• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

سيد علي صالحي === شاعر مهرباني و صميميت

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
  • راز

میآمدند
میخواندند
میگريستند
زائران ديرينه
زائران راه
راه به راه و
بی راهِ راه.
سفر کرده را
جز اين جهان
مقصدی کجاست؟
پَرِ عقاب است اين،
مرغ خانگی!
بيا
بخوان
گريه کن.
به اسم، به اسمِ من است
روشنايیِ روزگار!
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
  • رمه

نديده ام هنوز را
کشف خواب ترا و ستاره ی نيمسوز را
همه ی روز را ...
که اينجا انتشار شب از حضور دلمردگیست.
ای به تاج و کاکلیِ اَبرينه
اين رايت آخر است،
در امتداد هيچ بشارتی
بو بر کف ستاره نخواهد ماند.
حنظل بر آتش است.
آه ميزبان يکسره ی آبها ...!
ديگر مجال اين رجعت نيست،
جان تو
جان اين رَمه ی غريب!
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
  • خانه هفتم

اينجا در هر سلول نور
هزار منظومه ی شگفت
ديوانه میدوند.
"ستارگان محبوس، ستارگان محبوس!"


فرو که میشوی از چهار جانب جهان
فرزانه تر از هميشه
با ستارهای به کاکل و
کتابی در دست،
انگشت شهادتت
بشارت توحيدست.
"ستارگان محبوس، ستارگان محبوس!"
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
  • زخم و خاطره

ماه!
ماهِ زخم و خاطره!
از مه
که نيلگون بگذرم،
کوکبی به درگاه
نقره میتَنَد ميان آب،
که تا سپيده
هفت شب از هفت ترانه را
سرود خواهم کرد
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
  • گرگ نر

که پس کی
دَمی بميرم و دَمی که پس بميرم و خلاص!؟
نه بترسم از چه بايدِ هر چه شما و
از اين همه،
از پَرتِ روز و از شبِ حواس.


پياله بر پياله
پريخوانِ خسته
در به نشسته از انتظار.


از پسِ اين همه خواب و اين همه راه،
بیراهِ گريه بگو به روزگار
چه ترس از اين خطا که مگر،
مگر به غيرِ من از اين خلاص
که سپيده چينِ چراغِ توام!


روشن به راه که میروم،
به گرگ و ميش هوا،
سفر به سينِ کناره ... از آدمی!
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
  • مسیح

من
سايه نشين تکلم عشقم،
گيسوی بريده
بر اين بيم بی خسوف
تا کی؟
در لهجه ی ملال
من آن سرخوشِ بی پرسشم
که بغض جهان
در گلوی بريده اش
گره میخورد.


در اين نشيب شبانه
تنها تنفس يکی فانوس آسمان است
که مسيح مرا
از مويه بر آدمی باز خواهد داشت.


مسيح سايه نشين تکلم عشق!
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
  • مولود ماه

در اين شب بی ماه
دردم از کدام دشنه ی ناديده
پا به زايمان دارد؟
يال بر آسمان گره میزنم
سرانگشت بر گونه های آب.
من شيئی مرده را
به تکلم آورده ام.
بر لوح محفوظ نوشته اند
نه آمدن با خويش و
نه رفتنِ تو با خود است،
ميان اين دو نام و
دو نقطه،
و دايرهایست
به همان هر هفت فلک
که جز رنج
هيچ آوائيش به چرخش نيست.
چنين است که به عشق برآييم
و به رنج!
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
icon1.gif

  • دایره و تکرار

دست بر آينه کشيدم
ديوار بود
در برف سرخ
زاده شدن
همين است!
دست بر ديوار کشيدم
تنفس سنگ بود.
در برف سرخ
درگذشتن
همين است!
دست بر کلمه کشيدم
جادوی ديوار و تنفس سنگ
همين بود.
باريدن بیپايان برف سرخ
بر برف سرخ
همين است!
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
  • تاج

خبر ... خبر ...! هيچ میدونی
يه دختر ماه پيشونی
پشت پل رنگين کمون
داره مياد از آسمون؟

آينه ها دور و بَرِش
تاجِ ستاره به سرش:

خوابزده ها، خبر خبر
نُک زده جوجه ی سَحَر.

تا کی تو لاک برفتون
پچ پچ پَرده حَرفتون!؟

اين قصه خوان خسته
عروسکاش شکسته

رَختِ عزا تنش بود
غمگينِ رفتنش بود
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
  • شبانه

ما خستگانيم، داد از جدايی
بی مونسانيم، کو آشنايی؟

- ديده به راه و به دَر نشسته
يه شب ابری، يه ماه خسته

تا کی بيايی، ماه خيالی
تو خواب گريه، جای تو خالی!؟

ما خستگانيم، داد از جدايی
بی مونسانيم، کو آشنايی؟

- غم زمانه، شانه به شانه
شبم سَحَر شد، سَحَر شبانه

يکی نيامد، ز صبح فردا
بگويد اين درد، اين هم مُداوا ...!

ما خستگانيم، داد از جدايی
بی مونسانيم، کو آشنايی؟

- آن که نگفتم، يه سرگذشته
که آب دريا، ز سر گذشته

سياوَشانه: سينه در آتش
سينه در آتش، مثل سياوش

ما خستگانيم، داد از جدايی
بی مونسانيم، کو آشنايی؟
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
  • یاد

هی مرغکِ بهشتی، بر برگِ گُل نوشتی
دردا از اين شکستن: صد آينه به خشتی!؟

آری تو ای رهايی، بيداد از اين جدايی
مُرديم و می نزد جوش، پس کو، بگو کجايی؟

در فصل سر به داران، ياران به يادِ ياران
با خونِ دل نوشتند: کو نازنينْ سواران؟

من از شَبَت شنيده: يک روزِ خوش نديده
مُرغان روشنايی ... رفتند پَر بُريده.

اما به روز ديگر، از خواب نور و کوثر
صد نینوا بَرآيد، از نیستانِ خاور.

يعنی که از بهاران، روزی صدای باران
میآيد از ترانه، سرمستِ هوشياران
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
پشت ديوار شبونه
يه نفر تو خوابِ خونه
ميگه کو، کوکوی بلبل
کو ترانه، وعدهی گُل.

پشت ديوار شبونه
يه نفر تو خوابِ خونه
مث خورشيد توی سايه
داره از خودش گلايه
مگه هر نگفته: رازه
چی شد اون هوای تازه
شبِ بنبست، درِ بسته
همه خاموش، همه خسته
پس کی از ستاره بارون
ميرسه فصل بهارون؟
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
  • هفت اورنگ

جانان اگر جان از بدن، خواهد که ارزانی کنم
هستی به اورنگ غزل
مکتوب چون مانی کنم.

من میزده از نِیسِتان، تا معنی هر دو جهان
بستانم و يکسر همه
از عشقِ تو ... فانی کنم.

مانی منم، فانی منم، معنایِ ايمانی منم
با اين همه بی دفتری
دانی که ديوانی کنم.

صد واژه دارم پشتِ سَر، صد نانوشته پيشِ رو
میآيَدَم رَخشان ز نو
تا من غزلخوانی کنم.

گر يک شبم روشن کنی، تنها دمی اين ديده را
فانوس را از نور تو
خورشيدِ کيهانی کنم.

عريان اگر بگشایاَم، بند قبا از رازِ گُل
من کار و کُفرِ عيش را
تا صبح ... پنهانی کنم

من شُرب و می، میخانهام، با خاطرت همخانه ام
با عمرِ بیپايان خود
بينی که مهمانی کنم.

هی نینوایِ نازنين، دانی چه دادم اين جبين
لب دوختم از سوختن
تا با تو هَمخوانی کنم
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
  • آینه

سَحَر در فصل گل
بوی تو آمد،
خيال بال و پَر سوی تو آمد.
در اين جمع مبارکْ جانِ مدهوش
به رقص
در آب خواب
روی تو آمد.
مَه نو بسته گيسو، سوی دريا
هزاران موج شب
موی تو آمد.
در اين بُنبستِ باد و بيمِ ديرين
جهان هر سو که ديد
روی تو آمد.
مگر از آبرو کو مانده نامی
که آب و روی دل، جوی تو آمد.
همه خوبان نشستند صف در آواز
به وقتی که گُلِ خوی تو آمد
دف و
تار و
سه تارِ صوت اَعلی،
همه هر سو
سَحَر
هوی تو آمد.
از اين صد سلسله مجنونِ عاشق
نه من تنها
که رو سوی تو آمد.
دو صد ناگفته از ميدان بازی
که در چوگانِ گُل
گوی تو آمد.
بگو ای سرورِ سادات عاشق
که بختِ شعر تَر سوی تو آمد
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
  • خاموش

اگَرَم خدا بخواهد به هوای عشق کويش
شب و روز آسمان را بزنم گره به مويش
چو سيه شود شبانه چه هراسی ای مسافر
که شبق بميرد امشب همه از جلای رويش
سر و پا شکسته ام بين که بهای تربت دل
همه دل اگر چه دريا، که يکی حباب رويش
به اميد سايه داری، سر و سجده سايه ام شد
همه پيرهن بشويم، به نَمِ نسيم خويَش
تو چه خامشی به خانه، خبرت دهم خدا را
همه در سماع و چرخش زِهیِ هوای هويش
تو نگر که در دواير، همه هستی و زمانه
هم از ابتدای زادن، عجبا دَوَد به سويش
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
  • غریبانه

گهی سمت بالا، گهی رو به زير
چنين است تقدير نسل دلير
غريبانه در دشت و کوه و کمر
که از ميهنِ من رسيده خبر
شقايق اگر خون، هم از کين ما
که کشتند ياران ديرين ما
چو خون سياوش که در خوابِ طشت
بسوزم چراغی به سوسوی دشت
در اين قحط سالان، چو گندم شدم
که تاريخ مجروحِ مردم شدم
من از شرم قوم زنازادگان
سرودم صدای همه مردگان.
که تا هست هستی به هستانِ مست
يکی شعله خوانی، چراغان بدست.
که خورشيد، آواز پنهان ماست
چراغ جهان، روشن از جان ماست
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
گمان مبر كه خواهم بريد


درست است که من هميشه
از نگاه نادرست و طعنهی تاريک ترسيدهام
درست است که زيرِ بوتهی باد
سر بر خشتِ خالی نهادهام
درست است که
طاقت تشنهگی در من نيست
اما با اين همه
گمان مبر که در برودت اين بادها
خواهم بُريد!


........
سيد علي صالحي
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
مدارا . . .
دارم هی پا به پای نرفتن صبوری می کنم

صبوری می کنم تا کلمات عاقل شوند

صبوری می کنم تا ترنم نام تو در ترانه کامل شود......


صبوری می کنم تا طلوع تبسم

تا سهم سایه

تا سراغ همسایه

صبوری می کنم تا مدار ، مــــــدارا ، مرگ ...



***
سيد علي صالحي
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
انعكاس

گاه يک ستاره
يک ستاره گاهی
میتواند حتی در کفِ يک پيالهی آب
خوابِ هزار آسمانِ آسوده ببيند!
آن وقت تو میگويی چه ...؟
میگويی يک آينه برای انعکاسِ علاقه
کافی نيست!؟


سيد علي صالحي
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
خسته
خودخواه
بی شکیب
از این جهان فقط همین ها را برایم باقی گذاشته اند
با من مدارا کن !
بعدها ...
دلت برایم تنگ خواهد شد ...
 
بالا