• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

زیبا ترین شعرهایی که تا به حال خواندید یا شنیدید

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
نمیدانی که تنهایم

نمی بینی تو -مرگ زرد دنیایم

نمیخواهم ز اینک خاطراتم را

و میبندم دهانم را که میسوزد

ز هر بغضی که در سینه به خود دارم

و میخوانم غم تلخ جدا گشتن ز فردایم

نمیبینی تو- دفن ارزوهایم

و عزم رفتنی کردی که در من میگشاید زخم شبهایم

نمیدانی ز دیروزم

که در من خرد شد خود باوریهایم

فقط میپرسی و میخواهیم

تا سفره ی دل را به رویت باز بگشایم

شاعر مريم چراغی
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
می تَراوَد مَهتاب
می درخشد شَب تاب،
نیست یک دَم شِکَنَد خواب به چشمِ کَس ولیک
غَمِ این خُفته ی چند
خواب در چشمِ تَرَم می شکند.
نگران با من اِستاده سَحَر
صبح می خواهد از من
کز مبارکْ دَمِ او آوَرَم این قومِ به جانْ باخته را بلکه خبر
در جگر لیکن خاری
از رَهِ این سفرم می شکند... نیما یوشیج
 

bortez

Registered User
تاریخ عضویت
27 اکتبر 2012
نوشته‌ها
858
لایک‌ها
480
هم ظریفی هم حریفی هم چراغی هم شراب
هم جهانی هم نهانی هم عیانی شاد باش

تحفه‌های آن جهانی می‌رسانی دم به دم
می‌رسان و می‌رسان خوش می‌رسانی شاد باش

رخت‌ها را می‌کشاند جان مستان سوی تو
می‌چشان و می‌کشان خوش می‌کشانی شاد باش

ای جهان را شاد کرده وی زمین را جمله گنج
تا زمین گوید تو را کای آسمانی شاد باش

گر سر خوبی بخارد دلبری در عهد تو
پرچمش آرند پیشت ارمغانی شاد باش

گوهر آدم به عالم شمس تبریزی تویی
ای ز تو حیران شده بحر معانی شاد باش
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
به مجنون کسی گفت کای نیک پی
چه بودت که دیگر نیـائی بـه حـــی

مگــر در سرت شـور لیــلی نماند؟
خیالت دگـــر گـشت و میلی نمـاند؟

چو بشـنید، بیـچـاره بـگـریست زار
کـه ای خواجـه دستـم ز دامــن بـدار

مـرا خــود دلـی دردمند اسـت ریـش
تو نیزم نـمـک بر جـراحت مــریـش

نه دوری دلیـل صبــوری بـــود
که بسـیـار دوری ضــروری بـــود

بـگفت ای وفـــادار فـــــرخـــنده روی
پیامــی کـه داری بـه لیـلـی بـگوی

بگفتا مبــر نـام من پـیـش دوســت
که حیفسـت نـام مــن آنـجـا که اوست
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
روز رفت و هفته رفت و ماه رفت و سال رفت
اینهمه رفت و جوانی نیز از دنبال رفت
گر ز من پرسند نقد عمر را چون باختی
گویم این سرمایه دولت پی آمال رفت
هر چه را میخواستم ،هر چند خود بیهوده بود
دیر آمد در کفم لیکن به استعجال رفت
مال را پنداشتم سرمایه آسودگیست
مال رفت و روزگارم از قفای مال رفت
عمر انسانی اگر صد یا دو صد آید چه سود
کانچه آمد پارسال، از دست من امسال رفت
بهترین احوال دنیا چیست در نزد اهل دل
چونکه می بایست اندر بدترین احوال رفت
چندی از بهر هوا و چندی از بهر هوس
مختصر عمر عزیز من بدین منوال رفت... ملک الشعراء صبوری
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
بی همگان به سر شود بی‌تو به سر نمی‌شود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی‌شود

دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو بی‌تو به سر نمی‌شود

جان ز تو جوش می‌کند دل ز تو نوش می‌کند
عقل خروش می‌کند بی‌تو به سر نمی‌شود

خمر من و خمار من باغ من و بهار من
خواب من و قرار من بی‌تو به سر نمی‌شود

جاه و جلال من تویی ملکت و مال من تویی
آب زلال من تویی بی‌تو به سر نمی‌شود

گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی
آن منی کجا روی بی‌تو به سر نمی‌شود

دل بنهند برکنی توبه کنند بشکنی
این همه خود تو می‌کنی بی‌تو به سر نمی‌شود

بی تو اگر به سر شدی زیر جهان زبر شدی
باغ ارم سقر شدی بی‌تو به سر نمی‌شود

گر تو سری قدم شوم ور تو کفی علم شوم
ور بروی عدم شوم بی‌تو به سر نمی‌شود

خواب مرا ببسته‌ای نقش مرا بشسته‌ای
وز همه‌ام گسسته‌ای بی‌تو به سر نمی‌شود

گر تو نباشی یار من گشت خراب کار من
مونس و غمگسار من بی‌تو به سر نمی‌شود

بی تو نه زندگی خوشم بی‌تو نه مردگی خوشم
سر ز غم تو چون کشم بی‌تو به سر نمی‌شود

هر چه بگویم ای سند نیست جدا ز نیک و بد
هم تو بگو به لطف خود بی‌تو به سر نمی‌شود



مولانا
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
ما ز خرابات عشق مست الست آمدیم
نام بلی چون بریم چون همه مست آمدیم
پیش ز ما جان ما خورد شراب الست
ما همه زان یک شراب مست الست آمدیم
خاک بد آدم که دوست جرعه بدان خاک ریخت
ما همه زان جرعه‌ی دوست به دست آمدیم
ساقی جام الست چون و سقیهم بگفت
ما ز پی نیستی عاشق هست آمدیم
دوست چهل بامداد در گل ما داشت دست
تا چو گل از دست دوست دست به دست آمدیم
شست درافکند یار بر سر دریای عشق
تا ز پی چل صباح جمله به شست آمدیم
خیز و دلا مست شو از می قدسی از آنک
ما نه بدین تیره جای بهر نشست آمدیم
دوست چو جبار بود هیچ شکستی نداشت
گفت شکست آورید ما به شکست آمدیم
گوهر عطار یافت قدر و بلندی ز عشق
گرچه ز تأثیر جسم جوهر پست آمدیم
عطار
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
دوستت میدارم و بیهوده پنهان میکنم
خلق میدانند و من انکار ایشان میکنم

عشق بی هنگام من تا از گریبان سر کشید
از غم رسوا شدن سر در گریبان میکنم

دست عشقت بند زرین زد به پایم این زمان
کاین سیه کاری به موی نقره افشان میکنم

سینه پر حسرت و سیمای خندانم ببین
زیر چتر نسترن آتش فروزان میکنم

دیده بر هم مینهم تا بسته ماند سر عشق
این حباب ساده را سرپوش طوفان میکنم

این من و این دامن و این مستی آغوش تو
تا چه مستوری من آلوده دامان میکنم

دست و پا گم کرده و آشفته می مانم به جای
نعمت وصل تو را اینگونه کفران میکنم

ای شگرف ای ژرف ای پر شور ای دریای عشق
در وجودت خویش را چون قطره ویران میکنم

تا چراغانی کنم راه تو را هر شامگاه
اشک شوقی نو به نو آویز مژگان میکنم

زان نگاه کهربایی چاره فرمان بردن است
هر چه میخواهی بگو آن میکنم آن میکنم
 

عرفان 13

Registered User
تاریخ عضویت
20 نوامبر 2013
نوشته‌ها
1,778
لایک‌ها
3,494
wolf.jpg


گفت دانایى که گرگى خیره سر


هست پنهان در نهاد هر بشر

لاجرم جارى است پیکارى بزرگ

روز و شب مابین این انسان وگرگ

زور بازو چاره این گرگ نیست

صاحب اندیشه داند چاره چیست

اى بسا انسان رنجور و پریش

سخت پیچیده گلوى گرگ خویش

اى بسا زورآفرین مردِ دلیر

مانده در چنگال گرگ خود اسیر

هرکه گرگش را دراندازد به خاک

رفته رفته مى‌شود انسان پاک

هرکه باگرگش مدارا مى‌کند

خلق وخوى گرگ پیدا مى‌کند

هرکه از گرگش خورد دائم شکست

گرچه انسان مى‌نماید ،گرگ هست

در جوانى جان گرگت را بگیر

واى اگر این گرگ گردد با تو پیر

روز پیرى گرکه باشى همچو شیر

ناتوانى در مصاف گرگ پیر

اینکه مردم یکدگر را مى‌درند

گرگهاشان رهنما و رهبرند

اینکه انسان هست این سان دردمند

گرگها فرمان روایى مى‌کنند

این ستمکاران که با هم همرهند

گرگهاشان آشنایان همند

گرگها همراه وانسانها غریب

با که باید گفت این حال عجیب

فریدون مشیری
 

CONSTANTLY1317

Registered User
تاریخ عضویت
28 ژوئن 2014
نوشته‌ها
1,286
لایک‌ها
2,568
گفتم تو شیرین منی گفتا تو فرهادی مگر
گفتم خرابت می شوم گفتا تو آبادی مگر
گفتم ندادی دل به من گفتا توجان دادی مگر
گفتم ز کویت می روم گفتا تو آزادی مگر
گفتم فراموشم نکن گفتا تو در یادی مگر
گفتم خاموشم سالها گفتا تو فریادی مگر
گفتم که بر بادم مده گفتا نه بر بادی مگر
گفتم ز چشمت نافتم گفتا نیفتادی مگر
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
وصل تو کجا و من مهجور کجا
دردانه کجا حوصله مور کجا
هر چند ز سوختن ندارم باکی
پروانه کجا و آتش طور کجا
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
سپیده دم

بیا در انتظار تو من عاشق سپیده ام
در این جهان بیکسی چه رنجها کشیده ام

به یاد تو چه روز و شب به گریه و بهانه شد
چه تارها به نام تو به خواهشم طنیده ام

در این خزان بیکسی امید بی مثال من
به خلوت شبانه ام به وصل تو رسیده ام

جوانیم به نام تو شده تباه و خسته ام
به پای خسته ام نگر که در پی ات دویده ام

دو چشم پر زاشگ من فدای چشم مست تو
چه طعنه ها من از برای دیدنت شنیده ام


فدای چشم نرگست نظر به حال من نما


کمان قد من نگر که در غمت خمیده ام
 

cheshayer

Registered User
تاریخ عضویت
1 جولای 2012
نوشته‌ها
293
لایک‌ها
293
محل سکونت
Teheran
مايه اصــــل و نسب در گردش دوران زر است
هر كسي صاحب زر است او از همه بالاتر است

دود اگر بالا نشيند كســـر شــأن شــعـله نيست
جاي چشم ابرو نگيرد چونكه او بالاتر است

ناكسي گر از كسي بالا نشيند، عيب نيست
روي دريا خس نشيند قعر دريا گوهر است

شصت و شاهد هر دو دعوي بزرگي ميكنند
پس چرا انگشت كوچك لايق انگشــــتر است؟

آهن و فولاد از يك كوه مي آيند برون
آن يكي شمشير گردد ديگري نعل خر است

كــــره ی اسـب از نجابت، از پـس مــــادر رود
كــــره ی خــر از خــريت، پيش پيشِ مــــادر است

كاكـل از بالا بلندي رتبــه اي پيدا نكرد
زلف، از افتادگي قابل به مشك و عنبر است

پادشه مفلس كه شد چون مرغ بي بال و پر است
دائماً خون مي خورد تيغي كه صاحب جوهر است

سبزه پامال است در زير درخت ميوه دار
دختر هركس نجيب افتـاد، مفت شوهر است

صائبا! عيب خودت گو عيب مردم را مگو
هر كه عيب خود بگويد، از همه بالاتر است
صائب تبریزی
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
عبور باید کرد تا افق پیداست

عبور باید کرد تا جای قدمهایت برجاست

عبور باید کرد تا خدا اینجاست
عبور باید کرد از مقابل این لبخندهای فرو خورده
از میان این منظره های چروک خورده
از اجتماع این همه قلبهای ترک خورده
باید وا گذاشت
و رها کرد
این عشق های خط خطی را
این ثانیه های پاپتی را
باید عبور کرد از امواج بی کسی
باید عبور کرد
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
اه ازان نرگس جادو که چه بازی انگیخت............... اه ازان مست که با مردم هشیار چه کرد
اشک من رنگ شفق یافت زبی مهری یار............طالع بی شفقت بین که درین کار چه کرد
.
.
فکر عشق اتش غم در دل حافظ زدوسوخت............یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد
 

bortez

Registered User
تاریخ عضویت
27 اکتبر 2012
نوشته‌ها
858
لایک‌ها
480
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی

دایم گل این بستان شاداب نمی‌ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی

دیشب گله زلفش با باد همی‌کردم
گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی

صد باد صبا این جا با سلسله می‌رقصند
این است حریف ای دل تا باد نپیمایی

مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی

یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی

ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی

ای درد توام درمان در بستر ناکامی
و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی

در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی

فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی

زین دایره مینا خونین جگرم می ده
تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی

حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد
شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی
 

HomeFront

Registered User
تاریخ عضویت
1 سپتامبر 2014
نوشته‌ها
119
لایک‌ها
92
محل سکونت
مریخ
باشد ولی نگفتی این حرف آخرت بود

من باخبر نبودم ازآن چه در سرت بودباور نکردم اما،گفتی مرا ندیدی!


یا من شکسته بودم یا عین باورت بودیک شب رسیدی از راه دست مرا فشردی


چیزی شبیه خنجر در دست دیگرت بوددر دست های من بود یک عمر دست هایت


دستی که رنگ خون داشت دستی که خنجرت بودمن مثل سایه ای از آیینه ات گذشتم


زخمم زدی نگفتی شاید برادرت بوداز پشت کوهم اما فهمیده ام همین قدر


یا از تو بد نگفتم،یا در برابرت بود

من سوختم تو ماندی باور نکردی از من

خاکستری که دیدی دیدار آخرت بود...

" ناصر فیض "
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
بگذار سر به سینه من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی دردمند را
شاید که پیش ازین نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده سر در کمند را
بگذار سر به سینه من تا بگویمت
اندوه چیست عشق کدامست غم کجاست
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمری است در هوای تو از آشیان جداست
دلتنگم آن چنان که اگر ببینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت
تو آسمان آبی آرام و روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو
یک شب ستاره های ترا دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه شراب
بیمار خنده های توام بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی گرم تر بتاب
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
مست و دلباخته ام این همه سنگم نزنید

عاشق و دل سوخته ام چنگ به زخمم نزنید

عاقلان رحم به این عاشق دیوانه کنید

شیشه دارم به بغل این همه سنگم نزنید..
 

reza11503

Registered User
تاریخ عضویت
5 ژوئن 2012
نوشته‌ها
757
لایک‌ها
1,071
محل سکونت
mashhad
دل سراپرده‌ی محبت اوست * دیده، آیینه‌دار طلعت اوست
من که سر درنیاورم به دو کون * گردنم زیر بار منّت اوست
تو و طوبی و ما و قامتِ یار... *فکر هر کس به‌قدرِ همت اوست
گر من آلوده‌دامن‌ام، چه عجب؟ * همه‌عالم گواه عصمت اوست
من که باشم در آن حرم که صبا * پرده‌دار حریم حرمت اوست؟
بی‌خیالش مباد منظر چشم * زان‌که این‌گوشه جای خلوت اوست
هر گلِ نو که شد چمن‌آرای * زَ اثر رنگ و بوی صحبت اوست
دور مجنون گذشت و نوبت ماست * هر کسی پنج‌روز نوبت اوست
ملکت عاشقی و گنج طرب * هر چه دارم، ز یمن همت اوست
من و دل گر فدا شدیم، چه باک؟! * غرض اندر میان، سلامتِ اوست
فقر ظاهر مبین؛ که حافظ را * سینه گنجینه‌ی محبت اوست
هر بار که میخوانم لذت میبرم;)
 
بالا