• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

خانهء دلتنگیها

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
ای یاد تو در ظلمت شب همسفر من
وی نام تو روشنگر شام و سحر من
جز نقش تو نقشی نبود در نظر من
شب ها منم و عشق تو و چشم تر من
وین اشک دمادم که بود پرده در من
در عطر چمن های جهان بوی تو دیدم
در برگ درختان سر گیسوی تو دیدم
هر منظره را منظری از روی تو دیدم
چشم همه ی عالمیان سوی تو دیدم
با یاد تو شادست دل در به در من
از نور تو مهتاب فلک اینه پوشست
وز بوی تو هر غنچه و گل عطر فروشست
دریا به تمنای تو در جوش و خروشست
عکس تو به هر آب فند چشمه نوشست
خود دیده بود اینه ی حق نگر
دانی تو که در راه وصالت چه کشیدم
چون تشنه ی گرمازده ی خسته دویدم
بسیار از این شاخه به آن شاخه پریدم
آخر به طربخانه ی عشق تو رسیدم
ام به طلب سوخت همه بال و پر من
غم نیست کسی را که دلش سوی خدا بود
در خلوت خود شب همه شب مست دعا بود
جانش به درخشندگی اینه ها بود
بیچاره اسیری که گرفتار طلا بود
گوید که بود آتش من سیم و زر من
هر جا نگرم یار تویی جز تو کسی نیست
از غم نفسم سوخت ولی همنفسی نیست
بی نغمه ی تو باغ جهان جز قفسی نیست
غیر از تو به فریاد کسان دادرسی نیست
ای دوست تویی دادرس و دادگر من
محروم کسی کز تو جدا بود و ندانست
در گوش دلش از تو صدا بود و ندانست
آثار تو در ارض و سما بود و ندانست
عالم همه ایات خدا بود و ندانست
ای وای اگر نفس شود راهبر من
هر پل که مرا از تو جدا کرد شکستم
هر رشته نه پیوند تو را داشت گسستم
آن در که نشد غرفه ی دیدار تو بستم
صد شکر که از باده ی توحید تو مستم
هرگز نرود مستی این می ز سر من
راه تو مرا از ره بیگانه جدا کرد
یاد تو مرا از غم بیهوده رها کرد
عشق تو مرا شاعر انگشت نما کرد
گفتم به همه خلق که این طرفه خدا کرد
بی لطف توکاری نرود از هنر من
من بی کسم و جز تو خدایی که ندارم
گر از سر کویت بروم رو به که آرم
بر خک درت گریه کنان سر بگذارم
خواهم که به آمرزش تو جان بسپارم
اینست دعای شب و ذکر سحر من
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
زندگی سودایی است
زندگی نجوایی است
که من را آه کشیدم در خود
زندگی سوز جگر سوز غم جانان است
اما صحبت از زخم درون و غم و اندوه در سخن آسان است
هیچ کس عشق ندارد که بداند سوز را
هیچ کس زخم ندارد که بداند درد را
اما من خسته از این همه زخم و اندوه و غم هجران
نسشته منتظر در کویری دل سوخته از غم باران
نمی دانم ، ولی شاید این اشتباهم بود
تو از من اینگونه تابیدن در این ظلمت شب را نمی خواهی
تو از من پروانه وار سوختن و آتش گرفتن را نمی خواهی
ولی من دگر این روزها بی توان تر از سوختن پروانه و تابیدن شمعم
نوایی نیست
صدایی نیست
سکوت این شب وحشت زده از مرگ کشنده است
تو کجایی پناه امن خستگی هایم
تو کجایی
من اما اینجا در کنارت جای هر شبم خفتم
من اما از سر دلتنگی و اندوه در گوشت نوایی گفتم
پس جوابم کو
پس صدایت کو
اگر نگاهم می کنی پس چشمهایت کو
گمانم برد اگر روزی نباشی
نه ، نه
آه که می ترسم، می لرزم حتی از این احساس
تو کجایی آغوش گرمه این روزهای سرد
حرفی بزن با من
حرفی بزن یارم
اما نه ، انگار که دیگر هیچ نوایی نیست
صدایی نیست
سکوت این شب وحشت زده از مرگ کشنده است
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
قسم به عشقمون قسم
همش برات دلواپسم
قرار نبود اينجوري شه
يهو بشي همه کسم
راستي چي شد چه جوري شد
اينجوري عاشقت شدم
شايد ميگم تقصير توست تا کم شه از جرم خودم
راستي چي شد چه جوري شد
اينجوري عاشقت شدم
شايد ميگم تقصير توست تا کم شه از جرم خودم
به ملاقات اومدم
ببين که دل سپرده داري
چگونه عمري از احساس عشق شدي فراري
نگاهم کن دلم را عاشقانه هديه کردم
تو دريا باش و من جويبار عشق و در تو جاري
من از پروانه بودن ها من از ديوانه بودن ه
من از بازي يک شعله سوزنده که آتش زده بر دامان پروانه نمي ترسم
من از هيچ بودن ه
از عشق نداشتن ه
از بي کسي و خلوت انسانها مي ترسم
راستي چي شد چه جوري شد
اينجوري عاشقت شدم
شايد ميگم تقصير توست تا کم شه از جرم خودم
راستي چي شد چه جوري شد
اينجوري عاشقت شدم
شايد ميگم تقصير توست تا کم شه از جرم خودم
من از عمق رفاقت ه
من از لطف صداقت ه
من از بازي نور در سينه بي قلب ظلمت ها نمي ترسم
من از حرف جدائي ها مرگ آشنائي ه
من از ميلاد تلخ بي وفائي ها مي ترسم
راستي چي شد چه جوري شد
اينجوري عاشقت شدم
شايد ميگم تقصير توست تا کم شه از جرم خودم
راستي چي شد چه جوري شد
اينجوري عاشقت شدم
شايد ميگم تقصير توست تا کم شه از جرم خودم



{متن یکی از ترانه ای جدید معین بود
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
چشم درراهم.......
یبا زودتر ای صدای گرم عشق
که سالهاست شور زندگی را
درگوشم زمزمه می کنی
بیا تا دگر بار باتو جوانه زنم
باتو سبز شوم.............. چونا ن بهار
فقط باتو می گویم
خسته ام .............. خسته
ازهمه کس وهمه چیز............ جز تو
تو و دل شوره ها یت
تو ونوا زش ها یت
تو و گرمی دستهای مهرافشانت
ای قدیمی ترین وماندگار ترین عشق
دوستت دارم
بی بهانه وبسیا ر
زودتر بیا ........... گلدا ن دل روبه خشکی است
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
ببين که مي کشد دلم هميشه انتظار تو
و آه مي کشم تو را ، خوشا دمي کنار تو
ببين چگونه لحظه ها سياه و سردو بي صدا
عبور مي کنند و من هميشه بي قرار تو
شبي به خواب ديدمت. الهه سعادتم.
که من نشسته ام چه خوش به زير سايه سار تو
سروده ام دو شعر، شعري از بلور و نور
يکي در انتظار تو ، يکي به افتخار تو
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
هر چه بود همين بود ، نه دروغ بود و نه خيال ...
هر چه بود باريدن باران بود و خيال سبك شدن اين بغض
رويا را در واقعيت حل كردن و نوشيدن جرعه اي بيتابي
دل بستن به نگاهي باراني و صدايي صبور
مسخ دستاني كه هميشه داغ بود از بودن
هر چه بود داشتن نگاهت بود و باز هم دلتنگي
هر چه بود همين بود...
تو مي داني چه شد كه من ماندم و اين همه سكوت ؟
تو مي داني چه شد كه من ماندم و اين همه دلتنگي ؟
تو مي داني كه چه شد كه من ماندم و اين همه سرگرداني ؟
تو مي داني چرا هر چه اين نگاه مي بارد ، اين بغض سبك نمي شود ؟!
چقدر گفتم اينهمه بي نشان شدن دلتنگ ترم مي كند؟
چقدر گفتم اينهمه زمزمه نبودن بيتاب ترم مي كند؟
من گفتم اما تو باور نكردي
دلتنگ تر شدم ...
بيتاب تر شدم ...
بعد هم من ماندم و خودم !
من ماندم واين همه فراموشيه گاه و بيگاهي كه به نگاهت چنگ مي اندازد
من ماندم و ...
بگذريم !
نمي دانم چرا هميشه براي گرفتن سهممان دير مي رسيم !
هميشه وقتي مي رسيم كه ديگر هيچ نمانده جز حسرت !
نمي دانم من دير رسيدم يا تو زود رفتي !
باورت مي شود قصه تمام شده باشد و نگاه هميشه منتظر من هم
تو مانده باشي و يك دنيا بي خيالي سرد كه تن لرزان خيالت را رنجور كند
تو مانده باشي و يك دينا توجيه ؟
تو مانده باشي و يك دنيا دروغ
تو مانده باشي و يك دنيا خيالات پوچ
باورت مي شود قصه تمام شده باشد و تو مانده باشي و هيچ ؟
باورت شود!
قصه تمام شد!!!
تو ماندي و هيچ
 

nemessisor

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 جولای 2007
نوشته‌ها
485
لایک‌ها
4
سن
32
يك سبد پر ز ستاره با ماست


روي يك سفره احساس


كه بين من و تو پيداست


قلب من سخت اسير احساس


عشق تو


قطره اشكي است


كه از گوشه چشمت پيداست


روح تو يك گل سرخ تنهاست


حس من


چون يك موج


در تب و تاب درياست


دستم از دوري دستت تنهاست


چشم تو


رنگ قشنگي است


كه در برگ درختان پيداست.
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
این روزا نمی گم دلتنگتم.این روزا نمی گم دلم دیوانه وار تو را و لحظه های با تو بودن را می طلبه.این روزا اصلا دیگه چیزی نمی گم عزیز دلم.فکر میکنم دیونه شدم دیونه بودم ولی حالا دیونه تر از همیشه و بی عقل تر از همیشه دارم مشق عشق تو می کنم می دونی کجا جایی که نه تو هستی و نه من .جایی که هیچکس نیست جز ما .دارم مشق عشق تو می کنم مشقی از عشق اونم از نوع دیونگیش.
مشق دیوانگی
دوباره مرا با نگاه آبی و دریاییت دیوانه کردی
دوباره این کشتی دلم را با هیاهوی
طوفان دریایت به تلاطم واداشتی
دوباره این زخم کهنه را
با تیغ نگاهت خونین میکنی
آه خواب میبینم
خوابی دوباره و چند باره
باز منم دیوانه ای عاشق
در انتظار دریای نگاهت
کشتی بان دل
که دریای تو را
و غرق شدن در نگاهت را
با امن ترین ساحل دنیا تعویض نخواهد کرد
باز من و این بازی ناتمام
تو می آیی و من چون ساحلی ساکت
که از تلاطم امواج از خوابی عمیق سر بر میدارد
سر از خواب بر میدارم
نگاه میکنم به دورها
به سرزمین نورها
به آسمان آبی و خیال میکنم تویی
سلام میدهم که شاید جواب دهی
ولی سالهاست نگاهم را حتی در خواب نیز پاسخ نداده ای
چه عذابی سخت تر و چه خوابی تلخ تر
از خیال عشق تو
چه بازیی دل آزار تر از خواب تو دیدن
عزیز دل چه میخواهی از این خراب آباد
چه میجویی در این ویرانه
نگاه کن
خیال نگاهت چه نقشها در خواب و زندگیم می زند
نگاه کن
چه شادی ها آفریدی و چه دردهای جاویدی
حاصل غیبت همیشگی توست
هنوز من در این دفتر دل
همیشه و ابد مشق تو می کنم
و باز تو از من غلط میگیری
و باز جریمه می شوم
جریمه به تکرار عشق تو
خواب می بینم
نمی دانم !
بیدارم
نمی دانم!
خواب و بیداری
نمی فهمم!
باید بروم
مشقهایم جریمه های عشقم هنوز باقی است
باید بروم..........
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
ای عشق که دستان آسمانیت
بر خواهش های من لگام زده
و گرسنگی و تشنگیم را تا عرشِ وقار و افتخار بالا برده،
مگذار توان و استقامتم
از نانی تناول کند و یا از شرابی بنوشد
که خویشتن حقیرم را وسوسه می کند
بگذار گرسنه ی گرسنه بمانم ،
بگذار از تشنگی بسوزم،
بگذار بمیرم و هلاک شوم،
پیش از آن که دستی بر آورم
و از پیاله ای بنوشم که تو آن را پر نکرده ای،
یا از ظرفی بخورم که تو آن را متبرک نساخته ای.
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
وبعد از رفتنت.....
شبی از پشت یک تنهایی نمناک وبارانی , تورا با لهجه گل های نیلوفر صدا کردم.
تمام شب را برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم.
پس ازیک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس تورا از بین گلهایی که
در تنهاییم رویید, جدا کردم.
وتو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی:
دلم حیران وسرگردان چشمانی است رویائی..
ومن برای دیدن زیبای آن چشم , تورادردشتی از تنهایی وحسرت رها کردم.
همین بود آخرین حرفت....؟
ومن بعد از عبور تلخ وغمگینت ...
حریم چشمهایم رابرروی اشکی از جنس غروب ساکن ونارنجی خورشید وا کردم.
نمیدانم چرا رفتی؟
نمیدانم چرا؟ شاید خطا کردم.. وتو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی ,
نمیدانم کجا,تاکی , برای چه؟
وبعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت ,
وبعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد.
وگنجشکی که هرروز از کنار پنجره با مهربانی دانه برمیداشت,
تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد..
وبعد از رفتن تو آسمان چشم هایم خیس باران بود, وبعد از رفتنت انگار کسی حس کرد ,
که من بی تو تمام هستی ام را از دست خواهم داد.
کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در لحظه خواهم مرد ,وبعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد. کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد, ومن با آنکه میدانم هرگز یادمن را با عبور خود نخواهی کرد,
هنوز آشفته چشمان زیبای توام...
برگرد!
ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد,
وبعد از این همه طوفان ووهم وپرسش وتردید,
کسی از پشت قاب پنجرا آرام وزیبا گفت:
توهم در پاسخ این بی وفایی ها بگو,در راه عشق وانتخاب آن خطا کردم.
ومن در حالتی مابین اشک وحسرت وتردید کنار انتظاری که بدون پاسخ و دست من واوج
پاییزی ترین ویرانی یک دل میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر
نمیدانم چرا؟
شاید به رسم عادت وپروانگی مان
بازبرای شادی وخوشبختی باغ قشنگ

آرزوهایت دعا کردم.....
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
ناله اي از نا مه ات اينست :آيا مرا دوست داري
دلارام من: مگر خودت به اين راز آگاهي نداري! زبانم، دلم تو را از اين سري كه در صندوقچه دل دارم و سعي ميكنم بر لبم نرسد متوجهت نساخته .
تو هنوز در عشق من ترديد داري؟
اگر در عشقهايم ترديد داري با نيش خنجري سينه ام را شكافته و بر قلبم فرو كن تا حقيقت را با چشمان زيبايت ببيني
آنگاه خواهي ديد بر روي ديوار كاخ گلگون قلبم نوشته است:
دوستت دارم.
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
هر كسي از من خواست با او باشم از من دور شد
مهرباني ديد و از اين لطف من مغرور شد
خواستم با او بمانم تا ابد هم آشيان
ديدم اما هر چه راگفتم به او در گور شد
كاش مي شد قلب وسعت مي گرفت
شمع با پروانه الفت مي گرفت
كاش مي شد در پس احساسها
خنده ها از اشك سبقت مي گرفت
كاش مي شد از الفباي وجود
عين و شين و قاف نشات مي گرفت
كاش ميشد در پس سجاده ها
يك دعا تا اوج رفعت مي گرفت
آتش عشق تمام وجودم را فرا گرفت
گریه از گونه ام سرازیر شد
شاید این اشک جدایی خاموش کند آتش دوری من را
کی برمیگرده اون یاره همیشه عاشق
میدونم اون عاشق بود و یک روز برمیگرده
چرا از من جدا شد
خدايا هرکه با من آشنا شد
نمي دونم چرا از من جدا شد
روز اول که اومد با وفا بود
وقتي نازش کشيدم بي وفاشد
باز سحر اومد ، آفتاب در اومد
با خنده گل شب به سر اومد
گلي دارم به گلزار زمونه
که در زيبايي و خوبي نشونه
بگوئيد بيش نرنجونه دلم رو
که آهم سرد تر از باد خزونه
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
عمرم به تلخی تلخی ها گذشت
پیر شد دلم ، به سردی ایام شکست.
در فکر آرزوهای فردا سیر کردم
لحظه ها را فدای باورهای ساده ام کردم
فردا از راه رسید و در حسرت دیروز نشستم
کی آمد و کی رفت؟
مقصود نیافتم!
غم دوستان ،خنده ی ایام دیدم
عمرم بگذشت و به آخر رسید کارم
عجبم نیست که افسوس به کامم آمد
گردش ایام دیدم و کس نیامد به دیدارم
با وحشت تنهایی زندگی کردم
روزها به سر آمد و شب ها ناله کردم
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
تو نیستی
اما من برایت شعر مي گويم
دیروز هم
نبودی که برایت بلیط سینما گرفتم
دوست داری بخند
دوست داری گریه کن
و یا دوست داری
مثل آینه مبهوت باش
مبهوت من و دنیای کوچکم
دیگر چه فرقی می کند
باشی یا نباشی
من با تو زندگی می کنم...
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
این روزها لحظه به لحظه پر و خالی می شوم!
کاش اینجا بودی
دلم دارد می پوسد
عکسهایت را گذاشته ام روبرویم
گونه هایم اشکبار ست
آن نگاه غمگینم
آن سکوت عذاب آور
ن ا ب و د م می کند
کاش بودی و دستانت می شد لحظه اي برای من
کاش بودی و سرت را می گذاشتی روی پاهایم
دست می کشیدم لای موهایت
همانطور كه گفته بودي نوازش كن
نگاهم می شد تنها برای تو
می رفتیم در وجود هم
آن وقت شاید کمی از این آشفتگیهایم کاسته می شد
این روزها من را چه شده
چرا هی نابود می شویم در خود !
دیشب وقتی به رويا دیدمت،
وقتی صدای گریه هایم پیچید در ثانیه هایم
ت م ا م کردم
از این بی کسی ها، از این سکوتها،
از این چشمهایی که بعد از رفتنت
مهمان همیشگیش شده اشک و اشک و اشک ...
کی خیال آمدن داري نمی دانم !
ندانستم چه کنم، نمی دانم چه کنم، باید چه کنم،
چرا هیچ کاری نمی توانم بکنم !؟!؟
دستانم را می گشایم و به خیال آن ظهر تابستانی که در آغوش کشیدمت
خیال می کنم اینک باز در کنار منی، درست روبروی من،
چشم می دوزم به چشمهایت و التماست می کنم باز نروي !
بودنت زندگی است ، باش برایم
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
می روی.
پرده ها را پس می زنم
پنجره را باز می کنم
موهايم را به دست باد می سپارم و
نفس می کشم
نفسی عميق.
رد پايت نرسيده به پيچ کوچه محو می شوي.
خورشيد تيره مي شود
خيابان سردتر می شود.
نفس می گيرد
بغضم اشك مي شود
و تا آمدن دوباره تو
انتظار مي كشم
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
لبم محکوم شد به ساده بودن
غرورم محکوم شد به خونسرد بودن
احساسم محکوم شد به کم حرف بودن
دلم محکوم شد به گوشه گیر بودن
چشمانم محکوم شد به مهربان بودن
دستهایم محکوم شد به سرد بودن
پاهایم محکوم شد به تنها رفتن
آرزوهایم محکوم شد به محال بودن
وجودم محکوم شد به تنها بودن
عشقم محکوم شد به محبوس بودن
و اما امروز تو عشق من محکوم میشوی به خاطر اسیر بودن
و من باز هم مثل همیشه خودم رو محکوم میکنم به عاشق

بودن
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم
تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست ...
تا بداني نبودنت آزارم مي دهد ...
لمس کن نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریان ...
كه از قلبم بر قلم و كاغذ مي چكد
لمس کن گونه هایم را که خيس اشك است و پُر شیار ...
لمس کن لحظه هایم را ...
تویی که نمی داني من كه هستم٬
لمس کن این با تو نبودن ها را
لمس کن ...
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز

بازدلم بهانه ات را گرفته است
و دیوانه وار وجودم را زیر و رو می کند تا شاید تو را بیابد
چند وقتی است که گم شده ای
در لابلای تار و پور وجودم
اصلاً خودم شده ای،دلم،روحم،قلبم،چشمم،دستم...
خودِ خودِ من شده ای
با این حال از من دوری
دورتر از ستاره ای که تو آن شب آشنایی برای طلوع عشقمان نشانه کردی
واااااااااای چه دست نیافتنی شده ای
چه دور شده ای از من،چه دور مانده ام من از تو و چه مشتاقم برای بودن با تو
آه چه فاصله ای است بین چشمان من و تو
چه دور است بوسه هایت از گونه هایم
وچه سرد است دستانم بی حضور گرمای دستانت
من عاشق دیروزم ومشتاق امروز و دیوانه ی فردا
عاشق حرفهای دیروزت و مشتاق دیدن امروزت و دیوانه ی آغوش فردایت
ای عزیز ترین، حال که مشتاق ترینم بیا، که دیوانگی فردایت را با تمام وجود حس کنم
ولی اگر امروز هم نیایی باز هم دیوانه ات خواهم بود
دیوانه ی نبودنت، دوریت، کم بود حضورت، نداشتن بوسه هایت....
نگذار دیوانگی نبودنت جنونی کشند شود برای آغازسفر به نیستی
و من بمانم و حسرت بوسه ات
من بمانم و سردی دستانم
من بمانم و .....
بیا که دیگر به حد جنون رسیده ام و سفر نزدیک است
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
راه دوري نيست.
كافي است از كنار اين رديف درختان بيايي.
تا انتهاي اين جاده بيايي.
گم نمي شوي. راه ديگري نيست.
ميان بر نمي شود زد.
اگر پاييز باشد برگهاي خشك زير پايت صدا مي كنند.
شايد هم زمستان باشد و برف باريده باشد
و جاي پايت روي برفها بماند.
راه دوري نيست.

رديف درختان نمي گذارد گم شوي.
1اين همان جاست كه من كنارش ايستاده ام.

همان جا كه سر راه هيچ كس نيست.

راه دوري نيست.

اما دير شده است.
دور نيست اما دير شده است
 
بالا