لب_ات نه گوید و پیداست می گوید دل_ات آری
که اینسان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری
دل_ات می آید آیا از زبانی این همه شیرین
تو تنها حرف تلخی را همیشه بر زبان آری
نمی رنجم اگر باور نداری عشق نابم را
که عاشق از عیار افتاده در این عصر عیاری
چه می پرسی ضمیر شعرهایم کیست؟ (آنِ من)
مبادا لحظه ای حتا مرا این گونه پنداری
ترا چون آرزوهایم همیشه دوست خواهم داشت
به شرطی که مرا در آرزوی خویش مگذاری
چه زیبا می شود دنیا برایِ من! اگر روزی
تو از آن ی که هستی ای معما پرده برداری
چه فرقی می کند فریاد یا پژواک جانِ من!
چه من خود را بیازارم چه تو خود را بیازاری
(صدایی از صدایِ عشق خوش تر نیست)_ حافظ گفت
اگر چه بر صدایش زخم ها زد تیغِ تاتاری
که اینسان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری
دل_ات می آید آیا از زبانی این همه شیرین
تو تنها حرف تلخی را همیشه بر زبان آری
نمی رنجم اگر باور نداری عشق نابم را
که عاشق از عیار افتاده در این عصر عیاری
چه می پرسی ضمیر شعرهایم کیست؟ (آنِ من)
مبادا لحظه ای حتا مرا این گونه پنداری
ترا چون آرزوهایم همیشه دوست خواهم داشت
به شرطی که مرا در آرزوی خویش مگذاری
چه زیبا می شود دنیا برایِ من! اگر روزی
تو از آن ی که هستی ای معما پرده برداری
چه فرقی می کند فریاد یا پژواک جانِ من!
چه من خود را بیازارم چه تو خود را بیازاری
(صدایی از صدایِ عشق خوش تر نیست)_ حافظ گفت
اگر چه بر صدایش زخم ها زد تیغِ تاتاری