برگزیده های پرشین تولز

صادق هدايت - نامي به بلنداي ادب ايران

ایرانی آزاد

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
29 نوامبر 2006
نوشته‌ها
990
لایک‌ها
5
اصلا این تعبیرها رو در مورد صادق هدایت دوست ندارم او بیشتر از آنچه که در تصور ماست به خودشناسی رسیده بود .

و در هیچکدام از آثار او نخواندم که با خدا مشکلی داشته باشد اگر بحث دین را با خداپرستی قاطی نکنیم
 

ایرانی آزاد

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
29 نوامبر 2006
نوشته‌ها
990
لایک‌ها
5
با يلام. دوستان به نظر من چون صادق هدايت اعتباد خيلي شديدي به مواد مخدر داشت ميشه گفت يكي از دلايل خودكشي هم همين بود چون در پاريس مواد مخدر به سختي يافت ميشد. ولي باز نميشه اين دليل رو كامل در نظر گرفت چون اجاره سه ماه آپارتمان رو. از قبل پداخت كرده بود.البته تحريفات و متعصب بازي هاي بيهوده كار رو به جايي رسونده كه جايي سخني از معتاد بودن هدايت به ميون نيومده...
......

چرا راجع به افتخار ادبیات ایران اینطور صحبت می کنید . اعتیاد هدایت رو قبول دارم ولی نه اعتیاد شدید. و اینکه او بخاطر مواد خودکشی کرده باشه بزرگترین توهین به فکر و قلم و اندیشه هدایته.
و اینکه جایی سخن از اعتیاد هدایت به میون نیومده باید بگم که چرا توی خیلی از کتابهایی که من خوندم به این مطلب اشاره شده الان دقیقا یادم نیست اما در کتاب خاطرات فرزانه دقیقا به این مسئله اشاره شده.
 

Amir_2591

Registered User
تاریخ عضویت
12 جولای 2006
نوشته‌ها
60
لایک‌ها
0
هدایت روی شرقی سکه ی کافکا است! ناگواری او آنقدر زیاد است که اگر کسی نوشته هایش را بفهمد خیلی سخت می تواند از شر آنها رها بشود. هدایت در متدولوژی پیرو کافکاست، دنیایی که کافکا برای ما به تصویر می کشد تهی از هر روشنی است و آنقدر هم واقعی و "اغراق نشده" به نظر می رسد که تمام مرزهای داستان و حقیقت را می درد.

هدایت خود و آثارش سخت در عوالم کافکایی گرفتار هستند، او "نیکی ها" را چنان ریشخند می کند که منطق پوزیویتیستی را در همان نگاه اول فراری می دهد، در خلق فضاهای مبهم و رازآمیز و دردآلود، هرچند به پای کافکا نمی رسد، ولی همانقدر تلاش او برای زائل کردن امید و اراده کافی است. تنها یک چیز کافکا و هدایت را از باقی هیچ انگارهای سده ی بیستم جدا می کند، اینکه دنیای آنها چیزی فراتر از سیاهی و پوچی را به نمایش می گذارد : بدون گذشته ای قابل اتکا، آینده ای روشن، محکوم به سپری کردن زندگی تهی از هر امید و آرزوی با مفهوم. درنمایه ی عشق، دوستی و وفاداری در آثار هدایت، مرتب درحال درهم می شکند و با هربار با حقارت بیشتری باتولید می شود، آنها که عاشق می شوند و وفادار می مانند بازنده اند : درست مانند آنها که هوسرانی می کنند و عهد شکنی ! راز تمام این ناگواری جنون آلود کافکا(+هدایت)در همین است، اینها ارزشها را به چالش نمی کشند تا به ارزشی "فراتر" برسند، حتی "بی ارزشی و پوچی" را هم به شما نمی دهند ، هیچ چیز در دنیای هدایت برای دلخوشی نیست، حتی تاریکی هم وجود ندارد، عریانی محض .

عشق همانقدر مضحک و بی معناست که نفرت، همانقدر که در "سگ ولگرد" عشق جنسی و عیش تقبیح می شود و سرنوشت ِ فاعل ِ آن شوم است، در "زنی که شوهرش را گم کرد" وفاداری مطیعانه است که به چالش کشانده می شود، این "دیدگاه انتقادی یک روشنفکر به کاستی های فرهنگی جامعه" نیست، درهم کوبیدن تمام ارزشهای روزمره بشر برای زندگی است، و آنچه کافکا و هدایت را از افیون هم مخرب تر می کند، همینهاست..
 

ایرانی آزاد

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
29 نوامبر 2006
نوشته‌ها
990
لایک‌ها
5
صادق هدایت

صادق هدايت در سه شنبه 28 بهمن ماه 1281 در خانه پدري در تهران تولد يافت. پدرش هدايت قلي خان هدايت (اعتضادالملك)‌ فرزند جعفرقلي خان هدايت(نيرالملك) و مادرش خانم عذري- زيورالملك هدايت دختر حسين قلي خان مخبرالدوله دوم بود. پدر و مادر صادق از تبار رضا قلي خان هدايت يكي از معروفترين نويسندگان، شعرا و مورخان قرن سيزدهم ايران ميباشد كه خود از بازماندگان كمال خجندي بوده است. او در سال 1287 وارد دوره ابتدايي در مدرسه علميه تهران شد و پس از اتمام اين دوره تحصيلي در سال 1293 دوره متوسطه را در دبيرستان دارالفنون آغاز كرد. در سال 1295 ناراحتي چشم براي او پيش آمد كه در نتيجه در تحصيل او وقفه اي حاصل شد ولي در سال 1296 تحصيلات خود را در مدرسه سن لويي تهران ادامه داد كه از همين جا با زبان و ادبيات فرانسه آشنايي پيدا كرد.

در سال 1304 صادق هدايت دوره تحصيلات متوسطه خود را به پايان برد و در سال 1305 همراه عده اي از ديگر دانشجويان ايراني براي تحصيل به بلژيك اعزام گرديد. او ابتدا در بندر (گان) در بلژيك در دانشگاه اين شهر به تحصيل پرداخت ولي از آب و هواي آن شهر و وضع تحصيل خود اظهار نارضايتي مي كرد تا بالاخره او را به پاريس در فرانسه براي ادامه تحصيل منتقل كردند. صادق هدايت در سال 1307 براي اولين بار دست به خودكشي زد و در ساموا حوالي پاريس عزم كرد خود را در رودخانه مارن غرق كند ولي قايقي سررسيد و او را نجات دادند. سرانجام در سال 1309 او به تهران مراجعت كرد و در همين سال در بانك ملي ايران استخدام شد. در اين ايام گروه ربعه شكل گرفت كه عبارت بودند از: بزرگ علوي، مسعود فرزاد، مجتبي مينوي و صادق هدايت. در سال 1311 به اصفهان مسافرت كرد در همين سال از بانك ملي استعفا داده و در اداره كل تجارت مشغول كار شد.

در سال 1312 سفري به شيراز كرد و مدتي در خانه عمويش دكتر كريم هدايت اقامت داشت. در سال 1313 از اداره كل تجارت استعفا داد و در وزارت امور خارجه اشتغال يافت. در سال 1314 از وزارت امور خارجه استعفا داد. در همين سال به تامينات در نظميه تهران احضار و به علت مطالبي كه در كتاب وغ وغ ساهاب درج شده بود مورد بازجويي و اتهام قرار گرفت. در سال 1315 در شركت سهامي كل ساختمان مشغول به كار شد. در همين سال عازم هند شد و تحت نظر محقق و استاد هندي بهرام گور انكل ساريا زبان پهلوي را فرا گرفت. در سال 1316 به تهران مراجعت كرد و مجددا در بانك ملي ايران مشغول به كار شد. در سال 1317 از بانك ملي ايران مجددا استعفا داد و در اداره موسيقي كشور به كار پرداخت و ضمنا همكاري با مجله موسيقي را آغاز كرد و در سال 1319 در دانشكده هنرهاي زيبا با سمت مترجم به كار مشغول شد.

در سال 1322 همكاري با مجله سخن را آغاز كرد. در سال 1324 بر اساس دعوت دانشگاه دولتي آسياي ميانه در ازبكستان عازم تاشكند شد. ضمنا همكاري با مجله پيام نور را آغاز كرد و در همين سال مراسم بزرگداشت صادق هدايت در انجمن فرهنگي ايران و شوروي برگزار شد. در سال 1328 براي شركت در كنگره جهاني هواداران صلح از او دعوت به عمل آمد ولي به دليل مشكلات اداري نتوانست در كنگره حاضر شود. در سال 1329 عازم پاريس شد و در 19 فروردين 1330 در همين شهر بوسيله گاز دست به خودكشي زد. او 48 سال داشت كه خود را از رنج زندگي رهانيد و مزار او در گورستان پرلاشز در پاريس قرار دارد. او تمام مدت عمر كوتاه خود را در خانه پدري زندگي كرد.

منبع:دفتر هدایت
 

ایرانی آزاد

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
29 نوامبر 2006
نوشته‌ها
990
لایک‌ها
5
سه قطره خون
صادق هدايت
Sokhan.com انتشارنسخه الكترونيك: سايت سخن
---------------------------------------------------------------
"ديروز بود كه اطاقم را جدا كردند، آيا همانطوريكه ناظم وعده داد من حالا ب ه كلي معالجه شده ام و هفتة ديگر
آزاد خواهم شد ؟ آيا ناخوش بوده ام ؟ يكسال است ، در تمام اين مدت هر چه التماس مي كردم كاغذ و قلم
ميخواستم بمن نميدادند . هميشه پيش خودم گمان مي كردم هرساعتي كه قلم و كاغذ ب ه دستم بيفتد چقدر چيزها
كه خواهم نوشت … ولي ديروز بدون اينكه خواسته باشم كاغذ و قلم را برايم آوردند . چيزيكه آنقدر آرزو مي
كردم، چيزيك ه آنقدر انتظارش را داشتم ..! اما چه فايده _ از ديروز تا حالا هرچه فكر مي كنم چيزي ندارم كه
بنويسم. مثل اينست كه كسي دست مرا مي گيرد يا بازويم بي حس مي شود . حالا كه دقت ميكنم مابين خطهاي
درهم و برهمي كه روي كاغذ كشيده ام تنها چيزي كه خوانده ميشود اينست "سه قطره خون"

****
آسمان لاجوردي، باغچه سبز و گلهاي روي تپه باز شده، نسيم آرامي بوي گلها را تا اينجا ميآورد . ولي چه »
فائده ؟ من ديگر از چيزي نميتوانم كيف بكنم، همه اينها براي شاعرها و بچه ها و كسانيكه تا آخر عمرشان بچه
ميمانند خوبست _ يكسال است كه اينجا هستم، شبها تا صبح از صداي گربه بيدارم، اين ناله هاي ترسناك، اين
حنجرة خراشيده كه جانم را به لب رسانيده ، صبح هم هنوز چشممان باز نشده كه انژكسيون بي كردار ..! چه
روزهاي دراز و ساعتهاي ترسناكي كه اينجا گذرانيده ام، با پيراهن و شلوار زرد روزهاي تابستان در زير زمين
دور هم جمع ميشويم و در زمستان كنار باغچه جلو آفتاب مي نشينيم، يكسال است كه ميان اين مردمان عجيب و
غريب زندگي ميكنم . هيچ وجه اشتراكي بين ما نيست ، من از زمين تا آسمان با آنها فرق دارم ولي ناله ها ،
سكوت ها ، فحش ها، گريه ها و خنده هاي اين آدمها هميشه خواب مرا پراز كابوس خواهد كرد.

****
هنوز يكساعت ديگر مانده تا شاممان را بخوريم، از همان خوراكهاي چاپي : آش ماست ، شير برنج ، چلو ، نان »
و پنير ، آنهم بقدر بخور ونمير ، - حسن همة آرزويش اينست ي ك ديگ اشكنه را با چهار تا نان سنگك بخورد ،
وقت مرخصي او كه برسد عوض كاغذ و قلم بايد برايش ديگ اشكنه بياورند . او هم يكي از آدمهاي خوشبخت
اينجاست ، با آن قد كوتاه ، خندة احمقانه ، گردن كلفت ، سرطاس و دستهاي كمخته بسته براي ناوه كشي آفريده
شده ، همة ذرات تنش گواهي ميدهند و آن نگاه احمقانه او هم جار ميزند كه براي ناوه كشي آفريده شده . اگر
محمدعلي آنجا سر ناهار و شام نمي ايستاد حسن همة ماها را ب ه خدا رسانيده بود، ولي خود محمد علي هم مثل
مردمان اين دنياست، چون اينجا را هرچه ميخواهند بگويند ولي يك دنياي ديگرست وراي دنياي مردمان معمولي .
يك دكتر داريم كه قدرتي خدا چيزي سرش نمي شود، من اگر بجاي او بودم يكشب توي شام همه ز ه ر ميريختم
ميدادم بخورند، آنوقت صبح توي باغ مي ايستادم دستم را ب ه كمر ميزدم ، مرده ها را كه ميبردند تماشا مي كردم
_ اول كه مرا اينجا آوردند همين وسو اس را داشتم كه مبادا ب ه من زهر بخورانند ، دست به شام و ناهار نميزدم
تا اينكه م حمد علي از آن ميچشيد آنوقت ميخوردم، شبها هراسان از خواب ميپريدم ، بخيالم كه آمده اند مرا
بكشند. همة اينها چقدر دور و محو شده … ! هميشه همان آدمها، همان خوراكها ، همان اطاق آبي كه تا كمركش
آن كبود است .
" دو ماه پيش بود يك ديوانه را در آ ن زندان پائين حياط انداخته بودند، با تيله شكسته شكم خودش را پاره
كرد، روده هايش را بيرون كشيده بود با آنها بازي مي كرد . ميگفتند او قصاب بوده ، ب ه شكم پاره كردن عادت
داشته . اما آن يكي ديگر كه با ناخن چشم خودش را تركانيده بود ، دستهايش را از پشت بسته بودند . فرياد
ميكشيد و خون به چشمش خشك شده بود . من ميدانم همة اينها زير سر ناظم است :
" مردمان اينجا همه هم اينطور نيستند. خيلي از آنها اگر معالجه بشوند و مرخص بشوند، بدبخت خواهند
شد. مثلا" اين صغرا سلطان كه در زنانه است، دو سه بار مي خواست بگريزد ، او را گرفتند . پيرزن است اما
صورتش را گچ ديوار ميمالد و گل شمعداني هم سرخابش است .
خودش را دختر چهارده ساله ميداند ، اگر معالجه بشود و در آينه نگاه بكند سكته خواهد كرد، بدتر از همه تقي
خودمان است كه ميخواست دنيا را زير و رو بكند و با آنكه عقيده اش اينست كه زن باعث بدبختي مردم شده و
براي اصلاح دنيا هر چه زن است بايد كشت، عاشق همين صغرا سلطان شده بود.
همة اينها زير سر ناظم خودمان است . او دست تمام ديوانه ها را از پشت بسته ، هميشه با آن دما غ بزرگ
و چشمهاي كوچك به شكل وافوريها ته باغ زير درخت كاج قدم ميزند. گاهي خم مي شود پائين درخت را نگاه
مي كند ، هر كه او را ببيند ميگويد چه آدم بي آزار بيچاره اي كه گير يكدسته ديوانه افتاده . اما من او را مي
شناسم. من ميدانم آنجا زير درخت سه قطره خون روي زم ين چكيده . يك قفس جلو پنجره اش آويزان است ،
قفس خالي است ، چون گربه قناريش را گرفت، ولي او قفس را گذاشته تا گربه ها ب ه هواي قفس بيايند و آنها را
بكشد.
" ديروز بود دنبال يك گربة گل باقالي كرد : همينكه حيوان از درخت كاج جلو پنجره اش بالا رفت ، ب ه قراو ل
دم در گفت حيوان را با تير بزند . اين سه قطره خون مال گربه است ، ولي از خودش كه بپرسند مي گويد مال
مرغ حق است .
" از همة اينها غريب تر رفيق و همسايه ام عباس است ، دو هفته نيست كه او را آورد ه اند ، با من خيلي گرم
گرفته ، خودش را پيغمبر و شاعر ميداند. مي گويد كه هركاري، بخصوص پيغمبري ، بسته به بخت و طالع است.
هر كسي پيشانيش بلند ب اشد، اگر چيزي هم بارش نباشد، كارش مي گيرد و اگر علامة دهر باشد و پيشاني
نداشته باشد بروز او ميافتد . عباس خودش را تارزن ماهر هم ميداند . روي يك تخته سيم كشيده بخيال خودش
تار د رست كرده و يك شعر هم گفته كه روزي هشت بار برايم مي خواند . گويا براي همين شعر او را به اينجا
آورده اند ، شعر يا تصنيف غريبي گفته :
" دريغا كه بار دگر شام شد ،
" سراپاي گيتي سيه فام شد ،
" همه خلق را گاه آرام شد ،
" مگر من، كه رنج و غمم شد فزون .
" جهان را نباشد خوشي در مزاج ،
" بجز مرگ نبود غمم را علاج ،
" وليكن در آن گوشه در پاي كاج ،
" چكيده است بر خاك سه قطره خون "
ديروز بود در باغ قدم ميزديم . عباس همين شعر را ميخواند، يك زن و يك مرد و يك دختر جوان بديدن او
آمدند. تا حالا پنج مرتبه است كه مي آيند . من آنها را ديده بودم و مي شناختم، دختر جوان يكدسته گل آورده
بود. آن دختر ب ه من ميخنديد ، پيدا بود كه مرا دوست دارد ، اصلا ب ه هواي من آمده بود ، صورت آبله روي
عباس كه قشنگ نيست ، اما آن زن كه با دكتر حرف ميزد من ديدم عباس دختر جوان را كنار كشيد و ماچ كرد.

****
" تا كنون نه كسي بديدن من آمده و نه برايم گل آورده اند، يكسال است . آخرين بار سياوش بود كه ب ه ديدنم
آمد، سياوش بهترين رفيق من بود . ما با هم همسايه بوديم ، هر روز با هم ب ه دارالفنون مي رفتيم و با هم بر مي
گشتيم و درسهايمان را با هم مذاكره مي كرديم و در موقع تفريح من به سياوش تار مشق ميدادم . رخساره دختر
عموي سياوش هم كه نامزد من بود اغلب در مجلس ما مي آمد . سياوش خيال داشت خواهر رخساره را بگيرد .
اتفاقا" يكماه پيش از عقد كنانش زد و سياوش ناخوش شد . من دو سه بار به احوالپرسيش رفتم ولي گفتند كه
حكيم قدغن كرده كه با او حرف بزنند. هر چه اصرار كردم همين جواب را دادند. من هم پاپي نشدم.
" خوب يادم است ، نزديك امتحان بود ، يك روز غروب كه ب ه خانه برگشتم، كتابهايم را با چند تا جزوة
مدرسه روي ميز ريختم همينكه آمدم ل باسم را عوض بكنم صداي خالي شدن تير آمد. صداي آن بقدري نزديك
بود كه مرا متوحش كرد ، چون خانة ما پشت خندق بود و شنيده بودم كه در نزديكي ما دزد زده است . ششلول
را از توي كشو ميز برداشتم و آمدم در حياط ، گوش بزنگ ايستادم ، بعد از پلكان روي بام رفتم ولي چيزي
بنظرم نرسيد . وقتيكه بر ميگشتم از آن بالا در خانة سياوش نگاه كردم ، ديدم سياوش با پيراهن و زير شلواري
ميان حياط ايستاده. من با تعجب گفتم :
" سياوش تو هستي ؟"
او مرا شناخت و گفت :
" بيا تو كسي خانه مان نيست ."
" صداي تير را شنيدي؟"
" انگشت به لبش گذاشت و با سرش اشاره كرد كه بيا، ومن با شتاب پائين رفتم و در خانه شان را زدم .
خودش آمد در را روي من باز كرد . همين طور كه سرش پائين بود و بزمين خيره نگاه ميكرد پرسيد :
" تو چرا بديدن من نيامدي؟"
" من دو سه بار به احوال پرسيت آمدم ولي گفتند كه دكتر اجازه نميدهد. "
" گمان مي كنند كه من ناخوشم ، ولي اشتباه ميكنند ."
دوباره پرسيدم :
"اين صداي تير را شنيدي ؟"
" بدون اينكه جواب بدهد، دست مرا گرفت و برد پاي درخت كاج و چيزي را نشان داد . من از نزديك نگاه
كردم ، سه چكه خون تازه روي زمين چكيده بود.
" بعد مرا برد اطاق خودش ، همة درها را بست، روي صندلي نشستم ، چراغ را روشن كرد و آمد روي
صندلي مقابل من، كنار ميز نشست . اطاق او ساده ، آبي رنگ و كمركش ديوار كبود بود . كنار اطاق يك تار
گذاشته بود . چند جلد كتاب و جزوة مدرسه هم روي ميز ريخته بود . بعد سياوش دست كرد از كشو ميز يك
ششلول درآورد بمن نشان داد . از آن ششلول هاي قديمي دسته صدفي بود، آن را در جيب شلوارش گ ذاشت و
گفت:
" من يك گربة ماده داشتم، اسمش نازي بود . شايد آنرا ديده بودي، از اين گربه هاي معمولي گل باقالي بود .
با دو تا چشم درشت مثل چشم هاي سرمه كشيده . روي پشتش نقش و نگارهاي مرتب بود مثل اينكه روي كاغذ
آب خشك كن فولادي جوهر ريخته باشند و بعد آنر ا از ميان تا كرده باشند . روزها كه از مدرسه برميگشتم نازي
جلو ميدويد، ميو ميو مي كرد، خودش را ب ه من ميماليد، وقتيكه مينشستم از سر و كولم بالا مي رفت، پوزه اش را
بصورتم ميزد، با زبان زبرش پيشانيم را مي ليسيد و اصرار داشت كه او را ببوسم . گويا گربة ماده مكارتر و
مهربان تر و حساس تر از گربة نر است . نازي از من گذشته با آشپز ميانه اش از همه بهتر بود، چون خوراكها از
پيش او در مي آمد، ولي از گيس سفيدخانه، كه كيابيا بود و نماز ميخواند و از موي گربه پرهيز مي كرد، دوري
ميجست . لابد نازي پيش خودش خيال مي كرد كه آدمها زر نگتر از گربه ها هستند و همه خوراكيهاي خوشمزه و
جاهاي گرم و نرم را براي خودشان احتكار كرده اند و گربه ها بايد آنقدر چاپلوسي بكنند و تملق بگويند تا بتوانند
با آنها شركت بكنند.
" تنها وقتي احساسات طبيعي نازي بيدار ميشد و بجوش مي آمد كه سر خروس خونالود ي بچنگش ميافتاد
و او را ب ه يك جانور درنده تبديل مي كرد . چشمهاي او درشت تر مي شد و برق ميزد، چنگالهايش از توي غلاف
در ميآمد و هر كس را كه ب ه او نزديك ميشد با خرخرهاي طولاني تهديد مي كرد . بعد، مثل چيزيكه خودش را
فريب بدهد، بازي در ميآورد . چون با همة قوة تصور خودش كلة خروس را جانور زنده گمان مي كرد، دست زير
آن ميزد، براق ميشد، خودش را پنهان مي كرد، در كمين مي نشست، دوباره حمله مي كرد و تمام زبر دستي و
چالاكي نژاد خودش را با جست و خيز و جنگ و گريزهاي پي در پي آشكار مينمود . بعد از آنكه از نمايش خسته
ميشد ، كلة خ ونالود را با اشتهاي هر چه تمامتر ميخورد و تا چند دقيقه بعد دنبال باقي آن ميگشت و تا يكي دو
ساعت تمدن مصنوعي خود را فراموش مي كرد، نه نزديك كسي مي آمد، نه ناز مي كرد و نه تملق ميگفت .
" در همان حالي كه نازي اظهار دوستي ميكرد ، وحشي و تودار بود و اسر ار زندگي خودش را فاش نمي
كرد، خانه ما را مال خودش ميدانست ، و اگر گربه غريبه گذارش ب ه آنجا ميافتاد ، بخصوص اگر ماده بود مدتها
صداي فيف، تغير و ناله هاي دنباله دار شنيده مي شد.
" صدائي كه نازي براي خبر كردن ناهار ميداد با صداي موقع لوس شدنش فرق داشت . نعر ه اي كه از
گرسنگي ميكشيد با فريادهائي كه در كشمكشها ميزد و مرنو مرنوي كه موقع مستيش راه مي انداخت همه باهم
توفير داشت . و آهنگ آنها تغيير مي كرد : اولي فرياد جگر خراش ، دويمي فرياد از روي بغض و كينه، سومي يك
نالة دردناك بود كه از روي احتياج طبيعت مي ك شيد، تا بسوي جفت خودش برود . ولي نگاههاي نازي از همه چيز
پر معني تر بود و گاهي احساسات آدمي را نشان ميداد، بطوريكه انسان بي اختيار از خودش ميپرسيد : در پس
اين كلة پشم آلود، پشت اين چشمهاي سبز مرموز چه فكرهائي و چه احساساتي موج ميزند !
" پارسال بهار بود كه آن پيش آمد هولناك رخ داد . ميداني در اين موسم همه جانوران مست ميشوند و به
تك و دو ميافتند، مثل اينست كه باد بهاري يك شور ديوانگي در همه جنبندگان ميدمد . نازي ما هم براي اولين بار
شور عشق بكله اش زد و با لرزه اي كه همة تن او را به تكان ميانداخت ، ناله هاي غم انگيز مي كشيد . گربه هاي
نر ناله هايش را شنيدند و از اطراف او را استقبال كردند . پس از جنگها و كشمكشها نازي يكي از آنها را كه از
همه پر زورتر و صدايش رساتر بود به همسري خودش انتخاب كرد. در عشق ورزي جانوران بوي مخصوص
آنها خيلي اهميت دارد براي همين است كه گربه هاي لوس خانگي و پاكيزه در نزد مادة خودشان جلوه اي ندارند .
برعكس گربه هاي روي تيغة ديوارها، گربه هاي دزد لاغر ولگرد و گرسنه كه پوست آنها بوي اصلي نژادشان را
ميدهد طرف توجه مادة خودشان هستند. روزها و به خصوص تمام شب را نازي و جفتش عشق خودشان را به
آواز بلند مي خواندند . تن نرم و نازك نازي كش و واكش ميآمد، در صورتيكه تن ديگري مانند كمان خميده ميشد
و ناله هاي شادي مي كردند . تا سفيدة صبح اينكار مداومت داشت . آنوقت نازي با موهاي ژوليده ، خسته و كوفته
اما خوشبخت وارد اطاق ميشد.
" شبها از دست عشقباز ي نازي خوابم نميبرد، آخرش از جا در رفتم، يك روز جلو همين پنجره كارمي
كردم. عاشق و معشوق را ديدم كه در باغچه ميخراميدند . من با همين ششلول كه ديدي، در سه قدمي نشان رفتم .
ششلول خالي شد و گلوله به جفت نازي گرفت . گويا كمرش شكست ، يك جست بلند برداشت و بدون اينك ه صدا
بدهد يا ناله بكشد از دالان گريخت و جلو چينة ديوار باغ افتاد و مرد.
"تمام خط سير او لكه هاي خون چكيده بود . نازي مدتي دنبال او گشت تا رد پايش را پيدا كرد، خونش را
بوئيده و راست سر كشتة او رفت . دو شب و دو روز پاي مرده او كشيك داد. گاهي با دستش او را لمس مي كرد،
مثل اينكه باو ميگفت : " بيدار شو، اول بهار است . چرا هنگام عشقبازي خوابيدي ، چرا تكان نميخوري؟ پاشو ،
پاشو! " چون نازي مردن سرش نمي شد و نميدانست كه عاشقش مرده است.
" فرداي آنروز نازي با نعش جفتش گم شد . هرجا را گشتم، از هر كس سراغ او را گرفتم بيهوده بود . آيا
نازي از من قهر كرد، آيا مرد ، آيا پي عشقبازي خودش رفت ، پس مردة آن ديگري چه شد؟
" يكشب صداي مرنو مرنو همان گربة نر را شنيدم ، تا صبح ونگ زد ، شب بعد هم ب ه همچنين ، ولي صبح
صدايش ميبريد . شب سوم باز ششلول را برداشتم و سر هوائي ب ه همين درخت كاج جلو پنجره ام خالي كردم .
چون برق چشمهايش در تاريكي پيدا بود ناله طويلي كشيد و صدايش بريد . صبح پائين درخت سه قطره خون
چكيده بود . از آنشب تا حالا هر شب ميآيد و با همان صدا ناله ميكشد . آنهاي ديگر خوابشان سنگين است
نميشنوند. هر چه ب ه آنها مي گويم ب ه من ميخندند ولي من ميدانم ، مطمئنم كه اين صداي همان گربه است كه
كشته ام . از آنشب تا كنون خواب ب ه چشمم نيامده، هر جا ميروم ، هر اطاقي ميخوابم ، تمام شب اين گربة بي
انصاف با حنجرة ترسناكش ناله ميكشد و جفت خودش را صدا ميزند.
امروز كه خا نه خلوت بود آمدم همانجائيكه گربه هر شب مينشيند و فرياد ميزند نشانه رفتم ، چون از برق
چشمهايش در تاريكي ميدانستم كه كجا مي نشيند . تير كه خالي شد صداي نالة گربه را شنيدم و سه قطه خون از
آن بالا چكيد. تو كه بچشم خودت ديدي، تو كه شاهد من هستي ؟
" در اين وقت در اطاق باز شد رخساره و مادرش وارد شدند.
رخساره يكدسته گل در دست داشت. من بلند شدم سلام كردم ولي سياوش با لبخند گفت :
" البته آقاي ميرزا احمد خان را شما بهتر از من مي شناسيد ، لازم ب ه معرفي نيست ، ايشان شهادت ميدهند
كه سه قطره خون را به چشم خودشان در پاي درخت كاج ديده اند .
" بله من ديده ام. "
" ولي سياوش جلو آمد قه قه خنديد ، دست كرد از جيبم ششلول مرا در آورد روي ميز گذاشت و گفت :
" ميدانيد ميرزا احمد خان نه فقط خوب تار ميزند و خوب شعر مي گويد، بلكه شكارچي قابل ي هم هست،
خيلي خوب نشان ميزند .
" بعد به من اشاره كرد، من هم بلند شدم و گفتم :
" بله امروز عصر آمدم كه جزوة مدرسه از سياوش بگيرم ، براي تفريح مدتي ب ه درخت كاج نشانه زديم ،
ولي آن سه قطره خون مال گربه نيست مال مرغ حق است . ميدانيد كه مرغ حق سه گندم از مال صغير خورده و
هر شب آنقدر ناله ميكشد تا سه قطره خون از گلويش بچكد ، و يا اينكه گربه اي قناري همسايه را گرفته بوده و
او را با تير زده اند و از اينجا گذشته است ، حالا صبر كنيد تصنيف تازه اي كه در آورده ام بخوانم ، تار را
برداشتم و آواز را با ساز جور كرده اين اشعار را خواندم :
"دريغا كه بار دگر شام شد ،
"سراپاي گيتي سيه فام شد ،
"همه خلق را گاه آرام شد ،
" مگر من ، كه رنج و غمم شد فزون .
" جهان را نباشد خوشي در مزاج ،
" بجز مرگ نبود غمم را علاج ،
"وليكن در آن گوشه در پاي كاج ،
"چكيده است بر خاك سه قطره خون ."
به اينجا كه رسيد مادر رخساره با تغير از اطاق بيرون رفت ، رخساره ابروهايش را بالا كشيد و گفت : " اين
ديوانه است . "
بعد دست سياوش را گرفت و هر دو قه قه خنديدند و از در بيرون رفتند و در را برويم بستند .
" در حياط كه رسيدند زير فانوس من از پشت شيشة پنجره آنها را ديدم كه يكديگر را در آغوش كشيدند و
بوسيدند ."
 

iroonyboy

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
30 نوامبر 2006
نوشته‌ها
3
لایک‌ها
0
با سلام به دوستان من کتاب مسخ ترجمه صادق رو می خوام اگه کسی بدونه کجا میشه دانلود کرد ممنون می شم.
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
با سلام به دوستان من کتاب مسخ ترجمه صادق رو می خوام اگه کسی بدونه کجا میشه دانلود کرد ممنون می شم.
دوست عزيز

متاسفانه من در ميان كتاب هاي الكترونيكي خود اين كتاب را ندارم وگرنه در كتابخانه قرار مي دادم . اما براي شما جستجو خواهم كرد و در صورت يافتن آن حتما در همين تاپيك اعلام خواهم نمود .


موفق باشيد .
 

sepehri_85

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
28 سپتامبر 2007
نوشته‌ها
17
لایک‌ها
0
سن
38
سلام
بر در وبلاگم مجموعه های داستان کوتاه صادق هدایت رو برا دانلود گذاشتم
دوستان میتونند مراجعه کنند
اینم آدرس وبلاگ : www.cosmicmind.blogfa.com
 

جاوید ایران

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2007
نوشته‌ها
1,251
لایک‌ها
12
محل سکونت
اسپادانا
در وبلاگم مجموعه های داستان کوتاه صادق هدایت رو برا دانلود گذاشتم

بایگانی بسیار ارزشمند و پرباری از کتابهای صادق هدایت در کتابخانه ی مجازی بخش ادبیات موجود است که می توانید از آن نیز استفاده نمایید.

f_dlbulletm_efda0d2.gif


کارهاى صادق هدايت
 

جاوید ایران

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2007
نوشته‌ها
1,251
لایک‌ها
12
محل سکونت
اسپادانا
کتاب یکصدسالگی هدایت در انگلیس منتشر شد

صادق هدایت؛ کارها و دنیای شگفت‌آورش ، شامل مطالب مربوط به بزرگداشت یکصدمین سال تولد این نویسنده در دانشگاه آکسفورد منتشر شد.

به گزارش خبرنگار بخش کتاب خبرگزاری دانشجویان ایران، در این کتاب سخنرانی‌هایی که در بزرگداشت یکصدمین سال تولد هدایت در دانشگاه آکسفورد ارایه شده، آمده‌اند.

کنفرانس سده‌ی صادق هدایت سال 81 در مدرسه‌ی سن آنتونی دانشگاه آکسفورد برگزار شد و استادانی از دانشگاه‌های انگلیس، فرانسه، آمریکا، کانادا و ایران درباره‌ی این نویسنده سخنرانی کردند که حاصل این سخنرانی‌ها در کتاب «صادق هدایت؛ کارها و دنیای شگفت‌آورش» به کوشش محمدعلی همایون کاتوزیان از سوی نشر روتلچ در انگلستان منتشر شده است.

در این کتاب، سخنرانی‌هایی از محمدعلی همایون کاتوزیان، ‌حورا یاوری،‌ مارتا سیمید چیه‌وا، مایکل برت، بهرام مقدادی، فیروزه خضرایی، محمد توکلی، نسرین رحیمه و ‌هوشنگ فیلسوف منتشر شده‌اند.

f_Hedayatm_c6a56a4.jpg
 

l'avocat

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 آگوست 2007
نوشته‌ها
865
لایک‌ها
27
محل سکونت
Sur la chaise
سلام.اینجا کسی نقد بوف کور رو داره ،لینکش رو بذاره؟ممنون
 

De Monarch

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 آگوست 2007
نوشته‌ها
2,707
لایک‌ها
17
محل سکونت
Minas Tirith
سلام.اینجا کسی نقد بوف کور رو داره ،لینکش رو بذاره؟ممنون

میتونی به این دو تا لینک مراجعه کنی...

http://www.sarshar.org/archives/000179.html
http://www.sarshar.org/archives/000180.html

اینم یه پرسش و پاسخ با دکتر کاتوزیان درباره ی بوف کور

http://www.vajehmagazine.com/archive/4/goftegoo.php


البته طبیعیه که این نقد ها خیلی ناقصن ... برای اطلاعات بیشتر میتونی به کتاب <زندگی عشق و مرگ از دیدگاه هدایت> نوشته ی شاپور جورکش مراجعه کنی... کارای خانم برومند هم خوبه

پ ن : آقا لطف میکنی در باره ی امضات یه توضیح بدی؟...خیلی کنجکاو شدم....
 

l'avocat

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 آگوست 2007
نوشته‌ها
865
لایک‌ها
27
محل سکونت
Sur la chaise
میتونی به این دو تا لینک مراجعه کنی...

http://www.sarshar.org/archives/000179.html
http://www.sarshar.org/archives/000180.html

اینم یه پرسش و پاسخ با دکتر کاتوزیان درباره ی بوف کور

http://www.vajehmagazine.com/archive/4/goftegoo.php


البته طبیعیه که این نقد ها خیلی ناقصن ... برای اطلاعات بیشتر میتونی به کتاب <زندگی عشق و مرگ از دیدگاه هدایت> نوشته ی شاپور جورکش مراجعه کنی... کارای خانم برومند هم خوبه

پ ن : آقا لطف میکنی در باره ی امضات یه توضیح بدی؟...خیلی کنجکاو شدم....

ممنون خیلی لطف کردی:)
آقا نه،خانوم:happy:
با اینکه مزه اش به اینه که هر کسی خودش استنباط کنه ، اما چشم توضیح میدم:این عبارت بر گرفته شده از قطعه شعر معروف فروغ هست که در مورد مرگشه،اما من منظورم از به کار بردن قسمت اول این عبارت، "ظلمی" بوده که در طول تاریخ به زنان شده و اینجا مادر رو نماد "زن" گرفتم!
 

جاوید ایران

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2007
نوشته‌ها
1,251
لایک‌ها
12
محل سکونت
اسپادانا
بنابر گزارشی که در روزنامه ی اعتماد آمده است:

خانه پدری صادق هدایت در معرض تخریب

این خانه باید موزه هدایت می شد...



8-2.jpg


این بنا با معماری کاملاً درون گرا و با سبک تلفیق (تلفیق معماری سنتی و معماری اروپایی آن زمان) که سبک رایج آن دوره در بناهای اشراف و بزرگان بوده، ساخته شده است.» «پلان ساختمان به صورت درون گرا، ایرانی و کاملاً متقارن است، اگرچه در آن نوآوری هایی مثل دالان ارتباطی زیربنا صورت گرفته است. پله دوطرفه ورودی به طبقه همکف در بخش شمالی، روی محور وسط ساختمان (که از میان حوض وسط حیاط و دالان ارتباطی نیز می گذرد) قرار دارد و به یک پاگرد ختم می شود...

8-78-.jpg
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
10 روز ديگر يكصد و پنجمين سالگرد تولد صادق هدايت هست

بخشي از زندگينامه خود نوشت صادق هدايت
705px-Hedayat10.jpg
 

Romain_Gary

Registered User
تاریخ عضویت
23 فوریه 2005
نوشته‌ها
1,801
لایک‌ها
6
سن
38
سلام علی :) دلم تنگ شده بود گفتم اینجا هم دلتنگی ام رو آروم کنم هم اینکه راجع به صادق هدایت یه خط بنویسم ...

من خیلی هدایت رو دوست دارم ، دیدش نسبت به زندگی دید مخصوصیه . یه جور جهان بینی خاص که کمتر کسی داره /. در ضمن تولدش مبارک باشه
 

noudels_666

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
5 جولای 2006
نوشته‌ها
3
لایک‌ها
0
محل سکونت
iran
با سلام .......

از عزیزان که اینجا مشغول هستند و کباده ادب و فرهنگ را میکشند خواهشمندم اگر مقاله آقای داریوش مهرجویی

که تحلیلی بر بوف کور هست رو دارن به طریقی در این قسمت درج کنن..... البته فکر میکنم این نوشته برای خیلی

ها جالب و مفید باشه.

اگر یک راهنمایی بفرمایید که چه طور میشه این مقاله رو پیدا کرد بازم ممنون میشم...

بسیار سپاسگذارو.
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
امروز سالمرگ مشکوک صادق هدایت هست

خواهشمندم اگر مقاله آقای داریوش مهرجویی

که تحلیلی بر بوف کور هست رو دارن به طریقی در این قسمت درج کنن.....

یادم هست در سایت هفتان دیده بودم این مقاله رو همونجا رو اگر بگردید احتمالآ پیدا خواهید کرد
 

pany

Registered User
تاریخ عضویت
4 آپریل 2008
نوشته‌ها
677
لایک‌ها
19
سلام

کسی بوف کور ساخته کیومرث درم بخش رو برای دانلود نداره ؟ من این فیلم رو چند سال پیش اتفاقا تو خونه

خودشون دیدم اما الان هر چی میگردم پیدا نمیکنم . گویا تلویزیون صاحب امتیازش هست .
 
بالا