• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

زیبا ترین شعرهایی که تا به حال خواندید یا شنیدید

alahoseini

Registered User
تاریخ عضویت
2 ژوئن 2013
نوشته‌ها
427
لایک‌ها
143
محل سکونت
در همین نزدیکی
یاد دارم یک غروب سرد سرد
می گذشت از توی کوچه دوره گرد.

«دوره گردم کهنه قالی میخرم
کاسه و ظرف سفالی میخرم
دست دوم جنس عالی میخرم
گر نداری کوزه خالی میخرم»

اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی زد و بغضش شکست.

«اول سال است؛ نان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟»

بوی نان تازه هوش از ما ربود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
صورتش دیدم که لک برداشته
دست خوش رنگش ترک برداشته
سوختم دیدم که بابا پیر بود
بدتر از آن خواهرم دلگیر بود

مشکل ما درد نان تنها نبود
شاید آن لحظه خدا با ما نبود

باز آواز درشت دوره گرد
رشته ی اندیشه ام را پاره کرد

«دوره گردم کهنه قالی میخرم
کاسه و ظرف سفالی میخرم
دست دوم جنس عالی میخرم
گر نداری کوزه خالی میخرم»

خواهرم بی روسری بیرون دوید.
«آی آقا ! سفره خالی می خرید . . . .؟ ! ؟»
 

alahoseini

Registered User
تاریخ عضویت
2 ژوئن 2013
نوشته‌ها
427
لایک‌ها
143
محل سکونت
در همین نزدیکی
سياه گيسو سياه چشمم سپيد بانو
رسيده شب گشودم بسترت از پرنيان قو

لالالالا شناور شو ميون بستر خوابت
به عشق تو شكستم من طلسم اين شب جادو

سپيدبانو بخواب اروم نميذارم چشات ترشه
ازين پس غصه هات بايد ميون نطفه پرپر شه

لالالالا ميخونم زير گوشت قصه اميد
كه تا اين قصه زيبا واسه تو عمق باورشه

سپيدبانو اگه شب مثل ديواره ميده قلب تورو ازار
هزاران پنجره رويا ميسازم روي اين ديوار

لالالالا جداشو از سياهي شب تكرار
به دنياي سپيدعشق به روياها قدم بگذار
 

alahoseini

Registered User
تاریخ عضویت
2 ژوئن 2013
نوشته‌ها
427
لایک‌ها
143
محل سکونت
در همین نزدیکی
نسل من جا مانده از تاريخ
نسل من آتشفشان خفته در خاكستر خويش است
نسل من در آستان خفتن و مرگ است
نسل من باروت نم دار است
نسل من يك ناقص الخلقه ست
نسل من خسته ست
نسل من ديگر نمي داند چه بايد كرد
نسل من هر جا كه سايد دست, ريشه پوسيده ست
نسل من آوازهايش گم شده
نسل من آوازهاي نسل ديگر را مثال طوطي بي مغز مي خواند
نسل من در فاصل فرهنگ مي ميرد
 

alahoseini

Registered User
تاریخ عضویت
2 ژوئن 2013
نوشته‌ها
427
لایک‌ها
143
محل سکونت
در همین نزدیکی
با من بیا ز ماندن و بودن که دم بزنیم
از دوری و جدائیمان حرف ، کم بزنیماصلا چرا بخاطر طوفان قلبمان
ما خواب ماه و برکه و جو را به هم بزنیم؟تا چند عمر با غم دوری به سر بشود
قفلی بیا که بر در زندان غم بزنیمدستی به قاب خاکی دل ها بیا بکشیم
دائم چو موج و صخره سری هم به هم بزنیمچونان پرنده از قفست پر گشای و آی
تا به آسمان آبی روشن قدم بزنیم​
 

alahoseini

Registered User
تاریخ عضویت
2 ژوئن 2013
نوشته‌ها
427
لایک‌ها
143
محل سکونت
در همین نزدیکی
شعر زیبای "سيب" از حمید مصدق:

تو به من خنديدي و نمي دانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلود به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي و هنوز،
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت
 

alahoseini

Registered User
تاریخ عضویت
2 ژوئن 2013
نوشته‌ها
427
لایک‌ها
143
محل سکونت
در همین نزدیکی
جوابی به شعر "سيب" که منسوب به فروغ فرخ زاد هست:

من به تو خنديدم
چون كه مي دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسايه سيب را دزديدي
پدرم از پي تو تند دويد
و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه
پدر پير من است
من به تو خنديدم
تا كه با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو ليك
لرزه انداخت به دستان من و
سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك
دل من گفت: برو
چون نمي خواست به خاطر بسپارد
گريه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالهاست كه در ذهن من آرام آرام
حيرت و بغض تو تكرار كنان
مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت...
 

alahoseini

Registered User
تاریخ عضویت
2 ژوئن 2013
نوشته‌ها
427
لایک‌ها
143
محل سکونت
در همین نزدیکی
و سروده ی آقاي جواد نوروزي در ادامه ی این نظیره نویسی:
دخترک خندید و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد !
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود...

دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "

سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت ... !
 

alahoseini

Registered User
تاریخ عضویت
2 ژوئن 2013
نوشته‌ها
427
لایک‌ها
143
محل سکونت
در همین نزدیکی
و سروده ی آقاي قاسم کشاورز در ادامه ی این نظیره نویسی:
من به تو خندیدم
وتو ای دوست چرا تند دویدی رفتی؟
اگر این خنده من بر تو ندایی خوش بود..

من به تو خندیدم که تو از دلهره باز آیی پس...نه به یک دیده مغبوض پدر دور شوی....

من تو را می دیدم وقتی از چینه باغ افتادی،،
و دوباره به دو پای دگر مقروضت راه را سر دادی ......

کاش می ماندی و دو سیلی مهمان پدر می بودی....
و به جایش یک عشق هدیه ات میدادم
 

alahoseini

Registered User
تاریخ عضویت
2 ژوئن 2013
نوشته‌ها
427
لایک‌ها
143
محل سکونت
در همین نزدیکی
دنگ دنگ
آی بيا پهلوان، وارد ميدان بشو
نوبتت آخر رسيد...
معرکه کشتی تو با خداست

اين طرف گود منم يک تنه،
آن طرف گود خدا با همه
زور خدا از همه کس بيشتر
زور من از مورچه هم کمتر است
آخرش او می برد
او که خودش داور است

بازوی من را گرفت
برد هوا، زد زمين
خرد شدم اين چنين...
آخر بازی ولی،
گفت: بيا
جايزه بازی و بازندگی
يک دل محکم تر است
يک زره آهنی
پاشو تنت کن ولی،
باز نبينم که زود
زير غمم بشکنی...!​
 

alahoseini

Registered User
تاریخ عضویت
2 ژوئن 2013
نوشته‌ها
427
لایک‌ها
143
محل سکونت
در همین نزدیکی
دستمال كاغذي به اشك گفت:
قطره قطره‌ات طلاست
يك كم از طلاي خود حراج مي‌كني؟
عاشقم
با من ازدواج مي‌كني؟

اشك گفت:
ازدواج اشك و دستمالِ كاغذي!
تو چقدر ساده‌اي
خوش خيال كاغذي!
توي ازدواج ما
تو مچاله مي‌شوي
چرك مي‌شوي و تكه‌اي زباله مي‌شوي
پس برو و بي‌خيال باش
عاشقي كجاست!
تو فقط
دستمال باش!

دستمال كاغذي، دلش شكست
گوشه‌اي كنار جعبه‌اش نشست
گريه كرد و گريه كرد و گريه كرد
در تن سفيد و نازكش دويد
خونِ درد

آخرش، دستمال كاغذي مچاله شد
مثل تكه‌اي زباله شد
او ولي شبيه ديگران نشد
چرك و زشت مثل اين و آن نشد
رفت اگرچه توي سطل آشغال
پاك بود و عاشق و زلال
او
با تمام دستمال‌هاي كاغذي
فرق داشت
چون كه در ميان قلب خود
دانه‌هاي اشك كاشت.
 

alahoseini

Registered User
تاریخ عضویت
2 ژوئن 2013
نوشته‌ها
427
لایک‌ها
143
محل سکونت
در همین نزدیکی
با توام ، با توخــــــــدا..
یک کمی معجزه کن
چند تا دوست برایم بفرست...
پاکتی از کلمه
جعبه ای از لبخند...

نامه ای هم بفرست
کوچه های دل من باز خلوت شده است...
قبل از اینکه برسم
دوستــی را بردند
یک نفر گفت به من: باز دیر آمده ای .... دوست قسمت شده است
با توام با تو خدا ....
یک دل قلابی ...
یک دل خیلی بد... چقدر می ارزد؟ ....
من که هرجا رفتم جار زدم : شده این قلب حراج ... بدوید... یک دل مجانی
قیمتش یک لبخند.... به همین ارزانــــی
هیچ وقت اما... هیچ کس قلب مرا قرض نکرد...
هیچ کس دل نخرید...

با توام... با تو؛ خـــــدا...
پس بیا... این دل من ... مال خودت...
من که دیگر رفتم اما...
ببر این دل را...
دنبال خودت
 

alahoseini

Registered User
تاریخ عضویت
2 ژوئن 2013
نوشته‌ها
427
لایک‌ها
143
محل سکونت
در همین نزدیکی
مدامم مست میدارد، نسـیم جعد گیسویت
خرابم میکند هردم، فریب چـشم جادویت
اگـر خـواهی که جاویـدان جهان یکسر بـیارائی
صبا را گـو که بـردارد زمـانی بـرقـع از رویت
و گـر رسم فـنا خواهی که از عـالـم بر انـدازی
بر افشان تا فـرو ریزد هـزاران جان ز هر مویت
مـن و بـاد صبا مسکین دو سرگـردان بی حاصل
من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت
حافظ
 

alahoseini

Registered User
تاریخ عضویت
2 ژوئن 2013
نوشته‌ها
427
لایک‌ها
143
محل سکونت
در همین نزدیکی
یاد ایامی که خوردم باده ها با چنگ و نی
جام می در دست من، مینای می در دست وی
در کنار آیی، خزان ما زند رنگ بهار
ور نیایی فرودین افسرده تر گردد ز دی
بی تو جان من چو آن سازی که تارش در گسست
در حضور از سینه ی من نغمه خیزد پی به پی
آنچه من در بزم شوق آورده ام دانی که چیست ؟
یگ چمن گل، یک نیستان ناله، یک خمخانه می
زنده کن باز آن محبت را که از نیروی او
بوریای ره نشینی در فتد با تخت کی
دوستان خرم که بر منزل رسید آواره ای
من پریشان جاده های علم و دانش کرده طی
اقبال لاهوری
 

alahoseini

Registered User
تاریخ عضویت
2 ژوئن 2013
نوشته‌ها
427
لایک‌ها
143
محل سکونت
در همین نزدیکی
گفتا که می بوسم تو را ، گفتم تمنا می کنم
گفتا اگر بیند کسی ، گفتم که حاشا می کنم
گفتا ز بخت بد اگر ، ناگه رقیب آید ز در
گفتم که با افسونگری ، او را ز سر وا می کنم
گفتا که تلخی های می گر نا گوار افتد مرا
گفتم که با نوش لبم ، آنرا گوارا می کنم
گفتا چه می بینی بگو ، در چشم چون آیینه ام
گفتم که من خود را در آن عریان تماشا می کنم
گفتا که از بی طاقتی دل قصد یغما می کند
گفتم که با یغما گران باری مدارا می کنم
گفتا که پیوند تو را با نقد هستی می خرم
گفتم که ارزانتر از این من با تو سودا می کنم
گفتا اگر از کوی خود روزی تو را گفتم برو
گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم
سیمین بهبهانی
 

M a h S h i D

Registered User
تاریخ عضویت
12 ژوئن 2013
نوشته‌ها
117
لایک‌ها
190
وقتی‌ كه دلتنگ باشيم
ديگر فرقی‌ ميان زندگی‌ و مرگ نيست
چشمهای‌ بسته
ترانه های‌ آرام
اشكهای‌ نم نم
حتی‌ در ميان بغض های‌ نفس گير خنديدن
ديگر چه فرقی‌ می‌ كند
كه كی‌ يا كجا....
ارام ارام زمزمه ميكنی‌
تمام حجم نبودنش را
در ميان هجاهای‌ كوتاه ، كوتاه
كه بغض امان امتدادش را در مشتِ فشرده
حبس كرده است...
می‌ خوانی‌
می‌ نوازی‌
نرم نرم
اهسته اهسته
نه.... كسی‌ كه بايد اينجا نيست!
نه.... اويی‌ كه بايد
در جايی‌ كه نبايد....
برای‌ ترانه هايت
شعر دلتنگی‌ می‌ سرايد...
بی‌ خيال اين دل تنگ
چشمهايت را ببند و تمام دلتنگيت را
زمزمه كن...
نرم .. آهسته.. آرام .. آرام...


"راوک احمدی"
 

لی لی بیت

Registered User
تاریخ عضویت
10 ژانویه 2013
نوشته‌ها
304
لایک‌ها
1,237
سن
41
محل سکونت
کرج
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا


یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا



نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی


سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا



نور تویی سور تویی دولت منصور تویی


مرغ که طور تویی خسته به منقار مرا



قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی


قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا



حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی


روضهٔ امید تویی راه ده ای یار مرا



روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی


آب تویی کوزه تویی آب ده این بار مرا



دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی


پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا



این تن اگر کم تندی راه دلم کم زندی

راه شدی تا نبدی این همه گفتار مرا
مولوی




 

alahoseini

Registered User
تاریخ عضویت
2 ژوئن 2013
نوشته‌ها
427
لایک‌ها
143
محل سکونت
در همین نزدیکی
بهشت وعده ی پوچی تا جهنم است
اگر چه سیب نباشد، هنوز آدم هست

به آیه آیه قرآن مرا مجاب مکن
که در صراحت تو نکته های مبهم است

چرا قبول کنم ماجرای یوسف را
که شعله شعله عصیان درون من هم هست

مسیح نطفه ی سربسته ای ز خون خداست
مگر نه عشق و هوس در خدا و مریم هست

به تکه ای ز بهشت مرا فریب مده
بهشت وعده ی پوچی است تا جهنم است...
 

alahoseini

Registered User
تاریخ عضویت
2 ژوئن 2013
نوشته‌ها
427
لایک‌ها
143
محل سکونت
در همین نزدیکی
و درد
که این بار پیش از زخم آمده بود
آنقدر در خانه ماند
که خواهرم شد

با چرک پرده ها
با چروک پیشانی دیوار کنار آمدیم
و تن دادیم
به تیک تاک عقربه هایی
که تکه تکه مان کردند
پس زندگی همین قدر بود ؟
انگشت اشاره ای به دوردست ؟
برفی که سال ها
بیاید و ننشیند ؟

و عمر
که هر شب از دری مخفی می آید
با چاقویی کند
...
ماه
شاهد این تاریکی ست
و ماه
دهان زنی زیباست
که در چهارده شب
حرفش را کامل می کند

و ماهی سیاه کوچولو
که روزی از مویرگ های انگشتانم راه افتاده بود
حالا در شقیقه هایم می چرخد

در من صدای تبر می آید.
آه ، انارهای سیاه نخوردنی بر شاخه های کاج
وقتی که چارفصل به دورم می رقصیدند
رفتارتان چقدر شبیهم بود

در من فریادهای درختی ست
خسته از میوه های تکراری

من ماهی خسته از آبم
تن می دهم به تور
تور عروسی غمگین
تن می دهم
با علامت سوال بزرگی
که در دهانم گیر کرده است.


پس روزهایمان همین قدر بود؟
و زندگی آنقدر کوچک شد
تا در چاله ای که بارها از آن پریده بودیم
افتادیم.
 

alahoseini

Registered User
تاریخ عضویت
2 ژوئن 2013
نوشته‌ها
427
لایک‌ها
143
محل سکونت
در همین نزدیکی
تلنگر می زند بر شیشه قلبم
صدای چک چک باران
همان باران که می بارد
گهی غم یا گهی هم
نغمه شیدای بی یاران

صدای چک چک باران
دلم را سخت می کوبد
نمی دانم که برخیزم
ویا یک پرده غفلت ،به روی دیده آویزم

ولی نه ....
او که مهمان است
و مهمان را قدم بر دیده جان است
دلم را بر تو بگشایم
خبر از یار من گو و قدم بر دیده ام بگذار
که من مشتاق دیدارم

اگر از آسمان چشمهایش ،تو
برای من خبرآری
غبار غم فروشویی
زرو دیده ام ،آری
 

alahoseini

Registered User
تاریخ عضویت
2 ژوئن 2013
نوشته‌ها
427
لایک‌ها
143
محل سکونت
در همین نزدیکی
به هنگامی که این خونریز
غروب تیره پاییز ،قدم در شهر من می زد
ستاره روزنی می جست ،شب گیسو پریشان را
.
.
شب تنها ،شب یغما
شب پاییز جان فرسا
به تاراج همه دلها،فرود آمد بروی بستر دنیا
.
.
.سکوت مرگبار شب
نفس در سینه ها می کشت
گل سرخ دلم آن شب، درون سینه ام پژمرد
.
.
همه ظلمت ،همه حیرانی و وحشت
زابر تیره ای آن شب
به روی شهر می بارید
.
.
گهی شلاق طوفانی
گهی بادی ،نسیمی سرد
ز بی رحمی زتن برکند ،تمام پوشش باغم
.
.
یکی قامت شکن رعدی
شرر انداخت بر جانم
شکست آن سرو دیرین را ،به باغ آرزو هایم
.
.
ردا پوش،آن سیاهین جامه بر تن
قدمهایش چه سنگین و نفسهایش خزان آهنگ
زدستان درختان می گرفت آن برگهای بی نفس ،زرد و طلایی رنگ
.
.
بر اینها هم دریغی نیست
ولی اما ،ولی اما
چرا یاس امیدم را زکنج سینه ام دزدید.
 
بالا