پیرمرد دستاشو به آسمون بلند کرد و گفت:" خدایا هفتاد سال به من عمر دادی اما یک پول و پله درست و حسابی ندادی، یک ماشین خوب ندادی، یک خونه ی بزرگ و راحت ندادی، الان هم بعد از هفتاد سال هیچی غیر خودم ندارم. من از تو به عنوان خدا انتظار بیشتری داشتم. دلم شکسته است و قلبم لانه ی غم شده است چرا که منو فراموش کردی و ثروت و خوشبختی هیچ وقت در خونه ی منو نزد. اما اون یکی رفیق دوران کودکی ام غرق پول و خوشبختی است."
ندایی آمد: " من به تو پول زیاد ندادم اما ترا هم محتاج خرج عمل قلب و بیمارستان نکردم اما به دوست دوران کودکی ات پول زیادی دادم و البته او هم میلیونها خرج عمل قلب و سایر امراضش کرد و قلبش هم او را به این طرف و آنطرف کشاند و هیج وقت آرامش نگذاشت. من به تو ماشین ندادم و به او دادم و او چون فرزندانش به خاطر ماشینهای آنچنانی جنون سرعت گرفته بودند، داغ فرزند دید اما تو ندیدی. من به تو یک خانه کوچک دادم ، اما او چون خانه اش بزرگ بود مجبور بود خدم و حشم استخدام کند، از این رو اسرار زندگی اش در میان زیر دستانش دهن به دهن می گشت.
من به تو پول و ثروت زیادی ندادم اما به او دادم . تو گاه گاهی با صدای جیرجیرکها از خواب بیدار می شدی و گاهی ذکر مرا می گفتی اما او هر شب با اضطراب از خواب می پرید تا نکند دزدی اموالش را غارت کند. یا نکند بچه هایش تو طئه ای علیه او کرده باشند و ....
اما، باشد ، من دعای تو را مستجاب می کنم و به تو ثروت و مکنت می بخشم، اما بدان بارها و بارها با تو این کار را کرده ام و این تویی که فراموش کرده ای . من دعای آن دوست دوران کودکی ات را نیز که از من می خواهد تا از این اضطراب و پریشانی رهایی اش بخشم را نیز مستجاب می کنم . و حال آنکه او نیز تجارب بسیار داشته است . من شما را در چرخه تناسخ قرار می دهم و شما می چرخید و می چرخید تا روزی که به جای خواستن هرچه غیر من، فقط آزادی و رهایی از من طلب کنید. چه در فقر چه در ثروت ، چه در سلامتی چه در بیماری. شما باید بیاموزید که نقشی که من به شما در زندگی های مختلف عطا می کنم را به بهترین وجه ممکن بازی کنید تا به" درجه ی همکاری" با من نایل شوید. من این موهبت تجارب بسیار از طریق زندگی های بسیار را به شما ارزانی می دارم تا پاک و منزه شوید و لایق آزادی گردید.
و اما نصیحت من به شما این است که هر شب بمیرید، قبل از آنکه میرانده شوید. با این کار از هر چه پستی و نفسانیات است رها خواهید شد و آزادی و لذت همکار من شدن را در قلبتان حس خواهید کرد. من همه وجودتان را آکنده از نور و صوت خودم خواهم کرد آنگاه زمانی است که بارقه از من بودن را احساس خواهید کرد و مانند قطره ای که به اقیانوس بپوندد خود را جزئی از من خواهید یافت ."
پس بمیرید تا زنده شوید.
ندایی آمد: " من به تو پول زیاد ندادم اما ترا هم محتاج خرج عمل قلب و بیمارستان نکردم اما به دوست دوران کودکی ات پول زیادی دادم و البته او هم میلیونها خرج عمل قلب و سایر امراضش کرد و قلبش هم او را به این طرف و آنطرف کشاند و هیج وقت آرامش نگذاشت. من به تو ماشین ندادم و به او دادم و او چون فرزندانش به خاطر ماشینهای آنچنانی جنون سرعت گرفته بودند، داغ فرزند دید اما تو ندیدی. من به تو یک خانه کوچک دادم ، اما او چون خانه اش بزرگ بود مجبور بود خدم و حشم استخدام کند، از این رو اسرار زندگی اش در میان زیر دستانش دهن به دهن می گشت.
من به تو پول و ثروت زیادی ندادم اما به او دادم . تو گاه گاهی با صدای جیرجیرکها از خواب بیدار می شدی و گاهی ذکر مرا می گفتی اما او هر شب با اضطراب از خواب می پرید تا نکند دزدی اموالش را غارت کند. یا نکند بچه هایش تو طئه ای علیه او کرده باشند و ....
اما، باشد ، من دعای تو را مستجاب می کنم و به تو ثروت و مکنت می بخشم، اما بدان بارها و بارها با تو این کار را کرده ام و این تویی که فراموش کرده ای . من دعای آن دوست دوران کودکی ات را نیز که از من می خواهد تا از این اضطراب و پریشانی رهایی اش بخشم را نیز مستجاب می کنم . و حال آنکه او نیز تجارب بسیار داشته است . من شما را در چرخه تناسخ قرار می دهم و شما می چرخید و می چرخید تا روزی که به جای خواستن هرچه غیر من، فقط آزادی و رهایی از من طلب کنید. چه در فقر چه در ثروت ، چه در سلامتی چه در بیماری. شما باید بیاموزید که نقشی که من به شما در زندگی های مختلف عطا می کنم را به بهترین وجه ممکن بازی کنید تا به" درجه ی همکاری" با من نایل شوید. من این موهبت تجارب بسیار از طریق زندگی های بسیار را به شما ارزانی می دارم تا پاک و منزه شوید و لایق آزادی گردید.
و اما نصیحت من به شما این است که هر شب بمیرید، قبل از آنکه میرانده شوید. با این کار از هر چه پستی و نفسانیات است رها خواهید شد و آزادی و لذت همکار من شدن را در قلبتان حس خواهید کرد. من همه وجودتان را آکنده از نور و صوت خودم خواهم کرد آنگاه زمانی است که بارقه از من بودن را احساس خواهید کرد و مانند قطره ای که به اقیانوس بپوندد خود را جزئی از من خواهید یافت ."
پس بمیرید تا زنده شوید.