این یه نقد است و یک نامه که در سایت 30nema.comبود میزارم
نامهای به داریوش مهرجویی پس از پخش غیرقانونی «سنتوری»
من آن مهرجویی را دوست میداشتم...
علی نعیمی
داریوشخان مهرجویی
سلام
این روزها «خیلی مست و پاتیلم*» و مستیام بعد از دوباره دیدن فیلمت بیشتر شده. خواهش میکنم عصبانی نباش و من را، او را و آنها را به بیفرهنگی و تحجر متهم نکن. لو رفتن نسخهی کامل سنتوری، آنقدرها هم بد نیست. برایش دلیل دارم. که شاید حتی اگر فیلمت اکران هم نشود باز تاریخ برایش دلیل داشته باشد. بگذار یکییکی دلایلم را مطرح کنم، بعد قضاوت کنیم...
۱- سنتوری را زمانی ساختهای که باران «لیلا»یت ده ساله شده بود و دیگر انگار قید حمید «هامون» و «پری» و «سارا»یت را زده بودی. دیگر خوب میدانستی زمانه، زمانهی بزنبکوبهای «اجاره نشینها» و «مهمان مامان» هم نیست و حالا که موقع آزمون و خطایی دوباره بود، به علی رسیدی و بال و پرش دادی و آنقدر بزرگش کردی که هیچکس تصور نابودیاش را نداشت و بعد خوارش کردی. نمیدانم چرا ولی علی و هانیهات اصیل نبودند. انگار نسخهی کپی شدهی لیلا و رضا بودند و تنهاییهای علیات هم چیزی میانهی پری بود و حمید. تو علی «سنتوری» را نابود کردی و اعتیاد را مثل خوره به جانش انداختی اما حتی یک بار هم نگفتی علی چرا معتاد شد. به عشق الهیاش دلخوش نبود یا شهرت و اعتبار ارضایش نمیکرد؟ مادر «قومالظالمینش» باعث و بانی اعتیادش بود یا...
نه. اینها بهانههایی نیست که «سنتوری» را قابل باور کند. من آن داریوش مهرجویی را دوست داشتم که خوب بلد بود در بدترین شرایط و در زمانهای سختی و ممیزی حرفش را بزند، کارش را بکند و در یک بازی «باخت، باخت» برندهی میدان باشد. من آن مهرجویی را دوست داشتم که شعار دادن را دوست نداشت و خوب میفهمید شعورمان به نکتههای ریز قصهاش میرسد؛ اما سنتوری...
دوست ندارم به خودم بقبولانم که هرچه بود در «مهمان مامان» تمام شد انگار و «سنتوری» شده تکرار مکررات چیزهایی که تنها تیزهوشی و مخاطب سنجیات باعث شده چشم بر نقصهایش ببندیم. هانیهات اینجا رو به ما شعار میدهد، بدمن قصهات زیادی و بیخودی بد است و به دل نمینشیند و فصل دعوای علی با مادرش بسیار تصنعی و بیپشتوانه است. حتی گاهی در خرابهها قصهی فیلم در حد فیلمفارسیها نزول میکند و ترکیب موسیقی و تیپسازی قهرمان قصه، معجونی عجیب شبیه فیلمهای بالیوودی میشود و انگار نه انگار کسی پشت دوربین ایستاده که سالها عشق را یادمان داده. با سینما عشق یادمان داده. با این حال تیزهوشی استفاده از تنها ابزار کار دلت، یعنی سنتور، کار را نجات میدهد. ساز سنتور و صدای دوستداشتنی محسن چاووشی –که باز زمانهشناسیات را به رخ میکشد- در بیشتر صحنهها بار تمام نقصهای فیلم را به دوش میکشد و اینها بیشتر روی پرده نقرهایست که جواب میدهد.
داریوشخان مهرجویی، من دارم فیلمت را با بقیه کارهای خودت مقایسه میکنم. میدانم در این قحطی سینمای ایران؛ «سنتوری» باز یک سروگردن از بقیهی آثار این دو ساله به استثنای یکی دو کار بالاتر است و این یعنی باز هم برندهی این بازی هستی.
۲- حکایت «سنتوری»، حکایت آواز دهل شنیدن از دور است. دوستان و منتقدان امروز که مثل خودم نسخهی جشنوارهای فیلم را با همهی ممیزیها سرمهی چشم کرده بودند و مسخ موزیکال بودن فیلم شده بودند، آنقدر ستایشوار «سنتوری» را حمایت کردند که عطش و التهاب مردم -آنها که فیلم را ندیده بودند- صد چندان شد و همین حمایتها شد چماق و آن چنان خورد توی سر فیلم که درست شب اکران بیلبوردهاش از سطح شهر جمع شد. لابد میدانی وزارت ارشاد دربارهی اکران نشدن سنتوری به رسانهها چه گفته؟ «چون نمیتوانیم جو سینماها را کنترل کنیم...» و این ضربه را از همان ناحیهای خوردهای که پیشتر اشاره کردم.
۳- گفتم «سنتوری» را دوبار دیدم. یکبار در سینمای رسانهها و روی زمین و یکبار هم با اجازهات در منزل. میدانستی دستبهدست شدن فیلمات هیچ ربطی به شبکهی گسترده و «اختاپوسی» قاچاق فیلم ندارد؟ علم پیشرفت کرده و دیگر راحت می شود حتی با یک «فلش مموری» هم فیلم جابهجا کرد.
«لیلا» را بیش از ۵۰ بار روی نوار دیدهام و هر بار بیشتر از آن لذت بردهام و این لذت بیش از حد، از آن همهی کارهایت است الا سنتوری. سنتوری را یکبار میشود روی پردهی نقرهای دید و از آن لذت برد اما دیدن دوبارهاش در تلویزیون، همان نکتهسنجیهایی را به دنبال میآورد که در سینما با موسیقی و ریتم و ساز و آهنگ پنهانش کرده بودی. بیا و یکبار هم که شده با ما روراست باش. همیشه آنهایی موفقترند که بیسروصداترند. کار کردن با این سبک هم نتیجهی بهتری دارد.
۴- «سنتوری» را خیلیها توانستهاند به لطف این بساطها و نامردیها ببینند. حالا دیگر نسخهی کاملش را دیدهاند و اینجاست که میرسیم به اصل مطلب. این همان «خوب» بودنی است که اول گفتم. این خوب است که همه فیلم را دیدهاند. بعضیها خوششان آمده و بعضیها هم انگار چنگی به دلشان نزده. هرچند این خیلی بد است که دیگر نمیتوانیم لذت دیدن فیلم را در سالن سینما تجربه کنیم ولی این حسن را دارد که فهمیدیم در قاب کوچکتر میشود ایرادها را راحتتر دید و مرعوب نشد. هرچند همه ناراحت این اتفاق هستیم و خوب میدانیم خیلی دلگیرکننده است که بزرگی چون تو، دیگر دلسرد از فیلمسازی شود ولی یادمان هم میآورد پرده چه قدرت شگفتانگیزی دارد و چقدر میتواند بینندهاش را خلعسلاح کند.
راستی مطمئن هستم توی این مدت آنقدر درگیر «سنتوری» و مسائل دور و برش بودهای که کمی هم از اطراف غافل شدهای. از آن مهرجویی همیشه فعال بعید است سکوت این روزها؛ آن مهرجویی که نبض زمانه دستش بود. استاد، یعقوب یادعلی را میشناسی؟ میدانی الان کجاست؟...
داریوش مهرجویی عزیز فکر کنم توانسته باشم بگویم چرا «سنتوری» اینطور لو رفت. چون باید من و امثال من میفهمیدیم و ثابت میکردیم این فیلم تو نیست.
استاد، «سنتوری» را به دست تاریخ بسپر و بگذار و بگذر. به فکر فیلم بعدی باش که میتواند «لیلا»یی دوباره باشد...
چشم به آسمان بدوز. «نفس نکش، بخند، بگو سلام**»...
نامهای به داریوش مهرجویی پس از پخش غیرقانونی «سنتوری»
من آن مهرجویی را دوست میداشتم...
علی نعیمی
داریوشخان مهرجویی
سلام
این روزها «خیلی مست و پاتیلم*» و مستیام بعد از دوباره دیدن فیلمت بیشتر شده. خواهش میکنم عصبانی نباش و من را، او را و آنها را به بیفرهنگی و تحجر متهم نکن. لو رفتن نسخهی کامل سنتوری، آنقدرها هم بد نیست. برایش دلیل دارم. که شاید حتی اگر فیلمت اکران هم نشود باز تاریخ برایش دلیل داشته باشد. بگذار یکییکی دلایلم را مطرح کنم، بعد قضاوت کنیم...
۱- سنتوری را زمانی ساختهای که باران «لیلا»یت ده ساله شده بود و دیگر انگار قید حمید «هامون» و «پری» و «سارا»یت را زده بودی. دیگر خوب میدانستی زمانه، زمانهی بزنبکوبهای «اجاره نشینها» و «مهمان مامان» هم نیست و حالا که موقع آزمون و خطایی دوباره بود، به علی رسیدی و بال و پرش دادی و آنقدر بزرگش کردی که هیچکس تصور نابودیاش را نداشت و بعد خوارش کردی. نمیدانم چرا ولی علی و هانیهات اصیل نبودند. انگار نسخهی کپی شدهی لیلا و رضا بودند و تنهاییهای علیات هم چیزی میانهی پری بود و حمید. تو علی «سنتوری» را نابود کردی و اعتیاد را مثل خوره به جانش انداختی اما حتی یک بار هم نگفتی علی چرا معتاد شد. به عشق الهیاش دلخوش نبود یا شهرت و اعتبار ارضایش نمیکرد؟ مادر «قومالظالمینش» باعث و بانی اعتیادش بود یا...
نه. اینها بهانههایی نیست که «سنتوری» را قابل باور کند. من آن داریوش مهرجویی را دوست داشتم که خوب بلد بود در بدترین شرایط و در زمانهای سختی و ممیزی حرفش را بزند، کارش را بکند و در یک بازی «باخت، باخت» برندهی میدان باشد. من آن مهرجویی را دوست داشتم که شعار دادن را دوست نداشت و خوب میفهمید شعورمان به نکتههای ریز قصهاش میرسد؛ اما سنتوری...
دوست ندارم به خودم بقبولانم که هرچه بود در «مهمان مامان» تمام شد انگار و «سنتوری» شده تکرار مکررات چیزهایی که تنها تیزهوشی و مخاطب سنجیات باعث شده چشم بر نقصهایش ببندیم. هانیهات اینجا رو به ما شعار میدهد، بدمن قصهات زیادی و بیخودی بد است و به دل نمینشیند و فصل دعوای علی با مادرش بسیار تصنعی و بیپشتوانه است. حتی گاهی در خرابهها قصهی فیلم در حد فیلمفارسیها نزول میکند و ترکیب موسیقی و تیپسازی قهرمان قصه، معجونی عجیب شبیه فیلمهای بالیوودی میشود و انگار نه انگار کسی پشت دوربین ایستاده که سالها عشق را یادمان داده. با سینما عشق یادمان داده. با این حال تیزهوشی استفاده از تنها ابزار کار دلت، یعنی سنتور، کار را نجات میدهد. ساز سنتور و صدای دوستداشتنی محسن چاووشی –که باز زمانهشناسیات را به رخ میکشد- در بیشتر صحنهها بار تمام نقصهای فیلم را به دوش میکشد و اینها بیشتر روی پرده نقرهایست که جواب میدهد.
داریوشخان مهرجویی، من دارم فیلمت را با بقیه کارهای خودت مقایسه میکنم. میدانم در این قحطی سینمای ایران؛ «سنتوری» باز یک سروگردن از بقیهی آثار این دو ساله به استثنای یکی دو کار بالاتر است و این یعنی باز هم برندهی این بازی هستی.
۲- حکایت «سنتوری»، حکایت آواز دهل شنیدن از دور است. دوستان و منتقدان امروز که مثل خودم نسخهی جشنوارهای فیلم را با همهی ممیزیها سرمهی چشم کرده بودند و مسخ موزیکال بودن فیلم شده بودند، آنقدر ستایشوار «سنتوری» را حمایت کردند که عطش و التهاب مردم -آنها که فیلم را ندیده بودند- صد چندان شد و همین حمایتها شد چماق و آن چنان خورد توی سر فیلم که درست شب اکران بیلبوردهاش از سطح شهر جمع شد. لابد میدانی وزارت ارشاد دربارهی اکران نشدن سنتوری به رسانهها چه گفته؟ «چون نمیتوانیم جو سینماها را کنترل کنیم...» و این ضربه را از همان ناحیهای خوردهای که پیشتر اشاره کردم.
۳- گفتم «سنتوری» را دوبار دیدم. یکبار در سینمای رسانهها و روی زمین و یکبار هم با اجازهات در منزل. میدانستی دستبهدست شدن فیلمات هیچ ربطی به شبکهی گسترده و «اختاپوسی» قاچاق فیلم ندارد؟ علم پیشرفت کرده و دیگر راحت می شود حتی با یک «فلش مموری» هم فیلم جابهجا کرد.
«لیلا» را بیش از ۵۰ بار روی نوار دیدهام و هر بار بیشتر از آن لذت بردهام و این لذت بیش از حد، از آن همهی کارهایت است الا سنتوری. سنتوری را یکبار میشود روی پردهی نقرهای دید و از آن لذت برد اما دیدن دوبارهاش در تلویزیون، همان نکتهسنجیهایی را به دنبال میآورد که در سینما با موسیقی و ریتم و ساز و آهنگ پنهانش کرده بودی. بیا و یکبار هم که شده با ما روراست باش. همیشه آنهایی موفقترند که بیسروصداترند. کار کردن با این سبک هم نتیجهی بهتری دارد.
۴- «سنتوری» را خیلیها توانستهاند به لطف این بساطها و نامردیها ببینند. حالا دیگر نسخهی کاملش را دیدهاند و اینجاست که میرسیم به اصل مطلب. این همان «خوب» بودنی است که اول گفتم. این خوب است که همه فیلم را دیدهاند. بعضیها خوششان آمده و بعضیها هم انگار چنگی به دلشان نزده. هرچند این خیلی بد است که دیگر نمیتوانیم لذت دیدن فیلم را در سالن سینما تجربه کنیم ولی این حسن را دارد که فهمیدیم در قاب کوچکتر میشود ایرادها را راحتتر دید و مرعوب نشد. هرچند همه ناراحت این اتفاق هستیم و خوب میدانیم خیلی دلگیرکننده است که بزرگی چون تو، دیگر دلسرد از فیلمسازی شود ولی یادمان هم میآورد پرده چه قدرت شگفتانگیزی دارد و چقدر میتواند بینندهاش را خلعسلاح کند.
راستی مطمئن هستم توی این مدت آنقدر درگیر «سنتوری» و مسائل دور و برش بودهای که کمی هم از اطراف غافل شدهای. از آن مهرجویی همیشه فعال بعید است سکوت این روزها؛ آن مهرجویی که نبض زمانه دستش بود. استاد، یعقوب یادعلی را میشناسی؟ میدانی الان کجاست؟...
داریوش مهرجویی عزیز فکر کنم توانسته باشم بگویم چرا «سنتوری» اینطور لو رفت. چون باید من و امثال من میفهمیدیم و ثابت میکردیم این فیلم تو نیست.
استاد، «سنتوری» را به دست تاریخ بسپر و بگذار و بگذر. به فکر فیلم بعدی باش که میتواند «لیلا»یی دوباره باشد...
چشم به آسمان بدوز. «نفس نکش، بخند، بگو سلام**»...