برگزیده های پرشین تولز

حالات و احوالات کنونی خود را با شعر بیان کنید.

Kasandra

کاربر افتخاری و فعال خاطرات
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
11 سپتامبر 2009
نوشته‌ها
2,876
لایک‌ها
5,889
محل سکونت
Among the untrodden ways...
نمي دانم جه مي خواهم خدايا
به دنبال چه مي گردم شب و روز
چه مي جويد نگاه خسته من
چرا افسرده ست اين قلب پرسوز


ز جمع آشنايان مي گريزم
به كنجي مي خزم آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تيرگيها
به بيمار دل خود مي دهم گوش


گريزانم از اين مردم كه با من
به ظاهر همدم و يكرنگ هستند
ولي در باطن از فرط حقارت
به دامانم دو صد پيرايه بستند


از اين مردم، كه تا شعرم شنيدند
به رويم چون گلي خوشبو شكفتند
ولي آن دم كه در خلوت نشستند
مرا ديوانه اي بدنام گفتند


دل من، اي دل ديوانه من
كه مي سوزي از اين بيگانگيها
مكن ديگر ز دست غير فرياد
خدا را، بس كن اين ديوانگيها

فروغ فرخزاد
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست .... گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست
که شنیدی که در این بزم دمی خوش بنشست ...... که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست
شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد ..... پیش عشاق تو شب‌ها به غرامت برخاست
در چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو .... به هواداری آن عارض و قامت برخاست
مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت ......... به تماشای تو آشوب قیامت برخاست
پیش رفتار تو پا برنگرفت از خجلت ....... سرو سرکش که به ناز از قد و قامت برخاست
حافظ این خرقه بینداز مگر جان ببری ..... کاتش از خرقه سالوس و کرامت برخاست
 

پرنیان

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 دسامبر 2009
نوشته‌ها
3,343
لایک‌ها
13,020
سن
32
محل سکونت
shangri
بیا با ابر چشمت لحظه ای کام مرا تر کن، ترک های دلم را بی حضور خویش باور کن
من از دیوار تردیدی که بین ماست بیزارم، مرا چون خود به این تندیس بی بنیاد کافر کن
من اسماعیل عمرم را به پایت ذبح خواهم کرد، تو هم این چند روز مانده ی خود را چو هاجر کن
اگر جز نام تو از نای دل حرفی برون آمد، بیا و تار و پود بودنم را غرق خنجر کن
چگونه بگذارنم عمر را پرسیدم و گفتی، برو با وعده ی امروز و فرداهای من سر کن
میان چشمه چشمت خدا پیداست باور کن، به هر سو چشم بگشایی خدا آنجاست باور کن
تو رودی لحظه ی چشم تو بارانی است میدانم، امید و قبله و معشوق تو دریاست باور کن
بزن آهنگ غربت را که در مجموعه ی هستی، نه تنها ما خدا هم مثل ما تنهاست باور کن
کسی می آید از آن سوی فرداهای پر اعجاز، پرنده در قفس،در حسرت فرداست باور کن
 

vorojax

Registered User
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
451
لایک‌ها
48
از هزاران زائر درد آشنا من هم یکی
زین همه مسکین سر تا پا گدا من هم یکی


هر طرف بسته دلی قفل ضریح مهرِ تو
مُهر شد با خون دل این قفل را من هم یکی


هر یکی را کاسه ای از بی کسی پیشت فراز
پر شده از اشک دستِ کاسه ها، من هم یکی


پای بوست را ملائک، صف به صف، پر ریخته
خوش که ریزم در جوارت دست و پا من هم یکی


کیمیاگرتر ز مهرت هیچ اکسیری مباد
مس دلان، مسکینِ ایوان طلا، من هم یکی


راه دوری پشت سر دارم، فزون تر پیش رو
رهزنان بدکین و لطفت رهنما، من هم یکی


هر غبار مرقدت خاکستر پروانه ای است
سوخته، لب دوخته، بی ادعا، من هم یکی


گر چه خوارم، خار هم با گُل نشیند گاه گاه
در گلستان محبان رضا من هم یکی
 

پرنیان

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 دسامبر 2009
نوشته‌ها
3,343
لایک‌ها
13,020
سن
32
محل سکونت
shangri
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من، وین حرف معما نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفت و گوی من و تو ، چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من.
 

Amenocy

کاربر فعال برنامه نویسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
25 ژانویه 2008
نوشته‌ها
3,261
لایک‌ها
602
محل سکونت
اردوگاه کار اجباری
آری آغاز دوست داشتن است .....گرچه پایان راه ناپیداست ...من به پایان دگر نیندیشم .....که همین دوست داشتن زیباست
 

پرنیان

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 دسامبر 2009
نوشته‌ها
3,343
لایک‌ها
13,020
سن
32
محل سکونت
shangri
همه ي هستي من آيه ي تاريكيست
كه تو را در خود تكراركنان
به سحرگاه شكفتن ها و رستن هاي ابدي خواهد برد
من در اين آيه تو را آه كشيدم،آه
من در اين آيه تو را
به درخت و آب و آتش پيوند زدم...
 

پرنیان

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 دسامبر 2009
نوشته‌ها
3,343
لایک‌ها
13,020
سن
32
محل سکونت
shangri
ای نگاهت نخـی از مخمــل و از ابریشــم
چند وقت است که هر شب به تو می انـــدیشم
به تو آری، به تو یعنی به همان منـــظر دور
به همان سبز صمیمی، به همیـــن بـاغ بـلور
به همان سایه، همان وهم، هـمان تصویـری
که سراغـش ز غزل هــای خودم می گیـری
به تبســم، به تکلــم، به دل آرایـی تو
به خموشی، به تماشـا، به شکیبـایـی تو
به نفس های تو در سایــۀ سـنگین سکوت
به سخـن های تو با لــهجۀ شیریـن سکوت
شبحی چند شب است آفت جـانم شده است
اول اسـم کسی ورد زبانــم شـده است
در من انگار کســـی در پــــی انکـار من است
یک نفـر مثل خودم تشـنۀ دیـدار من اسـت
یک نفر سبز، چنــان سبز که از ســر سبزیش
می توان پــل زد از احساس خدا تا دل خویش
رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است
اول اسـم کسـی ورد زبانم شده اســت
آی! بی رنگ تر از آینـه یـک لـحظه بایســت
راستی این شبح هر شبــه تصویر تو نیسـت؟
اگر این حادثــــۀ هر شبــه تصویــر تو نیسـت
پــس چــرا رنگ تو و آینه اینقدر یکیسـت؟
آری آن سایه که شب آفت جانم شـده بود
آن الفبـــا که همه ورد زبانــم شده بود
اینک از پشت دل آینـــــــه پیـدا شده اســـــــــت
و تماشاگـر این خیـــل تمـاشا شده است
آن الفبــای دبستــانی دلخواه تویـــــــــــی
عشـــق من آن شبــــح شاد شبانگاه تویی
حتم دارم که تویی آن شبــح آینـه پوش
عاشقی جرم قشنگیست، به انکار مکـوش...
 

نگین

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
3 سپتامبر 2009
نوشته‌ها
229
لایک‌ها
71
محل سکونت
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ๑ ๑Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ๑

Rain Drop

Registered User
تاریخ عضویت
1 دسامبر 2009
نوشته‌ها
208
لایک‌ها
364
محل سکونت
Arak
دلم تنگ است
دلم ميسوزد از باغي كه ميسوزد
نه ديداري
نه بيداري
نه دستي از سر ياري
سرا آشفته ميدارد
چنين آشفته بازاري...
 

wildlife

Registered User
تاریخ عضویت
26 می 2010
نوشته‌ها
231
لایک‌ها
14
محل سکونت
CeMetERy
تمام عمر بستیم و شکستیم
به جز بار پشیمانی نبستیم
جوانی را سفر کردیم تا مرگ
نفهمیدیم به دنبال جه هستیم
عجب آشفته بازاری است دنیا
عجب بیهوده تکراری است دنیا
 

غریبِ آشنا

کاربر فعال ادبیات و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 اکتبر 2010
نوشته‌ها
1,219
لایک‌ها
585
محل سکونت
Garden of Eternity
سر خود را مزن اینگونه به سنگ
دل دیوانه، تنها دل تنگ
منشین در پس این بهت گران
مدران جامه جان را، مدران
مکن ای خسته درین بغض درنگ
دل دیوانه
تنها دلتنگ
پیش این سنگدلان، قدر دل و سنگ یکی است
قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یکی است
دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین
سینه را ساختی از عشقش سرشارترین
آنکه می‌گفت منم بهر تو غمخوارترین
چه دل‌آزارترین شد، چه دل‌آزارترین
نه همین سردی و بیگانگی از حد گذراند
نه همین در غمت اینگونه نشاند
با تو چون دشمن دارد سر جنگ
دل دیوانه، تنها دل تنگ
ناله از درد مکن
آتشی را که در آن زیسته‌ای، سرد مکن
با غمش باز بمان
سرخ رو باش ازین عشق و سرافراز بمان
راه عشق است که همواره شود از خون رنگ
دل دیوانه، تنها دل تنگ

«فریدون مشیری»
 

Kasandra

کاربر افتخاری و فعال خاطرات
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
11 سپتامبر 2009
نوشته‌ها
2,876
لایک‌ها
5,889
محل سکونت
Among the untrodden ways...

مرغ دریا

آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
اندر این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت

خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت

دل تنگش سر گل چیدن از این باغ نداشت
قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت

مرغ دریا خبر از یک شب توفانی داشت
گشت و فریادکشان بال به دریا زد و رفت

چه هوایی به سرش بود که با دست تهی
پشت پا بر هوس دولت دنیا زد و رفت

بس که اوضاع جهان درهم و ناموزون دید
قلم نسخ بر این خط چلیپا زد و رفت

دل خورشیدی اش از ظلمت ما گشت ملول
چون شفق بال به بام شب یلدا زد و رفت

همنوای دل من بود به تننگام قفس
ناله ای در غم مرغان هم آوا زد و رفت

هوشنگ ابتهاج​
 

غریبِ آشنا

کاربر فعال ادبیات و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 اکتبر 2010
نوشته‌ها
1,219
لایک‌ها
585
محل سکونت
Garden of Eternity
عمر من غارت شد و غارتگر از من دور شد
من صبوری كردم و تاراج‌گر مغرور شد
عمر من همراه با تكرار روز و شب گذشت
شمع فانوس جوانی دم به دم كم نور شد
خويشتن را بشكنی، ايثار اگر از حد گذشت
پاكبازی هر چه كردم، دشمنی منظور شد
راه را از چاه در هر لحظه‌ايی بايد شناخت
يك قدم غافل شدم، يك عمر راهم دور شد
ای جوان كی گفته فصل انتهاست؟
فصل اميد است و روز ابتداست
زندگی را با چراغ معرفت آغاز كن
در ركاب دوستی با همسفر پرواز كن
در ميان راه اگر هر مانعی ره بر تو بست
عاقلانه با صبوری راه بسته باز كن

«جهانبخش پازوکی»
 

پرنیان

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 دسامبر 2009
نوشته‌ها
3,343
لایک‌ها
13,020
سن
32
محل سکونت
shangri
با صدهزار جلوه برون آمدى، که من
با صدهزار دیده تماشا کنم تو را ...
 
بالا