سرهنگ آئورلیانو بوئندیا
اونیفورمی که پوشیده بود هیچگونه درجه ای نداشت. چکمه های بلندش با گل و خون خشک شده، پوشیده شده بود. تپانچه ای به کمر بسته بود که درِ جلدش باز بود و دستش که مدام به دستۀ هفت تیر بود از اضطراب و هیجان نگاهش حکایت می کرد. سرش که موهایش کمی ریخته بود و پوستش خشک شده بود، گویی روی آتش ملایمی پخته شده است. پوست چهره اش که از نمک دریاهای کارئیب سوخته بود، نوعی صلابت فلزی به خود گرفته بود و با یک نوع زنده دلی که بدون شک با خونسردی باطنی اش ارتباط داشت، از پیر شدن دوری کرده بود. از وقتی آنجا را ترک کرده بود، قد بلندتر، استخوانی تر، و رنگ پریده تر شده بود و اولین علائم مقاومت در برابر غم غربت در او ظاهر شده بود. اورسولا به خود گفت: "پروردگار من، او مبدل به مردی شده که هر کاری ازش برمی آید." همینطور هم بود.
رمدیوس خوشگله
رمدیوس خوشگله تنها کسی بود که از مرض موز در امان بود. دختر جوان و بینهایت زیبایی شده بود که بیش از پیش نسبت به قیود، نفوذ ناپذیر شده بود و در مقابل بدجنسیها بی اعتنا بود و در جهان بی آلایش خود خوشبخت بود. نمی فهمید چرا زنها زندگی را با زیرپیراهنی و کرست بر خود حرام می کنند. یک نوع شنل کنفی برای خود دوخت که آنرا به سادگی از سر می پوشید و بدون آنکه احساس برهنگی را از خود دریغ بدارد و بدون هیچ تشریفاتی، مسالۀ لباس پوشیدن را برای خود حل کرده بود. در نظر او برهنگی تنها طریق مناسب و آبرومند راه رفتن در خانه بود. گیسوانش که تا مچ پا میرسید، آنقدر آزارش داد و آنقدر با شانه موهایش را فر دادند و با روبانهای رنگارنگ برایش گیس بافتند که عاجز شد و سر خود را تراشید و با گیسوانش برای مجسمه های قدیسین، کلاه گیس درست کرد. آنچه در غریزۀ ساده کردن او حیرت انگیز بود این بود که هر اندازه بخاطر راحتی، از آرایش کردن و پیروی از مد بیشتر پرهیز میکرد، و هر چه در اطاعت از غریزۀ طبیعی خود بیشتر دست از قید و بند بر میداشت، زیبایی باور نکردنی اش خود را بیشتر نشان می داد و رفتارش نسبت به مردها تحریک کننده تر می شد...
صد سال تنهایی اثر گارسیا مارکز ترجمه بهمن فرزانه
سلام
انتخابهاي بسيار جالبي بودند اين دو!
من كه خيلي لذت بردم از خواندنشون! :happy:
چشم، ولی فکر نکنم حالا حالا حالاهـــــــــــــــــــا نوبتش بشه !
مهم اينه كه تصميم گرفتيد حتما بخونيدش!
تا ان زمان هم به قول خودتون صبوري پيشه خواهيم كرد! :happy:
نکته دقیق و به جاییه، به هر حال اگر سعی کنیم موضوع داستان لو نره فکر نکنم مشکلی پیش بیاد
در ضمن اگر کسی مثلا چند توصیف از یک کتاب رو خوند و تصمیم گرفت کناب رو کامل بخونه میتونه بقیه توصیفات نخونه، [ مثل من
]
موضوع داستان كه معمولا لو نميره مخصوصا وقتي فقط يكي دو متن كوتاه باشه! در مورد
شوهر آهو خانم متاسفانه هر چي مي كنم نمي تونم از بعضي قسمتهاش دست بكشم! البته به نظر نمياد چند متن كوتاه از يك كتاب 900 صفحه اي لذت خواندن آن را تخريب كند! البته اگه احيانا نگراني وجود داره بهتره پس همونطور كه شما اشاره فرموديد كساني كه هنوز كتاب رو نخوندن همه نوشته ها رو نخونن! خوشبختانه نام كتابها هم در عنوان پست داده شده! :happy:
مهدخت خيال داشت در باغ بماند و اول زمستان خودش را نشا بزند. اين را بايد از باغبانها میپرسيد که چه وقتي براي نشا زدن خوب است. او که نميدانست ولي اينکه مهم نبود، ميماند و نشا ميزد. شايد درخت ميشد. ميخواست کنار حوض برويد يا برکههايي سبز تر از لجن و حسابي به جنگ حوض برود. اگر درخت ميشد، اگر درخت ميشد آنوقت جوانه ميزد. پر از جوانه ميشد. جوانههايش را بدست باد ميداد، يک باغ پر از مهدخت. مجبور ميشدند تمام درختان آلبالو و گيلاس را ببرند تا مهدخت برويد. مهدخت ميروئيد. هزار هزار شاخه ميشد. با تمام عالم معامله ميکرد و روي زمين پر از درخت مهدخت ميشد. امريکائيها نشاي او را ميخريدند و به کاليفرنيا و يا مناطق سردسيرتر ميبردند. جنگل مهدخت، حتما آها ميگفتند «ماهد کات». کم کم او را آنقدر تلفظ ميکردند تا در اينجا ميشد «مدوک» و آنجا «مادوک» آنوقت چهار صد سال بعد زبانشناسها بر سر او بحث ميکردند و با رگهاي سيخ شده ثابت ميکردند که اين دو لغت يکي و از ريشه «ماديک» است و اصل افريقائي دارد. آنوقت زيست شناسها اعتراض ميکردند که درخت سردسيري نميتواند در افريقا برويد. مهدخت سرش را به ديوار کوبيد، چندبار سرش را کوبيد، آنقدر کوبيد تا بگريه افتاد. ميان هقهق گريه فکر کرد که امسال حتما تور دور افريکا ميگردد. به افريقا ميرود تا برويد، دلش ميخواست درخت گرميسير باشد. دلش ميخواست و هميشه کار دل است که آدم را به ديوانگي ميکشد.
داستان "مهدخت" از مجموعه ی "زنان بدون مردان"، نوشته ی شهر نوش پارسی پور
سلام و درود فراوان به مدير گرامي!
متن زيبايي بود! :happy: اينكه مدير ادبيات هم در تاپيك حضور داشته باشند خود به پربار شدن تاپيك كمك بسزايي مي كند. اميدوارم همچنان شما رو اينجا زيارت كنيم ! :happy: