Rex_Kamnia
Registered User
- تاریخ عضویت
- 7 مارس 2009
- نوشتهها
- 554
- لایکها
- 81
- سن
- 24
یکی از ظهرهای تابستانی توکیو است. گرچه سن کمی در حدود ۲۵ سال دارد، اما بیشتر به خانم های ۷ ماهه می ماند. شاید هم نزدیک وضع حملش باشد.
جز من و او در ایستگاه تا.ما.چی کسی نیست. به او سلام می کنم و زمان حرکت اتوبوس را می پرسم؟ اگر چه هیچ نیازی به این کار نیست و از روی جدول نصب شده در ایستگاه هم می توانم این کار را انجام دهم.
او نیز سلام می گوید و تلاش می کند که به انگلیسی دست و پا شکسته ای بگوید که ۱۳ دقیقه مانده است تا اتوبوس سر برسد. به ژاپنی می گویم که راحت باش و دوباره به ژاپنی می گوید: ۱۳ دقیقه مانده است. در ادامه می پرسد که شما کجایی هستید؟ برایم جالب است که مرا نمی شناسید و با من احوال پرسی می کنید؟
می گویم :ایران.جین ( ایرانی)
می گوید: یکی از دوستانش شوهر ایرانی دارد و بخاطر او برخی از غذاهای ایرانی را می شناسد. اما تا کنون به ایران نرفته است.
می پرسم: چرا بچه دار شده ای؟ ژاپنی های هم سن و سال تو ازدواج هم نمی کنند؟
دستی به روی شکمش می کشد و می گوید که ۳۵ سال دارد! و این نخستین و آخرین فرزندش است! از دوستم شنیده ام که در خانم های ایرانی بیشتر از یک بچه می آوردند و دوست دارند که رستم زاد (سزارین) کنند و زایمان طبیعی را دوست ندارند. اما در ژاپن بیشتر مردم زایمان طبیعی را دوست دارند.
می گویم:چرا؟
می گوید : ما باید خودمان را بیشتر به طبیعت نزدیک کنیم و با آن هماهنگی داشته باشیم.
اتوبوس به ایستگاه می رسد