یک شب اگر چشمان من خواب تو را می دید
دیگر تمام روزها رؤیا نمی بافید
بغض هزاران ساله ام یک باره وا می شد
تا رویش رنگین کمان بی وقفه می بارید
من یأس را با خنده ات از یاد می بردم
در خانه ی دلگیر دل عطر تو می پیچید
فصل شکفتن دم به دم می آمد و دستم
همواره یاس وحشی امید را می چید
تنهایی و تاریکی از من دور می شد
نزدیک چشمت می شدم، هم سایه با خورشید
با عشق، قلب این صدا هم_نبض طوفان بود
وقت سرودن دیگر از چیزی نمی ترسید
آواز را بی پرده سر می دادم و شعرم
لای سکوت سرد این دفتر نمی رقصید
می خواندمت، با هر نفس می خواندمت تا صبح
یک شب اگر چشمان من خواب تو را می دید
دیگر تمام روزها رؤیا نمی بافید
بغض هزاران ساله ام یک باره وا می شد
تا رویش رنگین کمان بی وقفه می بارید
من یأس را با خنده ات از یاد می بردم
در خانه ی دلگیر دل عطر تو می پیچید
فصل شکفتن دم به دم می آمد و دستم
همواره یاس وحشی امید را می چید
تنهایی و تاریکی از من دور می شد
نزدیک چشمت می شدم، هم سایه با خورشید
با عشق، قلب این صدا هم_نبض طوفان بود
وقت سرودن دیگر از چیزی نمی ترسید
آواز را بی پرده سر می دادم و شعرم
لای سکوت سرد این دفتر نمی رقصید
می خواندمت، با هر نفس می خواندمت تا صبح
یک شب اگر چشمان من خواب تو را می دید