هنوز هم تلخ می نویسم ...
به گمانم هنوز هم تلخم !
براستی چرا اینگونه شده ام ؟
وقتی تنها می شوم
حرفم نمی آید، افکارم جمع نمی شود
آشفته می شوم، نگران
راحت بگویم
تلخ می شوم
مثل قهوه ی تلخی که با یک لیوان شکر هم قابل خوردن نیست!
می گفت چقدر در كنارت آرامش دارم
دلم برای در کنار تو بودن تنگ شده !
برویم و تا چندی دور شویم از هیاهوی این شهر
خوش بگذرانیم
بخندی تا من هم کمی بخندم ...!
مي داني از وقتي كه رفتي نخنديدم
امشب می نشینم و به حرفهایت فکر می کنم
باورم نمی شود همه ی اینها را خطاب به من زده باشد
چه متغیر شده ام این روزها
وقتی تنهایم عجیب احساس دوگانگی می کنم
کاش هرگز تنها نبودم
براستي چرا اينگونه شده ام ؟
چه بد كه تلخ مي نويسم
به گمانم هنوز هم تلخم !
براستی چرا اینگونه شده ام ؟
وقتی تنها می شوم
حرفم نمی آید، افکارم جمع نمی شود
آشفته می شوم، نگران
راحت بگویم
تلخ می شوم
مثل قهوه ی تلخی که با یک لیوان شکر هم قابل خوردن نیست!
می گفت چقدر در كنارت آرامش دارم
دلم برای در کنار تو بودن تنگ شده !
برویم و تا چندی دور شویم از هیاهوی این شهر
خوش بگذرانیم
بخندی تا من هم کمی بخندم ...!
مي داني از وقتي كه رفتي نخنديدم
امشب می نشینم و به حرفهایت فکر می کنم
باورم نمی شود همه ی اینها را خطاب به من زده باشد
چه متغیر شده ام این روزها
وقتی تنهایم عجیب احساس دوگانگی می کنم
کاش هرگز تنها نبودم
براستي چرا اينگونه شده ام ؟
چه بد كه تلخ مي نويسم