• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

حالات و احوالات کنونی خود را با شعر بیان کنید.

vorojax

Registered User
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
451
لایک‌ها
48
دلم گرفته،

دلم عجیب گرفته است.

تمام راه به یک چیز فکر می کردم

و رنگ دامنه ها هوش را ز سرم می برد.

خطوط جاده در اندوه دشت ها گم بود.

چه دره های عجیبی

و اسب،یادت هست،

سپید بود

و مثل واژه پاکی،سکوت سبز چمن زار را چرا می کرد

و بعد ، غربت رنگین قریه های سر راه.

و بعد تونل ها.

دلم گرفته.

دلم عجیب گرفته است.


سهراب

:f34r:

:f34r:
 

orginalfilm

کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
27 آگوست 2006
نوشته‌ها
2,452
لایک‌ها
1,540
سن
44
محل سکونت
زير يه سقف
در این سخت ایام امتحانات
تحلیل،دینامیک و سیالات

که ملت درس درس میخونن، خر میزنن
منم هی میام تو پی تی پست میزنم!

همین الان این شعر گرانبها رو گفتم. شب بخیر
 

غریبِ آشنا

کاربر فعال ادبیات و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 اکتبر 2010
نوشته‌ها
1,219
لایک‌ها
585
محل سکونت
Garden of Eternity
ترا من چشم در راهم
شباهنگام
که می گیرند در شاخ " تلاجن" سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
ترا من چشم در راهم.

شباهنگام، در آندم که بر جا دره‌ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمی کاهم
ترا من چشم در راهم.

«نیما یوشیج»
زمستان ١٣٣٦
 

golabi2

Registered User
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
1,219
لایک‌ها
734
محل سکونت
کامبادن
طعم تلخ گريه تو صدام نشسته
بغض خيس فرياد تو گلوم شکسته
کوچ من است هميشه چاره ي آخرينه
پاي عبورم اما زنجيريه ي زمينه
سخته لحظه هاي رفتن مي دونم
سخته در خودم شکستن مي دونم
با يه دنيا غم و فرياد رو لبام
سخته از هيچي نگفتن مي دونم
کوچ من است هميشه چاره ي آخرينه
پاي عبورم اما زنجيريه ي زمينه

نميخوام روز و شبم اين همه تکراري باشه
کاش مي شد هجرت من فرصت بيداري باشه
نميخوام روز و شبم اين همه تکراري باشه
کاش ميشد هجرت من فرصت بيداري باشه
 

orginalfilm

کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
27 آگوست 2006
نوشته‌ها
2,452
لایک‌ها
1,540
سن
44
محل سکونت
زير يه سقف
هم ديناميك افتادم هر رياضي
استاد بگم غلط كردم ميشي راضي؟

پس فردا دارم امتحان تحليل سازه
قافيه نداره ، خدا كنه نيافتم كه مشروط ميشم ...

اينم يه شعر مخلوط شعر نيمايي و غزل ! از خود بنده !‌
 

آرامش

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 ژانویه 2011
نوشته‌ها
59
لایک‌ها
14
چرا به سرکشی از من عنان بگردانی
مکن که بیخودم اندر جهان بگردانی

گر اتفاق نیفتد قدم که رنجه کنی
به ذکر ما چه شود گر زبان بگردانی

گمان مبر که بداریم دستت از فتراک
بدین قدر که تو از ما عنان بگردانی

اگر قدم ز من ناشکیب برگیری
وگر نظر ز من ناتوان بگردانی

ندانمت ز کجا آن سپر به دست آید
که تیر آه من از آسمان بگردانی!!!

" سعدی" روانش شاد
 

Princess NazaniN

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
16 آپریل 2009
نوشته‌ها
844
لایک‌ها
2,442
محل سکونت
In my dreams!
بازم ببار ای آسمون شاید منم گریه کنم
بغض سکوت و بشکنم اشکمو بهت هدیه کنم
نگاه نکن که ساکتم دلم اسیر سایه هاست
نگاه خستم رو ببین که لبریز از گلایه هاست....
 

Kasandra

کاربر افتخاری و فعال خاطرات
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
11 سپتامبر 2009
نوشته‌ها
2,876
لایک‌ها
5,889
محل سکونت
Among the untrodden ways...
درود

اين دو شعر زيبا را در يك ايميل دريافت كردم و پس از خواندن آنها عميقا احساسشان كردم و توانايي شاعر را بسيار تحسين!



________________________________

این شعر بسیار خواندنی سروده آقای محبت و از کتاب چهارم دبستان است

در کنار خطوط سیم پیام خارج از ده دو کاج روئیدند
سالیان دراز رهگذران آن دو را چون دو دوست میدیدند

یکی از روز های سرد پاییزی زیر رگبار و تازیانه باد
یکی از کاج ها به خود لرزید خم شد و روی دیگری افتاد

گفت ای آشنا ببخش مرا خوب درحال من تامل کن
ریشه هایم زخاک بیرون است چند روزی مرا تحمل کن

کاج همسایه گفت با تندی مردم آزار از تو بیزارم
دور شو دست از سرم بردار من کجا طاقت تورا دارم

بینوا راسپس تکانی داد یار بی رحم و بی مروت او
سیمها پاره گشت و کاج افتاد برزمین نقش بست قامت او

مرکز ارتباط دید آن روز انتقال پیام ممکن نیست
گشت عازم گروه پی جویی تا ببیند که عیب کار از چیست

سیمبانان پس از مرمت سیم راه تکرار بر خطر بستند
یعنی آن کاج سنگدل را نیز با تبر تکه تکه بشکستند




و حال نسخه جدید این شعر زیبا از همان شاعر:





در کنار خطوط سیم پیام خارج از ده دو کاج روئیدند
سالیان دراز رهگذران آن دو را چون دو دوست میدیدند

یکی از روز های سرد پاییزی زیر رگبار و تازیانه باد
یکی از کاج ها به خود لرزید خم شد و روی دیگری افتاد

گفت ای آشنا ببخش مرا خوب درحال من تامل کن
ریشه هایم زخاک بیرون است چند روزی مرا تحمل کن


كاج همسايه گفت با نرمی دوستی را نمی برم از یاد
شاید این اتفاق هم روزی ناگهان از برای من افتاد


مهربانی بگوش باد رسید باد آرام شد، ملایم شد
کاج آسیب دیده ی ما هم کم کمک پا گرفت و سالم شد


میوه ی کاج ها فرو می ریخت دانه ها ریشه می زدند آسان
ابر باران رساند و چندی بعد ده ما نام یافت کاجستان
 

پرنیان

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 دسامبر 2009
نوشته‌ها
3,343
لایک‌ها
13,020
سن
32
محل سکونت
shangri
گرچه رفتی من نگاهت را به خاطر می سپارم
چشم های بی گناهت را به خاطر می سپارم
گرچه میدانی که ما هم بی وفا بودیم اما
بعد از اینها درد و آهت را به خاطر می سپارم
هر شبانگه بر سر راهت نشینم تا بیایی
بی تو اما خاک راهت را به خاطر می سپارم
کاشکی چون برکه هر شب روی ماهت را ببینم
انعکاس روی ماهت را به خاطر می سپارم
گرچه رفتی از کنارم، دوستت دارم، کجایی؟!
هر طلو ع و هر پگاهت را به خاطر می سپارم...
 

GFX

Registered User
تاریخ عضویت
28 آپریل 2008
نوشته‌ها
3,705
لایک‌ها
747
محل سکونت
TH
ای که 40 رفت و در خوابی :eek:

مگر این چند روزه در یابی :D
 

Spring's Girl

كاربر فعال موسيقي
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 اکتبر 2009
نوشته‌ها
6,299
لایک‌ها
325
محل سکونت
داستانهای بلند...
در غمش هر شب به گردون پیک آهم می‌رسد ............... صبرکن، ای دل! شبی آخر به ما هم می‌رسد
شام تاریک غمش را گر سحر کردم چه سود؟.................. کز پس آن نوبت روز سیاهم می‌رسد
صبر کن گر سوختی ای دل! ز آزار رقیب ....................... کاین حدیث جانگداز آخر به شاهم می‌رسد
گر گنه کردم، عطا از شاه خوبان دور نیست ................... روزی آخر مژده‌ی عفو گناهم می‌رسد
 

غریبِ آشنا

کاربر فعال ادبیات و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 اکتبر 2010
نوشته‌ها
1,219
لایک‌ها
585
محل سکونت
Garden of Eternity
غمگین چو پاییزم، از من بگذر
شعری غم انگیزم، از من بگذر
سر تا به پا عشقم، دردم، سوزم
بگذشته در آتش همچون روزم

بگذار ای بی‌خبر بسوزم،
چون شمعی تا سحر بسوزم

دیگر ای مه به حال خسته بگذارم،
بگذر و با دل شکسته بگذارم
بگذر از من تا به سوز دل بسوزم
آه، در غم این عشق بی‌حاصل بسوزم

بگذر تا در شرار من نسوزی،
بی‌پروا در کنار من نسوزی
همچون شمعی به تیره شب‌ها
می دانی عشق ما ثمر ندارد،
غیر از غم، حاصلی دگر ندارد
بگذر زین قصۀ غم افزا

غمگین چو پاییزم، از من بگذر
شعری غم انگیزم، از من بگذر
سر تا به پا عشقم، دردم، سوزم
بگذشته در آتش همچون روزم
...

«تورج نگهبان»

بشنوید با صدای «علیرضا قربانی»
 

Spring's Girl

كاربر فعال موسيقي
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 اکتبر 2009
نوشته‌ها
6,299
لایک‌ها
325
محل سکونت
داستانهای بلند...
هان ای بهار خسته که از راه های دور
موج صدا ی پای تو می ایدم به گوش
وز پشت بیشه های بلورین صبحدم
رو کرده ای به دامن این شهر بی خروش
برگرد ای مسافر گمکرده راه خویش
از نیمه راه خسته و لب تشنه بازگرد
اینجا میا ... میا ... تو هم افسرده می شوی
در پنجه ی ستمگر این شامگاه سرد
برگرد ای بهار !‌ که در باغ های شهر
جای سرود شادی و بانگ ترانه نیست
جز عقده های بسته ی یک رنج دیرپای
بر شاخه های خشک درختان جوانه نیست
برگرد و راه خویش بگردان ازین دیار
بگریز از سیاهی این شام جاودان
رو سوی دشتهای دگر نه که در رهت
گسترده انمد بستر مواج پرنیان
این شهر سرد یخ زده در بستر سکوت
جای تو ای مسافر آزرده پای ! نیست
بند است و وحشت است و درین دشت بی کران
جز سایه ی خموش غمی دیر پای نیست
دژخیم مرگزای زمستان جاودان
بر بوستان خاطره ها سایه گستر است
گل های آرزو همه افسرده و کبود
شاخ امید ها همه بی برگ و بی بر است
برگرد از این دیار که هنگام بازگشت
وقتی به سرزمین دگر رو نهی خموش
غیر از سرشک درد نبینی به ارمغان
در کوله بار ابر که افکنده ای به دوش
آنجا برو که لرزش هر شاخه گاه رقص
از خنده سپیده دمان گفت و گو کند
آنجا برو که جنبش موج نسیم و آب
جان را پر از شمیم گل آرزو کند
آنجا که دسته های پرستو سحرگهان
آهنگهای شادی خود ساز می کنند
پروانگان مست پر افشان به بامداد
آزاد در پناه تو پرواز می کنند
آنجا برو که از هر شاخسار سبز
مست سرود و نغمه ی شبگیر می شوی
برگرد ای مسافر از این راه پر خطر
اینجا میا که بسته به زنجیر می شوی

"شفیعی کدکنی"

پ.ن:
ممنون از "علی" عزیز بابت این شعر زیبا و همچنین لینک آهنگ دلنشین و زیباترش.
 
Last edited:

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
تو در آن سوی و من اين سوی پرچين بلند تو
نگاه خسته ی من را ببر آن سوی پرچينت
نگاهت سر نزد از پشت پلک مهربان تو
چه رازی هست پنهان در غروب چشم غمگينت؟!
 

Spring's Girl

كاربر فعال موسيقي
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 اکتبر 2009
نوشته‌ها
6,299
لایک‌ها
325
محل سکونت
داستانهای بلند...
همه گويند كه: تو عاشق اويي
گر چه دانم همه كس عاشق اويند
ليك مي ترسم ، يارب
نكند راست بگويند ؟
روشني
اي شده چون سنگ سياهي صبور
پيش دروغ همه لبخندها
بسته چو تاريكي جاويدگر
خانه به روي همه سوگندها
من ز تو باور نكنم ، اين تويي ؟
دوش چه ديدي ، چه شنيدي ، به خواب ؟
بر تو ، دلا ! فرخ و فرخنده باد
دولت اين لرزش و اين اضطراب
زنده تر از اين تپش گرم تو
عشق نديده ست و نبيند دگر
پاكتر از آه تو پروانه اي
بر گل يادي ننشيند دگر

"م.اخوان ثالث"
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس ....... که چنان ز او شده‌ام بی سر و سامان که مپرس
کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد .......... که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس
به یکی جرعه که آزار کسش در پی نیست........ زحمتی می‌کشم از مردم نادان که مپرس
زاهد از ما به سلامت بگذر کاین می لعل ......... دل و دین می‌برد از دست بدان سان که مپرس
گفت‌وگوهاست در این راه که جان بگدازد ............. هر کسی عربده‌ای این که مبین آن که مپرس
پارسایی و سلامت هوسم بود ولی ........شیوه‌ای می‌کند آن نرگس فتان که مپرس
گفتم از گوی فلک صورت حالی پرسم ........ گفت آن می‌کشم اندر خم چوگان که مپرس
گفتمش زلف به خون که شکستی گفتا ...... حافظ این قصه دراز است به قرآن که مپرس
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
ای که پنجاه رفت و در خوابی ............ مگر این پنج روزه دریابی
تا کی این باد کبر و آتش خشم ....... شرم بادت که قطره‌ی آبی
کهل گشتی و همچنان طفلی ..........شیخ بودی و همچنان شابی
تو به بازی نشسته و ز چپ و راست ......... می‌رود تیر چرخ پرتابی
تا درین گله گوسفندی هست .............. ننشیند فلک ز قصابی
تو چراغی نهاده بر ره باد .......... خانه‌ای در ممر سیلابی
گر به رفعت سپهر و کیوانی ....... ور به حسن آفتاب و مهتابی
ور به مشرق روی به سیاحی ......... ور به مغرب رسی به جلابی
ور به مردی ز باد درگذری........... ور به شوخی چو برف بشتابی
ور به تمکین ابن عفانی................ ور به نیروی ابن خطابی
ور به نعمت شریک قارونی ........ور به قوت عدیل سهرابی
ور میسر شود که سنگ سیاه...... زر صامت کنی به قلابی
ملک‌الموت را به حیله و زور ....... نتوانی که دست برتابی
منتهای کمال، نقصانست ...... گل بریزد به وقت سیرابی
تو که مبدا و مرجعت اینست ..... نه سزاوار کبر و اعجابی
خشت بالین گور یاد آور ..... ای که سر بر کنار احبابی
خفتنت زیر خاک خواهد بود .... ای که در خوابگاه سنجابی
بانگ طبلت نمی‌کند بیدار .... تو مگر مرده‌ای نه در خوابی
بس خلایق فریفتست این سیم.... که تو لرزان برو چو سیمایی
بس جهان دیده این درخت قدیم .... که تو پیچان برو چو لبلابی
بس بگردید و بس بخواهد گشت .... بر سر ما سپهر دولابی
تو ممیز به عقل و ادراکی ....نه مکرم به جاه و انسابی
تو به دین ارجمند و نیکونام .... نه به دنیا و ملک و اسبابی
ابلهی صد عتابی خارا .... گر بپوشد خریست عتابی
نقش دیوار خانه‌ای تو هنوز .... گر همین صورتی و القابی
ای مرید هوای نفس حریص ....تشنه بر زهر همچو جلابی
قیمت خویشتن خسیس مکن .... که تو در اصل جوهری نابی
دست و پایی بزن به چاره و جهد .... که عجب در میان غرقابی
عهدهای شکسته را چه طریق .... چاره هم توبتست و شعابی
به در بی‌نیاز نتوان رفت .... جز به مستغفری و اوابی
تو در خلق می‌زنی شب و روز ..... لاجرم بی‌نصیب ازین بابی
کی دعای تو مستجاب کند .... که به یک روح در دو محرابی
یارب از جنس ما چه خیر آید .... تو کرم کن که رب اربابی
غیب دان و لطیف و بی‌چونی ..... سترپوش و کریم و توابی
سعدیا راستی ز خلق مجوی ......... چون تو در نفس خود نمی‌یابی
جای گریه‌ست بر مصیبت پیر....... تو چو کودک هنوز لعابی
با همه عیب خویشتن شب و روز ....... در تکاپوی عیب اصحابی
گر همه علم عالمت باشد .......... بی‌عمل مدعی و کذابی
پیش مردان آفتاب صفت ........ به اضافت چو کرم شب‌تابی
پیر بودی و ره ندانستی ......تو نه پیری که طفل کتابی



سعدی
 

Bvafa

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 آگوست 2010
نوشته‌ها
784
لایک‌ها
3,795
سکوت مرا می فهمی ، که از سکون نیست

می خواهی که زندگی را قهقه بزنیم

و نه مثل اساطیر

تنها مثل کودکی

زندگی را به بازی لبخند - گذشت و دوست داشتن بگیریم

می خواهم با تو

با همان صداقت کودکانه

از لحظه هایی که از نو متولد شدم

یاد کنم

و به خاطرشان و با خاطره هاشان

قدر دان همه مهربانیت (نیتان) باشم
 

Spring's Girl

كاربر فعال موسيقي
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 اکتبر 2009
نوشته‌ها
6,299
لایک‌ها
325
محل سکونت
داستانهای بلند...
چشمم ز غمت، به هر عقیقی که بسفت............ بر چهره هزار گل ز رازم بشکفت
رازی، که دلم ز جان همی داشت نهفت............... اشکم به زبان حال با خلق بگفت
 

Bvafa

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 آگوست 2010
نوشته‌ها
784
لایک‌ها
3,795
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید *** داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه بی سر و سامانی من گوش کنید *** گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی *** سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی
 
بالا