خلاصه اي از زندگاني سعدي
---------------------------------------------------------------
درباره سعدي چه ميتوان گفت؟ شاعري بزرگ در عرصه اجمال و راز يا نويسندهاي نوآور و خلاق! مردي فرهيخته و فرهنگمند كه سوداي معرفتش از كويي به كويي و از شهري به شهري ميكشاند و درد دوري و اشتياق ديدار غزلخوانش ميكند! و يا سياحي كه آرزومند ديدار آثار بديع جهان است و طبعي خوش و روحي سركش دارد!... باري... سعدي نيز زندگي را در سايه نام دوست محو كرده است...
سعدي تخلص و شهرت «ابوعبدالله مشرف به مصلح» يا «مشرف الدين بن مصلح الدين»، مشهور به «شيخ سعدي» يا «شيخ شيراز» و يا «شيخ» و همچنين معروف به «افصح المتكلمين» است.
درباره نام و نام پدر شاعر و همچنين تاريخ تولد سعدي اختلاف بسيار است. سال تولد او را از 571 تا 606 هجري قمري احتمال دادهاند و درباره تاريخ درگذشتش هم سالهاي 690 تا 695 را نوشتهاند.
سعدي در شيراز پاي به دايره هستي نهاد. هنوز كودكي بيش نبود كه پدرش درگذشت. آن چه مسلم است اين كه اغلب افراد خانواده وي اهل علم و دين و دانش بودند. سعدي پس از تحصيل مقدمات علوم از شيراز به بغداد رفت و در مدرسه نظاميه به تكميل دانش خود پرداخت.
از محضر ابوالفرج بن الجوزي و همچنين شهاب الدين عمر سهروردي استفادهها سپس به حجاز و شام رفت و زيارت حج به جا آورد. در شهر شام به وعظ و سياحت و عبادت پرداخت. در روزگار سلطنت اتابك ابوبكر بن سعد به شيراز بازگشت و در همين ايام دو اثر جاودان بوستان و گلستان را آفريد و به نام «اتابك» و پسرش سعد بن ابوبكر كرد.
پس از زوال حكومت سلغريان، سعدي بار ديگر از شيراز خارج شد و به بغداد و حجاز رفت. در بازگشت به شيراز، با آن كه مورد احترام و تكريم بزرگان فارس بود، بنابر مشهور عزلت گزيد و در زاويهاي به خلوت و رياضت مشغول شد.
آثار سعدي بسيارند و اغلب در مجموعهاي كه كليات ديوان سعدي ناميده ميشود؛ به چاپ رسيده است. بوستان، گلستان و ديوان غزليات و قصايد از معروفترين آنها به شمار ميروند.
سعدي، شاعر جهانديده، جهانگرد و سالك سرزمينهاي دور و غريب بود؛ او خود را با تاجران ادويه و كالا و زوار اماكن مقدس همراه ميكرد. از پادشاهان حكايتها شنيده و روزگار را با آنان به مدارا ميگذراند.
سفاكي و سخاوتمندان را نيك ميشناخت و گاه عطايشان را به لقايشان ميبخشيد. با عاشقان و پهلوانان و مدعيان و شيوخ و صوفيان و رندان به جبر و اختيار همنشين ميشدو خامي روزگار جواني را به تجربه سفرههاي مكرر به پختگي دوران پيري پيوند ميزد.
سفرهاي سعدي تنها جستجوي تنوع، طلب دانش و آگاهي از رسوم و فرهنگهاي مختلف نبود؛ بلكه هر سفر تجربهاي معنوي نيز به شمار ميآمد.
سنت تصوف اسلامي همواره مبتني بر سير و سلوك عارف در جهان آفاق و انفس بود و سالك، مسافري است كه بايد در هر دو وادي، سيري درخور استعداد داشته باشد؛ يعني سفري در درون و سفري در بيرون.
وارد شدن سعدي به حلقه شيخ شهاب الدين عمر سهروردي خود گواه اين مدعاست.
رهآورد اين سفرها براي شاعر، علاوه بر تجارت معنوي و دنيوي، انبوهي از روايات، قصهها و مشاهدات بود كه ريشه در واقعيت زندگي داشت؛ چنان كه هر حكايت گلستان، پنجرهاي رو به زندگي ميگشايد و گويي هر عبارتش از پس هزاران تجربه و آزمايش به شيوهاي يقيني بيان ميشود. گويي، هر حكايت پيش از آن كه وابسته به دنياي تخيل و نظر باشد، حاصل دنياي تجارب عملي است.
شايد يكي از مهمترين عوامل دلنشيني پندها و اندرزهاي سعدي در ميان عوام و خواص، وجه عيني بودن آنهاست. اگر چه لحن كلام و نحوه بيان هنرمندانه آنها نيز سهمي عمده در ماندگاري اين نوع از آثارش دارد.
از سويي، بنا بر روايت خود سعدي، خلق آثار جاوداني همچون گلستان و بوستان در چند ماه، بيانگر اين نكته است كه اين شاعر بزرگ از چه مايه دانايي، توانايي، تجارب اجتماعي و عرفاني و ادبي برخوردار بوده است.
باري، آثار سعدي علاوه بر آن كه عصاره و چكيده انديشهها و تأملات عرفاني و ا جتماعي و تربيتي وي است، آيينه خصايل و خلق و خوي و منش ملتي كهنسال است و از همين رو هيچ وقت شكوه و درخشش خود را از دست نخواهد داد.
شعر سعدي، شعر استحكام و ظرافت و استواري و زيبايي است. زبان فاخر سعدي هيچ گاه كمال خود را به رخ مخاطبانش نميكشد. همچون سالاري بلند منزلت، در عين كمال و برتري متواضع و خاشع است و به همين دليل دل هر صاحبدلي را ميربايد و در گوشه خاطر هر كسي، جايي براي خويش باز ميكند.
شعرش به ديدار اول، ساده و صميمي و بيتكلف جلوه ميكند؛ روان و زلال است و بيهيچ تمهيد و مقدمهاي، برقراري ارتباط با ديگران را جستجو ميكند.
فخر نميفروشد و تكبر نميورزد. دست دوستي و ارادت به سويمان دراز ميكند و سلام ميدهد...
اما چون پرده احساس را به كنار ميزنيم و از سر عقل و تأمل در اشعارش ـ كه عاطفه محضند!ـ درنگ ميكنيم، درمييابيم كه شفافيت عنصر زبان در شعر او سهل و ساده امكان وجود نيافته است؛ بلكه صيقل مداوم شعر، كوشش بيوقفه در عرصه زبان، و استفاده از تمام عناصر كه تعالي شعر را دامن ميزنند، به آثار او چنين سلامت و رواني سحرآفرين بخشيده است.
توفيق سعدي و اكسير شعر او در اين دقيقه نهفته است؛ يعني در تلفيق صنايع لفظي و بياني با حال و احساس دروني در طبيعيترين حالت ممكن. سعدي مبدع و آغازگر اين راه نيست، بلكه از استادان و كاملان چنين سبكي در شعر است.
پيش از وي، غزل فارسي در كوره تلاش شاعراني همچون فرخي، سنايي، خاقاني، انوري و عطار گداخته بود، اما سعدي آن را چنان آبديده و صيقلي كرد كه نه پيش از وي قرينه و مشابهي برايش ميتوان يافت و نه بعد از وي، كسي گامي بيشتر و پيشتر نهاد.
ويژگيهاي سبكي زبان شعر سعدي و هر شاعر ديگري را تنها با تأمل و تفكر در اشعارش ميتوان كشف كرد، آموخت و به كار برد. آثار هنري بر اساس فرمول و اصولي ثابت و مشخص پديد نميآيند تا هنگام نياز به آثار جديد بتوان به آنها رجوع كرد.
با اين همه، برخي از ويژگيها به خاطر تكرار مكرر در آثار هنرمند ما را به بعضي از خصوصيات مشترك آن آثار و به تبع آن به نوع برخورد و بهرهگيريهاي هنرمند از آن عناصر رهنمون ميشوند. با توجه به چنين پيش زمينهاي، معدودي از ويژگيهاي سبكي شعر سعدي چنينند:
1 ـ ساختار نحوي جملات در ابيات به صحيحترين شكل ممكن است. عنصر وزن و موسيقي، منجر به نقص يا پيش و پس شدن حاد دستوري در جملات نميشود و سعدي به ظريفترين و طبيعيترين حالت ممكن در لحن و زبان، با وجود تنگناي وزن، از عهده اين مهم برآيد.
ديوان غزليات سعدي را به تفال باز ميكنيم:
اي كه گفتي هيچ مشكل چون فراق يار نيست
گر اميد وصل باشد، همچنان دشوار نيست
نوك مژگانم به سرخي بر بياض روي زرد
قصه دل مينويسد حاجت گفتار نيست
در آن نفس كه بميرم در آرزوي تو باشم
بدان اميد دهم جان كه خاك كوي تو باشم
به وقت صبح قيامت، كه سر ز خاك برآرم
به گفتگوي تو خيزم، به جستجوي تو باشم
حديث روضه نگويم، گل بهشت نبويم
جمال حور نجويم، دوان به سوي تو باشم
2 ـ ايجاز و يا پيراستن شعر از كلمات زايد و اضافي و دوري از عبارت پردازيهاي بيهودهاي كه نه تنها نقش خاصي در ساختار كلي شعر ندارند، بلكه باعث پريشاني در روابط كلمات با يكديگر و نهايتاً جملات ميشوند و به نحو چشمگيري از زيبايي كلام ميكاهند، در شعر و كلام سعدي نقش ويژهاي دارد.
ساختار شعر سعدي كم كردن يا افزودن كلمهاي را خارج از قاعده و بيتوجه به بافت كلي كلام برنميتابد. از سويي اين ايجاز كه در نهايت زيبايي و اعتدال است، منجر به اغراقهاي ظريف تخيلي و تغزلي ميشود و زبان شعر را از غنايي بيشتر برخوردار ميكند:
گفتم آهن دلي كنم چندي
ندهم دل به هيچ دلبندي
به دلت كز دلت به در نكنم
سختتر زين مخواه سوگندي
ريش فرهاد بهترك ميبود
گر نه شيرين نمك پراكندي
كاشكي خاك بودمي در راه
تا مگر سايه بر من افكندي...
ايجاز سعدي، ايجاز ميان تهي و سبك نيست، بلكه پرمايه و گرانبار از انديشه و درد است. بيفايده نيست اگر حكايتي را از «گلستان» نيز نقل كنيم و به عيان ببينيم كه خداوند سخن چه مايه از معني را در چه مقدار از سخن ميگنجاند:
حكايت: پادشاهي پارسايي را ديد، گفت: «هيچت از ما ياد آيد؟» گفت: «بلي، وقتي كه خدا را فراموش ميكنم.»
حكايت: هندويي نفط اندازي همي آموخت. حكيمي گفت: «تو را كه خانه نئين است، بازي نه اين است.»
3 ـ سعدي از موسيقي و عوامل موسيقي ساز در سبك و زبان اشعارش سود ميجويد. وي اغلب از اوزان عروضي جويباري مدد ميگيرد؛ اوزاني كه لطافت موسيقيايي در آنها بر ضربي بودن آن ميچربد.
علاوه بر اوزان عروضي، شاعر به شيوه مؤثري از عواملي بهره ميبرد كه هر كدام به نوعي موسيقي كلام او را افزايش ميدهند، عواملي همچون انواع جناس، همحروفيهاي آشكار و پنهان، واج آرايي، تكرار كلمات، تكيههاي مناسب، موازنههاي هماهنگ لفظي در ابيات و لف و نشرهاي مرتب و ...
همان طور كه پيشتر يادآور شديم، استفاده از اين عناصر به گونهاي هنرمندانه و زيركانه صورت ميگيرد كه شنونده يا خواننده شعر او پيش از آن كه متوجه صنايع به كار رفته در شعر او شود، مسحور زيبايي و هماهنگي و لطافت آنها ميشود.
در غزلي كه آوردهايم، سعدي نهايت استفاده را از عوامل موسيقيزاي زبان برده است، بيآن كه سخنش رنگ تكلف و تصنع به خود بگيرد. تكرارهاي هنرمندانه كلمات، همحروفيها و وزن مناسب شعر و همچنين لحن عاطفي و تغزلي همچون شكري هستند كه در اين شعر و اشعار ديگر او به صورت شربتي گوارا درميآيند تا ما جز شيريني كلام، چيز ديگر ننوشيم:
بگذار تا مقابل روي تو بگذريم
دزديده در شمايل خوب تو بنگريم
شوق است در جدايي و جور است در نظر
هم جور به كه طاقت شوقت نياوريم
روي ار به روي ما نكني حكم از آن تست
بازآ كه روي در قدمانت بگستريم
ما را سري است با تو كه گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر برود، هم بر آن سريم
گفتي ز خاك بيشتر نه كه از خاك كمتريم
ما با توايم و با تو نهايم اينت بوالعجب
در حلقهايم با تو و چون حلقه بر دريم
از دشمنان شكايت برند به دوستان
چون دوست دشمن است شكايت كجا بريم؟
4 ـ طنز و ظرافت جايگاه ويژهاي در ساختار سبكي آثار سعدي دارد. البته خاستگاه اين طنز به نوع نگاه و تفكر اين شاعر بزرگ برميگردد. طنز سعدي، سرشار از روح حيات و سرزندگي است.
سعدي به ياري لحن طنز، عبوسي و خشكي را از كلام خويش پس ميزند و شور و حركت را بدان بازميگرداند. با همين طنز، تيغ كلامش را تيز و برنده و اثرگذار ميكند. طنز، نيش همراه با نوش است؛ زخمي در كنار مرهم. سالها بعد، لسانالغيب، حافظ شيرازي ابعاد عميق ديگري به طنز شاعرانه بخشيد و از آن در زبان شعر خود استفادهها برد:
با محتسب شهر بگوييد كه زنهار
در مجلس ما سنگ مينداز كه جام است
كسان عتاب كنندم كه ترك عشق بگوي
به نقد اگر نكشد عشقم، اين سخن بكشد
يارا! بهشت، صحبت ياران همدم است
ديدار يار نامتناسب جهنم است
آن است آدمي كه درو حسن سيرتي
يا لطف صورتي است، دگر حشو عالم است
اين حكايات را نيز از گلستان سعدي برميچينيم، به اميد بوييدن رايحه طنز و ظرافت از آنها: حكايت: يكي از صاحبدلان، زورآزمايي را ديد برآمده و كف بر دماغ انداخته. گفت:«اين چه حالت است؟» گفتند: «فلان، دشنام دادش». گفت: «اين فرومايه هزار من سنگ برميدارد و طاقت سخني نميآرد؟»
حكايت: يكي از ملوك بيانصاف، پارسايي را پرسيد: «از عبادتها كدام فاضلتر است؟» گفت: «تو را خواب نيمروز، تا در آن يك نفس خلق را نيازاري.»
سعدي به روايت آثارش، گاه ناصحي دردمند است كه كجراهان ظلمت انديش را به راستي و درستي ميخواند و گاه منتقدي اجتماعي است كه به انتقاد از زمانه بدكنش ميپردازد. اگر به ناگزير مداح شاهان روزگار بوده، تا آن جا كه توانسته به حق سخن گفته و همواره مستبدان لاقيد را به تفكر در مرگ و عدل و انصاف ترغيب كرده است. غم زمانه، غم دائمي و مشغله ذهني سعدي بوده است:
غم زمانه خورم يا فراق يار كشم
به طاقتي كه ندارم كدام بار كشم
سعدي كه سوداي اصلاح و تربيت دارد، با تكيه بر زبان طنز، رياكاران نيرنگباز و زاهدان دو رو و گندم نمايان جو فروش را رسوا ميكند و بر مالاندوزان حريص و تنگ چشم و بخيل طعنه ميزند.
لاف زنان و مدعيان ناپارسا را به سخره ميگيرد و به اقتضاي جوهر هنرمندي و قلندري خود به اندازهاي كه بشايد، در گفتن حقايق و تاختن به علل مصايب، جسور و گستاخ و دلاور است. همان قدر كه در بيان انتقاد به كار و كيا و منش ملوك بيانصاف جرأت ميورزد، درويشي و قناعت و آزردگي و پارسايي را ميستايد و با جماعت بيريايي درويشان كه دلي جز براي حق ندارند، هم رأي و هم عقيده ميشوند.
با تظاهر و ريا نسبتي ندارد و آن را كفر مضاعف ميداند. با قشرياني كه از دين جز پوست و ظاهر آن را نديدهاند و نميفهمند، همان قدر در نزاع است كه با اهل تساهل و آسان گير در امر دين.
تعبد قشريان را كودكانه و سادهانگارانه مييابد و تساهل مدعيان را در امر شريعت از سر تنبلي و بيايماني و در گريز از تعهد عملي دين.
زبان سعدي در انتقاد، زباني گزيده و گزنده است. با اين همه، از نزاع و صلح همواره صلح را برميگزيند و پند پيران پارسا را خاطرنشان ميكند كه فاسدان را بايد به صلاح و نيكرفتاري با آنان خجل كرد.
عشق سعدي، نفس پرستي نيست، بلكه او در گريز از شيطان اماره به عشق رو ميكند؛ عشقي كه او را از مايي و مني و به قول عارفان از «انانيت» «نحنانيت» برميكشد و رستن و رهايي را براي وي به ارمغان ميآورد.
در افق سعدي: هر كسي را نتوان گفت كه صاحبنظر است، عشق بازي دگر و نفس پرستي دگر است. عاشق پاكباز تعالي را در عشق ميجويد و همين بهانه برايش كافي است تا جان و تن را به تمامي فداي مهر نگاه معشوق كند.
در اين معامله، عاشق نه به فكر سود و زيان خويش كه در سوداي رضايت يار است:
حرام باد بر آن كس نشست با معشوق
كه از سر همه برخاستن نمييارد
شاعر، شور ديدار دارد و هر موجودي در منظر او جلوهاي از وجود حقيقت عالم است. شاعر، تاب فراق ندارد، پس به تماشاي هر جلوهاي از آن جمال، ازخود به در ميشود و هر مشاهدهاي او را از جهاني به جهاني ديگر سير ميدهد:
از در درآمدي و من از خود به در شدم
گويي از اين جهان به جهاني دگر شدم
كثرت مخلوقات اگر به چشم وحدت بين ديده آيد، نه تنها حايل ديدار نيست، بلكه جلوهزار ناپيدا كران است و عارف عاشق از همين روي خرسند و خرم است و دم به دم در تماشايي تازه سلوك ميكند؛ چرا كه هستي موجودات را در حقيقت هستي، يعني وجود حضرت حق مستحيل ميبيند:
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
سيماي معشوق در غزل سعدي در هالهاي از نورانيت و روحانيت محصور است.
اگر چه يار گاهي به صورت ملموس و در دسترس و در صورت تعينات عالم جسماني ظاهر ميشود، اما در حقيقت شاهد سعدي به صورتي مثالي در غزلهاي وي ظاهر ميشود و گاه پيوند با معشوق ازلي و ابدي:
دمادم حوريان از خلد رضوان ميفرستندت
كه اي حوري انساني، دمي در باغ رضوان آي
دريچهاي ز بهشتش به روي بگشايي
كه بامداد پگاهش تو روي بنمايي
سعدي از آن تنگ چشماني نيست كه فقط ناظر ميوه باشد، بلكه وي به بوستان نظر دارد و همواره براي تفسير جزء، به كل ميانديشد. او عاشق زيباييها و نيكوييهاست و در اين عشق بيش از آن كه حظ نفساني و مورد نظر وي باشد، طالب لذات روحاني است:
گفتم اي بوستان روحاني
ديدن ميوه چون گزيدن نيست
گفت سعدي خيال خيره مبند
سيب سيمين براي چيدن نيست
باري، سرود سعدي، سرود مهر و مهرباني و محبت و يگانگي و يكرنگي است…