• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

خانهء دلتنگیها

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
(( ای کاش می توانستیم ادراکمان را از نگاهها بالا ببریم زیرا در هر نگاهی هزاران جمله نهفته است که ما از آنها بی خبریم . ))
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
سنگين گذشت لحظه از هم جدا شدن، اين بود انتهاي آشنا شدن
ما را به باد سپردند مثل ابر ، دردآور است در دل توفان رها شدن
وقتي دلي براي تو آينه مي شود، انصاف نيست دشمن آينه ها شدن
وقتي سكوت حنجره را فتح مي كند، ديوانگي است فرضيه همصدا شدن
افسوس مي خورم كه چرا اين دريچه ها، هر روز دلخوشند به رؤياي وا شدن
ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد، ايمان بياوريم به از هم جدا شدن
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
نه! گرمای دستانت را به هیچکس تعارف نمی
کنم

و شنیدن صدایت را هرگز توصیه نخواهم

کرد

را برای فراموشی دل گرانی هایت و

اگر هوس مستی دوباره به سرم زد


دلم را به لبانت حواله خواهم داد

و

خواهم مرد در این مستی

که بر من نوشاندی

نه یک باره

که

انگار هزاران سال است شرابی

با این طعم می نوشم

و جزآنجا جای دیگر نمی يابمش

مهجور باش اگر سر گران داری

هنوز

گاه دلتنگی چشمانم را به آسمان رجعت خواهم
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
براي همه وقت هايي كه مرا به خنده واداشتي.
براي همه وقت هايي كه به حرف هايم گوش دادي.
براي همه وقت هايي كه به من جرات و شهامت دادي.
براي همه وقت هايي كه مرا در آغوش گرفتي.
براي همه وقت هايي كه با من شريك شدic
براي همه وقت هايي كه با من به گردش آمدي.
براي همه وقت هايي كه خواستي در كنارم باشي.
براي همه وقت هايي كه به من اعتماد كردي.
براي همه وقت هايي كه مرا تحسين كردي.
براي همه وقت هايي كه باعث راحتي و آسايش من بودي.
براي همه وقت هايي كه گفتي "دوستت دارم"
براي همه وقت هايي كه در فكر من بودي.
براي همه وقت هايي كه برايم شادي آوردي.
براي همه وقت هايي كه به تو احتياج داشتم و تو با من بودي.
براي همه وقت هايي كه دلتنگم بودي.
براي همه وقت هايي كه به من دلداري دادي.
براي همه وقت هايي كه در چشمانم نگريستي و صداي قلبم را شنيدي
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
طنین نفسهای تو٬
ضریاهنگ شعریست٬
گوش نواز.
چون رقص سنگ و جویبار.
کاش!
دمادم نفسهایت را٬
در زیر و بم خوابهایم٬
می بلعیدم.
تا مست شوم در تو و آنچه از توست.
سرمست رویای بودنت٬
بیصدا می خزم در خود.
تا در آغوش تو صبح شود.
و با آفتاب دستانت بیدار شوم.
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
باز کن پنجره را
تو اگر بازکنی پنجره را
من نشان خواهم داد
به تو زیبایی را
بگذاز از زیور و آراستگی
من تو را با خود تا خانه ی خود خواهم برد
که در آن شکوت پیراستگی
چه صفایی دارد
آری از سادگیش
چون تراویدن مهتاب به شب
مهر از آن می بارد
باز کن پنجره را
من تو را خواهم برد
به عروسی عروسکهای
کودک خواهر خویش
که در آن مجلس جشن
صحبتی نیست ز دارایی داماد و عروس
صحبت از سادگی و کودکی است
چهره ای نیست عبوس
کودک خواهر من
در شب جشن عروسی عروسکهایش می رقصد
کودک خواهر من
امپراتوری پر وسعت خودذ را هر روز
شوکتی می بخشد
کودک خواهر من نام تو را می داند
نام تو را می خواند
گل قاصد ایا
با تو این قصه ی خوش خواهد گفت ؟
باز کن پنجره را
من تو را خواهم برد
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
خيلي خوب ... خيلي زود تبديل شد به خيلي بد
خيلي زود
هيچ كس چيزي به من نگفت و به همين دليل هيچ وقت سر در نياوردم
كه خيلي خوب چقدر زود تبديل مي شود به خيلي بد

آفتاب ... تبديل شد به سايه ... به باران
شور و شوق ... تبديل شد به لذت ... به درد
ترنم ترانه هاي دل انگيزعاشقانه جايش را داد به سر دادن سرودهاي غم انگيز
خيلي زود


با تا ابد شروع شد
و ابد تبديل شد به گاهي ... به هيچ وقت
و مرا دوست داشته باش تبديل شد به جايي هم در قلبت براي من در نظر بگير
خيلي زود

خيلي خوب... زودتر از آنكه فكر مي كرديم تبديل شد به خيلي بد
خيلي زود
اگر هيچ كس به تو نگفته باشد حالا ديگر بايد بداني
كه خيلي خوب خيلي زود تبديل مي شود به خيلي بد

خيلي زود
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
امشب دیگر سکوت را بشکن٬ يگانه ام!
ببین این منم٬
این منم که به کلبه عشقمان بازگشته ام!
جای تو خالی است...

ببین کلبه را امشب چراغانی کرده ام٬
از این دیوار به آن دیوار ریسه کشیده ام٬
برگرد يگانه من!

بگو چه میخواهی٬
چشم آبی می خواهی٬ باشد سراپا دریا می شوم!
گیسوی مشکی می خواهی٬ آسمان شب می شوم!
راستی آسمان را ببین
لباس مهمانی برتن کرده است
او را هم امشب دعوت کرده ام
تا در آغوش هم به ستارگان پیراهنش خیره شویم...

من را ببین!
ببین دستان سنگدل خزان چه برسرش آورده است
ببین غم دوری تو٬ چگونه بغضش را تکه تکه کرده است
ببین چگونه احساسش هزار پاره شده است
ببین لبانش٬ رنگ لبخند را از یاد برده اند
ببین...

برگرد نازنین يگانه ام!
برگرد تا کلبه عشقمان را ستاره باران کنیم٬
برگرد تا دور تا دور باغچه را بنفشه بکاریم٬
برگرد تا امشب از بوی اطلسی ها سرمست شویم٬
برگرد که من آغوش سبز تو را می طلبم٬
برگرد٬ برگرد٬ برگرد...

اگر بیایی٬ تمام شهر را گلباران میکنم
اگر بیایی٬ تا صبح غزل عشق برایت می خوانم٬
اگر بیایی...

راستی از کدام سو می آیی؟
از آسمان٬ از پشت ماه یا از ورای امواج دریا؟
همسایه پری دریایی شده بودی٬
که مرا از یاد بردی
یا ماه تو را افسون کرده بود؟!

برگرد که امشب٬
بهار چشمانش را سرمه کشیده است٬
برگرد که امشب
سرخی آتش را بر لبانم نشانده ام٬
برگرد که امشب
گیسوان مواج دریا را به امانت گرفته ام!

امشب آنقدر می نویسم تا تو بیایی...

کاش! موقع رفتن ازت قول میگرفتم که بر میگردی
کاش! به عطر اطلسی ها قسمت می دادم٬
کاش! با ناز چشمانم افسونت میکردم...

راستی امشب٬ بلبلان را هم خبر کرده ام
تا من و تو زیر باران آوازشان٬ تاصبح برقصیم!

باران...
میدانم که عاشق بارانی٬ اصلا ای کاش! من باران بودم تا شاید دوستم میداشتی...
هروقت باران اشکهایش را پشت شیشه اتاق می ریخت
من به یادت اشکهایم را روی گلهای قالی می ریختم...

برگرد امشب يگانه ام!
شب تابها را گفته ام که کلبه مان را نورباران کنند!
به گلهای سرخ گفته ام که کلبه را عطر افشان کنند!
میدانم که گل سرخ را دوست داری٬
ای کاش! گل سرخ بودم تا شاید دوستم میداشتی!

باورت نمیشود!
تا نبینی باورت نمیشود
حتی در خیالت هم نمی گنجد که امشب چه مهمانی برپا کرده ام!
ولی٬ تا تو...
ولی تا تو نیایی ٬ جشن من رنگ عشق نمیگیرد...

برگرد امشب نازنین يگانه ام!
سحر نزدیک است٬ نگذار که طلوع خورشید٬ بزم شبانه مان را بر هم بزند!
آخر فردا دیگر من نیستم که برایت لبخند بزنم٬
دیگر فردا٬ من نیستم که نگاهت را بوسه باران کنم٬
دیگر فردا٬ من نیستم که سرم را مهمان شانه هایت کنم٬
دیگر فردا٬ من نیستم که احساسم را نقاشی کنی!

برگرد امشب نازنین يگانه ام! سحر نزدیک است٬
دیگر فردا من نیستم٬ من نیستم٬
مني...
نیست٬ نیست٬ نیست!
 

bishtar

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
3 ژوئن 2007
نوشته‌ها
215
لایک‌ها
5
محل سکونت
هرکجا بغیر از اینجا
گفته بودم که من از پشت سرت می آیم
تا همه جمع کنم توشه راه
گریه و خنده و ناله ، اشک و آه
آنچه باز ماند ز تو نیست بجز حسرت و درد
پشت سر هم نکنی نیم نگاه
منم و دست خراشیده و زخم عمیق
همه از گشتن در پس مانده اندیشه سرد
که تو دور انداختیش
که تو دور انداختیش
شاعر خودم (بیشتر خانزاد)
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
آخرين درود و آخرين بدرود
آخرين نگاه و آخرين لبخند
وما مجبوريم به اين جدايي مقتدر ، تن دردهيم
تلخي اين وداع ناگزيررا شايد ، ديگرهيچ وقت شيريني ديداري دوباره بي رنگ نکند
شايد ديگر خواب هيچ کوچه اي را صداي قدم هاي ما برهم نزند
شايد هيچ وقت فرصت نکني که براي سلام کردن به من پيشدستي کني
شايد ديگرفرصت نکنم براي نگاهت غزل بنويسم
اصلا شايد همين فردا
يا يکي ازهمين فرداهاي سرخ که خواهند آمد
عکسم را کنارنوشته اي که شروعش" انالله و انااليه راجعون" است
برروي ديوارسيماني کوچه تان ببيني . . .
اما، توصبورباش، خم به ابرو نياور
ما ،همه درنبرد با تقديربازنده ايم
راستش مردن، اتفاق تازه اي نيست
و زندگي هم
ديگر نمي تواند، آش دهن سوزي باشد ........
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
چه زیبا باشی و چه زشت
چه تردید داشته باشی و چه برایت مهم باشد
پیش از آن‌که فراموشم کنی یا که بمیری
درهایت را برایم بگشا
می‌خواهم در آغوشت بگیرم
****
چه روسپی باشی و چه روحانی
چه ضعیف باشی و چه قوی
پیش از آن‌که گورت کنده شود
درهایت را برایم بگشا
می خواهم در آغوشت بگیرم
****
چه هراسان باشی و چه دل‌گیر
یا آن‌که کاملا برایت بی اهمیت باشد
پیش از آن‌که تمام هستی ات مرا ترک کند
مرا به عزا ننشان
می‌خواهم در آغوشت بگیرم
****
حتی اگر آنچه می‌اندیشم برایت ذره‌ای اهمیت نداشته باشد
حتی اگر بدجنس باشی
حتی اگر تمام هستی ات
نداند که من وجود دارم
می خواهم بگیرمت
می خواهم بگیرمت
چرا که تو ریشه و منشا من هستی
چرا که توعزیز ودوست‌داشتنی من هستی
چرا که درون تو
سرزمین مادری من است
می‌خواهم در آغوشت بگیرم
****
چه افسوس شیرینی باشم
چه بدترین خاطره‌ات
چه داده و چه فروخته شده باشم
همیشه از آن تو بوده‌ام
می‌خواهم بگیرمت ...
می‌خواهم بگیرمت...
می‌خواهم در آغوشت بگیرم
و خود را در چشمانت بازیابم
می خواهم بگویم که از تو دل‌گیر نیستم
با آن که عصرهایی از تو دل‌گیر بوده ام
****
چه احساسات را لعنت فرستاده باشی
و چه مرا نیمه دیگر خود کرده باشی
می خواهم که مرا بفشاری
می خواهم که مرا در آغوشت بفشاری
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
در من ترانه های قشنگی نشسته اند
انگار از نشستن ِ بیهوده خسته اند
انگا ر سالهای زیادی ست بی جهت
امید خود به این دل ِ دیوانه بسته اند
ازشور و مستی ِ پدران ِ گذ شته مان
حالا به من رسیده و در من نشسته اند ...
من باز گیج می شوم از موج واژه ها
این بغضهای تازه که در من شکسته اند
من گیج گیج گیج ، تورا شعر می پرم
اما تمام پنــــجره ها ی تــو بستـــه اند
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
آن شب كه گفتي: باورم كن با تو مي مانم
دلواپسيهاي من از صبح فردا بود
آن شب كه گفتي: با تو هستم تا كه دنيا هست
باورم نكردم گر چه اين جمله زيبا بود
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
مرا بگذار از اين راه بي برگشت برگردم
اگر چه سالها با خوب و بدهاي تو ساختم
نمي دانستم اين راهي كه در پيش است طوفاني است
وگرنه روز اول عاشقي را توبه مي كردم
ولي با اين همه يادش به خير روز باراني
كه با يك دسته گل برايت هديه آوردم
ترا از پشت ديوار جدايي ها صدا كردم
و گفتم: دوستت دارم؛ ز چشمانت مكن طردم
تو خنديدي ، گواهي خواستي ، گفتم: گواه من
يكي اين چشم باراني ، يكي اين چهره زردم
اگر چه خوب مي دانم كه راه پشت سر بسته است
ولي بذار از اين راه بي برگشت برگردم
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
گمان می کنم دیشب خواب رنگ پریده واژه ای را دیدم

یا پرنده ای بی پر در آسمان هفتم

یا پنج شنبه ای از اضطراب و پروانه

یا زمستانی نوزاد.

حالا لهجه ام سبز شده و چشمهایم لای خوای دیشب جا مانده

هیچ کس نمی پرسد چرا سبز می پوشم

چرا شراب می نوشم

چرا دستهایم بوی ترانه گرفته

هیچ کس دلش برای پاییز پریروز تنگ نمی شود!

می خواهم بروم برای آینه گریه کنم

گاهی که صبح و ستاره به دیدنم می آیند و آسمان بنفش می شود

یادم می افتد که چه نسبت محرمانه ای با کلمه دارم

و یاد تو می افتم که همیشه حال مرا از آینه می پرسیدی

بعد از تو کسی بی ابهام از کنار باران عبور نمی کند

مثل تمام پنج شنبه هایی که قد می کشند و جمعه می شوند

و من فکر می کنم آخرین بوسه ات روی کدام انگشتم بود...

باز صدایت راه می افتد و نام من پرنده می شود

باز آینه دست هایش را برای گریه های من تعبیر می کند

حالا تو هی بهانه بیاور.

کنار همیشه نیامدنت باران به لکنت می افتد و بابونه و بوسه سبز می شود

چقد آواز کف گلویم چقدر قمری کف دستم

...دیگر نبودنت را بهانه نمی گیرم



از کتاب همرنگ چشمهايت سکوت مي کنم اثر مريم اسدي
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
دلِ بي روحِ جنسِ آهنت را دوست دارم، خطوط در هم پيراهنت را دوست دارم
نگاه با همه بيگانه ات را دوست دارم، غرور سركش ديوانه ات را دوست دارم
تو هموني كه دلم عمري دنبالش گشت، مي دونم كه بعد از اين نمي شه از تو گذشت
چون پرنده از قفس دل پريد و برنگشت، كسي هرگز ندانست بي تو بر من چي گذشت
پس از تو رنگ گلها هم فريب است، پس از تو روزگارم بي فروغ است
كه مي گويد پس از تو زنده هستم، دروغ است هر كه مي گويد دروغ است
اي ستاره بي تو من تاريكم، بي تو من به انتها نزديك
شعر من از عشق تو نامي گرفت، اينهمه غم از تو الهامي گرفت
واي چه كردم من ، چه بود تقصيرم؛ كه چنين بود بعد تو تقديرم
تو نخواستي من و تو ما باشيم، سرنوشت اين بود كه تنها باشيم
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
شريك سقف من نيستي ، بذار همسايه باشيم و فقط يك دونه ديوار را شريكم باش
شريك عمر من نيستي، بيا هم لحظه باشيم و همين يك لحظه ديدار را شريكم باش
فقط در حد يك لبخند ، لبت را قسمت من كن؛ اگر خورشيد من نيستي بيا شمع را روشن كن
تمناي شرابم نيست، يك جرعه آب شريكم باش؛ كنار چشمه رؤيا ، يك لحظه خواب شريكم باش
شريك زندگيم نيستي ، شريك آرزويم باش؛ اگر نيستي كنار من ، بيا و رو به رويم باش
سلامي كن گهگاهي به نام آشنا بر من ؛ همين اندازه هم بسه براي شور دل بستن
غزل خونم نباش ، اما به حرفي ساده شادم كن؛ اگر ديدي مرا بشناس، نمي گم اين كه يادم كن
يك عشق نابسامان را چه ساماني از اين خوشتر؛ شكايت نامه دل را چه پاياني از اين خوشتر
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
افسوس ،ما خوشبخت و آراميم
افسوس، ما دلتنگ و خاموشيم
خوشبخت، زيرا دوست مي داريم
دلتنگ، زيرا عشق نفريني است
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
میان این همه تاریکی، پاییز، خاکستر و کلمات مهجور، شادی تا چای عصرانه ادامه پیدا نمیکند حتی اگر مثل روزهای نخستین صدایم کنی باید خیلی ساده باشم که سراغ باغ را از باد بگیرم میدانم،میدانم لازم نیست نام رودی را بدانم تا بتوانم گریه کنم و تو هیچ وقت نمیخواهی باور کنی که مرگ سلطنتی ابدی دارد و ما به احترام او کلاه از سر برمیداریم و نمیخواهی برایم بگویی چرا بعد از آمدن پاییز، خوشبختی و چشمهای تو نایاب می شوند.حالا من چگونه بقعه با یزید را خواب ببینم وقتی عمر عشق و رویا اینقدر کوتاه است،وقتی زمستان زودتر می آید و ما پایان جهان را نمی بینیم .لابد میخواهی بگویی حضور همیشه ی مرگ نگذاشته است تا میان شب و روز فرق بگذاریم.باشد این هم بهانه ی دیگری برای نیامدن سوق از روزنه ی چشمهای تو به خانه ی من.حالا اشکهایت را پاک کن تا برایت از نسلی بگویم که کلید خانه اش را گم کرده است، از پاییزکه در روزهای دنیا راه میرود و از مادرم که شب را زیر سپیدی گیسوانش پنهان میکند تا من نترسم
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
رهایم کردی و رهایت نکردم!
گفتم حرف دل یکی ست!
من همانم که کنار کوچه بغض و بیداری
منتظرت خواهم ماند!!
چشمهایم را به پوزخند این وآن بستم
و چهره تو را دیدم!
گوشهایم را به زخم زبان این و آن بستم
و صدای تو را شنیدم!!!
دلم خوش بود به این که شاید یک روز
از زوایای گریه های بی حدم ظهور کنی !!!!
حالا من هستم اینگونه پریشان و
از دیدن این همه موی سپید در آینه مبهوت!
وکمی نگران!!!
میدانم یکی از همین روزها در آینه
تنها من هستم و دو سه موی سیاه!!!
تنها به این فکر می کنم که آیا تو مرا با این همه
موی سپید باز خواهی شناخت!!!!!!!
:(:(
 
بالا