برگزیده های پرشین تولز

زیبا ترین شعرهایی که تا به حال خواندید یا شنیدید

Milad88

Registered User
تاریخ عضویت
21 اکتبر 2007
نوشته‌ها
105
لایک‌ها
51
خانه ی دوست کجاست ؟! " در فلق بود که پرسید سوار.
آسمان مکثی کرد.
رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
"نرسیده به درخت ،
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت آبی است.
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ،سر بدر می آرد ،
پس به سمت گل تنهایی می پیچی ،
دو قدم مانده به گل ،
پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی
و ترا ترسی شفاف فرا می گیرد.
در صمیمیت سیال فضا ، خش خشی می شنوی:
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا ، جوجه بردارد از لانه ی نور
و از او می پرسی
خانه ی دوست کجاست."


سهراب سپهری
 

Milad88

Registered User
تاریخ عضویت
21 اکتبر 2007
نوشته‌ها
105
لایک‌ها
51
خانه ی دوست کجاست؟
چه کسی می پرسید . . .
خانه ی دوست زمانی به پس کوچه ی تنهایی بود
با دری باز، و یک پنجره ی رو به خدا
باغچه ای داشت پر از اطلسی همدردی
بوی عطر دل پاک، همه جا حس می شد
تک درخت ته باغ، پُر ز برگ دلِ خوش
که به آهنگ نسیم سحری می رقصید !
ولی امروز دگر خانه تهی ست
قفل نفرت بدرش بسته کسی
در پس پنجره اش پرده ی رخوت پیداست
بوی حسرت ز در و پیکر خانه جاری ست
خانه متروک شده از نم بیرحمی ها
تک درخت ته باغ، شده مسموم ز هوای نفرت
... دیر زمانیست که در این خانه کسی
ننهادست قدم با دل باز
خانه دوست کجاست؟

خسرو نکونام
 

Milad88

Registered User
تاریخ عضویت
21 اکتبر 2007
نوشته‌ها
105
لایک‌ها
51
با تو هستم ای قلم!


با تو ای همراه و ای همزاد من ...


سرنوشت هر دومان حیران بازی های زشت سرنوشت


شعرهایم را نوشتی دستخوش!


اشک هایم را کجا خواهی نوشت؟
 

Milad88

Registered User
تاریخ عضویت
21 اکتبر 2007
نوشته‌ها
105
لایک‌ها
51
روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است
آری! افطار رطب در رمضان مستحب است

روز ماه رمضان، زلف میفشان که فقیه
بخورد روزه‌ی خود را به گمانش که شب است

زیر لب، وقت نوشتن همه کس نقطه نهد
این عجب! نقطه خال تو به بالای لب است

یا رب! این نقطهٔ لب را که به بالا بنهاد؟
نقطه هر جا غلط افتاد، مکیدن ادب است

شحنه اندر عقب است و، من از آن می‌ترسم
که لب لعل تو، آلوده به ماء العنب است

پسر مریم اگر نیست چه باک است ز مرگ
که دمادم لب من بر لب بنت العنب است

منعم از عشق کند زاهد و، آگه نبود
شهرت عشق من از ملک عجم تا عرب است

گفتمش ای بت من، بوسه بده جان بستان
گفت: رو کاین سخن تو، نه بشرط ادب است

عشق آنست که از روی حقیقت باشد
هر که را عشق مجازیست حمال الحطب است

گر صبوحی به وصال رخ جانان جان داد
سودن چهره به خاک سر کویش سبب است


شاطر عباس صبوحی قمی (اصفهانی)
 

Milad88

Registered User
تاریخ عضویت
21 اکتبر 2007
نوشته‌ها
105
لایک‌ها
51
دیر شد باید بخوابی نازنینم شب به خیر
با وفای ساده ی خلوت گزینم شب بخیر

خسته ای ای مهربانم چشمهایت را ببند
این چنین خصمانه منشین در کمینم شب بخیر

غصه فردا و فرداهای دیگر را مخور
ای غریبْ افتاده ی تنهانشینم شب بخیر

در شب یلدای چشمانت چه آتشها به پاست
ای نگاهت تکیه گاه آتشینم شب بخیر

اشک های بی کسی را از دو چشمت پاک کن
ای پناه اولین و آخرینم شب بخیر

بیت بیت این غزل هایم فدای چشم تو
آه ای همخانه ی شعرآفرینم شب بخیر

غصه ها را از دلت بیرون کن و راحت بخواب
با تو هستم، آشنایم! بهترینم شب بخیر…

سمیرا فضل زرندی
 

Milad88

Registered User
تاریخ عضویت
21 اکتبر 2007
نوشته‌ها
105
لایک‌ها
51
ماهی به آب گفتا، من عاشق تو هستم
از لذت حضورت، می را نخورده مستم

آیا تو می پذیری، عشق خداییم را؟
تا اینکه بر نتابی دیگر جداییم را؟

آب روان به ماهی گفتا که باشد اما
لطفا بده مجالی تا صبح روز فردا

باید که خلوتی با افکار خود نمایم
این جا بمان که فردا، با پاسخت بیایم

ماهی قبول کرد و آب روان گذر کرد
تنها برای یک شب از پیش او سفر کرد

وقتی که آمدش باز، تا اینکه گوید آری
یک حجله دید و عکسی، بر آن به یادگاری

خود را ز پیش ماهی، دیشب که برده بودش
آن شاه ماهی عشق، بی آب مرده بودش

نالید و یادش افتاد، از ماهی آن صدایی
وقتی که گفت با عشق، می میرم از جدایی

ای کاش آب می ماند، آن شب کنار ماهی
ماهی دلش نمی مرد از درد بی وفایی

آری من و شما هم، مانند آب و ماهی
یک لحظه غفلت از هم، یعنی همین جدایی
 

Milad88

Registered User
تاریخ عضویت
21 اکتبر 2007
نوشته‌ها
105
لایک‌ها
51
این چیست که چون دلهره افتاده به جانم
حال همه خوب است- من اما نگرانم

در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر
مثل خوره افتاده به جانم که بمانم

چیزی که میان من و تو نیست غریبی ست
صد بار تو را دیده ام ای غم به گمانم؟!

انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت
اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم

از سایه سنگین تو من کمترم آیا....؟!
بگذار به دنبال تو خود را بکشانم

ای عشق...! مرا بیشتر از پیش بمیران
آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم

فاضل نظری
 

Milad88

Registered User
تاریخ عضویت
21 اکتبر 2007
نوشته‌ها
105
لایک‌ها
51
با من بیا زیبای من ، تا عشق مهمانت کنم
دردی اگر داری بگو ، با بوسه درمانت کنم

آرامشت را بیخیال ... امشب به ساز من برقص
پاسخ بگو، پلکی بزن ، تا مست و حیرانت کنم

بنشین فقط حرفی بزن حتی به نرخ عمر من
جانم فدایت خنده کن ، تا ماه ، ارزانت کنم

ترسوترین ترسای من ، قید قوانین را بزن
همراه شو تا آشنا ، با شیخ صنعانت کنم

سیاره ی زیبای من ، دور تو گردش می کنم
خواهی تو را زیباترین ، کیوان کیهانت کنم؟

اسطوره ی مهر و وفا ، بی شک تو هستی خوب من
با من بمان تا سر تر از ، تاریخ یونانت کنم

در حسرت این لحظه ها ، یعقوب دیدارت شدم
حالا که هستی صبر کن ، تا عشق مهمانت کنم

بهنام کیانی
 

Milad88

Registered User
تاریخ عضویت
21 اکتبر 2007
نوشته‌ها
105
لایک‌ها
51
امشب بیا تا جرعه ایى از شعر مهمانت كنم
تك بیت اشعار منى سر فصل دیوانت كنم

تندیس زیباى تو را از نو بسازم با غزل
زیباترین اسطوره ى تاریخ ایرانت كنم

هر شب خیال یاد تو در من چه غوغا مى كند
امشب در آغوشم بیا تا مست و حیرانت كنم

چون ماه شبهایت شوم امشب میان آسمان
تا در مدار عاشقى مانند كیوانت كنم

از جام لبهایت بیا بر من بنوشان جرعه ایى
آنگه به من فرصت بده تا بوسه بارانت كنم

هر شب كنار پنجره مشتاق دیدار توام
تا چون نسیم آیى و من مانند طوفانت كنم

عالیجناب شرقى شبهاى تنهایى من
امشب بیا با یك غزل مشهور دورانت كنم

طاهره داوری
 

Milad88

Registered User
تاریخ عضویت
21 اکتبر 2007
نوشته‌ها
105
لایک‌ها
51
ای آنکه مـــرا بــرده ای از یاد ، کجایی ؟
بیــگانه شدی ، دست مریـــزاد ، کجایی ؟

در دام تــوأم ، نیست مـــرا راه گـریـزی
من عاشق ایــن دام و تو صیّاد ، کجایی ؟

محبوس شدم گوشه ی ویـرانه ی عشقت
آوار غمت بـر ســـرم افتـــاد ، کجایی ؟

آســودگی ام ، زنــدگی ام ، دار و نـدارم
در راه تــو دادم همه بـر باد ، کجایی ؟

اینجا چه کنم ؟ ازکه بگیرم خبرت را ؟
از دست تــو و ناز تو فریاد ، کجایی ؟

دانم که مــرا بی خبـــری می کشد آخر
دیــــوانه شــدم خانه ات آباد ، کجایی ؟

پريناز جهانگير عصر
 

Milad88

Registered User
تاریخ عضویت
21 اکتبر 2007
نوشته‌ها
105
لایک‌ها
51
شمعیم و دلی مشعله‌افروز و دگر هیچ
شب تا به سحر گریهٔ جانسوز و دگر هیچ

افسانه بود معنی دیدار، که دادند
در پرده یکی وعدهٔ مرموز و دگر هیچ

حاجی که خدا را به حرم جست چه باشد
از پارهٔ سنگی شرف اندوز و دگر هیچ

خواهی که شوی باخبر از کشف و کرامات
مردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ

روزی که دلی را به نگاهی بنوازند
از عمر حساب است همان روز و دگر هیچ

زین قوم چه خواهی؟ که بهین پیشه‌ورانش
گهواره‌تراش‌اند و کفن‌دوز و دگر هیچ

زین مدرسه هرگز مطلب علم که اینجاست
لوحی سیه و چند بدآموز و دگر هیچ

ملک الشعرا بهار
 

Milad88

Registered User
تاریخ عضویت
21 اکتبر 2007
نوشته‌ها
105
لایک‌ها
51
با همین دست، به دستان تو عادت كردم
این گناه است ولی جان تو عادت كردم

جا برای من گنجشک زیاد است، ولی
به درختان خیابان تو عادت کردم

گرچه گلدان من از خشك شدن می‌ترسد
به ته خالی لیوان تو عادت كردم

دستم اندازه‌ی یك لمس بهاری سبز است
بس‌كه بی‌پرده به دستان تو عادت كردم

مانده‌ام آخر این شعر چه باشد انگار
به ندانستن پایان تو عادت كردم

علی اکبر رشیدی
 

Milad88

Registered User
تاریخ عضویت
21 اکتبر 2007
نوشته‌ها
105
لایک‌ها
51
ای پریچهره که آهنگ کلیسا داری
سینه مریم و سیمای مسیحا داری

گرد رخسار تو روح القدس آید به طواف
چو تو ترسابچه آهنگ کلیسا داری

آشیان در سر زلف تو کند طایر قدس
که نهال قد چون شاخۀ طوبا داری

پای من در سر کوی تو به گِل رفت فرو
گر دلت سنگ نباشد گِل گیرا داری

دگران خوشگل یک عضو و تو سر تا پا خوب
آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری

شهریار
 

Milad88

Registered User
تاریخ عضویت
21 اکتبر 2007
نوشته‌ها
105
لایک‌ها
51
و حدس می زنم شبی مرا جواب می کنی

و قصر کوچک دل مرا خراب می کنی


سر قرار عاشقی همیشه دیر کرده ای

ولی برای رفتنت عجب شتاب می کنی


من از کنار پنجره تو را نگاه می کنم

و تو به نام دیگری مرا خطاب می کنی


چه ساده در ازای یک نگاه پاک و ماندنی

هزار مرتبه مرا ز خجلت آب می کنی


به خاطر تو من همیشه با همه غریبه ام

تو کمتر از غریبه ای مرا حساب می کنی


و کاش گفته بودی از همان نگاه اولت

که بعد من دوباره دوست انتخاب می کنی

مریم حیدرزاده
 

Milad88

Registered User
تاریخ عضویت
21 اکتبر 2007
نوشته‌ها
105
لایک‌ها
51

دلم برای گرفتن بهانه می گیرد
سراغ از غزلی عاشقانه می گیرد


پرنده تپش قلب عاشقم هر روز
مسیر تیر خطر را نشانه می گیرد


به بال شعر کشم پر ولی چو باز آیم
دلم دوباره از این آشیانه می گیرد


چه حکمتی است که چوحرف عشق می آید
زبان زفرط شکفتن زبانه می گیرد


رساترین سخن من شکوه نام تو است
شکوه نام تو ما را ز ما نمیگیرد


به بال شوق تو هر کس که پر زند بالش
شکوه پر زدنی جاودانه می گیرد


ز عشق بر سر این پاره دل چه ها رفته است
که بی بهانه بگویم بهانه می گیرد
 

Milad88

Registered User
تاریخ عضویت
21 اکتبر 2007
نوشته‌ها
105
لایک‌ها
51
دلم برای تو امشب بهانه می‌گیرد

همیشه سینه ی عاشق شبانه می گیرد



از آنچه در دل من محرمانه می سوزد

اگر که سنگ بفهمد زبانه می گیرد



زمان برای جدایی زمینه می سازد

دلم ز دست زمین و زمانه می گیرد



منی که سخت ترین مرد این تَنستانم

بدون تو، نفسم کودکانه می گیرد



نه آفتاب، نه آبی، نه دانه ای- ای خاک!

امید در دل من کی جوانه می گیرد؟



صدای خِش خِش این نامه های پاییزی

از آشیانه ی هجران نشانه می گیرد...



بیا که هر چه غزلهای تازه می خوانم

شب است و باز دل من بهانه می گیرد
 

Milad88

Registered User
تاریخ عضویت
21 اکتبر 2007
نوشته‌ها
105
لایک‌ها
51
دلم بدون شما هی بهانه می‌گیرد
سراغ یک غزل عاشقانه می‌گیرد

همان غزل که نوشتی درون چشمانت
و بعد از آن گل سرخی جوانه می‌گیرد

ولم نمی‌کند آن خاطرات پر احساس
که لحظه لحظه دلم را نشانه می‌گیرد

هوا هوای چموشی ست روح باران هم
از این هوای غریب میانه‌ می‌گیرد

کسی نخواست بفهمد چرا دل شاعر
ز دست محفل انس شبانه می‌گیرد

در آن غزل که نوشتی چقدر معصوم است
پرنده ای که زدست تو دانه می گیرد

تو را به جان غزل های خستگی هامان
به آن تبی که ز چشمت زبانه می‌گیرد

بدان که وقت عزیز ستاره گشتن را
نوشتن غزلی از شما نمی‌گیرد

خدا کند که پرنده رها شود از درد
همان پرنده که بی تو بهانه می‌گیرد

مریم قلی زاده
 

Milad88

Registered User
تاریخ عضویت
21 اکتبر 2007
نوشته‌ها
105
لایک‌ها
51
امروز برای شهدا وقت نداریم
ای داغ دل لاله تو را وقت نداریم

با حضرت شیطان سرمان گرم گناه است
ما بهر ملاقات خدا وقت نداریم

چون فرد مهمی شده نفس دغل ما
اندازه یک قبله دعا، وقت نداریم

در کوفه تن، غیرت ما خانه نشین است
بهر سفر کرب و بلا، وقت نداریم

تقویم گرفتاری ما پر شد ه از زرد
ای سرخ، گل لاله، تو را وقت نداریم

هر چند که خوب است شهیدانه بمیریم
خوب است، ولی حیف که ما وقت نداریم
 

Milad88

Registered User
تاریخ عضویت
21 اکتبر 2007
نوشته‌ها
105
لایک‌ها
51
ﮐﺎﺵ ﺗﺎ ﺩﻝ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ ﻭ ﻣﯿﺸﮑﺴﺖ
ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺖ

ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﺭﻭﯼ ﻫﺮ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﮐﻤﺎﻥ
ﻣﯽ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﻤﺎﻥ

ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﻗﻠﺐ ﻫﺎ ﺁﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ
ﮐﯿﻨﻪ ﻭ ﻏﻢ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ

ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺩﻝ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ
ﻧﻢ ﻧﻢ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ

ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﮐﺎﺵ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪگی
ﺗﺎ ﺷﻮﺩ ﺩﺭ پﺸﺖ ﻗﺎﺏ ﺑﻨﺪﮔﯽ

ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﮐﺎﺵ ﻫﺎ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ
ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻏﺼﻪ ﻫﺎ پﻨﻬﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ

ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻧﺒﻮﺩ
ﺭﺩ پﺎﯼ ﮐﯿﻨﻪ ﻫﺎ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻧﺒﻮد

ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ
ﻻﺍﻗﻞ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺭﺍ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺩﺍﺷﺖ

ﺳﺎﻋﺘﻢ ﺑﺮﻋﮑﺲ ﻣﯿﭽﺮﺧﯿﺪ ﻭ ﻣﻦ
ﺑﺮﺗﻨﻢ ﻣﯿﺸﺪ ﮔﺸﺎﺩ ﺍﯾﻦ پﯿﺮﻫﻦ

ﺁﻥ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ ، ﮐﻮﺩﮐﯽ ، ﺳﺮﻣﺸﻖ ﺁﺏ
پاﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﺍﺏ

ﺧﻮﺩ ﺑﺮﻭﻥ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﺩﻟﻮﺍپﺴي
ﺩﻝ ﻧﻤﯿﺪﺍﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ

ﻋﻤﺮﻫﺴﺘﯽ، ﺧﻮﺏ ﻭﺑﺪ ﺑﺴﯿﺎﺭﻧﯿﺴﺖ
ﺣﯿﻒ ﻫﺮﮔﺰ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ

نیما یوشیج
 

Milad88

Registered User
تاریخ عضویت
21 اکتبر 2007
نوشته‌ها
105
لایک‌ها
51
ديرگاهي است در اين تنهايي

رنگ خاموشي در طرح لب است

بانگي از دور مرا مي خواند،

ليك پاهايم در قير شب است.

رخنه اي نيست در اين تاريكي

در و ديوار به هم پيوسته

سايه اي لغزد اگر روي زمين

نقش وهمي است ز بندي رسته.

نفس آدمها

سر به سر افسرده است

روزگاري است در اين گوشه پژمرده هوا،

هر نشاطي مرده است

دست جادويي شب

در به روي من و غم مي بندد.

مي كنم هر چه تلاش،

او به من مي خندد.

نقش هايي كه كشيدم در روز،

شب ز راه آمد و با دود اندود.

طرح هايي كه فكندم در شب،

روز آمد و با پنبه زدود.

ديرگاهي است كه چون من همه را

رنگ خاموشي در طرح لب است.

جنبشي نيست در اين خاموشي،

دستها، پاها در قير شب است.



سهراب سپهری
 
بالا