• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

زیبا ترین شعرهایی که تا به حال خواندید یا شنیدید

alahoseini

Registered User
تاریخ عضویت
2 ژوئن 2013
نوشته‌ها
427
لایک‌ها
143
محل سکونت
در همین نزدیکی
به پيش روي من تا چشم ياري ميكند درياست
چراغ ساحل آسودگي ها در افق پيداست
در اين ساحل كه من افتاده ام خاموش
غمم دريا دلم تنهاست
وجودم بسته در زنجير خونين تعلق هاست
خروش موج با من مي كند نجوا
كه هر كس دل به دريا زد رهايي يافت
كه هر كس دل به دريا زد رهايي يافت
مرا آن دل كه بر دريا زنم نيست
ز پا اين بند خونين بركنم نيست
اميد آنكه جان خسته ام را
به آن ناديده ساحل افكنم نيست
 

alahoseini

Registered User
تاریخ عضویت
2 ژوئن 2013
نوشته‌ها
427
لایک‌ها
143
محل سکونت
در همین نزدیکی
تو میدانی اندیشه برگ چیست
از تیشه ودام دران ترس نیست
وقتی می افته روی زمین برگی
به تن درخت نمی افته لرزی
اما وقتی ،برگ سبزی، روی زمین می شینه
خشم وکینه به دل درخت می شینه
بودن اون برکته
اما تبر نمی دونه
یا که نمی خواد بدونه
اخه دلش از فلز و سنگه
تبرزنم که منگ منگه
اما تبر اینو بدون
هر قدر درخت وبشکنی
بازم جوونه میزنه
جوونه هم می شه درخت
با ریشه های سفت و سخت​
 

alahoseini

Registered User
تاریخ عضویت
2 ژوئن 2013
نوشته‌ها
427
لایک‌ها
143
محل سکونت
در همین نزدیکی
آیینه ها رفتند ومن اینجا شکستم
در آن حباب آبي رویا شکستم
تابوت های صبر ما بر شانه ی غم
در پیله های سادگی تنها شکستم
پاییزی از صد برگ احساسم فرو ریخت
وقتی تمام بغض را یک جا شکستم
در این حصار شرجی بی همزبانی
در تارو پود ابری یلدا شکستم
من تا کنون طرح تمام خنده ها را
در ردپای زخمی شب ها شکستم
 

alahoseini

Registered User
تاریخ عضویت
2 ژوئن 2013
نوشته‌ها
427
لایک‌ها
143
محل سکونت
در همین نزدیکی
اي عشق !
من اگر تلخم گه اگر شيرين
من اگر زشتم گه اگر زيبا
اگرم در هستي يا كه در نيستي ام ، غرقم
من اگر مستم وديوانه يا كه هشيارم و فرزانه
من اگر گه خودم هستم و گه توام تو مرا بخش و به خود وامگذار!
تو مرا بخش و به خود وامگذار !
اي عشق جانسوزم !
اگر رد ميكني رد كن ولي من به جز درگاه تو جايي ندارم .
به جز تو باكسي كاري ندارم .​
 

alahoseini

Registered User
تاریخ عضویت
2 ژوئن 2013
نوشته‌ها
427
لایک‌ها
143
محل سکونت
در همین نزدیکی
این همه مست در این شهر که پس هشیاراست
این همه خفته در این شهر که پس بیدار است
فتنه می بارد از این ابر سیه برزنگی
لیک صحبت زگل و مزرعه ی بی خار است
همه در کار دروغ اند و همه می کوبند
آب در هاون اندوه که پس بیکار است
کوچه ها در تب بیداد اناالحق سوزد
دار خالیست زمنصور که پس بر دار است
نازنین شهر پر آشوب نگاهی لطفی
نه فقط شهر پر آشوب جهان بیمار است
آسمان مرده زمین مرده و دلها مرده
این هوا پاک عفن گشته زبس مردار است
قصه ی عشق من و تو چه بگویم باری
ابر و باد است که دائم همه جا در کار است​
 

alahoseini

Registered User
تاریخ عضویت
2 ژوئن 2013
نوشته‌ها
427
لایک‌ها
143
محل سکونت
در همین نزدیکی
بود نبود زیر آسمان کبود
مسافری بود تنهائ تنها
ازشهری دوری دور ها
با کو له باری غمها
جوان اما خمیده همچون کمان
زیبا ولی پر از چین ها
در نگا ه های سرد اش
آیه های شکست واندوه
درلبان خشک وخموش اش
میل هزارگفتگو
نگا هش در جسجوی نگاهی آشنائ
لبا نش در اشتیا ق کلا می با همز بانی
دلش نگران برای شهر ویران اش
دراندیشیه آنکه چه شد فرزندانش
او از آن شهری دوری دورها
از سرزمین قصه ها و افسانه ها
از دیار جنگ ها وغارت ها
از میان بمب ها و راکت ها
اُ فتان و خیزان ،با تلاش فراوان
بسوی دیاری نا آشنا
او در آن دیار در میان آدمها
آدمها همه با هم یکجا
اودر میان همه تنهای تنها
 

alahoseini

Registered User
تاریخ عضویت
2 ژوئن 2013
نوشته‌ها
427
لایک‌ها
143
محل سکونت
در همین نزدیکی
تشنه ی بودن با تو / تشنه ی شنیدن تو
تشنه ی یه قطره بارون / تشنه ی ریاضت تو
اگه با من هم کلامی / اگه با من تو رفیقی
اگه قصه وجودم / تو وجود آخرینی
اگه با تو توی خونه / زیر سقف یه اتاقم
کو نگاهت توی آینه / توی طاقچه ی اتاقم
وقتی که هجوم خاموش / مثل لحظه های مسموم
می شینن روی یه سفره / توی خونه مثل مهمون
شده بازی زندگیمون / شده ابر پاره پاره
شده تصویر یه رویا
اگه موندن پر عذابه / اگه رفتن یه سرابه
تو به من بگو چی دارم / که بذارم توی سفره
وقتی که صدای بارون / تو گوشهام شده فراموش
وقتی که نگاه فردا / واسه من شده یه کابوس
تو میگی که من بخونم / قصه ی صبر و تحمل
ولی من دارم میمیرم / از همون هجوم خاموش
 

alahoseini

Registered User
تاریخ عضویت
2 ژوئن 2013
نوشته‌ها
427
لایک‌ها
143
محل سکونت
در همین نزدیکی
نمیدانم عشق کجاست؟ اصلا هست؟
آری انگار آنطرف تر سایه ای مبهم از عشق به چشم میخورد
چه کسی آنرا پشت پنجره پنهان کرده
تو؟
من!؟
نه...!
وای راست میگویی

در آن لحظه که پرده را کشیدم که آفتاب پوستم را نسوزاند
عشق را پشت پرده پنهان کردم
و مدتهاست به دنبال آن میگردم
و پرسش روزم این شده
عشق کجاست؟ اصلا هست؟
 

alahoseini

Registered User
تاریخ عضویت
2 ژوئن 2013
نوشته‌ها
427
لایک‌ها
143
محل سکونت
در همین نزدیکی
سلام اي کهنه عشق من ، که ياد تو چه پابرجاست
سلام بر روي ماه تو ، عزيز دل سلام از ماست

تو يک روياي کوتاهي ، دعاي هرسحرگاهي
شدم خام عشقت چون ، مرا اينگونه مي خواهي
من آن خاموش خاموشم ، که با شادي نمي جوشم
ندارم هيچ گناهي جز ، که از تو چشم نمي پوشم
تو غم در شکل آوازي ، شکوهه اوج پروازي
نداري هيچ گناهي جز، که بر من دل نمي بازي
مرا ديوانه مي خواهي ، زخود بيگانه مي خواهي
مرا دلباخته چون مجنون ، زمن افسانه مي خواهي
شدم بيگانه با هستي ، زخود بي خودتر از مستي
نگاهم کن ، نگاهم کن ، شدم هر آنچه مي خواستي

بکُش دل را ، شهامت کن ، مرا از غصه راحت کن
شدم انگشت نماي خلق ، مرا تو درس عبرت کن
بکن حرف مرا باور ، نيابي از من عاشق تر
نمي ترسم من از اقرار ، گذشت آب از سرم ديگر
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
اینجا که من رسیده ام …

ته دنیای بدون تو بودن است!!

همانجایی که شاید فکرش را هم نمی کردی دوام بیاورم!

ولی من ایستاده به اینجا رسیده ام!

خوب تماشا کن…

دلم هم تنگ نشده!

یعنی دلم را همانجا پیش خودت گذاشتم …

تو باش و دل من و همه فریادهایی که …
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
دروود

من کمی اسم تاپیک و تغییر دادم تا برای بخش ادبیات مناسب تر باشه.



موفق باشید.
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
همچون رمه ی ترسیده از گرگ
دوستی از انسان می گریزد
در این مرتع نامحدود امن
چه تکثیری می توانست باشد
اگر تنها مهربانی بود
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
نمیتونم ببخشمت دور شو برو نبینمت
تیکه ای بودی از دلم گندیدی و بریدمت

هزار و یک رنگی بدون دروغ و نیرنگی بدون
واسه دل عاشق من بد نامی و ننگی بدون

راهمو کج کردی عزیز عشقمو رد کردی عزیز
خودت ندونستی چی کردی با ما بد کردی عزیز

یادت میاد گفتم بهت اگه نمیشی مرهمم
تو رو خدا زخمم نشو که تیکه پاره است بدنم

تو عین ناباوریها تو هم شدی یه زخم نو
هیچ نمیخوام مثل تو شم از جلوی چشام برو
 

mehran50

کاربر فعال موسیقی
تاریخ عضویت
18 فوریه 2007
نوشته‌ها
2,823
لایک‌ها
1,690
محل سکونت
هر جا که خاطر خواه اوست
نه تو گفتی که به جای آرم و گفتم که نیاری
عهد و پیمان و وفاداری و دلبندی و یاری
زخم شمشیر اجل به که سر نیش فراقت
کشتن اولیتر از آن کم به جراحت بگذاری
تن آسوده چه داند که دل خسته چه باشد
من گرفتار کمندم تو چه دانی که سواری
کس چنین روی ندارد تو مگر حور بهشتی
وز کس این بوی نیاید مگر آهوی تتاری
عرقت بر ورق روی نگارین به چه ماند
همچو بر خرمن گل قطره باران بهاری
طوطیان دیدم و خوشتر ز حدیثت نشنیدم
شکرست آن نه دهان و لب و دندان که تو داری
ای خردمند که گفتی نکنم چشم به خوبان
به چه کار آیدت آن دل که به جانان نسپاری
آرزو می‌کندم با تو شبی بودن و روزی
یا شبی روز کنی چون من و روزی به شب آری
هم اگر عمر بود دامن کامی به کف آید
که گل از خار همی‌آید و صبح از شب تاری
سعدی آن طبع ندارد که ز خوی تو برنجد
خوش بود هر چه تو گویی و شکر هر چه تو باری
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
گویی زخم خورده ام

از تیغ نگاهت

که اینگونه شعر هایم بند نمی آیند

مرحم نباش ...

رحم نکن ...


پدیکس
 

disturb

Registered User
تاریخ عضویت
20 می 2013
نوشته‌ها
625
لایک‌ها
410
محل سکونت
Tehran
وقتی نگاهم می کند بادام چشمت
دل را به یغما می بری با ، دام چشمت

تو قطره قطره می چکانی از نگاهت
من جرعه جرعه می خورم از جام چشمت

چون ماهی بیتاب ِ یک تالاب شیرین
غرقم درون برکه ی آرام چشمت

زیبا ترین تندیس شعرم ، وصف رویت
سرکش ترین اسب غرورم ، رام چشمت

انگار بر من وحی نازل کرده خورشید
وقتی به چشمم می رسد پیغام چشمت

محکوم تبعیدم به شهر دور عشقت
طبق همین قانون استعلام چشمت

از : زنده یاد ساناز بهشتی
 

Sabzine

Registered User
تاریخ عضویت
11 نوامبر 2003
نوشته‌ها
137
لایک‌ها
142
محل سکونت
تهران
به جان جوشم که جویای تو باشم
خسی بر موج دریای تو باشم
تمام آرزوهای منی ... کاش
یکی از آرزوهای تو باشم

شفیعی کدکنی
 

Sabzine

Registered User
تاریخ عضویت
11 نوامبر 2003
نوشته‌ها
137
لایک‌ها
142
محل سکونت
تهران
در گوشه ای از آسمان ، ابری شبیه سایه ی من بود
ابری كه شاید مثل من ، آماده ی فریاد كردن بود

من رهسپار قله و او راهی دره ، تلاقی مان
پای اجاقی كه هنوزش آتشی از پیش بر تن بود

" خسته مباشی " ، پاسخی پژواك سان از سنگ ها آمد
این ابتدای آشنایی مان در آن تاریك و روشن بود

" بنشین !‌ " نشستم گپ زدیم اما نه از حرفی كه با ما بود
او نیز مثل من زبانش در بیان درد الكن بود

او منتظر تا من بگویم گفتنی های مگویم را
من منتظر تا او بگوید وقت اما وقت رفتن بود

گفتم كه " لب وا می كنم " با خویشتن گفتم ولی بغضی
با دستهای آشنا در من بكار قفل بستن بود

او خیره بر من ، من به او خیره ، اجاق نیمه جان دیگر
گرمایش از تن رفته و خاكسترش در حال مردن بود

گفتم : " خداحافظ " ! كسی پاسخ نداد و آسمان یكسر
پوشیده از ابری شبیه آرزوهای سترون بود

تا قله شاید یك نفس باقی نبود اما غرور من
با چوبدست شرمگینی در مسیر بازگشتن بود

چون ریگی از قله به قعر دره افتادم هزاران بار
اما من آن مورم كه همواره به دنبال رسیدن بود !

محمدعلی بهمنی
 

ramtinhm

Registered User
تاریخ عضویت
30 می 2013
نوشته‌ها
468
لایک‌ها
835
محل سکونت
تهران
گر می نخوری طعنه مزن مستان را

بنیاد مکن تو حیله و دستان را

تو غره به آن مشو که می می نخوری

صد لقمه خوری که می غلام است آن را

خیام
 
بالا