• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

ديوان حضرت حافظ شامل غزليات ، قصايد و . . . - حافظ شناسي

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۲۳۵

زهی خجسته زمانی که يار بازآيد
به کام غمزدگان غمگسار بازآيد

به پيش خيل خيالش کشيدم ابلق چشم
بدان اميد که آن شهسوار بازآيد

اگر نه در خم چوگان او رود سر من
ز سر نگويم و سر خود چه کار بازآيد

مقيم بر سر راهش نشسته‌ام چون گرد
بدان هوس که بدين رهگذار بازآيد

دلی که با سر زلفين او قراری داد
گمان مبر که بدان دل قرار بازآيد

چه جورها که کشيدند بلبلان از دی
به بوی آن که دگر نوبهار بازآيد

ز نقش بند قضا هست اميد آن حافظ
که همچو سرو به دستم نگار بازآيد
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۲۳۶

اگر آن طاير قدسی ز درم بازآيد
عمر بگذشته به پيرانه سرم بازآيد

دارم اميد بر اين اشک چو باران که دگر
برق دولت که برفت از نظرم بازآيد

آن که تاج سر من خاک کف پايش بود
از خدا می‌طلبم تا به سرم بازآيد

خواهم اندر عقبش رفت به ياران عزيز
شخصم ار بازنيايد خبرم بازآيد

گر نثار قدم يار گرامی نکنم
گوهر جان به چه کار دگرم بازآيد

کوس نودولتی از بام سعادت بزنم
گر ببينم که مه نوسفرم بازآيد

مانعش غلغل چنگ است و شکرخواب صبوح
ور نه گر بشنود آه سحرم بازآيد

آرزومند رخ شاه چو ماهم حافظ
همتی تا به سلامت ز درم بازآيد
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۲۳۷

نفس برآمد و کام از تو بر نمی‌آيد
فغان که بخت من از خواب در نمی‌آيد

صبا به چشم من انداخت خاکی از کويش
که آب زندگيم در نظر نمی‌آيد

قد بلند تو را تا به بر نمی‌گيرم
درخت کام و مرادم به بر نمی‌آيد

مگر به روی دلارای يار ما ور نی
به هيچ وجه دگر کار بر نمی‌آيد

مقيم زلف تو شد دل که خوش سوادی ديد
وز آن غريب بلاکش خبر نمی‌آيد

ز شست صدق گشادم هزار تير دعا
ولی چه سود يکی کارگر نمی‌آيد

بسم حکايت دل هست با نسيم سحر
ولی به بخت من امشب سحر نمی‌آيد

در اين خيال به سر شد زمان عمر و هنوز
بلای زلف سياهت به سر نمی‌آيد

ز بس که شد دل حافظ رميده از همه کس
کنون ز حلقه زلفت به در نمی‌آيد
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۲۳۸

جهان بر ابروی عيد از هلال وسمه کشيد
هلال عيد در ابروی يار بايد ديد

شکسته گشت چو پشت هلال قامت من
کمان ابروی يارم چو وسمه بازکشيد

مگر نسيم خطت صبح در چمن بگذشت
که گل به بوی تو بر تن چو صبح جامه دريد

نبود چنگ و رباب و نبيد و عود که بود
گل وجود من آغشته گلاب و نبيد

بيا که با تو بگويم غم ملالت دل
چرا که بی تو ندارم مجال گفت و شنيد

بهای وصل تو گر جان بود خريدارم
که جنس خوب مبصر به هر چه ديد خريد

چو ماه روی تو در شام زلف می‌ديدم
شبم به روی تو روشن چو روز می‌گرديد

به لب رسيد مرا جان و برنيامد کام
به سر رسيد اميد و طلب به سر نرسيد

ز شوق روی تو حافظ نوشت حرفی چند
بخوان ز نظمش و در گوش کن چو مرواريد
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۲۳۹

رسيد مژده که آمد بهار و سبزه دميد
وظيفه گر برسد مصرفش گل است و نبيد

صفير مرغ برآمد بط شراب کجاست
فغان فتاد به بلبل نقاب گل که کشيد

ز ميوه‌های بهشتی چه ذوق دريابد
هر آن که سيب زنخدان شاهدی نگزيد

مکن ز غصه شکايت که در طريق طلب
به راحتی نرسيد آن که زحمتی نکشيد

ز روی ساقی مه وش گلی بچين امروز
که گرد عارض بستان خط بنفشه دميد

چنان کرشمه ساقی دلم ز دست ببرد
که با کسی دگرم نيست برگ گفت و شنيد

من اين مرقع رنگين چو گل بخواهم سوخت
که پير باده فروشش به جرعه‌ای نخريد

بهار می‌گذرد دادگسترا درياب
که رفت موسم و حافظ هنوز می‌نچشيد
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۲۴۰

ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزيد
وجه می می‌خواهم و مطرب که می‌گويد رسيد

شاهدان در جلوه و من شرمسار کيسه‌ام
بار عشق و مفلسی صعب است می‌بايد کشيد

قحط جود است آبروی خود نمی‌بايد فروخت
باده و گل از بهای خرقه می‌بايد خريد

گوييا خواهد گشود از دولتم کاری که دوش
من همی‌کردم دعا و صبح صادق می‌دميد

با لبی و صد هزاران خنده آمد گل به باغ
از کريمی گوييا در گوشه‌ای بويی شنيد

دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک
جامه‌ای در نيک نامی نيز می‌بايد دريد

اين لطايف کز لب لعل تو من گفتم که گفت
وين تطاول کز سر زلف تو من ديدم که ديد

عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق
گوشه گيران را ز آسايش طمع بايد بريد

تير عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد
اين قدر دانم که از شعر ترش خون می‌چکيد
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۲۴۱

معاشران ز حريف شبانه ياد آريد
حقوق بندگی مخلصانه ياد آريد

به وقت سرخوشی از آه و ناله عشاق
به صوت و نغمه چنگ و چغانه ياد آريد

چو لطف باده کند جلوه در رخ ساقی
ز عاشقان به سرود و ترانه ياد آريد

چو در ميان مراد آوريد دست اميد
ز عهد صحبت ما در ميانه ياد آريد

سمند دولت اگر چند سرکشيده رود
ز همرهان به سر تازيانه ياد آريد

نمی‌خوريد زمانی غم وفاداران
ز بی‌وفايی دور زمانه ياد آريد

به وجه مرحمت ای ساکنان صدر جلال
ز روی حافظ و اين آستانه ياد آريد
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۲۴۲

بيا که رايت منصور پادشاه رسيد
نويد فتح و بشارت به مهر و ماه رسيد

جمال بخت ز روی ظفر نقاب انداخت
کمال عدل به فرياد دادخواه رسيد

سپهر دور خوش اکنون کند که ماه آمد
جهان به کام دل اکنون رسد که شاه رسيد

ز قاطعان طريق اين زمان شوند ايمن
قوافل دل و دانش که مرد راه رسيد

عزيز مصر به رغم برادران غيور
ز قعر چاه برآمد به اوج ماه رسيد

کجاست صوفی دجال فعل ملحدشکل
بگو بسوز که مهدی دين پناه رسيد

صبا بگو که چه‌ها بر سرم در اين غم عشق
ز آتش دل سوزان و دود آه رسيد

ز شوق روی تو شاها بدين اسير فراق
همان رسيد کز آتش به برگ کاه رسيد

مرو به خواب که حافظ به بارگاه قبول
ز ورد نيم شب و درس صبحگاه رسيد
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۲۴۳

بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنيد
از يار آشنا سخن آشنا شنيد

ای شاه حسن چشم به حال گدا فکن
کاين گوش بس حکايت شاه و گدا شنيد

خوش می‌کنم به باده مشکين مشام جان
کز دلق پوش صومعه بوی ريا شنيد

سر خدا که عارف سالک به کس نگفت
در حيرتم که باده فروش از کجا شنيد

يا رب کجاست محرم رازی که يک زمان
دل شرح آن دهد که چه گفت و چه‌ها شنيد

اينش سزا نبود دل حق گزار من
کز غمگسار خود سخن ناسزا شنيد

محروم اگر شدم ز سر کوی او چه شد
از گلشن زمانه که بوی وفا شنيد

ساقی بيا که عشق ندا می‌کند بلند
کان کس که گفت قصه ما هم ز ما شنيد

ما باده زير خرقه نه امروز می‌خوريم
صد بار پير ميکده اين ماجرا شنيد

ما می به بانگ چنگ نه امروز می‌کشيم
بس دور شد که گنبد چرخ اين صدا شنيد

پند حکيم محض صواب است و عين خير
فرخنده آن کسی که به سمع رضا شنيد

حافظ وظيفه تو دعا گفتن است و بس
دربند آن مباش که نشنيد يا شنيد
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۲۴۴

معاشران گره از زلف يار باز کنيد
شبی خوش است بدين قصه‌اش دراز کنيد

حضور خلوت انس است و دوستان جمعند
و ان يکاد بخوانيد و در فراز کنيد

رباب و چنگ به بانگ بلند می‌گويند
که گوش هوش به پيغام اهل راز کنيد

به جان دوست که غم پرده بر شما ندرد
گر اعتماد بر الطاف کارساز کنيد

ميان عاشق و معشوق فرق بسيار است
چو يار ناز نمايد شما نياز کنيد

نخست موعظه پير صحبت اين حرف است
که از مصاحب ناجنس احتراز کنيد

هر آن کسی که در اين حلقه نيست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنيد

وگر طلب کند انعامی از شما حافظ
حوالتش به لب يار دلنواز کنيد
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۲۴۵

الا ای طوطی گويای اسرار
مبادا خاليت شکر ز منقار

سرت سبز و دلت خوش باد جاويد
که خوش نقشی نمودی از خط يار

سخن سربسته گفتی با حريفان
خدا را زين معما پرده بردار

به روی ما زن از ساغر گلابی
که خواب آلوده‌ايم ای بخت بيدار

چه ره بود اين که زد در پرده مطرب
که می‌رقصند با هم مست و هشيار

از آن افيون که ساقی در می‌افکند
حريفان را نه سر ماند نه دستار

سکندر را نمی‌بخشند آبی
به زور و زر ميسر نيست اين کار

بيا و حال اهل درد بشنو
به لفظ اندک و معنی بسيار

بت چينی عدوی دين و دل‌هاست
خداوندا دل و دينم نگه دار

به مستوران مگو اسرار مستی
حديث جان مگو با نقش ديوار

به يمن دولت منصور شاهی
علم شد حافظ اندر نظم اشعار

خداوندی به جای بندگان کرد
خداوندا ز آفاتش نگه دار
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۲۴۶

عيد است و آخر گل و ياران در انتظار
ساقی به روی شاه ببين ماه و می بيار

دل برگرفته بودم از ايام گل ولی
کاری بکرد همت پاکان روزه دار

دل در جهان مبند و به مستی سال کن
از فيض جام و قصه جمشيد کامگار

جز نقد جان به دست ندارم شراب کو
کان نيز بر کرشمه ساقی کنم نثار

خوش دولتيست خرم و خوش خسروی کريم
يا رب ز چشم زخم زمانش نگاه دار

می خور به شعر بنده که زيبی دگر دهد
جام مرصع تو بدين در شاهوار

گر فوت شد سحور چه نقصان صبوح هست
از می کنند روزه گشا طالبان يار

زان جا که پرده پوشی عفو کريم توست
بر قلب ما ببخش که نقديست کم عيار

ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود
تسبيح شيخ و خرقه رند شرابخوار

حافظ چو رفت روزه و گل نيز می‌رود
ناچار باده نوش که از دست رفت کار
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۲۴۷

صبا ز منزل جانان گذر دريغ مدار
وز او به عاشق بی‌دل خبر دريغ مدار

به شکر آن که شکفتی به کام بخت ای گل
نسيم وصل ز مرغ سحر دريغ مدار

حريف عشق تو بودم چو ماه نو بودی
کنون که ماه تمامی نظر دريغ مدار

جهان و هر چه در او هست سهل و مختصر است
ز اهل معرفت اين مختصر دريغ مدار

کنون که چشمه قند است لعل نوشينت
سخن بگوی و ز طوطی شکر دريغ مدار

مکارم تو به آفاق می‌برد شاعر
از او وظيفه و زاد سفر دريغ مدار

چو ذکر خير طلب می‌کنی سخن اين است
که در بهای سخن سيم و زر دريغ مدار

غبار غم برود حال خوش شود حافظ
تو آب ديده از اين رهگذر دريغ مدار
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۲۴۸

ای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر
زار و بيمار غمم راحت جانی به من آر

قلب بی‌حاصل ما را بزن اکسير مراد
يعنی از خاک در دوست نشانی به من آر

در کمينگاه نظر با دل خويشم جنگ است
ز ابرو و غمزه او تير و کمانی به من آر

در غريبی و فراق و غم دل پير شدم
ساغر می ز کف تازه جوانی به من آر

منکران را هم از اين می دو سه ساغر بچشان
وگر ايشان نستانند روانی به من آر

ساقيا عشرت امروز به فردا مفکن
يا ز ديوان قضا خط امانی به من آر

دلم از دست بشد دوش چو حافظ می‌گفت
کای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۲۴۹

ای صبا نکهتی از خاک ره يار بيار
ببر اندوه دل و مژده دلدار بيار

نکته‌ای روح فزا از دهن دوست بگو
نامه‌ای خوش خبر از عالم اسرار بيار

تا معطر کنم از لطف نسيم تو مشام
شمه‌ای از نفحات نفس يار بيار

به وفای تو که خاک ره آن يار عزيز
بی غباری که پديد آيد از اغيار بيار

گردی از رهگذر دوست به کوری رقيب
بهر آسايش اين ديده خونبار بيار

خامی و ساده دلی شيوه جانبازان نيست
خبری از بر آن دلبر عيار بيار

شکر آن را که تو در عشرتی ای مرغ چمن
به اسيران قفس مژده گلزار بيار

کام جان تلخ شد از صبر که کردم بی دوست
عشوه‌ای زان لب شيرين شکربار بيار

روزگاريست که دل چهره مقصود نديد
ساقيا آن قدح آينه کردار بيار

دلق حافظ به چه ارزد به می‌اش رنگين کن
وان گهش مست و خراب از سر بازار بيار
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۲۵۰

روی بنمای و وجود خودم از ياد ببر
خرمن سوختگان را همه گو باد ببر

ما چو داديم دل و ديده به طوفان بلا
گو بيا سيل غم و خانه ز بنياد ببر

زلف چون عنبر خامش که ببويد هيهات
ای دل خام طمع اين سخن از ياد ببر

سينه گو شعله آتشکده فارس بکش
ديده گو آب رخ دجله بغداد ببر

دولت پير مغان باد که باقی سهل است
ديگری گو برو و نام من از ياد ببر

سعی نابرده در اين راه به جايی نرسی
مزد اگر می‌طلبی طاعت استاد ببر

روز مرگم نفسی وعده ديدار بده
وان گهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر

دوش می‌گفت به مژگان درازت بکشم
يا رب از خاطرش انديشه بيداد ببر

حافظ انديشه کن از نازکی خاطر يار
برو از درگهش اين ناله و فرياد ببر
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۲۵۱

شب وصل است و طی شد نامه هجر
سلام فيه حتی مطلع الفجر

دلا در عاشقی ثابت قدم باش
که در اين ره نباشد کار بی اجر

من از رندی نخواهم کرد توبه
و لو آذيتنی بالهجر و الحجر

برآی ای صبح روشن دل خدا را
که بس تاريک می‌بينم شب هجر

دلم رفت و نديدم روی دلدار
فغان از اين تطاول آه از اين زجر

وفا خواهی جفاکش باش حافظ
فان الربح و الخسران فی التجر
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۲۵۲

گر بود عمر به ميخانه رسم بار دگر
بجز از خدمت رندان نکنم کار دگر

خرم آن روز که با ديده گريان بروم
تا زنم آب در ميکده يک بار دگر

معرفت نيست در اين قوم خدا را سببی
تا برم گوهر خود را به خريدار دگر

يار اگر رفت و حق صحبت ديرين نشناخت
حاش لله که روم من ز پی يار دگر

گر مساعد شودم دايره چرخ کبود
هم به دست آورمش باز به پرگار دگر

عافيت می‌طلبد خاطرم ار بگذارند
غمزه شوخش و آن طره طرار دگر

راز سربسته ما بين که به دستان گفتند
هر زمان با دف و نی بر سر بازار دگر

هر دم از درد بنالم که فلک هر ساعت
کندم قصد دل ريش به آزار دگر

بازگويم نه در اين واقعه حافظ تنهاست
غرقه گشتند در اين باديه بسيار دگر
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۲۵۳

ای خرم از فروغ رخت لاله زار عمر
بازآ که ريخت بی گل رويت بهار عمر

از ديده گر سرشک چو باران چکد رواست
کاندر غمت چو برق بشد روزگار عمر

اين يک دو دم که مهلت ديدار ممکن است
درياب کار ما که نه پيداست کار عمر

تا کی می صبوح و شکرخواب بامداد
هشيار گرد هان که گذشت اختيار عمر

دی در گذار بود و نظر سوی ما نکرد
بيچاره دل که هيچ نديد از گذار عمر

انديشه از محيط فنا نيست هر که را
بر نقطه دهان تو باشد مدار عمر

در هر طرف که ز خيل حوادث کمين‌گهيست
زان رو عنان گسسته دواند سوار عمر

بی عمر زنده‌ام من و اين بس عجب مدار
روز فراق را که نهد در شمار عمر

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان
اين نقش ماند از قلمت يادگار عمر
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۲۵۴

ديگر ز شاخ سرو سهی بلبل صبور
گلبانگ زد که چشم بد از روی گل به دور

ای گلبشکر آن که تويی پادشاه حسن
با بلبلان بی‌دل شيدا مکن غرور

از دست غيبت تو شکايت نمی‌کنم
تا نيست غيبتی نبود لذت حضور

گر ديگران به عيش و طرب خرمند و شاد
ما را غم نگار بود مايه سرور

زاهد اگر به حور و قصور است اميدوار
ما را شرابخانه قصور است و يار حور

می خور به بانگ چنگ و مخور غصه ور کسی
گويد تو را که باده مخور گو هوالغفور

حافظ شکايت از غم هجران چه می‌کنی
در هجر وصل باشد و در ظلمت است نور
 
بالا