• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

خانهء دلتنگیها

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
هنوز هم تلخ می نویسم ...
به گمانم هنوز هم تلخم !
براستی چرا اینگونه شده ام ؟
وقتی تنها می شوم
حرفم نمی آید، افکارم جمع نمی شود
آشفته می شوم، نگران
راحت بگویم
تلخ می شوم
مثل قهوه ی تلخی که با یک لیوان شکر هم قابل خوردن نیست!
می گفت چقدر در كنارت آرامش دارم
دلم برای در کنار تو بودن تنگ شده !
برویم و تا چندی دور شویم از هیاهوی این شهر
خوش بگذرانیم
بخندی تا من هم کمی بخندم ...!
مي داني از وقتي كه رفتي نخنديدم
امشب می نشینم و به حرفهایت فکر می کنم
باورم نمی شود همه ی اینها را خطاب به من زده باشد
چه متغیر شده ام این روزها
وقتی تنهایم عجیب احساس دوگانگی می کنم
کاش هرگز تنها نبودم
براستي چرا اينگونه شده ام ؟
چه بد كه تلخ مي نويسم
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
سکوت عجیبی دارد اینجا
دیگر تنها من مانده ام و خیال بودنت،
خنده هایت و نوشته هایی که ...
با خود چه کرده ای!؟ با من چه می کنی !؟
دلم برایت تنگ می شود وقتی می خوانمت،
وقتی بلند بلند می خوانمت
تنهایی عجیبی است، دیوانه ام می کند گاهی
وقتی می دانم دیگر برق چشمانت را توان دیدن نیست ...
کاش اینجا بودی، درست روبروی من!
سکوت می کردیم و در آن سکوت می خواندیم همدیگر را!
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
دارد چه بر سرم می آید ؟
چشمانم را بسته ام و گذاشته ام ثانیه ها لحظه هایم را اعدام کنند
کم آورده ام
نا توان شده ام در برابر روزها
! خسته تر از آنم حرفی بزنم، یا گاهی داد تا شاید کمی سبک شوم
تنهاییم هر روز پر رنگتر می شود
نمی دانم باید خوشحال باشم یا ناراحت !؟
اینجا کسی نیست برای حرف زدن
یا حتی اگر کسی هم باشد
حرفهای من از جنس دیگری است
! کسی چیزی نمی فهمد از آن
ولی
ولی دلم می خواست کسی بود و می فهمید تنهایی چه دردی دارد
وقتی دلم تو را می خواهد و هیچ گاه نیستی
بعضی وقتها آرزو می کنم کاش خیال بودنت هم هرگز نبود
! کاش نبودی
کاش نبودی تا من هر روز و هر لحظه احساس دلتنگی نکنم
دستانم را در هوا رها می کنم
ولی نیستی
نیستی تا آنها را بگیری
نیستی تا باورم شود هنوز هم هستم
... چه سخت می گذرد بر من
دلم می خواهد پشت پا بزنم به هر آنچه بوده و هست
من احساساتم را کشته ام
چه دردی می کشند
من به خودم و احساساتم خیانت کرده ام
آنها توان اینهمه سختی را نداشتند
دردم می آید
من درد دارم
هی من، می بینی
دیگر تو را هم برای خودم ندارم
چقدر تنهایم
تنهای تنها
ولی آخر دوست داشتن تو چیز دیگری است
دوستت دارم
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
شب آخر
مرگ تموم وجودم رو دربر گرفته
شوق رفتن از سویی و نبودن تو ز سوی دگر،محرک سفرم شدن
کاش میتونستم بگم که نمیرم و میمونم ولی چه فایده موندن و بودن!!!
روزی از روزهای گرم تابستون اومدم و در همون روز میرم
خدایا بپذیر که همه چیز برای من از قبل تمام شده بود
پس منو ببخش
عزیز از دست رفته ی من
کاش میدونستی هر شب قبل از خواب،تورو تو ذهنم نقش و نگار میدادم و با یادت میخوابیدم
هر شب برای تنهایی و غصه های تو دعا میکردم تا برای خودم
برای تو گریه کردم
برای تو بودم
و بخاطر تو میخوام برم
چند شبه که حتی یاد تو هم مرهم نمیشه
.......
شکستم
و تو صدای شکستنم رو نشنیدی
حتی باور نکردی که این صدا،صدای شکستن من بود
اینقد از تو نوشتم که در نوشتن ناتوان شدم
من از بین شما میرم ولی تو همیشه برای من جاودانه هستی
دلم نمیخواد فکر کنی حتی ذره ای از تو دلگیرم
تو هر چه باشی و هر کاری کنی برای من مقدس بوده و هستی
کاش جدایی ما مثل آشناییمون خیلی ساده میشد
کاش تو میگفتی خداحافظ و من نمیگفتم به امید دیدار
کاش اولین دیدار ما،آخرین می بود
.......
هيچ چيز در دنيا نداشتم جز قدرت نوشتن
فقط خدا همين رو به من هديه كرد و نگرفت!!!
خدايا!!!وقت رفتن،نذار دو دل بشم و دلم بلرزه كه بمونم يا برم
خدايا!!!هنگام رفتنم دوست دارم براي من اشك بريزي!
ميخوام ابراي آسمون واسه يه لحظه هم شده براي دل من ببارن
خدايا
ميدونم كه ميتوني
پس بذار به همين دل خوش باشم كه تو اين كارو ميكني
نميخوام فكر كنم اين آخرين خواسته ي منو هم رد ميكني
خدايا
همين چند ساعت منو تحمل كن
این ساعتهای آخر نمیدونی برای من چگونه میگذره
روی یه تیکه کاغذ نوشتم:زندگی من سیاه و تاریک بود،مثل شبی بی صبح
تکه کاغذ باید همسفرم بشه
زیر کاغذ میخواستم اسم تورو بنویسم ولی حتی دلم نیومد اسم تورو کسی به زبون بیاره
این بار مانند قبل راهی برای بازگشت نمیگذارم
مانند قبل ترسی نیست برای رفتن
ساعت سفر من امشب
اگه خواستی برای آخرین دیدار بیایی،من منتظرت هستم
باشد که خداوند از گناهی که میکنم بگذرد
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
برای رویا
غمگنانه ی ۱
تا تو را
زیباتر و شایسته تر
سروده باشم
اینک سکوت
زیرا کلام را
دیگر
یارای بازگفتن عشق تو نیست
و من
در آئینه ی چشم خانه هایت
خواب جاودانه ام را
آغازمی کنم.
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
آنقدرها مرده ام که بيفتم از چشمهات
که له شوم زير قدمهات
آهسته آهسته که می آيی
بوی خاک باران خورده می آيد
تا دستهات
شانه هايم تکان می خورد
تا گر گرفته جنازه ام
زير بارش يکريز پروانه هات دفن می شدم
زنی کل می کشد روسری های سياه در باد را
دستهای به سمت آسمان بالا
که هنوز عاشق آوازهات
دريا را با من قدم می زنی؟
چهار گوشه ی سهم من امشب ماه ندارد
با کمان ابروهات وخيل زخمها که می زنی
فاتحه بر لب / داغ استکانها / وداغ بوسه هات بر دل
پيشانی نوشتم را بر اين سنگ حک کنيد
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
گاهي بيا
و لحظه‌اي بمان
دستي به روي شانه‌ي من بگذار
تا از فراز ماندنت
اين سطرهاي در هم و برهم
اين تلخ نوشته هايم و
اين شعرهاي مبهم و خط خورده‌ي مرا
در دفترم بخواني
تا سطرهای تار روشن شوند
تا من
قلم به دست تو بسپارم
تا تو به دست من
بنويسي آمدنت را
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
براي ديدن پنهان ... و رسيدن به آسمان آبي عشق
روزها، ماهها و سال ها دويدم ... زمستان را به دست بهار سپردم
و تابستان را در دست رنگين كمان خزان رها كردم
اما لحظه ديدار كجاست ؟
از نسيم پاييز شنيده ام ... آنگاه كه هرگز پاييز فرا نرسد
و خورشيد هرگز غروب نكند... تو را خواهم ديد
از آسمان شنيده ام كه اگر روزي هرگز تاريك نشود
و ماه و مهر دست در دست هم ....در دلش جاي گرفته باشند
تو را خواهم ديد... و از باران شنيده ام
آنگاه كه هرگز لبي تشنه نماند ... تو مي آيي
و تو خواهي آمد...
آنگاه كه تنها به عشق ديدارت نفسهايم فرو رود
و قلبم با يادت بتپد ... تو را خواهم ديد
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
زندگي من



مادرم فکر مي کرد
زندگي من يک تلويزيون رنگي ست
و برنامه هايش را مي شود
هر چند ثانيه يک بار
با لمس شماره اي
از راه دور عوض کرد
پدرم فکر مي کرد
زندگي من صحنه ي نمايش است
و شخصيت من مي تواند
هر چند دقيقه يک بار
با خاموش و روشن شدن يک چراغ
همراه با لباس و کفش و آرايش و مدل موهايم
تغيير کند
من فکر مي کردم
زندگي ام پيله اي کوچک بود
که خيلي دلم مي خواست
پاره اش کنم
و بال هاي خوشرنگم را
يک بار هم که شده
در آفتاب ببينم.
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
گريه كن جداييا مارو ، رها نمي كنن
آدما انگار براي ما دعا نمي كنن
گريه كن حالا حالا از هم بايد جدا باشيم
بنشينيم منتظر معجزهء خدا باشيم
گريه كن منم دارم مثل تو گريه ميكنم
به خداي آسمونامون ،گلايه ميكنم
گريه كن واسه شبايي كه بدون هم بوديم
تنهايي، براي سنگيني غصه، كم بوديم.

گريه كن سبك ميشي، روزاي خوب يادت مياد
گر چه كه تو تقويمامون نيستن، اون روزا زياد
گريه كن براي قولي كه بهش عمل نشد
واسه مشكلاتي كه، بودش و هست و حل نشد
گريه كن ، واسه همه ، واسه خودت ، براي من
توي باروني ترين ثانيه حرفاتو بزن
گريه كن تا آينه شه باز اون چشاي روشنت
واسه موندن لازمه ، فداي گريه كردنت.
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
مادرم سکوت می کند
مادرم می داند که من روانی ام
مادرم می داند که من شیشه های خانه ام را شکسته ام
که مبل های راحتی ام را آتش کشیده ام
که خوابهای قدیمی ام را فروخته ام
که مردهای گذشته ام را مثل حضرت مسیح
در انظار شهروندان ناصره تصلیب کرده ام
که دریاها و کوهها و جنگل های کاغذی ام را
مثل رنگین کمانی تزیینی
به تیرکهای لقِ آسمان آویخته ام.

مادرم سکوت می کند
مادرم می داند که من روانی ام
و روی پلهای نامریی راه می روم
و از ارتفاع های خیالی فرو می افتم
و با ارواح مرده ی دمشق مشاعره می کنم
مادرم می داند که من روانی ام
و قرصهایم را
مثل شفای بوعلی سینا با تیک تاک تاریخی دقیقه ها
و تلقین های مردّدِ خوشبختی و وردهایِ مجدد کامیابی
به روی سینیِ نذرها و دعاها و حوایجش
مؤمنانه می نشاند.

مادرم سکوت می کند
و خطّ خشکیده ی همه ی شیرهایی را که به من داده است
از دور لبهای بچه گی ام
با دستمال گلدوزی شده یِ فراموشی اش
تند تند پاک می کند.

مادرم سکوت می کند:
من حتماً بزرگ شده ام...
 

siavash78

Pocket PC کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
25 آگوست 2007
نوشته‌ها
1,162
لایک‌ها
3
محل سکونت
آبادان
دوستان خسته نباشيد.
بسيار اشعار زيبايي انتخاب مي كنيد و حسن سليقه به خرج مي دهيد. مي خواستم خواهش كنم اگه امكان داره اسم شاعر و كتاب شعر رو هم پايين اشعار بنويسيد.
سپاس
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
در اين بازار نامردي

به دنبال چه مي گردي؟

نمي يابي نشان هرگز

تو از عشق و جوانمردي

برو بگذر از اين بازار

از اين مستي و طنازي

اگر چون کوه هم باشي

در اين دنيا تو مي بازي
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
بخواب اي نازنينم
مهربانم
دلنشينم
منم من عاشقت
آرام باش اي بهترينم
من اينجا مست مستم
مست و بي پروا
شبانگاهان منم گرماي عشقت را درون بسترم خواهان
همان شبها كه من مست حضور تو
نياز تو
دو چشم دلنواز تو
خيابان را چو مستان نعره زن طي مي كنم شايد تو را در حاله اي از نور من ديدم
ولي اي كاش مي بودي و من نعره زن، از مستي عشق تو اينجا
باز در كنج قفس رويا نمي چيدم

من امشب وحشي ام ساقي
ز مي ، از عشق، از بازي نامردان اين دنيا
ز بدگويان كه مي گويند در دل من هوسبازم
تازه نميدانند
من مستم
من اما غرق جرمم
پي از شب بر سر دارم

آري من مستم هوسبازم عطش دارم
عطش عشق تو امشب در دل مي در شراب بي حضور تو وجودم را كمين كرده
كاش امشب ساقي لبهاي تو يا گرمي دستان تو در دل اين مجرم عاشق كمي غوغا به پا مي كرد
من اينجا كنج زندان پر عطش، پر عشق، يا ديوانه ام اين را نمي دانم
فقط ميدانم اي تنها حضور بي حضور
اي كه آغشته به تو دستان افكارم
در اين دنياي پر رنگ و رياي بي نفس بي عشق بي پرواز
با دل با نفس با عشق با پرواز
تو را من دوست ميدارم
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
منتظرت نبودم!
به خوابم آمدي...
قرارمان اين نبود
ثانيه اي براي ديدن
بيايي و بروي
نمي دانم چرا ؟ مي لرزيدي
مي ترسيدي
شال قهوه اي بر گردنت انداختم
دستهايت را ها كشيدم
تا گرم شوي
كاش در حسرت
اين ثانيه ها
خواب مي ماندم
و تو نمي رفتي :(:(
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
در هواي دو گانگي ، تازگي چهره ها پژمرد.
بياييد از سايه - روشن برويم.
بر لب شبنم بايستيم، در برگ فرود آييم.
و اگر جا پايي ديديم ، مسافر كهن را از پي برويم.
برگرديم، و نهراسيم، در ايوان آن روزگاران ، نوشابه جادو سر كشيم.
شب بوي ترانه ببوييم، چهره خود گم كنيم.
از روزن آن سوها بنگريم، در به نوازش خطر بگشاييم.
خود روي دلهره پرپر كنيم.
نياويزيم، نه به بند گريز، نه به دامان پناه.
نشتابيم ، نه به سوي روشن نزديك ، نه به سمت مبهم دور.
عطش را بنشانيم ، پس به چشمه رويم.
دم صبح ، دشمن را بشناسيم ، و به خورشيد اشاره كنيم.
مانديم در برابر هيچ ، خم شديم در برابر هيچ ، پس نماز ما در را نشكنيم.
برخيزيم ، و دعا كنيم:
لب ما شيار عطر خاموشي باد!
نزديك ما شب بي دردي است ، دوري كنيم.
كنار ما ريشه بي شوري است، بر كنيم.
و نلرزيم ، پا در لجن نهيم ، مرداب را به تپش در آييم.
آتش را بشويم، ني زار همهمه را خاكستر كنيم.
قطره را بشويم، دريا را در نوسان آييم.
و اين نسيم ، بوزيم ، و جاودان بوزيم.
و اين خزنده ، خم شويم ، و بينا خم شويم.
و اين گودال ، فرود آييم ، و بي پروا فرود آييم.
برخورد خيمه زنيم ، سايبان آرامش ما ، ماييم.
ما وزش صخره ايم ، ما صخره وزنده ايم.
ما شب گاميم، ما گام شبانه ايم.
پروازيم ، و چشم براه پرنده ايم.
تراوش آبيم، و در انتظار سبوييم.
در ميوه چيني بي گاه، رويا را نارس چيدند، و ترديد از رسيدگي پوسيد.
بياييد از شوره زار خوب و بد برويم.
چون جويبار، آيينه روان باشيم : به درخت ، درخت را پاسخ دهيم.
و دو كران خود را هر لحظه بيافرينيم، هر لحظه رها سازيم.
برويم ، برويم، و بيكراني را زمزمه كنيم.
(سهراب سپهری)
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
M): تو خوبي خوبتر از تمام فصل هاي عاشق تو مهرباني مهربانتر از نسيمي كه به وقت تنهايي هم آواز دلتنگي ام بود.توعزيزي عزيزتر از هوايي كه هر لحظه مهمان وجودم مي شود.عاشقانه مي پرستمت واي كاش هرگز پناه امن دستهايت را از وجود بي ارزشم نگيري...دوستت دارم با تمام وجودم

مینویسم که بماند یادگار
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
وقتی که عشق میاد
وقتيکه عشق مياد
سفره رنگيني داره که نگو
عالم شيريني داره که نپرس
وقتيکه کوچ ميکنه
روزهاي غمگيني داره که نگو
يک غم سنگيني داره که نپرس
چه اومدن و چه رفتني داره عشق
انگار با دلها دشمني داره عشق

وقتي عشق ميخواد بياد
اميد جلو جلو مياد
آرزوهاي نو مياد
مهر مياد
ماه مياد
روزهاي دلخواه مياد
اما با رفتن عشق
از چشم عاشق خواب ميره
از دل عاشق تاب ميره
رنج مياد
عذاب مياد
غمهاي بيحساب مياد

روزهاي اول عشق که دل پر از محبته
صفاي بي نهايته
همه کس خوب
همه محبوب
همه جا قشنگه
روزهاي آخر عشق
که چشمها بي فروغ ميشه
حقيقتها دروغ ميشه
همه کس بد
همه چيز زشت
همه جا بيرنگه
بيرنگه
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
دلم گرفت از آسمون
هم از زمين هم از زمون
تو زندگيم چقدر غمه
دلم گرفته از همه
اي روزگار لعنتي
تلخه بهت هر چي بگم
من به زمين و آسمون
دست رفاقت نمي دم

امشب از اون شبهاست که من
دوباره ديوونه بشم
تو مستي و بي خبري
اسير ميخونه بشم
امشب از اون شبهاست که من
دلم مي خواد داد بزنم
تو شهر اين غريبه ها
دردما فرياد بزنم

از اين همه دربه دري
تو قلب من قيامته
چه فايده داره زندگي
اين انتهاي طاقته
از اين همه در به دري
به لب رسيده جون من
به داد من نميرسه
خداي آسمون من

هدیه
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
امشب داره بارون میزنه چه بارونی....یاد این شعر رحمان شکوفه پور افتادم که امید اونا میخونه:
باران

باران میبارد امشب
دلم غم دارد امشب
آرام جان خسته
ره میسپارد امشب
در نگاهت مانده چشمم
شاید از فکر سفر برگردی امشب
از تو دارم یادگاری
سردی این بوسه را پیوسته بر لب
قطره قطره اشک چشمم
میچکد با نم نم باران به دامن
بسته ای بار سفر را
با تو ای عاشقترین بد کرده ام من

رنگ چشمت رنگ دریا
سینه من رنگ غمها
یادم آید زیر باران
با تو بودم با تو تنها
زیر باران با تو بودم
زیر باران با تو تنها

این کلام آخرینت
برده میل زندگی را از سر من
گفته ای شاید بیایی
از سفر اما نمیشه باور من
رفتنت را کرده باور
التماسم را ببین در این نگاهم
زیر باران گریه کردم
بلکه باران شوید از جانم گناهم

کی رود از خاطر من
آخرین بوسه شبی در زیر باران
رفتی و کردم صدایت
اما در آغوش شب گشتی تو پنهان

رحمان شکوفه پور
 
بالا