
خوب اینکه خیلی با معنی تصویری از من ، با زبانی از طنز فرق داره که
منظور یه خاطره ی طنز و کارای بامزه ای هست که انجام دادیم یا توصیف شخصیت خودمون به صورت طنز؟
 

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,817
لایک‌ها
4,842
سن
34
محل سکونت
ارومیه
خدای من
من اینجام دوباره هنوز باورم نمیشه برگشتم توی این وضعیت ولی دیگه برام اهمیتی نداره آخرش چی میشه مهم اینه که من به خاطر اون دارم این کارو میکنم برای محافظت از اون این برام مهمه
لعتبی میخواد بارون بگیره این دیگه از اون روزهاست اگه سالم بمونم روزهای بارونی از پشت پنچره تکون نمیخورم
خوب بذار دفتر خاطراتمو بردارم و خط آخرشو بنیویسم شاید واقعا دیگه برنرگشتم .
باید برم یه جا که بارون به دفترم نزنه هی جورج بیا جای من بعد جات یه شب نگهبانی میدم
خوب بذار دفترم رو در بیارم از جیبم . مدادم هم دیگه داره تموم میشه شاید منم دارم تموم میشم
سلام ماری عزیزم من الان توی خط مقدم هستم میگن امشب حمله میکنیم نمیدونم راسته یا دروغه
امیدوارم این آخرین حرف های من نباشه ولی اگه باشه بدون الان زیر یه هوای بارونی زیر یه سقف چوبی نشستم که داره چکه میکنه تازه یه شب هم نگهبانی به جورج بابت این وضعیت بدهکارم
و دارم این حرف ها رو برای تو مینویسم .
من به قولی که به تو دادم عمل کردم و بعد از فرارم دوباره برگشتم و با تمام وجودم میخوام از تو دفاع کنم و فقط میخوام بدونی مهمترین چیزمن توی دنیا غرورم بود که به خاطر تو شکستمش وامیدوارم ارزششو داشته باشه و تو هم به قولی که به من دادی عمل کنی
میخوام خاطزات این چند ساعت آخرمو برات بنویسم :
بعد از اینکه منو فرستادم به تیب 25 لمیدوار بودم که دوستام منو دوباره ببخشن درسته یکمی طول کشید ولی منو بخشیدن
امشب داشتم دوباره خواب تو رو میدیدم پشت خونه هری پیر بودیم توی اون چمن زار فکر کنم اواخر بهار بود دستت توی دستم بود و اون لباس سفید گلدارت رو پوشیده بودی و داشتی بهم لبخند میزدی
موهات اونقدر بلند بود که جلوی نور خورشید رو گرفته بود کونه هات باز قرمز شده بود . همش به هم لبخند میزدی بعدش رفتیم اسب سواری اون مادیان طلایی دوباره برگشته بود و باهم سوارش بودیم و مثل همیشه باهم ماهی پایین رودخونه رو خوردیم تا اینکه ........
که ناگهان دوباره گروهبان هارک سوت آماده باشو زد و مثل برق از جام پریدم . نمیدونستم رفتی یا موندی میخواستم با همین دستام خفش کنم که فهمیدم همش خواب بوده
بعد از گرفتم جیره اومدیم توی صف تا آماده رفتن بشیم که این بارون باریدن گرفته
ماری ماری عزیزم سوت حمله رو زدن بدون من همیشه عاشقت بودم و هستم اگه مردم به قولی که به من دادی عمل کن و تنها نباش از همین جا میبوسمت تو برام تنها کسی هستی که موندی
جونز احمق داری چیکار میکنی ؟
هیچی گروهبان هیچی
جورج : گروهبان بچه ننه داره وصیت میکنه هههههههه
گروهبان : خفشو جورج . جونز پسرم این آخرین شانست برای نجات شرافتت و همین طور اون دوست دخترت هستش اگه آخر این حمله زنده موندیم خودم میرم برات خواستگاری حالا همه آماده حمله بشید
حمله.............................................................
اون روز آلمانها حمله کردن به تیپ 25 و تقریبا همشونو کشتن ولی تیپ 25 موفق شد در برابر این حمله مقاوت کنه
جونز یک چشم خودش رو از دست داد و به خاطر جورج که جونشو فدای جونز کرد زنده موند
جسد گروهبان هرگز پیدا نشد
جونز به انگستان برگشت و با ماری همون لحظات رو زندگی کرد برای اولین بار که ماری رو برد به چمن زار نتونست گرییه خودشو بگیره اون در تمام اون چند ساعت خوش بخت ترین آدم در دنیا بود
آخر اون روز از ماری تقاظای ازدواج کرد و اون هم پذیرفت .
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
خوب اینکه خیلی با معنی تصویری از من ، با زبانی از طنز فرق داره که
منظور یه خاطره ی طنز و کارای بامزه ای هست که انجام دادیم یا توصیف شخصیت خودمون به صورت طنز؟
موضوع این هفته رو مایکلی عزیز " تصویری از من ، با زبانی از طنز " انتخاب کردند که به نظر من موضوع خیلی قشنگ با مزه ای میشه و دوستان میتونند تصویر شخصیت کنونی و حقیقی شون رو در قالب یک شخصیت فانتزی و Funny بیان کنند یا اینکه اگه به هر دلیلی دوست نداشتند ، خب میتونند یه شخصیت مجازی و یا چیزی که دوست داشتند وجود داشت رو ایجاد کنند .
خب یکم موضوع سختی هست ، مخصوصا برای من که برای هفته پیش یه تصویر سازی از شخصیت خودم رو نوشتم و حالا موندم دوباره چی بگم : دی
 
بالا