• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

خانهء دلتنگیها

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
پيامبری از کنار خانه ی ما رد شد

! باران گرفت!



مادرم گفت:چه بارانی می آيد.

پدرم گفت:بهار است !



وما نمی دانستيم باران و بهار نام ديگر آن پيامبر است !



پيامبری از کنار خانه ی ما رد شد.

لباسهای ما خاکی بود.

او خاک روی لباسهایمان را به اشارتی تکانيد.

لباس ما از جنس ابريشم و نور شد

و ما قلبمان را از زير لباسمان ديديم!



پيامبری از کنار خانه ی ما ردشد.

آسمان حياط ما پر از عادت و دود بود.

پيامبر کنارشان زد.

خورشيد را نشانمان داد و تکه ای از آن را توی دستهايمان گذاشت !



پيامبری از کنار خانه ی ما رد شد

و ناگهان هزار گنجشک عاشق از سر انگشتهای درخت کوچک باغچه روييدند

و هزار آوازی را که در گلويشان جا مانده بود ؛ به ما بخشيدند !

و ما به ياد آورديم که با درخت و پرنده نسبت داريم!



پيامبری از کنار خانه ی ما رد شد.

ما هزاران در ِ بسته داشتيم و هزار قفل بی کليد.

پيامبر کليدی برايمان آورد.

اما نام او را که برديم ؛ قفل ها بی رخصت کليد،باز شدند !



من به خدا گفتم :

امروز پيامبری از کنار خانه ی ما رد شد.

امروز انگار اينجا بهشت است.

خدا گفت:

کاش می دانستی هرروز پيامبری از کنار خانه تان می گذرد

و کاش می دانستی بهشت همان قلب توست !



از کتاب : پيامبری ازکنار خانه ما رد شد

نوشته ی عرفان نظر آهاری
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
لنگری می زند این تفکر چاییده
زمین می چرخد با دستان تو
و من همچنان نسیان زده
شانه هایش را تکان می دهم
می خواهم فریاد بزنم،خدای من!
به که بگویم؟
به زیر این هدف آبی
گام هایم بی هدف است
چرا در خودم با تو
به نمی شناسمت می رسم؟
به اینکه آشنایی!!!
آخرینبار کجا دیدمت؟!
فهمیدم گنجشکها
در معجزه نرمیک پرتو
بر دیوار کاهگل زمستان تو را دیده اند
و همیشه
در ترنم قطره جدا شده از باران
تو رامی شنوند
اما من..!
اولین باری که خواندمت حتییادم نمی آید
شاید نیمه شبی گریانیا در پسیک تنهایی پنهان
نمی دانم!
من به قاصدکها حسودیم می شود
آخر آنها
راز همیشه بودنت را
از ابتدای آوازیک چلچله می فهمند
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
باز هم تنهایی

باز هم گوشه سرد این اتاق

بدون تو...


حالا دیگر من

با صدای او

نه می خوابم

و نه بیدار می شوم

مثل مترسکی


که شانه هایش

تکیه گاه هیچ عشقی نبوده


به دریا و تبر خیره می شوم

دریا

ته مانده مردانگی ات بود

و تبر

قاتل عاشقانه های من

از تو

چیزی برای عشق ورزیدن نمانده بود

و نه برای انتقام.

دیگر در هیچ شعر

این خانه بی او

تکرار نمی شود

فریبش را نخور

پرنده

همیشه کوچ می کند...

به دیوار سرد اتاقم


قاب کهنه یادت نشسته

و روزهای رفته را تداعی می کند

کاش هنوز بودی

زیبا ترینم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
 
Last edited:

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
عزیز دلم


عزیز شب های گم شده

دل و قلب زخمی ام

برای لحظات سخت جدایی از تو

پاره پاره است

دلم برای آن شب های سرد غریب تنگ است

تنگ از فراق

عزیز دلم

فراموشت نمی کنم
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
آنقدر در گفتن یک حرف حاشیه رفتم وبه جای نوشتن تنها یک کلمه گوشه ی دفتر خاطراتت
شعر های حاشیه ای نوشتم !!!!
تا عاقبت در حاشیه چشم هایت افتادم
حالا که حاشیه نشینی را تجربه ميكنم

بگذار فقط یک حرف حاشیه ای دیگر بزنم
دوستت دارم
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
در دستانم
خطی نیست
نه خطی که طول عمرم را نشان دهد
نه خطی که آینده ام را بگوید
ونه خطی که مرا به کسی برساند
من
تمام خطوط دنیا را
در چشمانم پنهان کرده ا م
تا از نگاه متعجب کف بین ها
دلم خنک شود
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
بر سنگ قبر من بنويسـيد خسته بود اهــل زمين نبود نـمازش شــكســته بود
بر سنگ قبر من بنويسيد شيشه بود تـنها از اين نظر كه ســــــــراپا شـكســته بود
بر سنگ قبر من بنويســـــــيد پاك بود چشمان او كه دائما از اشك شسـته بود
بر سنگ قبر من بنويســيد اين درخت عمري بـــــراي هر تبر و تيشه، دســــته بود
بر سنگ قبر من بنويســــــيد كل عمر پشت دري كــــــــــــه بـــــــــــــاز نــــــــمــــي شـــــــد نـــشـــســـته بــــــــــود...
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
بر سنگ قبر من بنويسـيد خسته بود اهــل زمين نبود نـمازش شــكســته بود
بر سنگ قبر من بنويسيد شيشه بود تـنها از اين نظر كه ســــــــراپا شـكســته بود
بر سنگ قبر من بنويســـــــيد پاك بود چشمان او كه دائما از اشك شسـته بود
بر سنگ قبر من بنويســيد اين درخت عمري بـــــراي هر تبر و تيشه، دســــته بود
بر سنگ قبر من بنويســــــيد كل عمر پشت دري كــــــــــــه بـــــــــــــاز نــــــــمــــي شـــــــد نـــشـــســـته بــــــــــود...

:blush:خوش اومدی:blush:
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
در غروب تلخ فردا

در سرود سرد پاییز

در تمام این خاطره ها

وجودم سرشار از حس توست...
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
در کلاس روزگار

درسهای گونه گونه هست

درس دست یافتن به آب و نان

درس زیستن کنار این و آن

درس مهر

درس قهر

درس آشنا شدن

درس با سرشک غم ز هم جدا شدن

در کنار این معلمان و درسها

در کنار نمره های صفر و نمره های بیست

یک معلم بزرگ نیز

در تمام لحظه ها تمام عمر

در کلاس هست و در کلاس نیست

نام اوست : مرگ

و آنچه را که درس می دهد

زندگی است ...
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
رفتی اما چه بگویم هیهات

تو ندانی که من آن روز غروب

زیر آن دره آرام و عبوس

به چه حالی بودم...
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
مرا این گونه باور کن...کمی تنها...کمی خسته

کمی از یادها رفته...خدا هم ترک ما کرده

خدا دیگر کجا رفته؟مرا این گونه باور کن

نمی دانم مرا آیا گناهی هست؟

که شاید هم به جرم آن غریبی و جدایی هست؟
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
در دو چشمش گناه می خندید

بر رخش نور ماه می خندید

در گذرگاه آن لبان خموش

شعله ای بی پناه می خندید

شرمناک و پر از نیازی گنگ

با نگاهی که رنگ مستی داشت

در دو چشمش نگاه کردم و گفت

باید از عشق حاصلی برداشت

سایه ای روی سایه ای خم شد

در نهانگاه رازپرور شب

نفسی روی گونه ای لغزید

بوسه یی شعله زد میان دو لب...
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
پرواز در هوای خيال تو ديدنی ست

حرفی بزن که موج صدايت شنيدنی ست


شعر زلال جوشش احساس های من

از موج دلنشين کلام تو چيدنی ست


يک قطره عشق کنج دلم را گرفته است

اين قطره هم به شوق نگاهت چکيدنی ست


خم شد- شکست پشت دل نازکم ولی

بار غمت ـ عزيز تر از جان ـ کشيدنی ست


من در فضای خلوت تو خيمه می زنم

طعم صدای خلوت پاکت چشيدنی ست


تا اوج ، راهی ام به تماشای من بيا

با بالهای عشق تو پرواز ديدنی ست
 

Hich k@s

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
28 ژوئن 2008
نوشته‌ها
6
لایک‌ها
1
كتابهايم را

در قفسه ی جديد ميچينم
ساعت يادگاری ات

مدتی است خواب مانده

خاكش را با انگشتانم ميگيرم
كسی

هنوز بو نبرده

بی نهايت دوستت دارم....
 

Hich k@s

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
28 ژوئن 2008
نوشته‌ها
6
لایک‌ها
1
ابـرها ، میان باریدن و نباریدن دو دل بودنــد
و در رويای خاکستری خـود پرسه می زدنــد !
منتظر باران بودم ...
چه فرقی می کرد؟
گـيرم باران هم نمی بارید
منتظر بهانه بودم !
پنجره را بستم و گریستم...
 

Hich k@s

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
28 ژوئن 2008
نوشته‌ها
6
لایک‌ها
1
می خواستم
عکسی باشی نشسته در قاب
من
حرف بزنم و
گوشَت سفیدی های پنبه را بشنود
می خواستم
آن دم آخر
کسی باشی که جای خالیِ روبرو را پر کند
و غروب روییده در گلدان را
گل آفتابگردانی بکارد ...
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
دلم تنگ و دلم تنگ و دلم تنگ
زده كی به بلور قلب من سنگ
همون عشقی كه عمری همنفس بود
میبینم كه شده لبریز نیرنگ
هوا بوی تورو داره میاره
دلم تو سینه باز آروم نداره
الهی وقت دیدار من و تو
زِ ابر دیده ام بارون نباره
بیا قهرو رها كن جفت پرواز
بخون این قصه رو بازم از آغاز
رهایی واسه ما بالا پریدن
تویی تنها امیدم، ای غزلساز.
 
بالا