ديروز يه پيشنهاد بزرگ و غيرمنتظره از يكي از نزديكانم دريافت كردم. تا يه ساعت قبلش داشتم نظرش رو عوض ميكردم كه از ادامه روند فعلي كار خودت صرفنظر كن. پيشنهادم بهش اين بود كه با حفظ وضع موجود، پيگير شرايط مناسبتري باش. براي اين منظور هم بهش پيشنهاد دادم از ارتباطات و رسانههاي مختلف استفاده كنه. بر پايه دلايل و منطقي كه براش آوردم، با كليات من موافق بود. اما وقتي پيشنهاد غيرمنتظرهاش رو برام طرح كرد، چندمنظوره واكنش نشون دادم. اول از همه با صراحت كامل از پيشنهادش بشدت استقبال كردم و فهميدم علت ادامه روند فعلي كارش، از روي اجبار نيست بلكه از باب مصلحت و دورانديشيه. بعد بهش گفتم كه در صورت موفقيت اين روند، ميتوني در راستاي تحقق پيشنهادات من هم حركت كني كه در اين صورت خيلي بهتر هم هست. بنابراين با هم به توافق رسيديم. متوجه شدم از استقبال من خيلي خوشحال شده چون قطعا به نفع هر دومون هست.
البته براي تحقق اون دو سال به هم وقت داديم. شرط آمادگي من براي مشاركت موثر با اون هم به نتيجه رسوندن زمين شماله. ديشب قانع شدم كه براي به سرانجام رسوندن زمين شمال، حتما بايد از اواخر امسال كار رو شروع كنم. حتي به قيمت فروختن وانت و گرفتن وام دوباره!!! نهال كاري درختا هم بايد حتمن انجام بشه. پارسال نتونستم. امسال سعي مي كنم نهال درختاي مورد نظرم رو حداقل دوساله انتخاب كنم تا عقب موندگي پارسال كمي جبران بشه. اگه سه ساله هم باشه كه چه بهتر. رو هزينه خريد نهالها اثر مهمي نداره اما از نظر زماني خيلي موثره. يكسال جلوتر بودن يعني ... !!!!!
از امروز تحقيقات در مورد ابعاد كار در تمام سطوح خرد و كلان رو شروع كردم. مهم ترين نكته اين ماجرا دو كليده:
1- تامين حداقل سرمايه لازم توسط هر كدوم از ما. براي اين موضوع دو سال زمان در نظر گرفته ايم.
2- به حداقل رسوندن هزينهها بويژه در مراحل اوليه شروع كار.
بخش مهمي از موفقيت اين طرح تابع بازاريابي موفقه. بنابراين دوباره به كتب و منابع علمي و اطلاعاتي مفصلي كه در زمينههاي فروش، تبليغات و بازاريابي دارم بايد رجوع كنم. البته اين بار بايد متفاوت از همه موارد قبلي به اين اطلاعات بپردازم.
همينطور هم دلايلي كه براي افزايش پس انداز و كاهش هزينهها دارم، بر همين اساس تقويت شدند.
اگه اين طرح بگيره، قابليت گسترش تو خيلي از زمينههاي مشابه وجود داره. بنابراين شايد كليد سوم اين ماجرا توسعه تدريجي ارتباطات با مراكز توليد و مراكز مرتبط توزيع باشه. خلاصه كاراي خيلي زيادي بايد انجام بدم. البته موانع زيادي هم دارم كه مهمترينشون، شيوه مديريت ماجراست. بويژه اينكه وقت كاري من هم پر هست. پس بايد روشي رو طراحي كنم كه بكمك اون در زمينه مديريت زمان و انرژي بتونم موفق عمل كنم. اين يكي از سخت ترين بخشاي داستانه.
خب ظاهرن اين پست كمي چالش انگيزناك شده. باشه. واضحتر ميگم. انتظار دارم شما هم نظر بدين و فقط خواننده نباشين. اينطور من ميشم روزنامه نگار و شما هم عابر لب دكه روزنامه فروشي!
پيشنهاد در مورد خريد عمده توليدات كارخانه يكي از اقوام دورمان است. خريد به قيمت كارخانه. براي اين منظور فكر كرديم دو نفري پول جمع كنيم و يه مغازه جاي خوب اجاره كنيم. بعدشم كه معلومه: ارزون بخريم و با سود منطقي بفروشيم. اين دوستم مدير سالن توليد كارخونه بود. شرايط كاري قابل قبولي نداشت. بالاخره همين تازگيا مجبور شد استعفا بده. اما ايده، محدود به همين يه كارخونه نميشه!!!
فكر مي كنم اگه بتونيم سرمايه مغازه و جنس را جور كنيم، هر محصولي از هر كارخونه اي به قيمت توليد برامون قابل دسترسه. تازه توليد كننده هم كلي خوشحال ميشه!!! چند منظوره بودنش هم اينه كه تو همون مغازه فكر كردم مواد و محصولات مرتبط با محصول اصلي رو ميتونم بذارم براي فروش. مشترياي بيشتري جذب ميشن. اما شرط همه اينا، داشتن پول و سرمايه نقده. اگه زمين شمال سر و سامون بگيره، ميتونه تا حدي درآمدزايي كنه. اما به اين محدود نشدم. يعني چي؟
هفته پيش يهو قاطي كردم. رفتم پيش يكي ديگه از روساي اداره. قانعش كردم بره موافقت معاون رو بگيره و بذاره دوباره كار بازديد از كارخونه ها رو از سر بگيرم. به اين شرط كه تعهدات فعلي من هم آسيب نبينند. يعني همزمان با دو بخش كار كنم. يعني چيزي كه هر كي شنيده اولش فكر كرده ديوونه شدم و دارم دنبال دردسر مي گردم!!! اما با يه دليل ساده همه قانع شدند كه چرا:
چون اينكار ميتونه تا حدي به درآمد اداره ام اضافه كنه كه تو اين شرايط برام خيلي مهمه.
بر خلاف انتظارم، ايندفعه معاونه موافقت كرد.
اينكه مدتيه كمتر مي نويسم بخاطر اينه كه كمتر اينجام. اين هفته اصفهان و شهر كرد بودم. چند ساعت ديگه هم بايد برم سبزوار و مشهد. دارم تلاش مي كنم. اميدوارم بالاخره خدا كمك كنه و طلسم بي پولي بشكنه و واقعن بتونم اون كارايي كه مدتهاست آرزوشونو دارم رو انجام بدم.