• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

فروغ فرخزاد - ستاره اي در آسمان ادب ايران

zirnevis

Registered User
تاریخ عضویت
15 می 2006
نوشته‌ها
992
لایک‌ها
8
در جست وجوى جانِ آزاد*

منصور كوشان



نامه فروغ فرخ زاد پيش از آن كه پرسشى باشد از پرويز شاپور، شرح روزگارى است كه او و هم نسل هاى او، در آن به سر مى بردند. متن نشان مى دهد چه فروغ آگاه بوده است بر موقعيت خود به عنوان يك شاعر ماندگار و چه تنها آن را از سر استيصال نوشته باشد، بر ثبت موقعيت دوران خود اشراف داشته است. خواسته است كه ضمن نوشتن نامه، دريافت و آگاهى هاى خود را طرح كند. از اين رو چند موضوع ساده مستتر در متن، توام است با هر دو بُعد پرسش و پاسخ و هر دو بُعد با نظرى شكاكانه و در جست وجوى يك قطعيت يا قضاوتى صريح. نگرشى كه مى نمايد با پاسخ پرويز شاپور يا هر فرد ديگرى نه تنها مشكل باز لاينحل مى ماند كه هر گونه پاسخى هم راهگشاى راهى نيست كه فروغ و هم نسل هايش عطش پيمودن آن را داشتند.
آنچه در متن بيش از همه مهم است، بيدارى نسبى نويسنده نسبت به شرايط موجود است. نشان مى دهد چگونه فروغ فرخ زاد «سانتيمانتاليست» با آن نگرش «رمانتيك» مى تواند مسير ديوان هاى «اسير» و «ديوار» و «عصيان» را بگذراند تا به فروغ فرخ زاد «تولدى ديگر» و «ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد» برسد.
متن نشان مى دهد كه زنى بر شرايط موجود، محيط زندگى خود و مهم تر از همه بر خواست هاى خود، آگاهى يافته است و نياز به شناخت و دريافت شرايط، محيط و فضاهاى بيرون از محدوده يا گذر از خط قرمز را با تمام وجود دريافته است. نشان مى دهد كه احساس زنانه و شعور شاعرانه نويسنده در راهى درست گام برداشته است، اما احساس و شعور اجتماعى يا نگاه جست وجوگرانه او در راهى نادرست قرار گرفته است. چرا كه هنوز درنيافته است پيش از رسيدن به پاسخ، آن هم پاسخى صريح، رسيدن به تاكيد يا تكذيب، بهترين راه در پيش رويش، همانا تجربه عينى احساس و شعورى است كه بر او غلبه يافته و روانش را آشفته است. راهى كه سرانجام انتخاب مى كند و به تجربه درمى يابد كه تا «سرش به سنگ نخورد»۱ سنگ را نمى شناسد.
نمى توان انكار كرد كه پيش از آن كه به پرسش بينديشيم يا به تعريفى براى نويسنده نامه، با يك متن روبه رو هستيم. نمى توان از متن به دو دليل ساده اما مهم به سادگى گذشت و يك راست رفت به سراغ پرسش و پاسخ. شايد اگر پرسش گر موضوع نامه را تعريف مى كرد، پاسخ صريحى مى يافت. چرا كه مخاطب در شنيدن يك موضوع، با يك روايت مكتوب يا يك متن روبه رو نيست و نهايت به بعدى از موضوع توجه مى كند و نظر مى دهد. اما اكنون كه ما متن نامه را در روبه روى خود داريم و مى توانيم بارها آن را چون يك روايت مكتوب از يك يا چند حادثه بخوانيم، ديگر نمى توانيم «قضاوت» يا پاسخ صريح داشته باشيم.
دليل ديگر اين كه ما با يك متن روبه رو هستيم كه نه شعر است، نه داستان و نه هيچ يك از شيوه هاى ادبى كه به هر حال انديشه اى را دنبال مى كنند و مى كوشند از موضوع نهفته در خود بُعدهاى گوناگونى را بپرورانند يا برجسته كنند. در واقع متن يكى از شيوه هايى نيست كه خود را بر نويسنده اش نويسنده باشد. متنى است كه نويسنده با آگاهى كامل و با هدفى معين و مشخص تصميم به نوشتن آن گرفته و آن را به انجام رسانده است. بنابراين اگر ما متن را بدون آگاهى از نويسنده اش در نظر بگيريم، يك متن تاويل پذير نيست كه تاويل هاى گوناگون و روايت هاى گوناگونى را برمى تابد.
از سوى ديگر با يك نامه معمولى از يك زن ناشناخته هم روبه رو نيستيم. هم متن نامه به ما نشان مى دهد كه نويسنده، زنى معمولى نيست، زنى است برانگيخته و در آستانه طغيان كه به نگاه و احساس و شعور ويژه اى دست يافته است، و هم آگاهى تاريخى و «حافظه فروغ»ى ما فراسوى متن ايستاده است. متن هم زمان با خواندنش، حافظه «فروغ»ى ما را هوشيار مى كند و اجازه نمى دهد كه مستقل از شناختمان از فروغ و شعرهايش و دوره تاريخى او خوانده شود.
درون مايه آشكار متن، گرفتار بودن فروغ به عنوان يك شاعر در آستانه آگاهى و طغيان است. متن نويسنده اى را مى شناساند كه زن است، وابسته و دل بسته به زنانگى خود است، فرسودگى سنت ها و قانون هاى كهنه را دريافته است، با انديشه هاى نوين دوران خود آشنا است و نمى خواهد و نمى تواند خود را در «تكرار مكررات» زندانى كند. مى خواهد به تجربه هاى نو دست يابد تا بتواند «از چيزى سخن بگويد كه ديگران نگفته اند.»۲
«دنبال سوژه و موضوعى مى گردم كه بى نظير باشد و خواندن آن تو را لذت دهد.»۳
جست وجوى موضوعى بى نظير، اگر همچنان گفته سليمان پيامبر را در كتاب جامعه به خاطر داشته باشيم،۴ نه تنها امر محال است كه كشف يا دست يافتن به آن بيش از آن كه به كار شاعران و آفرينشگران بيايد، محملى است براى سرگرم كردن كاشفان تا بتوانند به زندگى «سيزيف» گونه خود معنا بخشند. آنچه به زندگى شاعر معنا مى بخشد، چنان كه به زندگى فروغ فرخزاد معنا بخشيد، كشف موضوعى بى نظير نيست. آفرينش روايت هاى ديگرگونه و نو از يك موضوع است كه به آن جلوه نو يا حسى تازه مى دهد و مخاطبش را به ادراك حسى نو مى رساند. چنان كه خواننده در شعرهاى از «تولدى ديگر» به بعد، نه تنها با يك موضوع تازه يا نو در شعرهاى فروغ روبه رو نمى شود كه آشكارا موضوع هاى تكرارى و روزمره در شكلى نو و روايتى ديگرگونه جلوه مى يابند.
شگرد شيوه روايت فروغ، توازى شعور و حس او در شيوه روايت از يك موضوع تكرارى، در مجموعه هاى «تولدى ديگر» و «ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد» با ما به عنوان مخاطب كارى مى كند كه انگارى با آن موضوع براى نخستين بار به هم حسى رسيده ايم كه اين چنين در ما تاثير مى گذارد و ما را به ادراك حسى نو و متعاقب آن به انديشيدن وامى دارد.
حضور ذهن نويسنده نامه بر زندگى پيرامونش يكى از جلوه هاى درخشان متن است. كليد درك و شناخت آغاز فروغ شدن را به عنوان يك شاعر مدرن به ما مى دهد. اشراف او به تكرارى بودن همه مسائل پيرامونى يا تهديد كردن سنت هاى فرسوده با عرف هاى محدودكننده شان، از نكات ويژه اى است كه نشان مى دهد چرا و چگونه فروغ فرخزاد به «تولدى ديگر» رسيد و شاعرى جاودانه شد.
او هم شانس هم زيستى با سنت ها و حوادث پيرامونى را داشته است و هم شانس آگاهى از زندگى هاى ديگر را. در متن هم به «... كه صبح در خانه... معركه راه انداخته بودند» اشاره مى كند و هم به «بحث ها و بالاخره دعواهاى خودمان با زن ها... از خواب هايى كه مى بينيم و از افكار هميشگى ام و از مردم».۵
فروغ از «عاديات» «حوادث عادى زندگى» خسته شده است. به «دنبال چيزى... تازه و جالب» است كه هر روز «صدهزار مرتبه و در صدهزار نقطه» با آن روبه رو نشود. آيا چنين امرى بدون دست يافتن به دانش و تجربه لازم ممكن است؟ آيا پناه بردن به دامان ديگرى، حتى اگر آن فرد پرويز شاپور، ابراهيم گلستان يا هر فرد آگاه و با دانش ديگرى باشد به دور از محيطى با «اين همه چيزهاى مبتذل و عادى»، راه دست يافتن به شخصيت «پرى زاد شعر فارسى»۶ خواهد بود؟
نمى توان همزيستى با ديگرى را ناديده گرفت و به كلى تاثير متقابل شخصيت هاى فرهيخته را انكار كرد. همچنان كه نمى توان نقش سير و سياحت و سفر به فضاهاى ديگرگونه را فراموش كرد، اما هم تجربه نشان داده است و هم دانش و آگاهى علمى ثابت كرده كه «بى مايه فطير است». يعنى به قول ويليام فاكنر، ضرورت داشتن ۲۰ درصد استعداد، ۶۰ درصد كار و ۲۰ درصد شانس. يعنى همه آنچه فروغ فرخزاد داشت و اضافه بر آن عطش خواستنش، عطش جست وجو يا به قول خودش عطش «يك قدم به جلو» برداشتنش، او را بيش از آنچه حتى خود تصور مى كرد، به عنوان شاعرى ماندگار و همه گير تثبيت كرد.
نويسنده متن مى خواهد بر «خلاف مقررات و آداب و رسوم و برخلاف قانون و افكار و عقايد مردم»۷ عمل كند. اما «بندهايى بر پا»هايش است كه او را محدود مى كند» و اجازه نمى دهد «روح، وجود و اعمال»ش بيرون از «چهار ديوارى قوانين سست و بى معنى اجتماعى محبوس»۸ نماند.
رهايى از اين چرخه تكرار چگونه ممكن است؟ فروغ به صراحت به انديشه اگزيستانسياليست ها و به طور مشخص تر به بيتل ها، هيپى ها يا زندگى جوانان معترض به آداب و رسوم و اخلاق آن دوره اشاره مى كند. اما با اين كه نماى زندگى آرمانى خود را در چنين محيطى تصور مى كند و با اين كه از شاپور مى پرسد «تو فكر مى كنى اين زندگى لذيذ و زيبا نيست؟»،۹ هنوز به آن يقينى دست نيافته كه بتواند همه بندهاى ضرورى را پاره كند. هنوز به آن آگاهى نرسيده است كه با توانايى ، احساس، شعور و حفظ استقلال خود راهى را برود كه در زندگى پيرامونى اش تغيير ايجاد كند. هنوز در نيافته است كه طغيان فردى اگرچه ضرورى است اما كامل و كافى نيست. هنوز نمى داند براى رسيدن به آرمان خود، پيش از آن كه به دنبال «قطعيت» يا «قضاوت» باشد، بايد به سوى آگاهى، تجربه و تغيير برود. هنوز به اين آگاهى نرسيده كه زندگى اگزيستانسياليست هايى كه به آنان اشاره مى كند، برآمد زندگى پيرامون خود آنان است. نهضت بيتل ها و هيپى ها و... حاصل يك جامعه پيشرفته و آزاد منشانه فرهنگى است كه از سويى به زور مى خواهد «اخلاق» ويكتوريايى خود را حفظ كند و از سويى چنان در چنبره داد و ستد صنعتى يا اقتصاد ماشينى گرفتار شده كه «انسانيت» نيز در حال گم شدن و محو گشتن است. واقعيتى كه فروغ - اگرچه از سر ناشناختگى- بلافاصله به آن پاسخ مى دهد:
«ولى البته بدى هايى هم دارد يعنى آنها به اصول اخلاقى و شرافت پس پشت پا زده اند.»۱۰
اين تناقض آشكار ميان احساس و شعور موجود در متن، حتى اگر ما تنها همين يك نامه را در دست داشتيم، نشان مى دهد كه فروغ در اين دوره از زندگى اش هنوز ساختار فرهنگ ها را، چنان كه بعدها در شعرهايش حضور ضمنى مى يابد، در نيافته است. آنچه او از آن به عنوان «بدى» ياد مى كند يا مى پندارد «پشت پا زدن» به «اصول اخلاقى و شرافت» است، نگرشى است كه از خاستگاه اجتماعى او بر مى آيد و نه از فردى كه خاستگاه اجتماعى و نگرشش به مسائل به كلى ديگرگونه است. چنان كه جوانان فرهيخته اروپاى روزگار فروغ متعلق به چنين خاستگاه و نگرشى بودند.
اين نوع نگرش يا اين نوع انديشيدن و جست وجو كه فروغ در متن ارائه مى دهد، دو راه بيشتر پيش رو نمى گذارد. نخست دلبستگى به «اصول اخلاقى» كه برآمد تمام سنت ها و آداب و رسوم است، يعنى بازگشت به گذشته خود و ناديده گرفتن تمام آگاهى ها و دل خوش بودن به سرايش شعرهايى چون مجموعه هاى «ديوار» و «اسير» و نهايت «عصيان»، ديگرى مسلح كردن خود به دانش و تجربه، دريافت و آگاهى بر چگونگى مقابله با ناملايمات و هموار كردن راه آينده با تغيير و جايگزينى يا امكان رشد دادن به جوانه ها و نهال هاى نو بر ريشه و تنه فرهنگ خود. فرهنگى با انبوهى از «كهن الگوها». «كهن الگو»هايى كه متاسفانه همچنان ما را حتى در دوره آگاهى و اشراف بر اعتراض به سنت هاى پوسيده، وادار به جايگزينى مى كند. مى خواهيم از امر قاعده و قانونى بگريزيم تا خود را گرفتار در امر قاعده و قانونى ديگر كنيم. در نيافته ايم كه آنچه «عرصه» را بر ما يا بر آزادى «تنگ» مى كند، وابستگى به «اوامر» است و فرق نمى كند كه اين «اوامر» از سوى جامعه، اخلاق، احزاب يا قانون باشد يا فردى كه به هر حال در همان جامعه يا جامعه اى ديگر رشد يافته و زندگى مى كند.


«من دلم مى خواهد با تو چنين زندگى داشته باشم و فقط حاضرم اوامر تو را اطاعت كنم نه قوانين اجتماع را.»۱۱
آيا اوامر پرويز شاپور يا هر فرد ديگرى مى تواند به دور از قوانين اجتماع باشد؟ تا چه حد امكان گريز يك فرد روشنفكر از قوانين اجتماع كه برآمد شرايط موجود در آن، آداب و رسوم و اخلاق مردمانى است كه در آن زندگى مى كنند، مى تواند راه را بر ديگرى هموار كند؟
شناخت ما از پرويز شاپور فرض چگونگى يا كيفيت پاسخ او را ممكن مى كند. «كاريكلماتور» ها يا «سياه طرح»هاى او- حاصل ناآرامى و تشويش او به دليل درگيرى اش با همه جنبه هاى زيستى و مصائب جامعه اى كه در آن زندگى مى كند- چون اژدرى در دوره خود حضور مى يابد و نگاه روشنفكران را جلب مى كند. زبان تلخ و گزنده شاپور نشان مى دهد او با همه گوشه نشينى و آرام بودنش به قول فروغ، در چنبره همان مشكلات و مصائبى گرفتار است كه فروغ از آنها مى نويسد. نشان مى دهد راه گريز يا غلبه كردن بر زندگى پيرامونى، دست كم براى شاعران و نويسندگان و هنرمندان، دست يافتن به زبان يا روايتى مسلط بر آن است. يعنى دست يافتن به زبانى چون زبان «كاريكلماتور» ها يا «سياه طرح»ها كه روايتى ديگر گونه از موضوع هاى تكرارى اند و نشان مى دهند كه آفرينشگر آنها در راه دستيابى به پاسخى نو براى پرسش هاى زمانه خويش است.
بنابراين آنچه فروغ در جست وجوى آن است، به راستى پاسخ پرويز شاپور يا ديگرى نيست، جست وجوى شگرد چگونه فراتر رفتن از شرايط موجود است. جست وجوى راه هاى رسيدن به جان آزاد است. چرا كه نه تنها پاسخ قطعى يا قضاوت پرويز شاپور كه پاسخ قطعى يا قضاوت هيچ فرد ديگرى هم نمى تواند فروغِ اين نامه را از شرايطى كه در آن درگير است، به گونه اى برهاند كه سرانجام آن فروغ فرخزادى باشد كه بخشى از حافظه امروز ما را اشغال كرده است. پس «قضاوت» من يا ديگرى نيز نه تنها هيچ راهگشايى به كنه موضوع و مسئله نيست كه گام گذاشتن در بيراهه است. به سويى جنبه نادرست نامه يا متن حركت كردن است.
آن چه بُعد بيرونى متن/ نامه فروغ به ما نشان مى دهد، گرفتار بودن در امر «قضاوت» است. نشان مى دهد او و هم عصرانش به جاى تجزيه و تحليل مسائل و دست يافتن به تعريف و برداشتى آزاد از مسائل، به «قضاوت» كردن مى انديشيدند. مى خواستند با «قضاوت» خط تاييد يا تكذيب بر مسائل پيرامونى بكشند، كارى كه متاسفانه هم اكنون نيز بسيارى از روشنفكران و نويسندگان و هنرمندان ايرانى در همه امور انجام مى دهند.
آنچه امروز بيش از هر زمان ضرورتش حس مى شود، انديشيدن به موضوع هاى گوناگون، دست يافتن به تحليلى روان و ساده بدون پايان بندى ابدى است. چرا كه نه تنها «قضاوت» كردن در باره مسائل مشكلى را حل نمى كند كه نمى توان موضوعى را با «حكمى» درباره آن كنار گذاشت. موضوع ها هم مانند زندگى كه بوده است و هست و خواهد بود، ازلى و ابدى اند و هيچ گاه محو و نابود نمى شوند. در هر دوره نسبت به موقعيت هاى گوناگون، صورت هاى ويژه مى يابند. از اين رو هر موضوع در هر لحظه دريافت هم زمانى و درزمانى خود را دارد و حذف شدنى نيست، چرا كه حذف موضوع ها از زندگى، يك زندگى آزاد و مستقل، زندگى مسلط بر پيرامون و نه زندگى در سلطه پيرامون، چه با قضاوت و چه به هر دليل ديگر، زندگى را بى معنا و خالى از جنبه هاى زيستى مى كند. آنچه حائز اهميت است، شناخت مسائل، حفظ فاصله با مسائل، زندگى هم جوارى و موازى با مسائل و تداوم استقلال منشى است كه هر فرد در هر دوره از زندگى اش انتخاب مى كند. احساساتى عمل كردن يا به درستى عقل يا شعور و دانش ابدى متكى بودن، يا با تاكيد و تكذيب از مسائل گذشتن، بيراهه اى است كه تاريخ سياسى و روشنفكرى ايران طى كرده است. كسى كه با قضاوت كردن موضوعى را كنار مى گذارد يا از سر خود وامى دارد، بر اين گمان نادرست است كه مى خواهد به زندگى اش برسد. چنان كه ديگرى هم كه گمان مى كند با تجزيه و تحليل توانسته است موضوعى را از سر خود وابكند، با همين اشتباه روزگار مى گذراند. آنچه به گمان من مى تواند پاسخى شايسته به نامه فروغ باشد، شناخت نبض زندگى يا شناخت بطن نامه است:
با شناخت زندگى پيرامونى و شناخت زندگى آرمانى و تلاش در راه ساخت پل ميان اين دو، مى توان به آنچه رسيد كه فروغ جوان در جست وجوى آن است. در اين صورت است، شايد كه بتوان به آنچه نيچه «جان آزاد» يا «ابر انسان بودن» مى گويد و به نظر مى رسد جست و جوى فروغ هم همين است، دست يافت. چون نه انكار سنت ها و اخلاق و قانون هاى اجتماعى ممكن است و نه تغيير يك شبه آنها و نه حتى ناديده گرفتن ها مشكلى را حل مى كند. به نظر مى رسد با «جان آزاد» است كه مى توان بدون خرد و فرسوده شدن در زير تازيانه سنگين شرايط موجود اجتماعى، مسافت پر مخافت ميان يك جامعه سنت گرا و يك جامعه مدرن را هموار كرد و در هر دوره بر بسترى از رويا يا آرمان خود چيره گشت، چرا كه نه ذهنيت بى رويا نجات دهنده است و نه روياى بى عينيت. هيچ نجات دهنده اى هم بيرون از خويشتن آدمى نيست. ۱۲
استاوانگر، آوريل ۲۰۰۶
پى نوشت ها:
* اين متن حاصل پرسش خانم نجمه موسوى (آرش) است كه از من خواست با خواندن نامه يكشنبه ۱۳ مرداد فروغ فرخزاد، به پرويز شاپور، از كتاب «اولين تپش هاى عاشقانه قلبم»، هم درباره «محتويات» آن قضاوت داشته باشم و هم «نويسنده آن را» تعريف كنم.
او نوشته بود:
«در كتاب «اولين تپش هاى عاشقانه قلبم» كه نامه هاى «فروغ فرخزاد» به همسرش «پرويز شاپور» است، نامه اى به طور ويژه توجه مرا جلب كرد. نوشتن اين نامه را در آن زمان اوج خودآگاهى فروغ ارزيابى كردم. هر چند نامه مانند همه نامه هاى كتاب مذكور پاسخى ندارد و اگر هم داشته است به علت عدم دسترسى تهيه كننده كتاب، ما از آن بى اطلاعيم، ولى پاسخ اين نامه را هم مى توان مانند نامه هاى ديگر، از خلال نامه هاى فروغ حدس زد. پايان اين رابطه و ازدواج، خود پاسخى گويا است به خواسته هاى فروغ در آن زمان. از خود پرسيدم با وجود گذشت بيش از چهل سال از نوشتن اين نامه، اگر هر يك از مردان روشنفكرى كه در اطراف خود مى شناسيم مخاطب اين نامه بودند چه برخورد متفاوتى مى كردند؟» پاسخ بسيار مبهم بود و نمى توانستم با اطمينان پاسخى براى آن بيابم. پس بر آن شدم كه پاسخ را از شما دوستان به صورت مستقيم بگيرم تا قضاوتى عجولانه و جانبدارانه نكرده باشم.
سئوال اين است: «قضاوت شما در باره محتويات اين نامه چيست و نويسنده آن را چطور تعريف مى كنيد؟»
1- فروغ فرخزاد خود در نامه يا گفت وگويى به اين نكته اشاره مى كند كه متاسفانه منبع آن را به درستى به خاطر ندارم.
۲- مجموعه نامه هاى فروغ فرخزاد: «اولين تپش هاى عاشقانه قلبم»، نامه يكشنبه ۱۳ مرداد.
۳- همانجا.
۴- باطل الاباطيل. هيچ چيز زير آفتاب تازه نيست. كتاب جامعه. تورات.
۵- مجموعه نامه هاى فروغ فرخزاد: «اولين تپش هاى عاشقانه قلبم»، نامه يكشنبه ۱۳ مرداد.
۶- نامى كه مهدى اخوان ثالث با نوشتن مرثيه اش در مرگ فروغ فرخزاد به او داد.
۷- همانجا.
۸- همانجا.
۹- همانجا.
۱۰- همانجا.
۱۱- همانجا. تاكيد از من است.
۱۲- نجات دهنده در گور خفته است. فروغ فرخزاد.
 

Mahmoud58

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
29 نوامبر 2005
نوشته‌ها
882
لایک‌ها
7
من با شعر پائيز فروغ خيلي حال ميكنم !

كاش چون پائيز بودم !
 

linkhoo

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
9 آگوست 2005
نوشته‌ها
237
لایک‌ها
6
محل سکونت
موطن آدمی را در هیچ نقشه ای نشانی نیست.....موطن آد
فروغ فرخزاد
فروغ بي شك از نام آورترين شاعران ايران است . در ادبياتي كه تعداد شاعران زن در تمام تاريخ و اعصار آن به تعداد انگشتان يك دست هم نمي رسد نام فروغ فرخزاد خيلي زود در اذهان ماندگار و در زبانها ملكه شد. فروغ درد و غم تمام اعصار است و رنج هاي ناگفته و پنهان شده زن شرقي و ايراني است كه بيكباره زنجير ها را مي درد و مانند يك زنداني محكوم به اشد مجازات پرده ها را بيكباره مي درد .همان كه سعدي گفته است هر كه دست از جان بشويد هر چه خواهد بگويد .
آري فروغ دختر يك سيستم و **** فرهنگي بسته است كه در آن زن تنها براي درون منزل لازم بود و تنها زينت محسوب مي گشت . در دوره اي كه بنا بر تحولات جهاني سيستم حكومتي وقت نيز ميخواست زن ، اين كالاي زينتي درون خانه را به ويترين مغازه و كوچه و بازار نيز بكشاند فروغ روئيد و رشد كرد و باليد . شعر و كلام فروغ مثل احساس او آتشين است . بي شك فروغ نخستين شاعره اي است كه جرات كرد و بار تكفير را بدوش خريد و حرفهاي ناگفته و در سينه خفته نسلهاي هميشگي زن ايراني را با زباني شيوا بليغ و آتشين و البته بي پروا و پرده در، بزيبايي به نظم كشيد . فروغ نه يك شخص بلكه يك نماد است . نماد زن عصيان گر ايراني كه هميشه تاريخ سركوب شده و به اسم دين و با لگام فرهنگ به پستوخانه هاي منازل بسته شده .
آري نمي توان تاثير محيط و زمان را در فروغ و شعر او ناديده گرفت كه پديدار شدن شعر نو و تاثيري كه مشروطيت و بطبع آن گسترش زبان عامه سبب شد تا شعر فروغ چنين نغز و همه فهم شود.
از مهمترين مسائل ديگر كه بايد بدانها اشاره كرد اين است كه شعر فروغ آيينه زندگي شخصي خويش است . آيينه گويياي احساسات يك زن شكست خورده از زندگي و بدبين به هر چيزي كه اسمش مرد باشد.درست است كه شاعره اي مثل پروين نيز در زندگي شخصي خويش طعم تلخ شكست را تجربه كرده است ولي شعر براي پروين نردباني و مشربه اي براي بيان افكار نغز اجتماعي و فرهنگي است .بر خلاف آن شعر فروغ شغر تغزلي ناب است : مغز و صورت شعر فروغ يكي است و آن احساس آتشين يك زن است .
به هر صورت فروغ كسي بود كه راه هاي جديدي براي ما آغاز كرد و بنحوي مي توان گفت بر عليه سنت هاي موجود شوريد و جنگيد و افق هاي جديدي براي ما گشود . او تاوان اين سنت شكني اش را نيز پرداخت ولي ايرانيان هيچ گاه نام او را از خاطر نخواهند برد . جايگاهش در فردوس برين باد .
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
پرویز محبوبم ...
من این نامه را در حالی که یک دنیا غم و رنج به روحم فشار می آورد برای تو می نویسم من از دیروز تا به حال اشک ریخته ام چاره ای هم غیر از گریه کردن ندارم .
پرویز... اگر بگویم که بدتر و بداخلاق تر از فامیل ما در دنیا وجود ندارد دروغ نگفته ام اینها فقط مترصدند تا وضعی پیش بیاید و آنها بتوانند مقاصد پلید خودشان را اجرا کنند و بین دو نفر تفرقه و جدایی بیندازند و اساس سعادت ها را در هم ریزند من از آنها به علت وجود همین اخلاق زشت همیشه متنفر و گریزان بوده ام و می دانستم که بالاخره نیش آنها به ما هم زده خواهد شد و آنها باعث رنج کشیدن من و تو می شوند .
پرویز که نواب خانم با بچه هایش به منزل ما آمدند مطالبی از تو و مادرت به مامانم گفتند که او را کاملا نسبت به تو بدبین ساخته و مرا مجبور کرده اند که تا به حال گریه کنم .
پروزیم ... من به راست و دروغ بودن این مطالب کاری ندارم فقط برای این گریه می کنم که این گفته طوری در مادرم تأثیر نموده که دیروز به من گفت « فروغ یا باید مادر پرویز راضی شود یا من تو را به او نمی دهم »
پرویز ... این حرف مرا آتش زد و می خواستم فریاد بکشم اما فقط گریه کردم می دانم که خیلی بدبختم ببین چه حرف عجیبی به من می زنند به من می گویند که تو رافراموش کنم این برای من غیر مقدور است من تو را با یک دنیا امید و آرزو دوست دارم من فقط برای این زنده ام که با تو زندگی کنم تو برای من به منزله ی جان عزیز شده ای من تو را از صمیم قلب دوست دارم .
پس حق دارم گریه کنم .
ببین آنها چه حرفهایی به مادرم گفته اند که او با همه ی مهربانی و محبتی که نسبت به تو داشت یک باره تغییر عقیده داده و این حرف ها را می زند .
پرویز محبوبم. من فقط قسمتی از مطالب گفته شده را توانستم بفهمم و حالا آن را برای تو می نویسم .
به مامانم گفته اند که مادر تو با این زناشویی مخالف است و وقتی فهمیده است من و تو می خواهیم با یکدیگر ازدواج کنیم به قول نواب خانم غش کرده و تو را نفرین نموده است چون تو دختری را 8 سال است دوست داری و مدتی پیش او را به شوهر داده اند و حالا او طلاق گرفته و در انتظار ازدواج با تو به سر می برد . پرویزم ... من نمی توانم از ریزش اشکم جلوگیری کنم این ها باورکردنی نیست یا اگر هم راست باشد من فکر نمی کنم که دیگر اثری از عشق گذشته در قلب تو وجود داشته باشد اما پرویز اگر این طور نیست و تو می توانی در کنار او خوشبخت شوی من حرفی ندارم تو را فراموش می کنم ولی مطمئن باش که این فراموشی به قیمت جان من تمام می شود زیرا من وقتی بمیرم آن وقت توی می توانی به راستی باور کنی که دیگر فراموشت کرده ام .
من بدون تو حتی یک لحظه هم نمی توانم زندگی کنم من تو را حالا بیش از همیشه دوست دارم و احساس می کنم که به جز تو هیچ کس دیگر را نمی توانم دوست داشته باشم .
پرویزم ... من باید تو را ببینم و شخصا از همه چیز آگاه شوم زودتر به پیش پدرم بیا و در گرفتن جواب پایداری کن من خیلی رنج می برم و مطمئنم اگر دو روز دیگر هم همین طور غصه بخورم دیگر چیزی از وجودم به جز عشق تو باقی نخواهد ماند .
من فقط منتظر تو هستم سعی کن موافقت مادرت را به هر نحوی شده جلب کنی من به پدرم اطمینان کامل دارم و می دانم که به این موضوع های کوچک اهمیت نمی دهد ولی تنها مادرم هست که شرط ازدواج ما را رضایت مادر تو قرار داده و تو
می توانی با منطق قوی خودت او را هم متقاعد کنی .
پرویز من احساس می کنم که بالاخره همسر تو خواهم شد و این حوادث در محبت ما کوچک ترین خللی وارد نخواهد کرد پرویز مادر تو چرا مرا دوست ندارد مگر من به او چه بدی کرده ام من نمی توانم باور کنم که مادر تو تا این حد مانع سعادت تو می باشد .
پرویز من ... فراموش نکن که من نمی توانم تو را فراموش کنم این به منزله ی حکم مرگ من است هنوز خاطره ی شیرین آخرین شبی که با هم به سینما رفته بودیم در روح من باقی مانده و من گهگاه با به یاد آوردن تو و صحبت های تو همه ی رنج ها و غم هاین را فراموش می کنم و برای یک لحظه ی کوتاه خودم را خوشبخت می یابم کاش آن شب ها تجدید شود و ما بتوانیم در کنار هم زندگی سعادتمندانه ای تشکیل دهیم .
پرویز من ... تو باید به هر وسیله ای شده با مامانم صحبت کنی من برای این کار بهتر دیدم که پنجشنبه یا جمعه بلیت سینما بگیرم و برای تو هم بفرستم و تو در آنجا با مادرم آن طور که من می خواهم صحبت کنی و حس بدبینی را کاملا از دل او بیرون کنی . او امروز به قدری مرا اذیت کرده که حاضر بود بمیرم و این همه رنج نکشم ولی پرویز من به خاطر تو همه ی این چیزها را تحمل می کنم من خودم را برای مقابله با مصائب بزرگ تری آماده کرده ام و این چیزها در روح من کمترین اثری نخواهد داشت و ذره ای از عشق مرا به تو کم نخواهد کرد .
پرویز ... من اگر به جای تو بودم بیش از همه چیز مادرم را راضی می کردم تو سعی کن بر افکار و عقاید او مسلط شوی و او را راضی کنی من مادرت را با وجود این که زیاد ندیده ام و با او طرف صحبت واقع نشده ام دوست دارم و تعجب من در اینجاست که او چه طور حاضر است بر خلاف سعادت تو قدم بردارد .
پرویزم ... من تو را با یک دنیا امید دوست دارم و فقط خوشبختی ات را از خدا می خواهم و شنیدن این مطالب مرا رنج می دهد من از دیروز تا به حال فقط اشک ریخته ام یک حالت عجیبی دارم به قول پوران حس فدکاری در من بیدار شده و حاضرم همه نوع مشقت رادر راه رسیدن به مقصودم و به وشبختی که در کنار تو تأمین می شود تحمل کنم .
پرویز... تو هم سرسخت و فدکار باش تا می توانی در گرفتن جواب از پدرم پافشاری کن او آدمهای لجوج و سرسخت را دوست دارد و علاوه بر این هنوز جواب تو را نداده این طور نیست /
من از این موضوع بیشتر متأثرم که چرا باید مادر من که آن همه نسبت به تو مهربان بود این قدر دهن بین بوده و تحت تأثیر هر گفته ای خواه راست و خواه دروغ واقع شود و به این زودی تغییر عقیده بدهد ولی من مطمئنم که تو با منطق قوی خودت می توانی بر او غلبه کنی و عقیده ی ضعیف او را از بین ببری .
پرویزم ... من از تو فقط یک چیز می خواهم و آن هم جلب رضایت مامانم و مادرت می باشد البته وقتی مادرت راضی شد مسلما مامانم هم راضی می شود جواب نامه ام را بنویس بده فریدون بیاورد من منتظر جواب تو هستم تا خدا با ماست هیچ کس نمی تواند مانع خوشبختی ما باشد من فقط از خدا می خواهم که من و تو را در کنار هم خوشبخت سازد تو هم برای حل این موضوع فقط به خدا پناه بیاور او ما را کمک خواهد کرد .
خداحافظ پرویزم
فروغ
سه شنبه
پرویزم ... یک خواهش کوچک از تو داشتم یادم رفت بنویسم یک قطعه عکست را برایم بفرستی پشتش را هم بنویسی بگذار لای کاغذ بده فریدون بیاورد و مطمئن باش به غیر از من چشم هیچ کس بر آن نخواهد افتاد خواهش مرا قبول کن
فروغ

خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم:(
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
پرویز جان نامه ی تو همین الان به دست من رسید تو خودت می توانی تصور کنی که در این مواقع چه قدر خوشحال و خوشبختمی شوم و چه قدر از تو در قلبم سپاسگزاری می کنم . من این نامه را با اشتیاق خواندم .
پرویز محبوبم از احساسات صمیمانه ی تو تشکر می کنم نه من باید اینجا بمانم من باید از کسانی که آزارم می دهند انتقام بکشم . حالا این طور تصمیم گرفته ام . شاید بد باشد ولی یادت می اید که همیشه می گفتی باید بدی را با بدی پاداش داد و خوبی را با خوبی . شاید بگویی احترام مادر در هر صورت واجب است . ولی من نمی دانم مادر چیست . زیرا از مهر و محبت مادری بهره ای نبرده ام من کنون در مقابل خودم دشمنی می بینم کهبا همه ی قوایش در صدد آزار دادن من است و طبیعی است که از خودم دفاع می کنم .
مقصود من از نوشتن آن نامه این نبود که مشکل دیگری بر مشکلات تو بیفزایم . نه پرویز من فقط به این وسیله خودم را تسلی می دهم و چون تو را دوست خودم می دانم برایت می نویسم . و تو نباید به خاطر من رنج ببری و نگران باشی .
فکر نکن که آدم بیچاره ای هستم نه من هم می توانم ‌آنها را اذیت کنم یک کلمه حرف من کافی ست تا فریادشان را به آسمان بلند کند . من هرگز نمی توانم قبول کنم که مادر حق دارد گلوی آدم را هم بگیرد و آدم را خفه کند .من می توانم سکت بنشینم ولی تا موقعی که فحش ها فقط نثار منمی شود و تا وقتی که بی جهت به معبود من یعنی تو اهانت کنند آن وقت کاری می کنم که دیوانه شوند و فریاد بزنند .
من با کمال میل اینجا می مانم آن قدر اذیت می کنم تا از خانه بیرونم کنند بعد با هم زندگی سعادت آمیزمان را شروع می کنیم .
این دو ماه هم به زودی می گذرد من پیوسته به امید اینده زندگی می کنم مطمئن باش نداشتن سرمایه نمی تواند در زندگی ما تأثیر داشته باشد من حتی برای سوزاندن دل اینها هم حاضرم در بدترین وضعی با تو زندگی کنم . وجود تو به تنهایی برای من بیش از همه ی دنیا ارزش دارد . من یک لبخند تو را به همه ی جواهرات دنیا نمی فروشم یک نگاه مهرآمیز تو یک فشار دست تو یک بوسه ی تو کافی ست تا مرا از همه چیز بی نیاز سازد من به آنها که سعادت را در میان پول و اسکناس و زندگی های افسانه ای و مجلل جستجو می کنند و می خواهند ثروت و دارایی هاشان را به رخ من بکشند می خندم به کوتاهی فکر و حماقت بی پایان آن ها می خندم من فقط دلم می خواهد که تو همیشه وستم داشته باشی و زودتر این دو ماه سپری شود و من به آغوش پک و مهربان تو پناه آورم و با هم به جایی برویم که جز محبت و صفا چیزی نباشد و همه یک دیگر را دوست داشته باشند پرویز بسیار اتفاق افتاده است که من در این خانه گناه دیگران را به گردن گرفته ام و به جای دیگران تنبیه شده ام کتک خورده ام فقط به این امید که آنها با من صمیمی تر شوند باور کن راست می گویم ولی یکی دو ساعت بعد همان کسی که من گناهش را به گردن گرفته ام بر سر موضوعی جزیی با کمال پر رویی و وقاحت به روی من تاخته و هزار حرف زشت و نسبت ناروا به من داده است .
این چیزها می گذرد من هرگز از این مردم پست توقع محبت و کمک ندارم پدر من هرگز در فکر من نیست مادر من با من دشمن است و دیگران که جای خود دارند .
پرویز فکر نکن که من خودم را مافوق یک بشر عادی و عاری از هر گونه عیب و نقص می دانم نه من هرگز چنین ادعایی نمی کنم ولی عقیده دارم که آنها از بشرهای عادی هم پست تر هستند . من در این خانه چیزهایی دیده ام که هنوز هم وقتی به آنها فکر می کنم دلم از خشم و کینه می لرزد پرویز من وقتی یاد کودکی خودم می افتم یاد آن موقع که هیچ کس از من مواظبت نمی کرد و من یک کودک بی خبر و ساده بیشتر نبودم دلم می خواهد همه را با چنگالهای خودم خفه کنم بی شک اگر مادر من از من مواظبت می کرد کنون این پرده ی رمز و ابهامی که در اطراف من بسته شده است از بین می رفت و من می فهمیدم همه چیز را می فهمیدم و اندکی آرام می گرفتم .
این چیزها به من می فهماند که وقتی مادر شدم چه طور فرزندم را تربیت کنم. تو خواهی دید که من او را حتی از تو هم بیشتر دوست دارم و او از فرط خوشبختی مرا پرستش خواهد کرد و من دلم می خواست مادری داشته باشم که آغوشش پناهگاه من باشد و سعی می کنم برای فرزندم این طور باشم . در حقیقت این خانه برای من مدرسه ای ست و من در اینجا درس تربیت کودک را فرا می گیرم .
پرویز جانم همین الان که یاد بچه افتادم اشک توی چشمم حلقه زد خدای من آن روز که من و تو بچه ای داشته باشیم و با او از صبح تا شب بازی کنیم کی می رسد ؟ حتی این خیال قلب مرا می فشارد تو نمی دانی من چه قدر دلم می خواهد یک دختر چاق و سالم داشته باشم برایش لباس بدوزم عروسک بدوزم او را به گردش ببرم او را روی سینه ام فشار بدهم آه من او را به قدر تو دوست خواهم داشت . پرویز عزیزم پس چرا عکست را برایم نفرستادی این دفعه حتما بفرست من هم عکس می اندازم هفته ی اینده برایت م یفرستم نمی دانی چه قدر دلم برایت تنگ شده چه قدر دلم می خواهد تو را ببینم کاش یکی دو روز پیش من می آمدی آن قدر تو را می بوسیدم که خسته شوی آن قدر تو را به سینه ام فشار می دادم که فریاد بزنی پرویز نمی دانی چه قدر دوستت دارم چه قدر دوستت دارم پرویز آن روز که تو را دومرتبه در آغوش بگیرم کی می رسد برای من بگو کی می رسد روز سعادت من کی می رسد پرویز عزیزم .

خداحافظتو
فروغ تو
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
پرویز
این آخرین نامه ای ست که برای شما می نویسم و فقط میل دارم این آخرین نامه ی من قدری شما را از اشتباه بیرون بیاورد باید با کمال تأسف به شما بگویم که اگر از طرف من نسبت به شما اهانتی شده است بی جهت و بدون دلیل نبوده است و اگر تا دیشب به شما اعتماد و اطمینانی داشتم امروز دیگر نمی توانم به گفته های شما اهمیتی بدهم و نسبت به شما همان اعتماد و اطمینان سابق را داشته باشم .
مسلما خواهید پرسید چرا و به چه دلیل ؟
ولی من فقط برای اثبات مدعای خودم قسمتی از گفته های امروز صبح شما را با قسمتی از گفته های دیشب تان مقایسه می کنم تا خودتان هم بفهمید که کاملا اشتباه کرده اید .
شما دیشب در جواب سوال من که به چه دلیل این شرط را نمی پذیرید گفتید ( چون من به خودم اعتماد دارم و می دانم زنی را که گرفتم هیچ وقت طلاق نخواهم داد و گذشته از اینها این شرط عدم اعتماد را می رساند ) امروز صبح در جواب پدر من که چرا مقدار مهر را حاضر نیستید بالا ببرید می گویید ( به این دلیل که اگر روزی خواستم زنم را طلاق بدهم بتوانم یعنی سنگینی مهر مانع آن نباشد ) و در جای دیگر می فرمایید ( مهر حقی است که قانون اسلام در مقابل حق طلاق به زن داده است یعنی ترمز و مانع مستحکمی است که مرد را تا اندازه ای محدود کند ) بسیار خوب وی شما می خواهید این ترمز زیاد مستحکم نباشد تا هر وقت که دلتان خواست بتوانید آن را پاره کنید و به علاوه با تضادها و اختلافاتی که بین گفته های شما مجود است من چه گونه می توانم آن اعتماد سابق را نسبت به شما داشته باشم باور کنید اگر تا دیشب به من می گفتند که پدرم موافقت کرده است بدون هیچ قید و شرطی زن شما بشوم با دل و جان قبول می کردم ولی امروز اگر به من بگویند پرویز حاضر شده است صد میلیون هم مهر شما بکند و همه چیز هم بیاورد هرگز حاضر نخواهم شد زیرا تا دیروز به ثبات عقیده و استقامت شما اطمینان داشتم ولی امروز ندارم و حق هم دارم نداشته باشم به این کارها کاری ندارم تصمیم گرفته ام شما را فراموش کنم و مطمئن باشید فراموش خواهم کرد به عقیده و فکر شما بی اندازه اهمیت می دادم ولی بی ثباتی آن بر من ثابت شد دنیا خیلی بزرگ است من اگر شما را که صورت آرزوها و امیال باطنم بودید از دست داده ام مسلما در این دنیای بزرگ کسی را پیدا خواهم کرد که به عواطف و احساساتن بی اعتنا نباشد و قدر مرا بداند و به علاوه اگر من شما را از دست داده ام شما هم در حوض دلی را از دست داده اید که تپش های عاشقانه آن را در هیچ جای دیگر نخواهید یافت
بیش از این حرفی ندارم
سعادت شما را در زندگی از خداوند می خواهم و آرزو می کنم مرا فراموش کنید نامه های مرا بسوزانید این آخرین خواهش مرا بپذیرید من به مادر شما بی اندازه احترام می گذاشتم ولی او حتی از هتک آبرو و شرافت من هم خود داری نمی کرد باشد ... از او گله ای ندارم ... برای همیشه خداحافظ
فروغ
پاسخ پرویز شاپور در حاشیه ی نامه :
به خاطر دارم نخست نامه ای که از تو دریافت نمودم چند سطری در حاشیه آن نگاشتم کنون هم مصممم چند جمله ای در آخرین نامه ی تو منعکس نمایم تو را دختر ممتازی نسبت به سایر دوشیزگان می دانستم و می دانم و خواهم دانست زیرا دوستی من بر روی پایه های دیگری قرار داشت که محبت تو روی آن پایه ها بنا شده بود به همین جهت چنین سردی را در پس آن حرارت آتشین بی جهت حس می نمودم

 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
دوست گلم even_star نامه های نیما رو گذاشت منم فروغ:p

بعد بقیه رو می زارم
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
اه جالب بود جری جان شبیه داستان های نیما بود به عالیه!!!!!!!!!!
این شاعر ها هم عجب دلی داشتند ها!!!!!!!!!!!!1
 

ميهن پرست

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
25 دسامبر 2006
نوشته‌ها
72
لایک‌ها
1
البته من هنوز اين نامه ها رو نخوندم فقط خط اول رو خوندم.ولي يك پرسش.ايا ما حق داريم نامه هاي ديگران چه مشهور و چه ناشناس رو بخونيم؟مثلا اگه فروغ ميخواست اين نامه ها خونده بشن خوب ديگه دليلي براي نامه نوشتن نبود ميرفت اونا رو تو روزنامه مينوشت.
خوشنود ميشم نظر دوستان رو بدونم.
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
خوب حالا که نیستند با ما دعوا کنن که چرا خوندیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!11111
 

جاوید ایران

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2007
نوشته‌ها
1,251
لایک‌ها
12
محل سکونت
اسپادانا
البته من هنوز اين نامه ها رو نخوندم فقط خط اول رو خوندم.ولي يك پرسش.ايا ما حق داريم نامه هاي ديگران چه مشهور و چه ناشناس رو بخونيم؟مثلا اگه فروغ ميخواست اين نامه ها خونده بشن خوب ديگه دليلي براي نامه نوشتن نبود ميرفت اونا رو تو روزنامه مينوشت.
خوشنود ميشم نظر دوستان رو بدونم.

در هر صورت من هم احساس میکنم که این نامه ها کاملا خصوصی هستند. شاید ...

با درود به دوستان

نامه های فروغ فرخزاد به همسرش پرویز شاپور، به صورت کتابی زیر عنوان اولین تپش های عاشقانه قلبم از سوی انتشارات مروارید به چاپ رسیده است.



همچنین متن این نامه ها در تارنمای آوای آزاد نیز در دسترس می باشد.

بنابراین قراردادن متن نامه ها البته با ذکر منبع ایرادی ندارد.

پیروز باشید.
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
با درود به دوستان

نامه های فروغ فرخزاد به همسرش پرویز شاپور، به صورت کتابی زیر عنوان اولین تپش های عاشقانه قلبم از سوی انتشارات مروارید به چاپ رسیده است.



همچنین متن این نامه ها در تارنمای آوای آزاد نیز در دسترس می باشد.

بنابراین قراردادن متن نامه ها البته با ذکر منبع ایرادی ندارد.

پیروز باشید.

اصلا جاوید جان بحث سر اینه که چرا انتشار می شن(گرچه منم مخالف نیستم)
من خود هم نامه های نیما رو از سایت اوای ازاد پیدا کردم و گذاشتم:blush:
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
منبع این مطالب اوای ازاد هست
یه نکته ی جالب که من می خوام تو این نامه ها بهش برسیم اینه که یه نامه سر شار از عشق و رسیدن و یه نامه سر شار از ناامیدی و جدایی
چیزی که توی نامه ی همه ی ادم ها دیده می شه و در نوع خودش جالب است
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
پرویز عزیزم امروز از تو دو نامه برای من رسید . نامه ی اولی صبح زود رسید نامه ی دومی حالا که من از راه رسیدم یعنی 2 بعد از ظهر اما من نمی دانم بری تو چه بنویسم . من این قدر توی دامن مامان گریه کردم که حالا چشم هام می سوزه برای من جواب دادن به محبت های تو مشکله اما از ناتوانی خودم هم رنج می برم . پرویز تو زیادتر از حد استطاعت ات به من کمک کرده ای من می دانم که تو به خاطر من مقدار زیادی به قرض هایت اضافه شده و همه جا هم می گویی فروغ مهرش را به من بخشید در حالی که عملا این طور نیست کاش مهرم را به تو نمی بخشیدم و تو را این قدر ناراحت نمی کردم و به قرض هایت اضافه نمی کردم اما پرویز قسم می خورم به خدا از ته قلبم و با تمام وجودم می گویم فقط تو را دوست دارم و روحم مال توست وقتی به تو فکر می کنم حس می کنم که برای من دیگر هیچ چیزوجود ندارد که بتوانم آن را جایگزین عشق تو کنم . دلم می خواهد که تو را خوشبخت کنم . دلم می خواهد وجود من در زندگی تو اثری داشته باشد که منجر به سعادت تو بشود . اما ناتوانی ام را به خوبی می فهمم .
پرویز من می خواهم از اینجا بروم برای این که اینجا ماندن و شب و روز با خاطرات تو و اشیایی که تو آنها را لمس کرده ای سر و کار داشتن اعصاب مرا خرد کرده . وقتی زن و شوهرهای جوان و خوشبخت را می بینم لااقل تا یک هفته مثل دیوانه ها هستم شب ها خوابم نمی برد اقلا روزی دو سه مرتبه می روم سراغ یادگارهایی که از تو دارم وقتی توی چشم های کامی نگاه میکنم می خواهم فریاد بزنم . وقتی به علت وجود او به عشقی که پیکرهای ما را به هم پیوست می اندیشم قلبم از حسرت سوزانی انباشته می شود . پرویز من نمی خواهم به تو فکر کنم من برای این که تو رافراموش کنم خودم را از بین بردم . اما تو روز به روز برای من زنده تر و با معنی تر می شوی من تو را در کامی می بینم و تا چشم های من به روی او باز می شود یاد تو هم مرا آزار خواهد داد . پرویز جانم در اینروزهایی که هیچ کس به فکر من نیست و هیچ کس تلاطم روح مرانمی تواند درک کند تنها تو هستی که مرا به گریه می اندازی زیرا حس می کنم که چشم های تو از فرسنگ ها راه دور نگران من است دیشب پیش خودم فکر می کردم که اگر بمیرم همه راحت می شوند و شاید پیش پای تو هم راهی به سوی آسایش و خوشبختی گشوده شود برای این که با این ترتیب که حالا هست من برای تو جز مزاحمت و مغشوش کردن وضع زندگی ات هیچ حاصلی ندارم
وقتی نامه های تو می رسد وجود من مثل شمعی از شرم می گدازد . تو این قدر خوب و من این قدر بدا... خدایا اگر تو مرا می کشتی بهتر بود چون من قدرت تحمل خوبی را ندارم . پرویز من از حق شناسی لبریز شده ام می خواهم توی خیابان ها فریاد بزنم که مرا بکشید مرا بکشید . من به کسی بدی کردم که مثل فرشته ها پک بود . پروی ز من نمی دانم برای تو چه بنویسم لب های من خاموش می ماند و من نمی توانم به تو بفهمانم که چه قدر در مقابل تو خودم را کوچک و حقیر می بینم . من دلم می خواهد تو معنی حرف هایم را بفهمی . من دوستت دارم. نه برای اینکه به من کمک می کنی نه برای این که مواظبم هستی نه برای این که به من پول می دهی . نه پرویز برای این که فهمیده ام که خوب هستی و عظمت روح تو را هیچ کس نمی تواند داشته باشد . من به تو ثابت می کنم که برایم مرد دیگر وجود ندارد . من به تو ثابت می کنم که بعد از تو همه چیز برایم تمام شده و اگر کسی بتواند دوباره به من خوشبختی ببخشد تو هستی نه دیگیر . من به تو ثابت می کنم که برای عشق به تو و عشق به کارم زندگی می کنم . پرویز سرم گیح می رود حالا این هم مرضی تازه شده . من هر جا باشم و هر چه قدر زندگی کنم باز مال تو هستم و روحم نزدیک توست . کاش می دانستم که تو حرفم را باور می کنی .
حال من بد نیست فقط همان طور که برایت نوشته ام خسته هستم و دلم می خوالهد بروم . برایم جواب دادن به مطالب نامه ی تو و قبول فدکاری های تو خیلی مشکله ولی تو خودت می دانی که چه قدر الان احتیاج دارم به این که از اینجا بروم و لااقل خودم را با چیزی سرگرم کنم من از این که برای مادرت جریان را ننوشته ای خیلی از تو تشکر می کنم . برایم خیلی مشکل بود . یعنی خجالت می کشیدم . حالا برای تو درست می نویسم که چه مخارجی دارم و چه قدر پول دارم . در ضمن فراموش کردم بنویسم که پولی را که فرستاده بودی مدتی پیش دریافت کردم و از تو باز هم تشکر می کنم
من قرار است بابت چاپ کتاب از امیر کبیر 2500 تومان بگیرم که البته همه را یک مرتبه نخواهد داد و شاید بتوانم در حدود 1000 تومان اول بگیرم و بقیه را قسطی می دهد تو هم کهگفته ای 2000 تومان فعلا می دهی در حدود 1500 تومان خرج مسافرت دارم یعنی 300 تومان گذرنامه 100 تومان مالیات ، 75 تومان ویزا در حدود 700 یا 900 تومان بلیت هواپیما البته مال شرکت های ایرانی و کمی هم مخارج متفرقه من با 1500 تومان خرج سه ماه بعد باز قسط کتابم را می گیرم یعنی خرج سه ماه دیگر بعد اصلا پول ندارم ولی در عوض در عرض 6 ماه حتما یک کتاب برای چاپ آماده کرده ام و در ضمن زبان بلد شده ام و می توانم آنجا کار کنم .
اشکال کار من فقط این است که وقت خیلی کم دارم اگر بخواهم دیرتر بروم پولهایم خرج می شود . اگر بخواهم به موقع بروم لازمه اش این است که پول هم زودتر به دستم برشد . برای این که الان گذرنامه ی من در اداره گذرنامه مانده جعفری تا چاپ کتاب تمام نشود به من پول نمی دهد و برای گرفتن گذرنامه هم باید 300 تومان پول داد . من اگر پول هواپیمایم را داشته باشم یعنی کتاب فروش زود بدهد می روم و تو می توانی ماهیانه مبلغی را که می خواهی به من کمک کنی برایم بفرستی و فرش هایت را هم نفروشی .
پرویز جان فعلا به مادرت بنویس که اگر می خواهد فرش بفروشد خیلی زود این کار را بکند . من می روم آن وقت بعدا اگر آنجا پول کم آوردم برایت می نویسم . من تا اول تیر باید برای رفتن از اینجا 3000تومان داشته باشم . همین و اگر تو می توانی زودتر برایم بدهی یک دنیا از تو ممنن می شوم .
من تخت و کمد کامی را می خواستم بفروشم و با پولش برای او یک سه چرخه ی بزرگ بخرم ولی بعد پشیمان شدم برای این که دیدم خیلی کم می خواهند بخرند و حالا همان جاست و علت فروش بی پولی من نبوده . پرویز جان منتظر جواب تو هستم . کار شناسنامه ام هم چون تو دیر کردی درست شد یعنی از طلاقنامه استفاده کردم . پرویز جان دیگر خسته شدم . برایم زودتر نامه بنویس.
تو را می بوسم
فروغ
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
رویز عزیزم امیدوارم حال تو خوب باشد . امروز وقتی به منزل شما تلفن کردم مادرت گفت که تو صبح رفته ای در حالی که دخی دیشب به من گفت که تو صبح جمعه نمی روی . من دلم می خواست یک بار دیگر تو را پیش از رفتنت می دیدم . چون ممکن است که دیگر تا مدت مدیدی ما نتوانیم یک دیگر را ببینیم . هر چند من هر جا باشم از تو دور نیستم و جسم و روحم حرارت و صفای جسم و روح تو را احساس می کند . پرویز خیلی حرف ها داشتم که می خواستم برایت بگویم . دلم می خواست یک بار دیگر تو را می بوسیدم و یک بار دیگر در چشم های تو نگاه مهربان و نوازنده ات را تماشا می کردم . پرویز وجود تو باز زندگی مرا روشن کرده . حس می کنم که امید به دوستی تو در من نیرو و حرارت تازه ای به وجود می آورد . زمستان گذشته دور از تو بدون امید دیدار مجدد تو و بدون اطمینان به ادامه ی دوستی تو روزهای سختی را گذراندم اما از وقتی که تو را دوباره دیدم حالم فرق کرده تو می توانی در هر حال مایه ی خوشبختی من باشی دلم می خواست این قدرت را داشتم که خنده را بر روی لب های تو جاودانی می ساختم . دلم می خواست در مقابل این همه فدکاری و صمیمیت تو می توانستم کار کوچکی انجام بدهم که تو را خوشحال کند . پرویز افسوس که وجودم ناچیز تر از آن است که بتواند به تو خوشبختی ببخشد و افسوس که شعله ای در من زبانه کشیده که خاموش نمی شود و خودم هم این قدرت را ندارم که خاموشش کنم . با این همه پرویز هر کجا که باشم مال تو هستم . هنوز هم در تصورات خودم ، خودم را آن دختر مدرسه ی شانزده ساله ای می دانم که در هاله ای از شرم و حیای دوشیزگی به سوی تو آمد و اولین بوسه هایش را به روی لب های تو ریخت . گویی زمان جریان خود را طی نکرده و زندگی پرده های رنگینش را به روی من نگشوده و آوار تلخی هایش را بر سر من فرو نریخته . هنوز هم تا چشم بر هم می گذارم مثل این است که تو کنار کمد ایستاده ای و لب هایت روی صورت من گرمی می ریزد و مرا مثل همیشه ( فروغم ) صدا می کنی . آره من هنوز هم فروغ تو هستم . هنوز هم همان فروغی هستم که حتی از دیدن کفش های تابستانی تو که رنگ کرم و قهوه ای داشت توی راهروی خانه ی مادرت حالم به هم می خورد و مثل دیوانه ها فرار می کردم . هنوز دوستت دارم مگر می توانم فراموشت کنم . شب های توی رختخواب تنها هنوز هم مثل این است که تو کنارم دراز کشیده ای و داری سیگار می کشی . چشم های مهربانت را می بینم و سرم را توی بالش فشار می دهم که کسی صدای گریه ام را نشنود . پرویز نمی دانم به چه چیزی پناه بیاورم تا بتوانم گذشته ام را در خودم بکشم . تو را خدا در من زنده می کند . هر دقیقه و هر لحظه همین چند روز که تو تهران بودی یک روز ناهار منزل یکی از دوستانم مهمان بودم . سه چهار نفر دیگر هم بودند . سر میز یک مرتبه یاد منزل اهواز خودمان افتادم و این که بعضی شب ها من و تو مهمان داشتیم و با هم اتاق را درست می کردیم . یک مرتبه گریه ام گرفت . همه ناراحت شدند ولی خودم نفهمیدم چرا این طور شد . شاید علتش این بود که رومیزی آبی بود . مثل همان رومیزی که تو خریده بودی و من یادم افتاد که چه قدر راجع به این رومیزی دقیق بودی . پرویز تو با من آمیخته ای چه طور می توانم فراموشت کنم . امروز خیلی ناراحت شدم . دلم می خواست می آمدم دم قطار تا تو تنها نبودی . نمی خواهم تو تنهایی را احساس کنی به من بنویس چه کار کنم تا تو خوشحال بشوی . پرویز اگر همه ی هعمرم را هم صرف آسایش تو کنم باز نتوانسته ام به صحبنت های تو جواب داده باشم دلم می خواهد خوب باشم خوب باشم و مال تو باشم هر جا که هستم مال تو باشم تا تو قبول کنی که من فطرتا بد نیستم ولی فقط برای مدت کوتاهی دچار اشتباه شده بودم .
پرویز جانم من همان طور که در تهران برایت گفتم تصمیم دارم بروم یعنی باید 10 تیر ایتالیا باشم . دو روز است که به کلاس ایتالیایی می روم و مدارک تحصیلیم را هم امروز به وسیله ی سفارت ایتالیا به همان مدرسه فرستادم دلم می خواهد وقتی بر می گردم بتوانم زحمات تو را و فدکاری های تو را جبران کنم . پرویز چشم های من باز دو مرتبه درد گرفته و من دیگر این برج از بس پول دکتر دادم خسته شدم . پیش یک زن قابله هم برای ناراحتی های خود رفتم . چون تو به من سفارش کرده بودی در هر ال می بینی که دارم برای تو حسابی درد دل می کنم . امیدوارم در کارهای اداریت موفق بشوی . تو می توانی ناراحتی هایت را از هر نظر برای من بنویسی . چون انسان همیشه احتیاج به این دارد که برای یک نفر درد دل کند . درست است که ظاهرا من دیگر زن تو نیستم اما تو می دانی و خدا هم می داند که باز هم مال تو هستم و سراپای وجودم متعلق به تو است و باز هم یادم نرفته که تو ساعت ها توی اتاق راه می رفتی و جریانات اداره را برایم تعریف می کردی . پرویز حالا هم برایم بنویس و مطمئن باش که خسته نمی شوم .
پرویز جانم منتظر نامه ی تو هستم . زودتر بنویس من باز برایت نامه می نویسم . امشب به همین جا ختم می کنم . آرزو دارم روز به روز خوشبخت تر بشوی . از دور با شوق تو را می بوسم .
فروغ تو
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
پرویز عزیزم دیروز نامه ات رسید . امیدوارم حال تو خوب باشد نامه ات خیلی مرا ناراحت کرد . از دیشب تا به حال فکر می کنم که چه قدر می توانم در مقابل انسانیت تو مقاومت و پایداری کنم . اگر قدرتی داشتم که من هم در مقابل به تو خوبی کنم وجود من در زندگی تو لااقل به منزله ی روزنه ی کوچکی به سوی نور و سعادت باشد . دیگر این بار این قدر روی شانه ام سنگینی نمی کرد . پرویز تو می خواهی با خوبی هایست مرا از پای در آوری و من قدرت تحمل خوبی را ندارم . وقتی می بینم نزدیکان من کسانی که با من زیر یک سقف زندگی می کنند به ناراحتی های من کوچک ترین توجهی ندارند و تو که از من ظاهرا دور هستی و من در مقابل تو موجودی هستم که طبعا نباید دیگر او را دوست داشته باشی هنوز این قدر به فکر من هستی و از ناراحتی های من ناراحت می شوی بی اختیار دلم می خواهد خودم را روی پاهای تو بیندازم و در تو حل شوم و از میان بروم . پرویز نامه های تو تنهایی را از زندگی من می راند حس می کنم که زیر این آسمان کبود در یک گوشه ی دور افتاده موجودی به من فکر می کند و زندگی من برای او ارزشی دارد و می خواهد به لب های من گرمی و پرتو لبخند را ببخشد دیگر سایه ی شوم نا امیدی از روی سینه ام به کنار می رود . تنهایی مرا خرد می کرد و تو زندگی مرا از این گرداب بیرون می کشی . پرویز نمی خواهم به تو چیزی بگویم حتی دلم نمی خواهد توی نامه ام از تو تشکر کنم . کلمات ظرفیت کشیدن احساسات ها را ندارد .
وقتی به احساساتمان در قالب گلمات شکل می بخشیم و ساخته ها را با اصل می سنجیم به این حقیقت بر می خوریم . وقتی سراپای وجود من به فریادی از حق شناسی و شوق بدل شده من چگونه می توانم این احساس سوزنده و پروشور را در قالب کلمه ای خشک و بی روح به تو نشان بدهم . چه طور می توانم برای تو بنویسم که نامه هایت چه قدر مرا خرد می کند و چه قدر در مقابل انسانیت تو گاهی اوقات احسا حقارت و بیچارگی می کنم . من می بینم که تو حاضری زندگی ات را در راه موجودی فدا کنی که جز خود خواهی و دیوانگی هیچ کاری نمی تواند انجام بدهد . وقتی می بینم تو مرا با این صمیمیت دوست داری و هنوز آغوشت می تواند پناهگاه من باشد دلم می خواهد بمیرم پرویز همیشه فکر می کنم دیگر زندگی من چه ارزشی دارد وقتینتوانستم آن را در راه خوشبختی تو صرف کنم انسان همیشه در مقابل خوبی زانو خم می کند و شکست می خورد ، نه در مقابل بدی . نمی دانم چه بنویسم شاید اگر تو اینجا بودی اشک هایی را که حالا توی چشم هایم با زحمت نگه می دارم روی دست هایت می ریختم . حرکات از کلمات گویاتر هستند
پرویز من سلامتی را دیگر برای چه می خواهم . زیبایی را برای چه می خواهم . فقط من دلم می خواهد به آن مرحله از رشد روحی برسم که بتوانم هر موضوعی را در خود حل کنم برای من احتیاج کلمه ی بی معنی بشود بتوانم زندگی را مثل یک گیاه زهری میان انگشت هایم بفشارم و خرد کنم و بعد هم آن را زیر پایم بگذارم و لگد مال کنم . دلم می خواهد به ابدیتی دست پیدا کنم که آرامش در آنجا مثل بستری انتظارم را می کشد و چشم هایم را می توانم توی این بستر بدون هیچ انتظار خرد کننده ای روی هم بگذارم . به حرف هایم نخند . شاید کمی مضحک باشد که من در این سن چنین عقایدی داشته باشم . اما پرویز زندگی خیلی پوچ است به قول هدایت « همه ی آدم ها شبیه هم هستند با غرایز و احتیاجات محصور در یک کادر کثیف » من نمی توانم زشتی ها را تحمل کنم . روحم مثل یک پرنده ی محبوس بی تابی می کند . من دنیاهای زیبا و روشن را دوست داشتم و حالا با چشم های باز کثافت و تیرگی محیط زندگی ام و اجتماعاتم را تشخیص می دهم . به کجا می توانم پناه بیاورم . خودم قدرت تحمل خودم را ندارم و حرف های من خیلی چرند و مزخرف است . حالا نزدیک ساعت 10 شب است . من رفتم یک پیس خوب که در تئاتر تهران روی صحنه آورده بودند تماشا کردم و روی اعصابم خیلی اثر گذاشت . توی راه فکر می کردم که حتما باید امشب برای تو نامه بنویسم . پرویز تو اگر بخواهی که من بمیرم بیشتر راحت می شوم تا این که این قدر به فکر سلامتی من هستی . پرویز تو با روزهای زیبای زندگی من آمیخته ای . حالا بوی عطر اقاقیا از پنجره می اید توی اتاق من دلم می خواهد اسحسام را برایت بنویسم . نمی دانم چرا دلم می خواهد تو اینجا باشی . نمی دانم چرا بی اختیار یاد آن خانه ای افتادم که در محله ی مقدم داشتم رابطه ی ذهنی عطر اقاقیا و این خاره را برای من چه چیزی می تواند روشن کند . گاهی اوقات فکر می کنم که ایا من درست فکر می کنم . ایا همه ی آدم ها مثل من هستند . همسایه ها صدای رادیو را خیلی بلند کرده اند یادت می اید تو همیشه می خواستی یک رادیو خوب بخری و با هم می رفتیم رادیوها را تماشا می کردیم . حالا من از رادیو به شدت نفرت دارم . شاید برای این که یک موقعی آن را با تو دوست داشته ام و هر چیزی که مرا به یاد زندگی گذشته ام بیندازد برایم وحشتنک می شود از آن چیز می ترسم دلم می خواهد گریه کنم گاهی اوقات این موزیک های وحشی جاز چه قدر با آشفتگی و حرکت های دیوانه آسای روح من مطابقت دارد . حالا دلم می خواهد گوش هایم را بگیرم . صدای کانی هم از آن خانه می آ’د او در فاصله ی کمی از من زندگی می کند و من صدای او را می شنوم و آرزوی در آغوش کشیدنش در روحم می سوزد و خکستر می شود و او همان طور پشت دیوار می خندد و من مثل دیوانه ها می خواهم هر چه که در اطرافم وجود دارد بخار شود .
تو از حرف های من خسته می شوی . من خودم هم نمی دانم چه می نویسم . حالم خوب است ؟ نمی دانم بد است ؟ نمی دانم به قول « گوته » که از زبان دکتر « فاوست » می گوید « مدتی ست برای من بلندی و پستی معنی خودش را از دست داده » برای من هم در این مورد بد و خوب بی معنی شده اند . پرویز جانم برای من ناراحت نباش من اگر محیط زندگی ام عوض شود اگر مدتی از میان این سرو صدا ها بیرون بروم حالم بهتر می شود ضعف اعصاب من علتش مقاومتی است که در مقابل فشار محیط می کنم اگر توی خیابان سر من گیج می رود و رگ هایم کشیده می شود و روی زمین می افتم هیچ علت دیگری جز ناراحتی عصبی و روحی ندارد و برای درمان این نوع ناراحتی های اول باید علت را از بین برد من اگر ده سال هم در آسایشگاه دکتر رضاعی بخوابم ولی بعد باز هم در منزل برای من این تحقیر و این شکست روحیه وجود داشته باشد هیچ وقت خوب نمی شوم من باید از میان مردمی که با نگاه ها و زخم زبان هایشان آزارم می دهند دور بشوم هر چند ندیدن کامی برای من خود رنج بزرگی است ولی لااقل این امیدهست که بعد برای همیشه می توانم با او باشم . پرویز جان برای من ناراحت نباش . من تمام پولی را که برایمن فرستاده بودی خرج دکتر و دوا برای خودم و کامی کردم و امیدوارم از من راضی شده باشی . چشم های کامی کمی ناراحت شده بود . او را بردم دکتر همین طور خودم باز رفتم پیش دکتر اعصاب و باز یک سری آمپول گرفتم . رفتم پیش دکتر چشم آنجا هم یک مقدار دوا من روزهایی که زیاد فکر می کنم توی خانه ناراحت هستم اغلب دچار چنین حالتی می شوم . یعنی یک مرتبه سرم گیج می رود و چشم هایم سیاه می شود و مثل این که یک نفر تمام رگ های مرا می کشد و آن وقت دیگر هیچ چیز نمی فهمم . مثل این که دیگر زنده نیستم تا دو سه دقیقه این طوره بعد خوب می شه . در این لحظات یک حالت فراموشی برای من پیش می اید مغزم از هر اندیشه ای خالی می شود و مثل این که دیگر فروغ نیستم . بلکه یک بشری هستم که اسم ندارد . یک بشری که اسمش را گم کرده .
خودم می دانم علتش همان فشار زیاد به اعصاب و روح است من به تو نوشتم که می روم و شاید دوری من از این محیط برایم مؤثر باشد من نمی توانم کمک تو را رد کنم . هر چند این کار برایم خیلی درد آور است . اما ناچارم کتاب من نزدیک به اتمام است . گذرنامه هم در هفته ی اینده به دست من می رسد . می ماند مسئله پول . از کتاب هایم در حدود 2700 تومان باید بگیرم که البته همه را یک دفعه نخواهد داد و من از این که به تو می گویم به من کمک کنی رنج م یبرم . اما ناچارم چون جز تو هیچ کس را ندارم و برای مادرت ننویس که این پول را برای چه مصرفی به من می دهی حتی المقدور خواهش می کنم .جریان را طوری جلوه بده که آنها موضوع را نفهمند و خیال کنند من با این پول کاری برای خود تو انجام می دهم . برای این که من در مقابل آنها خجالت می کشم من به تو نوشتم که عجله دارم که به ترم تحصیلی برسم . اگر نروم پولم را خرج می کنم و باز موقعیت و پول از بین می رود . تو هم به مادرت بنویس که اگر کاری می توانند انجام بدهند زودتر برای این که گرفتن ارز مشکل است . پرویز به خدا بیشتر دلم می خواهد بمیرم تا این در مزاحم تو باشم . اما تو مرا می بخشی .
تو را می بوسم
فروغ
برایم نامه بنویس
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
دلم حوس نامه نوشتن کرده:(:cool:
 
بالا