• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

خانهء دلتنگیها

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
پاسخ تهمتی که به من می زنند
منم...تنها....
پسری از سرزمين خيال هاي كودكانه.....
چيزي از جنس بازي هاي دوران دبستان.....
همرنگ مدادي كه در جعبه ي مداد رنگي بي استفاده مي ماند...
كسي نمي خواهد شب را بكشد؟
كسي نمي خواهد يك لبخند تلخ را نقش بزند؟
كسي نمي خواهد يك بغل تنهايي را كنار كلبه ي كوچك نقاشي اش رنگ بزند؟
منم....تنها....
چه زود ياد گرفتم.....زود تر از آن كه بايد....
چه زود ياد گرفتم بزرگ شوم.....و آن قدر زود بزرگ شدم كه نفهميدم كي كوچه هاي كودكي ام به بن بست رسيد.....
نفهميدم كي دوچرخه ام براي قد روياهايم كوچك شد....و تک تک اسباب بازیهایم كي در گنجه زنداني شدند....
آنقدر زود كه ندانستم چه شد كه مداد سياه را از جعبه ي مداد رنگي هايم حذف كردم....
آنقدر زود كه نفهميدم چه شد كه....
چرا اين را خوب در يافتم....در يافتم كه چرا زود پير شدم....
كودكي كه بزرگ فكر مي كرد و كودك مي زيست.....در بازي كهنسالان با صداقت بازي كرد و باخت....
و چه احمقانه در قمار عشق از جان مايه گذاشت.....
منم....تنها...
با تكرار عبارت هايي كه هر كدام دنيايي از راز در خود دارند و اين اصل زندگي بزرگان-كه نبايد راز دل را به كسي گفت...
نه ...
نه نمي خواهم .....
نمي خواهم از اين هم بزرگتر شوم....
مي خواهم كوچك تر شوم از ميز اتاق تاريكم.....
همان كنجي كه صندوقچه ي دعاهايم را پنهان كردم....
مي خواهم كوچكتر شوم از پنجره ي دلتنگي هايم.....
تا مثل دوران كودكي اشك هايم را در مزرعه ي آسمان بكارم تا به جايشان ستاره سبز شود....
ستاره ها را به آدم هاي بزرگ بدهم تا با آن تاريكي درونشان را جستجو كنند و آرزوهايشان را بيابند.....
مي خواهم كوچكتر شوم از آغوش مادرم تا دلتنگي هايم را با خود به انجا ببرم و در درياي بزرگ دلش جا بگذارم....
دلم مي خواهد كوچكتر شوم از پاهاي برادرم تا زير سايه ي آرامش از بودن لذت ببرم...
مي خواهم كوچكتر از دلم شوم ....مي خواهم در دلم جا شوم و در كنارت از زندگي سازي بسازم براي تپيدن....
مي خواهم كوچكتر از كرم ابريشمي شوم تا پيله ي تنهايي ام را بشكافم و پروانه وار دورت بگردم....
منم....پسری از جنس آهنگ.....ترانه اي كه هرگز سروده نخواهد شد.....و دلي از جنس ساز شكسته......
منم پسری از جنس سكوت.....
و تير تهمت....تهمت ديوانگي....
جنون...
چه كسي گفته كه براي عاشق شدن بايد كسي را يافت....
چرا بايد مرا ديوانه ناميد....مني كه با صداقت كامل عاشق شدم...
من عاشق شخص يا چيز نشدم......
عاشق عشق شدم....عشق را با تمام وجودم درك كردم.....
چه كسي گفته كه نمي توان بدون واسطه اي از جنس بودن-عشق را درك كرد...
چرا بايد مرا كه عاشق دوست داشتن شدم و از من گذشتن و به ما رسيدن را درك كرده ام ديوانه ناميد؟
منم....پسری از جنس تنهايي.....
تنهايي و تهمت....
تهمت غرور....
آيا هر جدايي از روي غرور است؟
منم ...كسي كه هرگز جرئت نكرد نقطه چين هاي ذهنش را رنگ بزند.....
و حرفهاي بسيار براي نگفتن....
منم....مني كه حتي نمي خواهم به نوشتن ادامه بدهم...
و وسوسه اي كه آتش دلم را به سوي نوشته هاي بي گناهم مي كشاند....
كاش كسي بود و مي گفت كه ارزش ادامه دادن را دارد يا نه....
كاش كسي بود و مي گفت اين غرغرهاي نيمه جان ارزش ماندن را دارد يا نه؟...
کاش کسی بود.....
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
برای تو می نویسم ای غریب آشنا از غم غریبانهء دلم

سخنی با خدا

خدایا مگر نگفته ای غم دریچه ای رو به توست ؟
آرامشش را از تو می خواهم
خدایا به هیچ غریبه ای اجازه نده در خانه ات کنجی از آن خود کند
آخر قدر میزبان چون شناسد؟
در زمانی که همه چیز به ظاهر است
کجا میتوان همدلی به باطن یافت؟
خدایا فریاد تنهایی این مردمان از چیست؟
خود را نیز جدا از آنان نمی دانم
من نیز تنهایی بودم
و در جستجوی یک هم زبان
آخرش کارم به جایی رسید که شبی از سر دلتنگی از خواب بیدار شدم
با خود زمزمه کردم خدایا همه رفتند تو دیگر مرو
فشاری بر دلم وارد شد و خوابیدم
در خیال کودکانه ام فکر کردم دست خدا بود که آرامم کرد
همچون دست مادری مهربان
به یقین دریافتم که هر وقت از خدا دور می شوم
بی تابیم افزون شده کلافه ام می کند
و هر وقت با او درد دل کرده ام
درهای بسته ی بسیاری بر رویم گشوده گردیده
بندهء عزیز خدا، طلب مهر حقیقی ز او کن
نه ز خسان آدم نما!!!!!!!!!!!
برای تو می نویسم تا بدانی خدا نیز برایت می نویسد
که ای عزیز مرا دریاب مرا
مرااااااااااااااااااااااا
من نیز در شناخت او کودکی هستم شیر خواره
عمر به بطالت گذراندم و بازی میکنم
خدایا کمک کن تا اگر مردیم مرد باشیم و مرد بمیریم

پس ای غریبه دل نسوزان
که این دل غم زده بسیار بر عرش نزدیک است
اگر از فرش بگذرد!!!!!!!!!!
ای خدا به حق هر چه خوبی و پاکی است قسمت میدهم
دل هر چه غمزده ی بی کس است را آرام نما
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
تقدیم به او که نبود ولی حس بودنش بر من شوق زیستن داد
خدایا نامه ام رو بخون
شاید دیگه من نباشم مواظب عشقم بمون
میسپارمش بهت میرم, تمام تار و پودمو
یک وقت نیاد برنجونیش کسل کنی وجودمو
خــــدا یک وقت کسی نیاد بدوزده قلب سادشو
کسی نیاد تو زندگیش بشینه زیر سایه اش بهش بگه دوسش داره
خیلی بده زمونمون, خـــــــــــــدایا سپردمش بهت مواظب عشقم بمون
خـــــــدایا شاید این عشقی که من می گم تو نشناسیش
نزدیکترین کسم اونه
خیلی دوسش دارم
راستی تا یادم نره بهت بگم :عزیزترین منم اون
خودم مهم نیستم اما اون, نزاری تنها بمونه بمیرم واسه نگاهش ,گریه چقدر بهش میاد وقتی حرسش میگیره! میگه:ازم بدش میاد اما وقتی آروم می شینه می بینه من بغضم گرفته همین دیونه بازیاش از اول چشمم رو گرفت.....برو عزیزم برو برس به آرزوهات لعنت به این دست سرد سرنوشت که همیشه برام بد نوشت
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
بعد از مدتها سلام دوستانم
یه سلام مخصوص هم خدمت آقا روژه:rolleyes:
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
نخ به نخ خاطراتت را می ریسم تار یاد و پود یادگاری

هر دو در هم گره خورده اند و خاطره بافته اند در دل سردم

و تو بند بند خاطره را با من پیوند دادی شکفته تر از هر لبخند

رنگین تر آرزوهای رنگی پشت شیشه و سرد تر و بی روح تر از آسمان بی ستاره

چه آهسته غروب رفتنت از اشکهای ترنج تر می شود

و چه آهسته من تو را گم می کنم در پشت برفهای تاریک رفتن

و تو فاصله فاصله با مشت هایت برف می ریزی بر روی چشم هایم

چشمهایی که انتظار آمدنت را بوسه میزد

تو من را در من خلاصه کردی و من را در هرگز....
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
يه شب مهتاب
ماه می‌آد تو خواب
منو می‌بره
کوچه به کوچه
باغ انگوری
باغ آلوچه،
دره به دره
صحرا به صحرا،
اون جا که شبا
پشت بيشه‌ها
يه پری می‌آد
ترسون و لرزون
پاشو می‌ذاره
تو آب چشمه
شونه‌می‌کنه
موی پريشون...

يه شب مهتاب
ماه می‌آد تو خواب
منو می‌بره
ته اون دره
اون‌جا که شبا
يکه و تنها
تک‌درخت بيد
شاد و پراميد
می‌کنه به ناز
دس‌شو دراز
که يه ستاره
بچکه مث
يه چيکه بارون
به جای ميوه‌ش
سر يه شاخه‌ش
بشه آويزون...

يه شب مهتاب
ماه می‌آد تو خواب
منو می‌بره
از توی زندون
مث شب‌پره
با خودش بيرون،
می‌بره اون‌جا
که شب سيا
تا دم سحر
شهيدای شهر
با فانوس خون
جار می‌کشن
تو خيابونا
سر ميدونا:
عمو يادگار!
مرد کينه‌دار!
مستی يا هش‌يار
خوابی يا بيدار؟

*

مست ايم و هش‌يار،
شهيدای شهر!
خواب ايم و بيدار،
شهيدای شهر!
آخرش يه شب
ماه می‌آد بيرون،
از سر اون کوه
بالای دره
روی اين ميدون
رد می‌شه خندون...




يه شب ماه می‌آد
يه شب ماه می‌آد
...
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
آمد کنار حوصله من تنگ نشست


مثل هميشه پنجره ها را ولي نبست


گفتم چقدر سهم حقيرست اين زمين


گفت آسمان، براي من و تو هميشه هست


خورشيد شد به آتش کشيد تن مرا


خنديد، بند بند وجودم زهم گسست


پيچيد بوي تلخ وداع هميشگي


افتادم از نهايت چشمش، دلم شکست


از درد حلقه ميزدم و دم نميزدم


دريا و آسمان و زمين، دست روي دست


حالا نشسته ام به تماشاي روزها


حالا اسير بازي اين روزگار پست


حالا منم که سنگ صبور زمين شدم


او يک پرنده شد در افقهاي دور دست


پيچيد بوي خاطره اي تلخ در تنم


آمد کنار حوصله ام تنگ تر نشست
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
من چيستم؟
افسانه اي خموش در آغوش صد فريب
گرد فريب خورده اي از عشوه نسيم
خشمي كه خفته در پس هر زه خنده اي
رازي نهفته در دل شبهاي جنگلي
من چيستم؟
فريادهاي خشم به زنجير بسته اي
بهت نگاه خاطره آميز يك جنون
زهري چكيده از بن دندان صد اميد
دشنام زشت قحبه بدكار روزگار
من چيستم؟
بر جا زكاروان سبكبارآرزو
خاكستري به راه
گم كرده مرغ دربه دري راه آشيان
اندر شب سياه
من چيستم؟
تك لكه اي زننگ به دامان زندگي
وز ننگ زندگاني،آلوده دامني
يك زجه شكسته به حلقوم بي كسي
راز نگفته اي وسرود نخوانده اي
من چيستم؟
لبخند پر ملالت پائيزي غروب
در جستجوي شب
يك شبنم فتاده به چنگ شب حيات
گمنام وبي نشان
درآرزوي سر زدن آفتاب مرگ...

دكتر علي شريعتي
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
اگه دستام خالي باشه
وقتي باشم عاشق تو
غير دل چيزي ندارم
كه بدونم لايق تو

دلمو از مال دنيا
به تو هديه داده بودم
با تموم بي پناهي
به تو تكيه داده بودم

هر بلايي سرم اومد
همه زجري كه كشيدم
همه رو به جون خريدم
ولي از تو نبريدم

هر جا بودم با تو بودم
هر جا رفتم تو رو ديدم
تو سبك شدن،تو رويا
همه جا به تو رسيدم

اگه احساسمو كشتي
اگه از ياد منو بردي
اگه رفتي بي تفاوت
به غريبه دل سپردي

بدون اينو كه دل من
شده جادوي طلسمت
يكي هست اين ور دنيا
كه تو يادش مونده اسمت
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
تو رو دوست ندارم … نه دوستت ندارم
اما...اما
نمی دونم چرا وقتی نیستی غصم می گیره
حسودیم می شه به اون آسمون آبی بالا سرت
هایی که واسه ی تو چشمک می زنن اون ستاره
حسود نیستم به خدا من
نمی دونم چرا کارات همشون واسم قشنگن
نمی دونم چرا اونایی که دوسشون دارم مث تو نیستن؟
دوستت ندارم اما
وقتی نیستی از همه چی متنفر می شم
باور کن دوستت ندارم
اما نمی دونم چرا چشای نازت
میاره آسمونو یادم
به دل ساده ی من حتی یه نیگای کوچولو هم نکرد حیف که هیشکی
حتی تو... اصلا می دونی باهام چیکار کردی؟
تو . . مث همیشه بی خیال
من توقعام رو زندونی می کنم توی یه پستوی تاریک
دیگه حتی ازت توقع راس گفتنو هم ندارم
می دونم که دیگه دوستت ندارم
اما نمی دونم چرا همه خندیدن بهم
منو دیده باشن؟!!! واااای نکنه
نکنه؟؟؟
آره دیدنم وقتی چشای خیسم رفتنتو با گریه تعقیب می کرد
نمی دونم چرا با اینکه اصلا دوستت نداشتم اما نگام به جاده خشکید؟
اما کی باورش می شه قصه ی دروغی نفرتمو؟
آره؛ بازم خودمو به خنگی زدم
ولی تو باور کن
که... که.......که
دوستت دارم...
 

H_R

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
30 مارس 2005
نوشته‌ها
3,298
لایک‌ها
17
سن
42
محل سکونت
North Pole
چرا دیگر نمیتوانم خوب بنویسم ؟
روزگاری تفریحم نوشتن بود ، تا اراده میکردم مینوشتم ! میخندادنم ، گریه می انداختم ، درس میدادم یا عاشق میکردم ! هنوز یادم هست در یک شبکه BBS به جای یکی از دوستان به یکی از خانم های هم شبکه ای نامه ای نوشتم که خانم اعتراف کرد وقتی نامه را میخوانده زار زار گریه میکرده ، هادی هم خودش گریه کرده بود . یادم هست یک روز لیلا به من گفت با لیلا جمله بساز، برایش انشا نوشتم در وبلاگ آن روزم .
خسته بودم ، خسته بودم از دیدن روزمره کد ها ، ازگهگاه غرغرهای بجا و نابجای مشتری هایی که دوستشان دارم ، نه راستش را بگویم خسته بودم از اینکه باز تا لب مرز یک عشق زخم مزمن رفته بودم باز این زخم کهنه سر باز کرده بود و داشت چرک پس میداد ، باز باید قرص پراپرانولم را میخوردم تا قلبم در قفسه سینه ام بند شود. این قلب گاهی بدجوری اذیتم میکند ! وقتی زندگی ضربه میزند یا نمیگذارد بخوابم یا نیمه شب بیدارم میکند . آنوقت دکتر میگوید چیزی نیست یک سوم مردم ایران همین مریضی را دارند ! روی اینترنت میخواندم ! باید روش زندگی ام را عوض کنم . اما روش زندگی مرا عوض کرد ! روش زندگی ای که من انتخابش نکرده بودم. نه من میخواستم عاشق شوم نه من میخواستم برنامه نویس باشم نه من میخواستم به دنیا بیایم ! از آخری که بگذری میخواستم موسیقی بخوانم !استعداد خوبی هم داشتم ، بهترین نوازنده نمیشدم ولی شاید چند تایی از بهترین آهنگ ها را مینوشتم ، شاید میتواتستم خودم ترانه بسارایم و برایش آهنگ بسازم این را در خودم در یافته بودم . آن روزهای گیتارم به جانم بند بود !بیشتر دوست داشتم خودم تجربه اش کنم تا از تجربه دیگران سرمشق بگیرم ، برای همین میدانم که نوازندگی آهنگ های دیگران با روحیه من سازگار نبود . به من گیر دادند که باید مهندس شوی ! مهندس شدم ، نمیخواستم مهندس صنایع شوم ، کنکور برایم انتخاب کرد. بعد دیدم که اصلا برنامه نویس شدم !
آن روزها که روزهای بدی بود ، بهتر بود ! کسی را داشتم که دوستش داشتم که دوستم داشت که میدانستم که دوستش دارم و میداند که دوستم دارد و دوستش دارم !وقتی که لیلا رفت خیلی سخت بود تا او آمد . آن روزها فقط یک وبلاگ داشتم ، یک صفحه شخصی استاتیک و یک وبسایت با تکنولوژی آن زمان ، Rooznamechi.com ای وجود نداشت و Labkhandha.com ای نبود اما صفحه شخصی ام رونق داشت ، وبلاگم به روز بود ! داشتم وبلاگه را میخاندم ، با اینکه گاهی ادبیاتم شبیه "امین" میشد -نه خیلی لا اقل خودم یک لحظه یاد امین خودمان افتادم -،ولی مطالبم زیبا بود ، گاهی هم تا حد یک نویسنده چیره قشنگ مینوشتم . محتوی مناسب در جملات مناسب با دایره لغات مناسب ! حالا چی وقتی دنبال کلمه مزمن میگردم باید کلمه Chronic را در babylon ترجمه کنم !
چرا دیگر نمیتوانم بنویسم ؟
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
خواستم برم از اينجا
اما پاهام نيومد
پامو بردم ولي حيف
دلم باهام نيومد
ديدم ولي دل من
با رفتنم شکسته
فکر کرده بر مي گردم
باز منتظر نشسته
فکر کرده بر مي گردم
باز منتظر نشسته
گفتم دل ديوونه
کي قدرتو مي دونه
وقتي نباشي باز هم
کي منتظر مي مونه
براي موندن من
ديگه نمونده جايي
مي خوام بخونم اما
واسم نمونده نايي
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
گفتم اي خوبم به فريادم برس
افتاده ام از پا ولي باور نکردي
گفتم از نامهربان بودن
پشيمان مي شوي فردا ولي باور نکردي
گفتم از ناباوري مردم بيا و باورم کن
کم کن آزرم که ميماني تک و تنها ولي باور نکردي
اشک من را ديدي و خنديديو خونسرد رفتي
سوختنها را تماشا کردي و
پر پر زدنها را ولي باور نکردي
من به تو خوبي نمودم تو بدي کردي به من
گفتم اي غافل ندارد ارزشي دنيا
ولي باور نکردي
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
از انکار تو می‌آیم‌ ! تمام‌ِ باورِ دیروز !
سرابی‌ بودی‌ از آغاز ، نه‌ یک‌ فانوس‌ِ یلداسوز !
از انکار تو می‌آیم‌ ! رفیق‌ِ نارفیقی‌ها !
شکستن‌های‌ بی‌وقفه‌ : تمام‌ِ سهم‌ من‌ از ما !
مرا این‌گونه‌ در برزخ‌ ، رها کردی‌ به‌ آسانی‌ !
نه‌ همدستی‌ ، نه‌ همپایی‌ ، من‌ُ این‌ بغض‌ پنهانی‌ !
من‌ از آیینه‌ ترسیدم‌ ، که‌ در آیینه‌ دیوی‌ بود !
سکوت‌ من‌ در انکاره‌ ، تماشایم‌ غریوی‌ بود !
و تندیس‌ِ تو ویران‌ شد ! به‌ دست‌ عاشقی‌ بُت‌ساز !
چه‌ ساده‌ باورت‌ کردم‌ ! دروغین‌ بودی‌ از آغاز !
فقط‌ از عشق‌ بود ! از عشق‌ ! اگر زانو زدم‌ بر خاک‌ !
مرا در سایه‌ها بُردی‌ ، تو اِی‌ خورشیدک‌ِ ناپاک‌ !
سرت‌ در حلقه‌یی‌ از نور ، دلت‌ در چنگ‌ اهریمن‌ !
بمان‌ در اوج‌ِ این‌ درّه‌ ، در این‌ معبد بمان‌ بی‌من‌ !
تو را هرگز کسی‌ جز من‌ ، دخیلی‌ بر نمی‌بندد !
به‌ این‌ عاشق‌ترین‌ عاشق‌ ، کسی‌ جُز تو نمی‌خندد !
من‌ از آیینه‌ ترسیدم‌ ، که‌ در آیینه‌ دیوی‌ بود !
سکوت‌ من‌ در انکاره‌ ، تماشایم‌ غریوی‌ بود !
و تندیس‌ِ تو ویران‌ شد ! به‌ دست‌ عاشقی‌ بُت‌ساز !
چه‌ ساده‌ باورت‌ کردم‌ ! دروغین‌ بودی‌ از آغاز
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
لرزه ي تاريكي چشم هايت به من مي گفت:
" مي خواهم غم عشقت را در دلم پنهان كنم "
بستن چشم هايت به من مي گفت:
"دلم مي گويد تنگ آمدم فرياد كن "
خيره شدن چشم هايت به من مي گفت:
"از اينه بپرس نام نجات دهنده ات را "
خنده ي روي لب هايت به من مي گفت:
"غم عشقت بيابان پرورم كرد"
لحن صحبت هايت به من مي گفت:
" اميد معجزه نيست... عشق مسيحاي زندگي ست "
طرز راه رفتنت به من مي گفت:
" هر كسي كه مي تواند راه برود... مي تواند گم شود
هر كسي كه مي تواند احساس كند... مي تواند عاشق شود "
حركات لب هايت به من مي گفت:
" دهانت را مي بويم مبادا گفته باشي دوستت دارم "
و وقتي كه بر زمين قدم مي گذاشتي... مي گفتي:
" آخرين برگ سفر نامه ي باران
اين چنين گفت
كه زمين چركين است "
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
ليلي گفت: موهايم مشکي ست، مثل شب، حلقه حلقه و مواج، دلت توي حلقه هاي موي من است.
نمي خواهي دلت را آزاد کني؟ نمي خواهي موج گيسوي ليلي را ببيني؟
مجنون دست کشيد به شاخه هاي آشفته بيد و گفت: نه نمي خواهم، گيسوي مواج ليلي را نمي خواهم. دلم را هم.
ليلي گفت: چشمهايم جام شيشه اي عسل است، شيرين،
نمي خواهي عکست را توي جام عسل ببيني؟ شيريني ليلي را؟
مجنون چشمهايش را بست و گفت: هزار سال است عکسم ته جام شوکران است،
تلخ. تلخي مجنون را تاب مي آوري؟
ليلي گفت: لبخندم خرماي رسيده نخلستان است.
خرما طعم تنهايي ات را عوض مي کند. نمي خواهي خرما بچيني؟
مجنون خاري در دهانش گذاشت و گفت: من خار را دوستتر دارم.
ليلي گفت: دستهايم پل است. پلي که مرا به تو مي رساند. بيا و از اين پل بگذر.
مجنون گفت: اما من از اين پل گذشته ام. آنکه مي پرد ديگر به پل نيازي ندارد.
ليلي گفت: قلبم اسب سرکش عربي ست. بي سوار و بي افسار. عنانش را خدا بريده،
اين اسب را با خودت مي بري؟
مجنون هيچ نگفت. ليلي که نگاه کرد، مجنون ديگر نبود؛ تنها شيهه اسبي بود و رد پايي بر شن.
ليلي دست بر سينه اش گذاشت، صداي تاختن مي آمد.
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
باور نکن تنهاییت را
من در تو پنهانم تو در من
ازمن به من نزدیکتر تو
ازتو به تو نزدیکتر من

باور نکن تنهاییت را
تا یک دلو یک درد داری
تا در عبور از کوچه ی عشق
بر دوش هم سر می گذاری

دل تاب تنهایی ندارد
باور نکن تنهاییت را
هرجای ای دنیا که باشی
من با توئم تنهای تنها

من با توئم هر جا که هستی
حتی اگر با هم نباشیم
حتی اگر یک لحظه یک روز
با هم در این عالم نباشیم

حتی اگر یک لحظه یک روز
با هم در این عالم نباشیم

این خانه را بگذار و بگذر
با من بیا تا کعبه ی دل
باور نکن تنهاییت را
من با توئم منزل به منزل
145fs190798.gif
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
از سنگ ها وفلزها فاصله میگیرم و به عشق نزدیک میشوم .کمی به درختان فکر میکنم وبه

شاخه هایی که با نام تو پرنده می شوند و به پرنده هایی که بالهایشان گاهی بالاترازآسمان میروند.

وقتی همه ئ گیاهان خوابیده اند،خودم را درشادترین شبنم تماشا میکنم وبه یادتو می افتم که یک

روزآینه ای به من دادی وگفتی دلت را با این آینه آشتی بده!

باورکن دلم میخواهد تا صبح قیامت روبرویت بنشینم وباتوحرف بزنم،حرفهایی تازه ترازبهار،

حرفهایی ازجنس دلهای بی قرار.حرفها

ازکوچه های بن بست و دره های پست فاصله میگیرم و به تو نزدیک میشوم .کمی به ابرها فکر

میکنم که همیشه دستهایشان پرازباران است و به عطری که ازملکوت جاریست آیا کسی در

آسمان مرا میشناسد ؟ آیا میتوانم همراه تو درباغ های فرشتگان قدم بزنم ؟ آیا کسی در آنجا به

من سیب تعارف خواهد کرد ؟ آیا اجازه خواهم داشت هروقت که دلم بخواهد دروصف تو شعر

بگوییم ؟

ای زلاترین آیه ئ هستی !اگرتو بهشتی نیستی پس چیستی ؟ من ایمان دارم اگر چشم ستاره ها

به توبیفتد تا ابد ساکنه زمین خواهندشد.

ازخودم فرسنگها فاصله میگیرم وبی آنکه به جزر و مد دریا فکرکنم ،نام تورا روی پیشانی

ساحل مینویسم.

آخر اگر پرستش او شد گناه من

عذر گناه من همه چشمان مست اوست
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
می‌خواهم، همان جا. دور دور، در ماه. وقتی ستاره‌ها خوابیده‌اند. نام تو چیست؟ مهتاب یا هر چه، به جای مهتاب بر من بتاب. آنقدر دور باش تا وقتی دستانم را به سویت دراز می‌کنم در دسترس نباشی. خیال می‌کنم از فراز شب تو آمده‌ای تا فقط بر من بتابی. لمس تو، حتی وقتی در آب منعکسی آرزوست. دوست داشتنت مقدس است. دوست داشتنت دور است اما عاشقانه است. تو را که در شعرم در آغوش بگیرم از مستی بی‌وقفه می‌میرم. دست‌نیافتنی دلبرانه، در رؤیای من نزدیکی، همین جا به اندازه‌ی این تن. می‌بویمت، عطر باران داری. از پس ابرها آمده‌ای در خواب. می‌بوسمت، طعم قدغن می‌دهی. می‌یابمت، گم می‌شوی. بیدار می‌شوم، خورشید شد
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
بی تو، تو این شبای بد گریم دیگه در نمیاد
حرف غم‌انگیز دلم جز تو کسی رو نمی‌خواد
از چی بگم تا دل من لحظه‌ای آروم بگیره
دیو سیاه غصه‌هام توی کدوم شب می‌میره
از چی بگم وقتی دلم از دل تو دور می‌مونه
وقتی که قلب پاک تو هیچی ازم نمی‌دونه
می‌خونم به خدا می‌خونم از چشای معصوم تو حرفای تو رو
می‌دونم به خدا می‌دونم اونکه جدا کرده روحم و قلب تو رو
بی تو، تو این شبای بد گریم دیگه در نمیاد
حرف غم‌انگیز دلم جز تو کسی رو نمی‌خواد
از چی بگم تا دل من لحظه‌ای آروم بگیره
دیو سیاه غصه‌هام توی کدوم شب می‌میره
از چی بگم وقتی دلم از دل تو دور می‌مونه
وقتی که قلب پاک تو هیچی ازم نمی‌دونه
می‌خونم به خدا می‌خونم از چشای معصوم تو حرفای تو رو
می‌دونم به خدا می‌دونم اونکه جدا کرده روحم و قلب تو رو
 
بالا