• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

فروغ فرخزاد - ستاره اي در آسمان ادب ايران

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
ديدگان تو در قاب اندوه

سرد و خاموش

خفته بودند

زودتر از تو ناگفته ها را

با زبان نگه گفته بودند

از من و هرچه در من نهان بود

مي رميدي

مي رهيدي

يادم آمد كه روزي در اين راه

ناشكيبا مرا در پي خويش

ميكشيدي

ميكشيدي

آخرين بار

آخرين لحظه تلخ ديدار

سر به سر پوچ ديدم جهان را

باد ناليد و من گوش كردم

خش خش برگهاي خزان را

باز خواندي

باز راندي

باز بر تخت عاجم نشاندي

باز در كام موجم كشاندي

گر چه در پرنيان غمي شوم

سالها در دلم زيستي تو

آه هرگز ندانستم از عشق

چيستي تو؟

كيستي تو؟
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
زنده یاد فروغ فرخزاد

نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه ی سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن
تمام هستیم خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام می کشد
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب می شود
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطرها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاج ها، ز ابرها، بلورها
مرا ببر امید دل نواز من
ببر به شهر شعرها و شورها
به راه پرستاره می کشانی ام
فراتر از ستاره می نشانی ام
نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه های شب شدم
چه دور بود پیش از این زمین ما
به این کبود غرفه های آسمان
کنون به گوش من دوباره می رسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسیده ام
به کهکشان، به بیکران، به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوج ها
مرا بشوی با شراب موج ها
مرا بپیچ در حریر بوسه ات
مرا بخواه در شبان دیرپا
مرا دگر رها مکن
مرا از این ستاره ها جدا مکن
نگاه کن که موم شب براه ما
چگونه قطره قطره آب می شود
صراحی سیاه دیدگان من
به لای لای گرم تو
لبالب از شراب خواب می شود
نگاه کن
تو می دمی و آفتاب می شود
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
زنده یاد فروغ فرخزاد

فاتح شدم

خود را به ثبت رساندم
خود را به نامی در یک شناسنامه مزین کردم


و هستیم به یک شماره مشخص شد
پس زنده باد 678 صادره از بخش 5 ساکن تهران


دیگر خیالم از همه سو راحت است
آغوش مهربان مام وطن


پستانک سوابق پر افتخار تاریخی
لالایی تمدن و فرهنگ


و جق و جق جقجقه قانون ...
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
هميشه خواب ها

از ارتفاع ساده لوحي خود پرت مي شوند و مي ميرند

من شبدر چهارپري را مي بويم

كه روي گور مفاهيم كهنه روئيده ست





آيا زني كه در كفن انتظار و عصمت خود خاك شد جواني من بود؟

آيا دوباره من از پله هاي كنجكاوي خود بالا خواهم رفت





تا به خداي خوب ،كه در پشت بام خانه قدم مي زند سلام بگويم؟
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
رفتم ، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت راهي به جز گريز برايم نمانده بود

اين عشق آتشين پر از درد بي اميد در وادي گناه و جنونم كشانده بود

رفتم كه داغ بوسه ي پر حسرت تو را با اشكهاي ديده ز لب شستشو دهم

رفتم كه نا تمام بمانم در اين سرود رفتم كه با نگفته به خود آبرو دهم

رفتم ، مگو مگو كه چرا رفت ، ننگ بود عشق من و نياز تو و سوز و ساز ما

از پرده ي خموشي و ظلمت ، چو نور صبح بيرون فتاده بود به يك باره راز ما

رفتم كه گم شوم چو يكي قطره اشك گرم در لا به لاي دامن شب رنگ زندگي

رفتم كه در سياهي يك گور بي نشان فارغ شوم ز كشمكش و جنگ زندگي

من از دو چشم روشن و گريان گریختم از خنده هاي وحشي طوفان گريختم

از بستر وصال به آغوش سرد هجر آزرده از ملامت وجدان گريختم

اي سينه در حرارت سوزان خود بسوز ديگر سراغ شعله ي آتش ز من مگير

مي خواستم كه شعله شوم سركشي كنم مرغي شدم به كنج قفس بسته و اسير


روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش در دامن سکوت به تلخی گریستم

نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
چيستم من؟زاده يك شام لذتبار

ناشناسي پيش مي راند در اين راهم

روزگاري پيكري بر پيكري پيچيد

من به دنيا آمدم بي آنكه خود خواهم

كي رهايم كردي تا با دو چشم باز

برگزينم قالبي را از براي خويش؟

تا دهم بر هر كه خواهم نام مادر را

خود به آزادي نهم در اين راه پاي خويش

من به دنيا آمدم تا در جهان تو

حاصل پيوند سوزان دو تن باشم

پيش از آن كي آشنا بوديم ما با هم ؟

من به دنيا آمدم بي آنكه من باشم
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
ای دریغا لحظه ای آمد که لب هایم

سخت خاموشند و بر آنها کلامی نیست


خواهمت بدرود گویم تا زمانی دور

زآنکه دیگر با توام شوق سلامی نیست
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
ای زن که دلی پر از صفا داری از مرد وفا مجو ، مجو هرگز

او معنی عشق را نمی داند راز دل خود به او مگو هرگز!
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
می توان همچون عروسک های کوکی بود

با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید

می توان با فشار هرزه ی دستی

بی سبب فریاد کرد و گفت

آه ، من بسیار خوشبختم
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
مرمرین پله آن غرفه عاج


ای دریغا که ز ما بس دور است

لحظه ها را دریاب

چشم فردا کور است

زنده یاد فروع فرخزاد
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
گنه کردم گناهی پر ز لذت

کنار پیکری لرزان و مدهوش

خداوندا چه می دانم چه کردم

در آن خلوتگه تاریک و خاموش



در آن خلوتگه تاریک و خاموش

نگه کردم بچشم پر ز رازش

دلم در سینه بی تابانه لرزید

ز خواهش های چشم پر نیازش



در آن خلوتگه تاریک و خاموش

پریشان در کنار او نشستم

لبش بر روی لب هایم هوس ریخت

زاندوه دل دیوانه رستم



فرو خواندم بگوشش قصه عشق:

ترا می خواهم ای جانانه من

ترا می خواهم ای آغوش جانبخش

ترا ای عاشق دیوانه من



هوس در دیدگانش شعله افروخت

شراب سرخ در پیمانه رقصید

تن من در میان بستر نرم

بروی سینه اش مستانه لرزید



گنه کردم گناهی پر ز لذت

در آغوشی که گرم و آتشین بود

گنه کردم میان بازوانی

که داغ و کینه جوی و آهنین بود
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
دلم گرفته است

دلم گرفته است

به ایوان می روم و انگشتانم را

بر پوست کشیده‌ی شب می کشم

چراغ های رابطه تاریکند

چراغ های رابطه تاریکند

کسی مرا به آفتاب

معرفی نخواهد کرد

کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد

پرواز را به خاطر بسپار

پرنده مردنی ست.
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
لاي لاي، اي پسر كوچك من

ديده بربند، كه شب آمده است

ديده بربند، كه اين ديو سياه

خون به كف خنده به لب آمده است



سر به دامان من خسته گذار

گوش كن بانگ قدم هايش را

كمر نارون پير شكست

تا كه بگذاشت بر آن پايش را



آه، بگذار كه بر پنجره ها

پرده ها را بكشم سرتاسر

با دو صد چشم پر از آتش و خون

مي كشد دم به دم از پنجره سر



از شرار نفسش بود كه سوخت

مرد چوپان به دل دشت خموش

واي، آرام كه اين زنگي مست

پشت در داده به آواي تو گوش



يادم آيد كه چو طفلي شيطان

مادر خسته خود را آزرد

ديو شب از دل تاريكي ها

بي خبر آمد و طفلك را برد



شيشه پنجره ها مي لرزيد

تا كه او نعره زنان مي آمد

بانگ سر داده كه كو آن كودك

گوش كن، پنجه به در مي سايد



نه برو، دور شو اي بد سيرت

دور شو از رخ تو بيزارم

كي تواني بربائيش از من

تا كه من در بر او بيدارم



ناگهان خاموشي خانه شكست

ديو شب بانگ برآورد كه آه

بس كن اي زن كه نترسم از تو

دامنت رنگ گناهست، گناه



ديوم اما تو ز من ديوتري

مادر و دامن ننگ آلوده

آه، بردار سرش از دامن

طفلك پاك كجا آسوده



بانگ مي ميرد و در آتش درد

مي گدازد دل چون آهن من

مي كنم ناله كه كامي، كامي

واي بردار سر از دامن من
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
مي روم خسته و افسرده و زار

سوي منزلگه ويرانه خويش

بخدا مي برم از شهر شما

دل شوريده و ديوانه خويش



مي برم، تا كه در آن نقطه دور

شستشويش دهم از رنگ گناه

شستشويش دهم از لكه عشق

زينهمه خواهش بيجا و تباه



مي برم تا ز تو دورش سازم

ز تو، اي جلوه اميد محال

مي برم زنده بگورش سازم

تا از اين پس نكند ياد وصال



ناله مي لرزد، مي رقصد اشك

آه، بگذار كه بگريزم من

از تو، اي چشمه جوشان گناه

شايد آن به كه بپرهيزم من
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
از چهره طبيعت افسونكار

بر بسته ام دو چشم پر از غم را

تا ننگرد نگاه تب آلودم

اين جلوه هاي حسرت و ماتم را



پائيز، اي مسافر خاك آلود

در دامنت چه چيز نهان داري

جز برگ هاي مرده و خشكيده

ديگر چه ثروتي به جهان داري؟



جز غم چه مي دهد به دل شاعر

سنگين غروب تيره و خاموشت؟

جز سردي و ملال چه مي بخشد

بر جان دردمند من آغوشت؟



در دامن سكوت غم افزايت

اندوه خفته مي دهد آزارم

آن آرزوي گمشده مي رقصد

در پرده هاي مبهم پندارم



پائيز، اي سرود خيال انگيز

پائيز، اي ترانه محنت بار

پائيز، اي تبسم افسرده

بر چهره طبيعت افسونكار
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
نمي دانم چه مي خواهم خدايا

به دنبال چه مي گردم شب و روز

چه مي جويد نگاه خسته من

چرا افسرده است اين قلب پرسوز



ز جمع آشنايان مي گريزم

به كنجي مي خزم آرام و خاموش

نگاهم غوطه ور در تيرگي ها

به بيمار دل خود مي دهم گوش



گريزانم از اين مردم كه با من

بظاهر همدم و يكرنگ هستند

ولي در باطن از فرط حقارت

به دامانم دوصد پيرايه بستند



از اين مردم، كه تا شعرم شنيدند

برويم چون گلي خوشبو شكفتند

ولي آن دم كه در خلوت نشستند

مرا ديوانه اي بدنام گفتند



دل من، اي دل ديوانه من

كه مي سوزي ازين بيگانگي ها

مكن ديگر ز دست غير فرياد

خدارا، بس كن اين ديوانگي ها
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
از آن نامه اي كه دادي و زان شكوه هاي تلخ

تا نيمه شب بياد تو چشم نخفته است

اي مايه اميد من، اي تكيه گاه دور

هرگز مرنج از آنچه بشعرم نهفته است



شايد نبوده قدرت آنم كه در سكوت

احساس قلب كوچك خود را نهان كنم

بگذار تا ترانه من رازگو شود

بگذار آنچه را كه نهفتم عيان كنم



تا بر گذشته مي نگرم، عشق خويش را

چون آفتاب گمشده مي آورم بياد

مي نالم از دلي كه بخون غرقه گشته است

اين شعر، غير رنجش يارم بمن چه داد



اين درد را چگونه توانم نهان كنم

آندم كه قلبم از تو بسختي رميده است

اين شعرها كه روح ترا رنج داده است

فريادهاي يك دل محنت كشيده است



گفتم قفس، ولي چه بگويم كه پيش از اين

آگاهي از دوروئي مردم مرا نبود

دردا كه اين جهان فريباي نقشباز

با جلوه و جلاي خود آخر مرا ربود



اكنون منم كه خسته ز دام فريب و مكر

بار دگر به كنج قفس رو نموده ام

بگشاي در كه در همه دوران عمر خويش

جز پشت ميله هاي قفس خوش نبوده ام



پاي مرا دوباره بزنجيرها ببند

تا فتنه و فريب ز جايم نيفكند

تا دست آهنين هوس هاي رنگ رنگ

بندي دگر دوباره بپايم نيفكند
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
طفلي غنوده در بر من بيمار

با گونه هاي سرخ تب آلوده

با گيسوان در هم آشفته

تا نيمه شب ز درد نياسوده



هر دم ميان پنجه من لرزد

انگشت هاي لاغر و تبدارش

من ناله مي كنم كه خداوندا

جانم بگير و كم بده آزارش



گاهي ميان وحشت تنهائي

پرسم ز خود كه چيست سرانجامش

اشگم بروي گونه فرو غلطد

چون بشنوم ز ناله خود نامش



اي اختران كه غرق تماشائيد

اين كودك منست كه بيمارست

شب تا سحر نخفتم و مي بينيد

اين ديده منست كه بيدارست



ياد آيدم كه بوسه طلب مي كرد

با خنده هاي دلكش مستانه

يا مي نشست با نگهي بي تاب

در انتظار خوردن صبحانه



گاهي بگوش من رسد آوايش

«ماما» دلم ز فرط تعب سوزد

بينم درون بستر مغشوشي

طفلي ميان آتش تب سوزد



شب خامش است و در بر من نالد

او خسته جان ز شدت بيماري

بر اضطراب و وحشت من خندد

تك ضربه هاي ساعت ديواري
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
هيچ جز حسرت نباشد كار من

بخت بد، بيگانه ئي شد يار من

بي گنه زنجير بر پايم زدند

واي از اين زندان محنت بار من



واي از اين چشمي كه مي كاود نهان

روز و شب در چشم من راز مرا

گوش بر در مي نهد تا بشنود

شايد آن گمگشته آواز مرا



گاه مي پرسد كه اندوهت ز چيست

فكرت آخر از چه رو آشفته است

بي سبب پنهان مكن اين راز را

درد گنگي در نگاهت خفته است



گاه مي نالد به نزد ديگران

«كاو دگر آن دختر ديروز نيست»

«آه، آن خندان لب شاداب من»

«اين زن افسرده مرموز نيست»



گاه مي كوشد كه با جادوي عشق

ره به قلبم برده افسونم كند

گاه مي خواهد كه با فرياد خشم

زين حصار راز بيرونم كند
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
گاه مي گويد كه، كو، آخر چه شد؟

آن نگاه مست و افسونكار تو

ديگر آن لبخند شادي بخش و گرم

نيست پيدا بر لب تبدار تو



من پريشان ديده مي دوزم بر او

بي صدا نالم كه، اينست آنچه هست

خود نمي دانم كه اندوهم ز چيست

زير لب گويم، چه خوش رفتم ز دست



همزباني نيست تا بر گويمش

راز اين اندوه وحشتبار خويش

بي گمان هرگز كسي چون من نكرد

خويشتن را مايه آزار خويش



از منست اين غم كه بر جان منست

ديگر اين خود كرده را تدبير نيست

پاي در زنجير مي نالم كه هيچ

الفتم با حلقه زنجير نيست
 
بالا