wonnin
مدیر بازنشسته
اتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس
ان چنان سوختم از اتش هجران که مپرس
شهریار
ان چنان سوختم از اتش هجران که مپرس
شهریار
جرمی ندارم بیش از این کز جان وفادارم ترا
ور قصد آزارم کنی هرگز نیازارم ترا
زین جور بر جانم کنون، دست از جفا شستی به خون
جانا چه خواهد شد فزون، آخر ز آزارم ترا
جانا ز لطف ایزدی گر بر دل و جانم زدی
هرگز نگویی انوری، روزی وفادارم ترا
آه دردآلود سعدی گر ز گردون بگذرد
در تو کافردل نگيرد ای مسلمانان نفير
تو بر مایه ی دانش خود مایستکه بالای هر دانشی دانشی است