• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

حالات و احوالات کنونی خود را با شعر بیان کنید.

AminMrz

Registered User
تاریخ عضویت
21 جولای 2009
نوشته‌ها
708
لایک‌ها
31
محل سکونت
ماهشهر
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند​
 

navid69

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
18 می 2010
نوشته‌ها
5,019
لایک‌ها
4,633
سن
34
محل سکونت
یه جای خوب:دی
نه سرو و نه باغ و نه چمن می خواهم
نه لاله نه گل نه نسترن می خواهم
خواهم ز خدای خویش کنجی خلوت
من باشم و آن کسی که من می خواهم . .
 

Kasandra

کاربر افتخاری و فعال خاطرات
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
11 سپتامبر 2009
نوشته‌ها
2,876
لایک‌ها
5,889
محل سکونت
Among the untrodden ways...
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم.....................نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم...............شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم

حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد....................دگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم

مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی....................که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم

من رمیده دل آن به که در سماع نیایم....................که گر به پای درآیم به در برند به دوشم

بیا به صلح من، امروز ،در کنار من امشب................که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم

به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت................که تندرست ملامت کند چو من بخروشم

مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن ..............سخن چه فایده گفتن چو پند می​ننیوشم


سعدي
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است؟ ......خُم گو سر خود گیر که خُمخانه خراب است
گر خمر بهشت است بریزید که بی دوست ...... هر شربت عذبم که دهی عین عذاب است
افسوس که شد دلبر و در دیده‌ی گریان ...... تحریر خیال خط او، نقش بر آب است
بیدار شو ای دیده! که ایمن نتوان بود ...... زین سیل دُمادُم که در این منزل خواب است
معشوق عیان می‌گذرد بر تو و لیکن ...... اغیار همی‌بیند از آن بسته نقاب است
گل بر رخ رنگین تو تا لطف عَرَق دید ...... در آتش شوق از غم دل غرق گلاب است
سبز است در و دشت، بیا! تا نگذاریم ...... دست از سر آبی، که جهان جمله سراب است
در کنج دِماغَم مَطَلب جای نصیحت ...... کاین گوشه پر از زمزمه چنگ و رَباب است
حافظ چه شد ار عاشق و رند است و نظرباز ...... بس طور عجب لازم ایام شباب است
«حافظ»
 

Spring's Girl

كاربر فعال موسيقي
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 اکتبر 2009
نوشته‌ها
6,299
لایک‌ها
325
محل سکونت
داستانهای بلند...
بمان اي يار من
اي افسون ماندن شرار داغ من باش
ازسوداي بيژن بهار باغ من باش
برخوان من ز اخوان من
گرگان شكسته سكان من
اي جان عاشق به چنگ مهوشان تو
شكسته سبو به سنگ مي كشان تو
به چنگ چاوشان تو نشان تو
توماه شبانه نگاهم به ره باش
بيا تا بيكرانه به راهم نگه باش
من بي ماه رويت نبينم به سويت
بيا كز موي تو رسد دل به كويت
اي يار و دلدارم اي آهوي مشكينم
گر آسمان بگذارد كام دل مسكينم
اي گمگشته عاشق به شهر دورمان كوچ
شو فيروزه يارا به نيشابورمان كوچ
اي مه جبين در ملك چين
از اندوه تو من غمگينم

 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
بیدار شو،
خورشید سوزان!
دیگر وقت خواب نیست
باید برگردی
تا جهانم را روشن کنی.

بخواب،
خورشید خسته
که پاسی از شب گذشته‌است
و ماه باید بایستد
و پرتو افشانی کند.

برقص
خورشید شاکر
بگذار نورت در جهان تاریک ما
کاری کند.

بپا خیز
ای خورشیدی که هرگز خسته نمی‌شوی
از بالای درخت‌ها و کوه‌های خوابیده، بپر!
باد سرد را از بین ببر
و از نو زمین ما را
گرم و شاداب کن.

رای
11
آریل شاهر بورتون
 

DIXIE CHICKS

Registered User
تاریخ عضویت
8 می 2007
نوشته‌ها
1,124
لایک‌ها
661
جهان را بنگر
سراسر
که به‌رَخْتِ رخوتِ‌خوابِ خرابِ خویش
از خود بیگانه است
و ما را بنگر

بیدار
که هُشیواران غم خویشیم.


خشماگین و پرخاشگر
از اندوه تلخ خویش پاسداری می‌کنیم،
نگهبان عبوس رنج خویشتنیم
تا از قابِ سیاهِ وظیفه‌ئی

که بر گِردِ آن کشیده‌ایم

خطا نکند.
و جهان را بنگر
جهان را

در رخوتِ معصومانهٔ خوابش
که از خود چه بیگانه است!





ماه می گذرد
در انتهای مدار سردش.
ما مانده‌ایم و
روز
نمی‌آید.





احمد شاملو
۲۳ آذر ۵۷






 

Spring's Girl

كاربر فعال موسيقي
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 اکتبر 2009
نوشته‌ها
6,299
لایک‌ها
325
محل سکونت
داستانهای بلند...
شد ز غمت خانه سودا دلم.............. در طلبت رفت به هر جا دلم
در طلب زهره رخ ماه رو.................. می نگرد جانب بالا دلم
فرش غمش گشتم و آخر ز بخت........ رفت بر این سقف مصفا دلم
آه که امروز دلم را چه شد............... دوش چه گفته است کسی با دلم
از طلب گوهر دریای عشق.............. موج زند موج چو دریا دلم
روز شد و چادر شب می درد............ در پی آن عیش و تماشا دلم
از دل تو در دل من نکته‌هاست.......... آه چه ره است از دل تو تا دلم
گر نکنی بر دل من رحمتی ............. وای دلم وای دلم وا دلم
 

navid69

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
18 می 2010
نوشته‌ها
5,019
لایک‌ها
4,633
سن
34
محل سکونت
یه جای خوب:دی
قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند.

قایق از تور تهی
و دل از آروزی مروارید،
همچنان خواهم راند
نه به آبیها دل خواهم بست
نه به دریا ـ پریانی که سر از آب بدر می آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی گیران
می فشانند فسون از سر گیسوهاشان

همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند
«دور باید شد، دور.
مرد آن شهر، اساطیر نداشت
زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود
هیچ آئینه تالاری، سرخوشیها را تکرار نکرد
چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود
دور باید شد، دور
شب سرودش را خواند،
نوبت پنجره هاست.»
همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست ...... راه هزار چاره گر از چار سو ببست
تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان ...... بگشود نافه‌ای و در آرزو ببست
شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو ........ ابرو نمود و جلوه گری کرد و رو ببست
ساقی به چند رنگ می اندر پیاله ریخت ....... این نقش‌ها نگر که چه خوش در کدو ببست
یا رب چه غمزه کرد صراحی که خون خم ........ با نعره‌های قلقلش اندر گلو ببست
مطرب چه پرده ساخت که در پرده سماع ......... بر اهل وجد و حال در های و هو ببست
حافظ هر آن که عشق نورزید و وصل خواست ........ احرام طوف کعبه دل بی وضو ببست
 

Spring's Girl

كاربر فعال موسيقي
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 اکتبر 2009
نوشته‌ها
6,299
لایک‌ها
325
محل سکونت
داستانهای بلند...
شنيدم كه چون قوى زيبا بميرد

فريبنده زاد و فريبا بميرد

شب مرگ، تنها نشيند به موجى

رود گوشه اى دور و تنها بميرد

در آن گوشه، چندان غزل خواند آن شب

كه خود در ميان غزل ها بميرد!

گروهى برآنند كاين مرغ شيدا

كجا عاشقى كرد، آنجا بميرد!

شب مرگ، از بيم، آنجا شتابد

كه از مرگ غافل شود تا بميرد!

من اين نكته گيرم كه باور نكردم

نديدم كه قويى به صحرا بميرد

چو روزى زآغوش دريا برآمد

شبى هم، در آغوش دريا بميرد

تو درياى من بودى! ـ آغوش واكن

كه مى خواهد اين قوى زيبا بميرد!



مهدى حميدى
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
لبانم را کج می بینم !
بس که
نیشخند زدم به این روزگار ...!
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
سیبی که در نگاه تو می چرخد
آدم را وسوسه می کند
بیا از این جهنم فرار کنیم!
اندازه ی همین یکی دو سطر فرصت داریم
از تیررس نگاه این فرشته ها که دور شویم
بهشت که نه
نیمکتی را به تو نشان خواهم داد
که مثل یک گناه تازه
وسوسه انگیز است
باید شتاب کنیم
اما تو، ... باید مواظب موهایت هم باشی
شاخه های این درختان کنار خیابان
گیره از موی دختران می ربایند
باد هم که نباشد
برای پریشانی این شهر
هزار بهانه پیدا می شود
حیف است سیب را نچیده بمیریم!
حافظ موسوی
 

maral-

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
16 آپریل 2011
نوشته‌ها
778
لایک‌ها
11
سن
42
محل سکونت
tehran
سیب

يک غزل گفته ام مثل يک سیب ، با رديف بيفتد بیفتد

شايد اين شعر بی مايه باشد ، شايد اين قافيه بد بیفتد

من ولی امتحان کردم امشب ، آسمان ريسمان کردم امشب

شايد اين شعر بی مايه روزی ، دست يک روح مرتد بيفتد

من ولی در پی يک سوًالم : اين که پايان اين ماجرا چيست؟

اين که آخر چرا مرگ بايد روی يک خط ممتد بيفتد؟

شعله بايد بر انگيزم ازخويش ، دار بايد بياويزم از خويش

تا کی آخر در آيينه چشمم ، بر نگاهی مردد بيفتد

بر لب بام خورشيد بوديم ، بر لب بام خورشيدآری

بر لب بام خورشيد ناگاه ، ماه در پايت آمد بيفتد

اشک بر سطر لبخند افتاد ، خواندم از گونه های تو در باد

سيب يک لحظه، يک اتفاق است ،اتفاقی که بايد بيفتد

اتفاقی شبيه شکستن، خلسه ای مثل از خود گسستن

اتفاقی که امروز... فردا... يا نه ،هر لحظه شايد بيفتد

خيز ودر شهر غوغا کن آزر! آتشی تازه بر پا کن آزر

رفته است آن تبر دار ديروز، پای بت های معبد بيفتد

موج بايد برانگيزی از من ، ماه بايد بياويزی از من

موج يا ماه تا نبض دريا ، يک دم از جزر و از مد بيفتد

*****

مرگ طنزی فصيح است آری ، بايد از عمق جان خواند وخنديد

گرچه اين شعر بی مايه باشد ، گرچه اين قافيه بد بيفتد

محمد حسین بهرامیان
 

Spring's Girl

كاربر فعال موسيقي
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 اکتبر 2009
نوشته‌ها
6,299
لایک‌ها
325
محل سکونت
داستانهای بلند...
تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم................. بعد از تو روا باشد نقض همه پیمان‌ها
تا خار غم عشقت آویخته در دامن .......................کوته نظری باشد رفتن به گلستان‌ها
آن را که چنین دردی از پای دراندازد...................... باید که فروشوید دست از همه درمان‌ها
 

غریبِ آشنا

کاربر فعال ادبیات و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 اکتبر 2010
نوشته‌ها
1,219
لایک‌ها
585
محل سکونت
Garden of Eternity
وقتی دل ســـــودایی می‌رفت به بستان‌ها        بی خویشــــتنم کردی بوی گل و ریحان‌ها
گــــه نعره زدی بلـــــبل گه جامه دریدی گل        با یاد تــــــــو افــــتادم از یاد برفــــت آن‌ها
ای مـــهــــر تو در دل‌ها وی مهر تو بر لب‌ها        وی شور تو در سرها وی سر تو در جان‌ها
گر در طلـــــبت رنجـــی ما را برســــد شاید        چون عشق حرم باشد سهلست بیابان‌ها
هر تیــــر که در کیشست گر بر دل ریش آید        ما نیز یــــکی باشــــــیم از جمله قربان‌ها
هر کـــو نظــــــــری دارد با یار کمــــــان ابرو        باید که ســــــپر باشد پیش همه پیکان‌ها
گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش        می‌گویم و بـــــعد از من گویند به دوران‌ها

«سعدی»
 

C Y R U S

Registered User
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
1,267
لایک‌ها
25
محل سکونت
Shiraz
قلبی شکسته در پس یک انتظار سرد

پشت چراغ قرمز آلاله های زرد

بر روی شانه های غمش کوههای درد

لطفی به حال زخم دل بینوا کنید

گاهی برای مردن من هم دعا کنید



در انتظار یک نفس از شعر آفتاب

در کوچه های بی کسی افتاده ام خراب

ای عاشقان رانده ز میخانه و شراب

یادی ز حال خسته ی بی ادعا کنید

گاهی برای مردن من هم دعا کنید



ای پادشاه عشق چه شد تخت و تاج دل

کو آن دو چشم مست که باشد علاج دل

کس مشتری نشد رقمی بر حراج دل

ای دوستان وقت سلامت، وفا کنید

گاهی برای مردن من هم دعا کنید
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
میزی برای کار

کاری برای تخت

تختی برای خواب

خوابی برای جان

جانی برای مرگ

مرگی برای یاد

یادی برای سنگ

...

این بود زندگی؟


حسین پناهی
 

Spring's Girl

كاربر فعال موسيقي
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 اکتبر 2009
نوشته‌ها
6,299
لایک‌ها
325
محل سکونت
داستانهای بلند...
مرز در عقل و جنــــــون باریک است..................کفــــر و ایمـــــان چه بهم نزدیک است

عشــــــق هم در دل ما ســــــــــردرگم ............مثـل ویـــــــــــــرانی و بـهــــــــت مردم

گیســــــویت تعزیتی از رویاســــــــــت .............شب طـــــــولانی خـــــون تا فرداست

خون چرا در رگ من زنجیـــــــر اســـت ..............زخم من تشنه‌تر از شمشیــــــر است

مــستــــــــــم از جام تــــــــهی حیرانی ............بــــــــــاده نوشیــــــــده شده پنهـــــانی

عشــــق تو پشت جنــــــون محو شده .............هوشـــــیاریست مگو ســــــــلب شده

من و رســـــــوایی و این بار گنــــــــــاه ..............تو و تنــــــــــهایی و چشم سیـــــــــاه

از من تازه مسلمـــــــان بگذر بگـــــــذر ..............بگذر از سر پیمـــــــان بگذر بگـــــــــــذر

دل دیوانـــه به دین عشـــــــــق تو شد................جاده ی شک به یقین عشـــق تو شد

مستـــــــــــم از جام تهــــــــــی حیرانی..............باده نوشیــــــــــده شده پنهــــــــــانی


افشین یدالهی​
 

Spring's Girl

كاربر فعال موسيقي
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 اکتبر 2009
نوشته‌ها
6,299
لایک‌ها
325
محل سکونت
داستانهای بلند...
چه در دل من!چه در سرتو
من از تو رسیدم به باور تو
تو بودی و من به گریه نشستم برابر تو
بخاطر تو به گریه نشستم بگو چه کنم

با تو شوری در جان ، بی تو جانی ویران
از این زخم پنهان ، می میرم
نامت در من باران ، یادت در دل طوفان
با تو امشب پایان می گیرم
نه بی تو سکوت ، نه بی تو سخن
به یاد تو بودم ، به یاد تو من
ببین غم تو رسیده به جان و دویده به تن
ببین غم تو رسیده به جانم بگو چه کنم
با تو شوری در جان، بی تو جانی ویران
از این زخم پنهان می میرم​
 
بالا