• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

زیبا ترین شعرهایی که تا به حال خواندید یا شنیدید

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
بر سر آتش تو ، سوختم و دود نکرد
آب بر آتش تو ، ریختم‌ و سود نکرد

آزمودم دل خود را ، به هزاران شیوه
هیچ چیزش بجز وصل تو خشنود نکرد


مولانا



فرستاده شده از SM-N920Cِ من با Tapatalk
 

woodkid

Registered User
تاریخ عضویت
13 می 2013
نوشته‌ها
243
لایک‌ها
495
محل سکونت
تهران
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو

سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور از این بی‌خبری رنج مبر هیچ مگو

دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو

گفتم ای عشق من از چیز دگر می‌ترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو

من به گوش تو سخن‌های نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو

گفتم این روی فرشته‌ست عجب یا بشر است
گفت این غیر فرشته‌ست و بشر هیچ مگو

گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد
گفت می‌باش چنین زیر و زبر هیچ مگو

ای نشسته تو در این خانه پرنقش و خیال
خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو

مولانا
 

Milad88

Registered User
تاریخ عضویت
21 اکتبر 2007
نوشته‌ها
105
لایک‌ها
51
شبي از پشت يك تنهايي نمناك و باراني ...

شبي از پشت يك تنهايي نمناك و باراني

تو را با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم

تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم

پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس

تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم

و تو در پاسخ موج تمنای دلم گفتی : دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی

و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم

همین بود آخرین حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگینت

حریم چشم هایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم

نمی دانم چرا رفتی نمی دانم چرا شاید خطا کردم

و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی نمی دانم کجا تا کی برای چه

ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید

و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت

و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد

و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر می داشت

تمام بال هایش غرق در اندوه غربت شد

و بعد از رفتن تو آسمان چشم هایم خیس باران بود

و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت

کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد

و من با آنکه می دانم تو هرگز یاد من را با عبورت نخواهی برد

هنوز آشفته ی چشمان زیبای توام برگرد

ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد

و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید

کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت :

تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم

و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید

کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست

و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل

میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر

نمی دانم چرا ؟ شاید به رسم عادت پروانگی مان باز

برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم

مریم حیدرزاده
 

Milad88

Registered User
تاریخ عضویت
21 اکتبر 2007
نوشته‌ها
105
لایک‌ها
51
بوی غریب نرگست...


در حجـــم بی‌تاب دلم یـاد تـو غـوغـا می کــند

گنجـــینه حس مــرا نـام تـو زیبـــــــا می کــند

از متن نـاب خاطـــره شـــعر حضــــورت را دلم

بـا اشــتیاق دیدنت مســتانه پیــــدا می کــند

وا کن به سوی شوق من آغوش گـرم عاطـفه

بانگ حضـــورت نازنین چشـم مرا وا می کــند

بـوی غــریب نـرگـست از رد پـای انتــــــــظار

راز وجـود ســبز تـو در دیـده افشــا می کــند

از پشت اشک لحظه ها، چشم نیاز خسته ام

درد فـراق سـینه را نـزد تـو انشـــا می کــند

از انتــــهای حـادثه خیـــــزد غبـــار هجــر تو

شـاید نیـــاز دیدنت بیهوده حاشـا می کــند

اندیشــه پاک (رهـــا) ممــــلو ز شـــهد آرزو

عطر وصالت سینه را جانانه شیدا می کـند
 
Last edited:

Milad88

Registered User
تاریخ عضویت
21 اکتبر 2007
نوشته‌ها
105
لایک‌ها
51
چقدر خسته ام از این دقیقه های پاپتی

از امتداد خسته ی کلاف بی عدالتی

بهار می شود و ما دوباره سبز می شویم

تمام می شود تمام فصل بی عدالتی

چقدر سر سپرده ی دروغ دلقکان شدن

چقدر خام عشوه ی عروسکان ساعتی

همیشه صفر سهم ما و بیست سهم دیگران

به جرم دست و پا زدن در این کلاس لعنتی

کلاغ پر، پرنده پر، فرشته پر، ستاره پر

از این زمین یخ زده، از این هوای لعنتی

سمیه آقایی
 

Milad88

Registered User
تاریخ عضویت
21 اکتبر 2007
نوشته‌ها
105
لایک‌ها
51
از کفر من تا دین تو راهی بجز تردید نیست
دلخوش به فانوسم نکن،اینجا مگر خورشید نیست

با حس ویرانی بیا تا بشکند دیوار من
چیزی نگفتن بهتر از تکرار طوطی وار من

بی جستجو ایمان ما از جنس عادت می شود
حتی عبادت بی عمل وهم سعادت می شود

با عشق آنسوی خطر جائی برای ترس نیست
در انتهای موعظه دیگر مجال درس نیست

کافر اگر عاشق شود بی پرده مومن می شود
چیزی شبیه معجزه با عشق ممکن می شود

افشین یداللهی
 

Milad88

Registered User
تاریخ عضویت
21 اکتبر 2007
نوشته‌ها
105
لایک‌ها
51
اى آنكه شراب نفست كم شدنى نيست
اين شانه به موهاى تو محرم شدنى نيست؟!

اصرار نكن بگذرم از داشتن تو
وقتى گذر از حقّ مسلّم شدنى نيست

يك عُمر تو را خواستم از هركس وناكس!
"تقدير" به اين وصل مصمّم شدنى نيست:

"مى گفت صلاح ست كمى دور بمانيم
مى گفت خودت را بكشى هم شدنى نيست!"

ديوانه شدن ساده ترين شكل فراق است
من زندگى ام بى تو مجسّم شدنى نيست

بگذار تو را مثل خدايم بپرستم
"سودازده" را ترس جهنّم شدنى نيست

رؤياى من اين است در آغوش تو باشم
رؤياى قشنگى ست كه باهم شدنی نیست
 

Milad88

Registered User
تاریخ عضویت
21 اکتبر 2007
نوشته‌ها
105
لایک‌ها
51
بارالها!
از کوی تو بیرون نشود
پای خیالم
نکند فرق به حالم...!
چه برانی،
چه بخوانی...
چه به اوجم برسانی
چه به خاکم بکشانی...!
نه من آنم که برنجم
نه تو آني که برانی...!
نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم
نه تو آني که گدا را ننوازی به نگاهی
در اگر باز نگردد...!
نروم باز به جایی
پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی
کس به غیر از تو نخواهم
چه بخواهی چه نخواهی
باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی

خواجه عبدالله انصاری
 

Milad88

Registered User
تاریخ عضویت
21 اکتبر 2007
نوشته‌ها
105
لایک‌ها
51

یاد دارم در غــــروبی ســـــردِ ســــــرد می گـذشت از كوچــه‌ی مـا دوره‌گـــرد

داد می‌زد : كهنـــــه قالی می‌خــــــرم دست دوّم ، جنس عــــالی می‌خــــــرم

كاســــه و ظـرف سفـــــالی می‌خــــرم گر نـــداری كـــوزه خــــالی می‌خـــــرم‏

اشک در چشمــــــان بابا حلقــــه بست عاقبت آهی كشیــد ، بغضش شكست :

" اوّل مـاه است و نان در سفـــره نیست ای خدا شكــرت! ولی این زندگیست؟! "

بوی نان تـــــازه هوشش بـُــــرده بـــود اتّفــــــاقا مـــــادرم هــــــم روزه بــــود

صــــورتش دیــــــدم که لک برداشتـــــه دست خــــوش رنگـش تـــرک برداشتـــه

سوختــــم دیـــــــدم کـه بابا پیــــــــر بود بدتـــــر از آن ، خواهـــــرم دلگیــــــر بود

مشـــــــکل مـــا درد نان تنهــــــا نبـــــود شـــــاید آن لحظــــــــه خدا با مـــــا نبود


بـــــــــاز آواز درشــــــــــت دوره‌گـــــــرد رشتـــــــه‌ی اندیشـــــــه‌ام را پــاره کرد

« دروه‌گـردم ، كهنــــه قــالی می‌خـــرم دسـت دوّم ، جنس عــــالی می‌خـــــرم

كاســــه و ظــرف سفـــــالی می‌خـــــرم گر نـــداری كـــوزه خــالی می‌خـــرم »

خواهـــــرم بی روســــری بیـــرون دویـد گفت : آقـــا! سفــــره خـالی می‌خرید؟!


(… شعر از قیصر امین پور نیست ! )

شاعر : محمد رضا یعقوبی
 

Milad88

Registered User
تاریخ عضویت
21 اکتبر 2007
نوشته‌ها
105
لایک‌ها
51
یک نفر قلب تو را بی سحر و جادو می برد
بی گمان من می شوم بازنده و او می برد

اشک می ریزم و می دانم که چشمان مرا
عاقبت این گریه های بی حد از سو می برد

آنقدر تلخم که هر کس یک نظر میبیندم
ماجرا را راحت از رفتار من بو می برد

من در این فکرم جهان را می شود تغییر داد
عاقبت اما مرا تقدیر از رو می برد

یک نفر از خواب بیدارم کند دارد کسی
با خودش عشق مرا بازو به بازو می برد

الهام دیداریان
 

Milad88

Registered User
تاریخ عضویت
21 اکتبر 2007
نوشته‌ها
105
لایک‌ها
51
ای راهب کلیسا دیگر مزن به ناقوس
خاموش کن صدارا، نقاره می زند طوس

آیا مسیح ایران کم داده مرده را جان
جانی دوباره بردار با ما بیا به پابوس

آنجا که خادمینش از روی زائرینش
گرد سفر بگیرند با بال ناز طاووس

خورشید آسمان ها در پیش گنبد او
رنگی ندارد آری چیزی شبیه فانوس

رویای ناتمامم ساعات در حرم بود
باقی عمر اما افسوس بود و کابوس

وقتی رسیدی آنجا در آن حریم زیبا
زانو بزن به پای بیدار خفته در طوس ...

سید حمیدرضا برقعی
 

Milad88

Registered User
تاریخ عضویت
21 اکتبر 2007
نوشته‌ها
105
لایک‌ها
51
سال ها پیش که کودک بودم
سر هر کوچه کسی بود که چینی را
بند می زد با عشق
و من آن روز به خود می گفتم
آخر این هم شد کار ؟
ولی امروز که دیگر اثری از او نیست
نقش یک دل که به روی چینی است
ترکی دارد و من . . .
در به در
کوی به کوی
در پی بند زنی می گردم !!

حسین سوری
 

orginalfilm

کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
27 آگوست 2006
نوشته‌ها
2,452
لایک‌ها
1,540
سن
44
محل سکونت
زير يه سقف
برسانند اگر تربت دلداران را

در می آرند ز هر دلهره بیماران را

.

همه سرمایه ی یک اهل کرامت کرم است

احتیاجی به دِرَم نیست ، کرم داران را

.

یوسف آن است که از تخت تنزل نکند

بارها گر بفرستند خریداران را

.

در بهشت تو چرا حرف جهنم بزنیم

قلم عفو بگیرید گنه کاران را

.

سر که گرم است پی کار تو دل هم گرم است

باز دلگرم تو کردند سر یاران را

.

کورتر کن گره ام را ، نکند باز کنی

وا مکن از سر خود جمع گرفتاران را

.

گریه تا هست حرام است نماز باران

چه خیالی است بگیرند اگر باران را

.

بعد از این پیرهنی با یقه ی تنگ مپوش

خون مکن این جگر سرخ هواداران را

.

.

.

رب الارباب شد ، الله صفاتی که رسید

شد حسین ابن علی جلوه ی ذاتی که رسید

.

بود منظور همان گریه برای ارباب

اندر آن ظلمت شب آب حیاتی که رسید

.

ظاهرش کرب و بلا ، باطنش عرش الرّحمان

اذن معراج شد آن برگ براتی که رسید

.

کرمت دست نینداخت مرا دست گرفت

طیب الله به کشتی نجاتی که رسید

.

بیشتر از همه تو گردن ما حق داری

به دلیل همه ی این برکاتی که رسید

.

لبم از مهریه ی فاطمه سیراب نشد

تشنه تر کرد مرا آب فراتی که رسید

.

.

.

بال فطرس به عنایات تو پر می گیرد

تا غلام تو شود بال سفر می گیرد

.

دل ما خرج که شد قیمت آن بالا رفت

سنگ در کنج حرم ، قیمت زرّ می گیرد

.

بهترین سود همین است که در چشم تر است

به تو دل می دهد و چند گهر می گیرد

.

چقدر زود در خانه ی تو ریخته اند

وقت خیرات ، گدا زود خبر می گیرد

.

بین فرزند و غلامت نگذاری فرقی

کرم تو همه را مدّ نظر می گیرد

.

چقدر فاطمه تشنه ست در این شش ماهه

انَاالعطشان تو انگار جگر می گیرد

.

.

.

اَرنی گفتنم از هر سخنم می آید

ولی از سمت تو هر بار لَنی می آید

.

کاروان راه مینداز ، بمان تا برسم

دارد از راه اُویس قرنی می آید

.

تا زمین های یمن مِهر علی را دارند

به قنوت تو عقیق یمنی می آید

.

کرم ذاتی دست تو از آن جانب در

قبل هر گونه عرق ریختنی می آید

.

رنگ هر آنچه ببافد به تنت سرخ بُود

به تو از فاطمه هر پیرهنی می آید

.

پیرهن نیز به جسم تو افاقه نکند

به تو انگار همان بی کفنی می آید

.

.

.

علی اکبر لطیفیان
 

Milad88

Registered User
تاریخ عضویت
21 اکتبر 2007
نوشته‌ها
105
لایک‌ها
51
یک درختِ پیرم و سهم تبرها می‌شوم
مرده‌ام، دارم خوراکِ جانورها می‌شوم


بی‌خیال از رنجِ فریادم ترد‌ّد می‌کنند

باعث لبخندِ تلخِ رهگذرها می‌شوم

با زبان لالِ خود حس می‌کنم این روزها
هم‌نشین و هم‌کلامِ‌کور و کرها می‌شوم

هیچ‌کس دیگر کنارم نیست، می‌ترسم از این
این‌که دارم مثل مفقودالاثرها می‌شوم

عاقبت یک روز با طرزِ عجیب و تازه‌ای
می‌کُشم خود را و سرفصلِ خبرها می‌شوم

نجمه زارع
 

Milad88

Registered User
تاریخ عضویت
21 اکتبر 2007
نوشته‌ها
105
لایک‌ها
51
حجــــم یک کوه پر از درد مرا می‌شکند
دست نامرئی نامرد مرا می شکند

دردم این است که من شاخهء سبزم لیکن
تبر زنگ زدهء زرد مرا می شکند

لذتم می‌دهد احساس روانبخش نسیم
وزش باد پر از گــــرد مرا می‌شکند

تا ابد گرمی خورشــــید بماند زیرا
سلطه‌ی شوم شب سرد مرا می‌شکند

شفیق صهیب
 

Milad88

Registered User
تاریخ عضویت
21 اکتبر 2007
نوشته‌ها
105
لایک‌ها
51
بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست

آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست



مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب

در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست



آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد

بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست



بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است

مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست



باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق

وسکوت تو جواب همه مسئله هاست


فاضل نظری
 

Milad88

Registered User
تاریخ عضویت
21 اکتبر 2007
نوشته‌ها
105
لایک‌ها
51
می‌روم شاید کمی حال شما بهتر شود
می‌گذارم با خیالت روزگارم سر شود

از چه می‌ترسی؟ برو دیوانگی های مرا
آن‌چنان فریاد کن تا گوش عالم کر شود

می‌روم، دیگر نمی‌خواهم برای هیچ کس
حالت غمگین چشمانم ملال‌آور شود

باید این بازنده هر بار ـ جان عاشقم ـ
تا به کی بازیچه این دست بازیگر شود؟

ماندنم بیهوده است، امکان ندارد هیچ وقت
این من‌ِ دیرین‌ِ من یک آدم دیگر شود

شیرین خسروی
 

Milad88

Registered User
تاریخ عضویت
21 اکتبر 2007
نوشته‌ها
105
لایک‌ها
51
به خدا عشق به رسوا شدنش می‌ارزد

و به مجنون و به لیلا شدنش می‌ارزد



دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس

سند عشق به امضا شدنش می‌ارزد



گرچه من تجربه‌ای از نرسیدن‌هایم

کوشش رود به دریا شدنش می‌ارزد



کیستم ؟... باز همان آتش سردی که هنوز

حتم دارد که به احیا شدنش می‌ارزد



با دو دست تو فرو ریختنِ دم به دمم

به همان لحظه‌ی بر پا شدنش می‌ارزد



دل من در سبدی ـ عشق ـ به نیل تو سپرد

نگهش دار، به موسی شدنش می‌ارزد



سال‌ها گرچه که در پیله بماند غزلم

صبر این کرم به زیبا شدنش می‌ارزد


علی‌اصغر داوری
 

Milad88

Registered User
تاریخ عضویت
21 اکتبر 2007
نوشته‌ها
105
لایک‌ها
51
ای دل جهان به کام تو شد شد، نشد نشد
دولت اگر غلام تو شد شد، نشد نشد

این دختر زمانه که هر دم به دامنی است
یک دم اگر به کام تو شد شد، نشد نشد

این سکه‌ی بزرگی و اقبال و سروری
یک روز هم به نام تو شد شد، نشد نشد

چون کار روزگار به تقدیر یا قضا است
تقدیر بر مرام تو شد شد، نشد نشد

روز ازل چو قسمت هر چیز کرده‌اند
عیشی اگر سهام تو شد شد، نشد نشد

چون باید عاقبت بنهی خانه را به غیر
آباده کاخ و بام تو شد شد، نشد نشد

زان می که تر کنند دماغی به روز غم
یک قطره گر به جام تو شد شد، نشد نشد

دامی به شاهراه مرادی بگستران
این صید اگر به دام تو شد شد، نشد نشد

یک دم غنیمت است بنوشان و می بنوش
صبح امید شام تو شد شد، نشد نشد

در درگه ملک چو غلامان بزی حکیم
بر حضرتش مقام تو شد شد، نشد نشد


ميرزا علي نقي خان حکيم الممالک متخلص به حکيم
 
بالا