رهایم کردی و رهایت نکردم!
گفتم حرف دل یکی ست!
من همانم که کنار کوچه بغض و بیداری
منتظرت خواهم ماند!!
چشمهایم را به پوزخند این وآن بستم
و چهره تو را دیدم!
گوشهایم را به زخم زبان این و آن بستم
و صدای تو را شنیدم!!!
دلم خوش بود به این که شاید یک روز
از زوایای گریه های بی حدم ظهور کنی !!!!
حالا من هستم اینگونه پریشان و
از دیدن این همه موی سپید در آینه مبهوت!
وکمی نگران!!!
میدانم یکی از همین روزها در آینه
تنها من هستم و دو سه موی سیاه!!!
تنها به این فکر می کنم که آیا تو مرا با این همه
موی سپید باز خواهی شناخت!!!!!!!