m-o-h-s-e-n
Registered User
ای پادشاه حسن خدا را بسوختیم
آخه سوال کن که گدا را په حاجتست
آخه سوال کن که گدا را په حاجتست
تنهايي
ريشه تمامي گناهان و درد هاست ،
چوپان را
“تنهايي”
دروغگو کرد …
تو مي گي ساده بگير زندگي و منو رها کندل من در هوس روی تو ای مونس جان
خاک راهیست که در دست نسیم افتادست
همه کارم ز خود کامی سد نامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز و سازند محفلها
در هجر تو گر چشم مرا آب روانست
گو خون جگر ریز که معذور نمانده ست
تو رفيق لحظه هايم , ازکنارم دور مرودر هجر تو گر چشم مرا آب روانست
گو خون جگر ریز که معذور نمانده ست
میسوزد از چمن نسیم بهشت
هان بنوشید دم به دم می ناب
در آستین مرقع پیاله پنهان کن
که همچو چشم صراحی زمانه خونریز است
تو در کنار فراتی ندانی این معنی
به راه بادیه دانند قدر آب زلال