در کنارم بودی
آسمان بالای سرم
و زمین فرش زیر پایم
دیگر از خدا چه می خواستم؟
نمی دانم چه شد که ناگاه
نگاهم در پی چشمانت خشکید
در سکوت میانمان آسمان بر سرم نعره کشید
نمی دانم به تقاص کدام گناهم بود
که چشمانت دگر با من نبود
به من بگو به تقاص کدام یک از گناهانم
تشویش به جانم افکندی
آرامش از جانم گرفتی
بخت بد در فالم انداختی
به من بگو با همان چشمان معصومت
با همان چشمانی که با من بود و همراهم نبود
به من بگو چشمانت پریشان که بود؟