• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

رضاکاظمی

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846
یادت هست گفتی:
- می خواهم تمام ستاره ها را
در پیاله ی ماه بنوشم وُ
آسمان شوم
و تو
پرنده ای رها
که آوازهایش
آسمان را هر سحر
بیدار می کند؟!
***
حالا چه قدر سال می گذرد
که آواز می خوانم
و در استخوان هایت
نی لبک می شوم
می دمم

پس چرا بیدار نمی شوی؟!
 

بـا ر ا ن

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 می 2008
نوشته‌ها
1,156
لایک‌ها
4,026
سن
32
همه می‌گویند: چه مهربان است این مَرد!

و کسی نمی‌داند

لب‌‌خند تو است رووی لب‌هام

وقتی آن‌سووی دریاها

یادم می‌کنی
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
دلیلِ هبوط

نه تو بودی، نه شیطان؛ و نه حتا خدا.

همه‌ی تقصیرها گردنِ من

که خدا را، شیطان را؛ و تو را

آفریدم!


...............


به رود انداخت خودش را

ماهیِ کوچکی که

دلَ‌ش دریا بود وُ

خانه‌اَش برکه!
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
بی آن که تو را یافته باشم
چه قدر زمستان
چه قدر پاییز
چه قدر سفرهای همه ی کوچه های جهان
از من گذشته است!

بی آن که تو را یافته باشم
چه قدر خیال همه ی گورهای بی نشان
چه قدر زمین
چه قدر آسمان را خراشیده ام!

بی آن که تو را یافته باشم
چه قدر جنوب را به شمال
شمال را به دریا
به باران
به جنگل دوخته ام!



این همه سال در من بوده ای و من
تمام کوچه های جهان را
گشته ام
بی آن که تو را یافته باشم!
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
مادربزرگْ - که خدا نور به قبرش ببارد - می‌گفت:
عاشق که باشی
هرگز نخواهی مُرد.
اما، خودش مُرد!

چه پارادوکسِ بزرگی‌ستْ عشق!
 

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846
:|

گفتند زلزله شده است
سراسیمه شتافتم
تا رودبار، منجیل؛ خرابه‌های بَم
تا حتا جغرافیای تمام زلزله‌های جهان.
زیرِ تمامِ آوارها
تو بودی!
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
آسوده بخواب، جانِ مادر!
خاک هم بالش بدی نیست
وقتی هر روز
به دیدارت می‌آیم
در آغوش می‌گیرمت
گرمت می‌کنم!



آسوده بخواب!
تا روزی که دور نیست
روزی که سراپا آفتاب
خاک را بشکافی
دوباره طلوع کنی.
روزی که سراپا دریا
موج برداری کاکایی‌ها را
به پروازی دوباره بخوانی.

آسوده بخواب، جانِ مادر!
خاک هم بالش بدی نیست
وقتی هر روز
با خورشید به دیدارت می‌آیم!
 

Atiiyeh

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
17 آگوست 2012
نوشته‌ها
41
لایک‌ها
282
فقط پدر بود که مرد بود!

پدرمیگفت:"دست که به شانه مرد بزنی باس خاک بلند شود"

بعد خنده خنده می کوفت....

___________________----

شعری نهفته است در لب هایت

که بوی نارنج میدهد

بهار که شد

به چیدنت می ایم...
___________________________________________
به هوای ماهی چشم هایت

قلاب انداخته مرد!

پلک نزن

آشفته میشود دریایش

__________________--_______________________________-

کافر نیستم اما

یکبار نشد ایت الکرسی بخوانم و

ازسفر چشم های تو

به سلامت برگردم!

____________________________


(ببخشید اگه یه وقت تکراری بودن یادم نیومد این ها رو تو صفحات قبلی خوندم یا نه)
 

Atiiyeh

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
17 آگوست 2012
نوشته‌ها
41
لایک‌ها
282
امروز تولد ِ تو است، اما
اين شمع‌ها را کسي نيست ...
اين بادکنک‌ها ، ريسه‌ها ،
اين کلاه‌هاي قيفي را کسي نيست ...
نه، کسي نيست
تنها منم، با خيال ِ تو
حالا بايست کنار پنجره ،
به من نگاه کن، بگو: س س س سيب!
.
.
.
رضا کاظمي


*****************************


+ خسته‌اَم
پلکهايت را ببند
مي‌خواهم کمي بخوابم!
.
.
.
رضا کاظمي
 

پرنیان

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 دسامبر 2009
نوشته‌ها
3,343
لایک‌ها
13,020
سن
32
محل سکونت
shangri
با « یکی بود یکی نبود » شروع میشود این قصه
با "یکی ماند یکی نماند"، تمام.
یکی، من بودم یا تو؛ مهم نیست
مهمْ
قصه ایست که تمام میشود!
 

بـا ر ا ن

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 می 2008
نوشته‌ها
1,156
لایک‌ها
4,026
سن
32
چه اندوهی‌ستْ در چشم‌های مردِ ماهیگیر

وقتی غمِ نان

هر شب به دریا می‌کشاندَش
هر شب به تورش می‌افتی
هر شب رهات می‌کند!
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
تو نیستی، اما
وقتی به تو فکر می‌کنم
صدای آب را
در رگ‌های خاک می‌شنوم.
گل‌سرخِ حیاط
در آینه‌ی نگاهم
زود به زود می‌شکفد
و آسمان
پُر از پروانه و بادبادک می‌شود.

تو نیستی، اما
وقتی به تو فکر می‌کنم
دریا نزدیک‌تر می‌آید
ابرهای سیاه دور می‌شوند
و باران
هر وقت بگویم می‌بارد.

تو نیستی، اما
وقتی به تو فکر می‌کنم
تو را می‌بینم
در باغچه ایستاده‌ای
به گل‌ها آب می‌دهی!
 
بالا