برگزیده های پرشین تولز

زیبا ترین شعرهایی که تا به حال خواندید یا شنیدید

wonnin

مدیر انجمن ادبیات
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
3,999
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
چه کسی می داند که
تو در پیله ی تنهــایی خود تنهــایی ؟؟!
چه کسی می داند که
تو در حسرت یک روزنــه در فردایـی ؟؟!

پیله ات را بگشــا .....
تو به اندازه پروانــه شدن زیبــایی ...

سهراب سپهری
 

ali 74

Registered User
تاریخ عضویت
23 اکتبر 2015
نوشته‌ها
258
لایک‌ها
144
سن
28
محل سکونت
مازندران
قفلی! حرف دلو به غریبه گفتی
واسه زخم همه مرحمی صلیب سرخی
به تو که رسید هلت دادن سریع بیفتی
رو تله موشی پیدا میکنی پنیر مفتی
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
شعری از مولانا

یکی از زیباترین شعرهای او است:


نه مرادم، نه مریدم، نه پیامم، نه کلامم، نه سلامم، نه علیکم، نه سپیدم، نه سیاهم
نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی
نه سمائم، نه زمینم، نه به زنجیرِ کسی بسته‌ام و بردۀ دینم
نه سرابم، نه برای دل تنهاییِ تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم، نه حقیرم، نه فرستادۀ پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم، نه بهشتم که چُنین است سرشتم
این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم
بلکه از صبح ازل با قلمِ نور نوشتم ...
حقیقت نه به رنگ است و نه بو، نه به های است و نه هوی
نه به این است و نه او، نه به جام است و سبو
گر به این نقطه رسیدی به تو سر بسته و در پرده بگویم
تا کسی نشنود این رازِ گهربارِ جهان را :
آنچه گفتند و سُرودند، ت‌و آنی خودِ تو جان جهاني گر نهانی و عیانی تو همانی که همه عمر به دنبالِ خودت نعره زنانی
تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی
تو خود اسرارِ نهانی ..
 

mOorteza

Registered User
تاریخ عضویت
16 آپریل 2013
نوشته‌ها
83
لایک‌ها
34
محل سکونت
خراسان جنوبی-بیرجند
می شود با یکی چای بخوری

با یکی سفر بروی

با یکی عکس بگیری

راه بروی..

اما فقط یکی ست که برایش چای می ریزی

با او حرف می زنی

راه می روی و

دوستش داری

افشین صالحی
 

mOorteza

Registered User
تاریخ عضویت
16 آپریل 2013
نوشته‌ها
83
لایک‌ها
34
محل سکونت
خراسان جنوبی-بیرجند
تنهایی

مثل باران پاییزی

وسوسه ی قدم زدن است در خیابان،

که می روی و باز میگردی، و تازه می فهمی

خیس شده ای، تا مغز استخوان هات...
 

Dark.Knight

Registered User
تاریخ عضویت
30 مارس 2011
نوشته‌ها
1,276
لایک‌ها
745
سن
32
تو را من چشم در راهم
شباهنگام
که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندهی فراهم
تو را من چشم در راهم.
شباهنگام، در آن دم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یادآوری یا نه
من از یادت نمی کاهم
تو را من چشم در راهم.
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
ﻫﺮ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﺁﺷﻨﺎ ﺷﺪ ،
ﻣﺴﺖ ﺷﺪ!
ﻭﺍﺭﺩ ﯾﮏ ﺭﺍﻩ ﺑﯽ ﺑﻦﺑﺴﺖ ﺷﺪ !
ﻛﺎﺵ ﺩﺭ ﺟﺎﻣﻢ ﺷﺮﺍﺏ ِ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﺩ
ﺧﺎﻧﻪﯼ ﺟﺎﻧﻢ ﺧﺮﺍﺏ ِ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﺩ !
ﻫﺮ ﻛﺠﺎ ﻋﺸﻖ ﺁﯾﺪ ﻭ ﺳﺎﻛﻦ ﺷﻮﺩ ،
ﻫﺮ ﭼﻪ ﻧﺎﻣﻤﻜﻦ ﺑﻮَﺩ ، ﻣﻤﻜﻦ ﺷﻮﺩ ! .
ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻫﺮ ﻛﺎﺭ ﺧﻮﺏ ﻭ ﻣﺎﻧﺪﻧﯽﺳﺖ ،
ﺭﺩّﭘﺎﯼ ﻋﺸﻖ ﺩﺭ ﺍﻭ ﺩﯾﺪﻧﯽﺳﺖ!
ﺷﻌﺮﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ِ ﺩﯾﻮﺍﻥ ﺟﻬﺎﻥ ،
ﺳِﺮّ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺳﺮﻭﺩ ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ !
‏ ﺳﺎﻟﮏ !
ﺁﺭﯼ ، ﻋﺸﻖ ﺭﻣﺰﯼ ﺩﺭ ﺩﻝﺳﺖ
ﺷﺮﺡ ﻭ ﻭﺻﻒ ِ ﻋﺸﻖ ﻛﺎﺭﯼ ﻣﺸﻜﻞ ﺍﺳﺖ!
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺷﻮﺭ ﻫﺴﺘﯽ ﺩﺭ ﻛﻼﻡ !
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺷﻌﺮ ، ﻣﺴﺘﯽ
ﻭﺍﻟﺴﻼﻡ
 

harajiha.ir

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
27 دسامبر 2015
نوشته‌ها
118
لایک‌ها
47
سن
38
محل سکونت
زیر چتر خدا
وقت آن شد که سر خویش، من از غم شکنم
آهی از دل کشم و حلقهٔ ماتم شکنم
گر مراد دل من را ندهد این گردون
همه اوضاع جهان، یکسره در هم شکنم
باده از کاس سفالین خورم و از مستی
به یقین جام جهان بین به سر جم شکنم
گر شود رام دمی ساقی و می گیرم از او
ترک عقبی کنم و توبه دمادم شکنم
شرحی از یوسف گمگشته خود گر بدهم
شهرت گریه یعقوب، مسلّم شکنم
سر شوریدهٔ خود، گر بنهم بر زانو
صبر ایّوب، از این شهره به عالم شکنم
بارها یار بدیدم به صبوحی می‌گفت
عزم دارم که ز هجرم قدت از غم شکنم
 

woodkid

Registered User
تاریخ عضویت
13 می 2013
نوشته‌ها
229
لایک‌ها
495
محل سکونت
تهران
خاموش!

در باب سترگی‌ها
یا باید سکوت کرد
یا سترگ سخن گفت، این حکمت شادان من است!
به بالا می‌نگرم: آنجا هزاران دریای نور درهم می‌پیچد.
‌ای شب،‌ ای سکوت،‌ ای هیاهوی خاموش!...
نشانه‌ای می‌بینم
از دوردست‌های دور
به آرامی، رخشان،
صورتی فلکی به سوی من می‌آید...
والا‌ترین ستارهٔ هستی!
لوح مصور نقش‌های ابدی!
به سراغ من می‌آیی؟
هیچ کس ندیده است
آن زیبایی خموش تو را.
چه شد؟ از برابر دیدگانم نمی‌گریزد؟
این تصویر ضرورت!
لوح مصور نقش‌های ابدی!
اما تو، نیک واقفی
بر آنچه همگان منفورش می‌دارند،
و تنها من دوستدار آنم؛
زیرا که تو جاودانه‌ای!
زیرا وجودت لازم است!
عشقِ منْ تنها
از سر جبری ابدی، می‌درخشد.
‌ای مظهر اعلای وجود!
والا‌ترین ستارهٔ هستی!

فریدریش نیچه
 

woodkid

Registered User
تاریخ عضویت
13 می 2013
نوشته‌ها
229
لایک‌ها
495
محل سکونت
تهران
آن انسانِ کامل


در مغاک
انسانی می‌گریست
خروش برکشید:
«خانه‌سالاران
بارِمان فراز کشند
در جهان؛
بار فرو افکنم و سبکبار شوم
ظلمت هبوط کند
و نه هرگز فرا خیزد!»

قدیس از چکاد حقیقت <پاسخ کرد>:
«بشکیب!
چه، شکیبا هماره بشکیبد
بُوَد که تو یابی
هر آنچه شکیبا یابد!
خویشتن نیرومند کن، تیز فراز ایست!
آه‌ ای راستکار! خویشتن زورمند کن!
تیز فراز ایست بدین زمان!
چه، خداوندگارِ این سرای سپنج
اغواگرِ همهٔ گیهان
خداوند ماه‌های بی‌شمار است
و سالیان بی‌شمار در چنگ اوست.
اکنون اما <همه چیز> به پایان خواهد آمد
و اِئو‌‌ن‌هایت کمال خواهند یافت.
جهان سقوط کند و نه هرگز فرا خیزد!
پس روشنی به روشنان روَد
و تاریکی از خانه گاهش زدوده شود
او که در ژرفاست، فراز آید
او که در زندان،‌‌ رها شود
ارواحِ یاغیان، در جهان رنج برند!»

زبور مانوی
 

signall

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
14 نوامبر 2015
نوشته‌ها
301
لایک‌ها
3,742
ما لعبتکانیم و فلک لعبت باز......از روی حقیقتی نه از روی مجاز
یک چند درین بساط بازی کردیم.......رفتیم به صندوق عدم یک یک باز
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
دختران شهر

به روستا فکر می کنند

دختران روستا

در آرزوی شهر می میرند

مردان کوچک

به آسایش مردان بزرگ فکر می کنند

مردان بزرگ

در آرزوی آرامش مردان کوچک

می میرند

کدام پل

در کجای جهان

شکسته است

که هیچکس به خانه اش نمی رسد!


گروس عبدالملکیان
 

kyle

مدیر بورس و بانکداری
مدیر انجمن
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,432
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
نه از مستی نه ازخُم می نویسم
نه ازعشقی که شدگم می نویسم
غمم نان است می دانی برادر؟
فقط از نان گندم می نویسم


از آنکس که برای لقمه نانی
شده غرق تلاطم می نویسم
از آن معتادِ از دنیا فراری
گرفتار ِ توهُّم می نویسم


من از آن عاملان فقر و فحشا
نشسته گوشهٔ قم می نویسم...
اگر دیدی به غیر از این نوشتم
به زور وضرب باتوم می نویسم


قلم بند آمد از دستم زبانش
فقط از دردِ مردم می نویسم
غمم نان است می دانی برادر؟
برای بار چندم می نویسم...
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
اندکی در لحظه هایت جستجو کن
شب تنهایی با هم..
شاید اینگونه سزاوار فراموشی نبود
چقدر با عجله...
غبار می تکانی از ردپای آخرین خاطراتمان
کنون ای اولین و آخرینم
کاش احساس آبی مرا می شنیدی.
تا همیشه به تماشای شب میروم
و تکه هایی از عشق مدفون میراث من است
و قلمی که هیچ گاه نتوانست آخرین حرفهای مرا با تو بگوید
 
بالا