مشاعره!!!

[roshi.whitewolf]

آزمودم در این شهربخت خویش
وقت آنست که برون کشم از این شهر رخت خویش

 

[wonnin]

شکوه در مذهب درویش حرام است ولیکن

با چه یاران دغا و دغلی ساخته ام

استاد شهریار

 

[peyman5534]

منو خودم با هم خوشبختیم اره میشه میبینی میتونم
استاد بلک کت

 

[Morak]

مسکین خر اگر چه بی تمیز است
چون بار همی برد عزیز است
گاوان و خران باربردار
به ز آدمیان مردم آزار

 

[roshi.whitewolf]

گر کار فلک به عدل سنجیده بُدی
احوال فلک جمله پسندیده بُدی
وَر عدل بُدی به کارها در گردون
کی خاطر اهل فضل رنجیده بُدی

 

[roshi.whitewolf]

اَبر آمد و زار بر سرِ سبزه گریست
بی باده ی گلرنگ نمی شاید زیست
این سبزه خود امروز تماشا گه ماست
تا سبزه خاک ما تماشا گه کیست

 

[roshi.whitewolf]

در کارگه کوزه گری کردم رای
در پایه ی چرخ دیدم استاد به پای
می کرد دلیر کوزه را دسته و سر
از کله دولتی و از پای گدای

 

[wonnin]

یار گرفته‌ام بسی، چون تو ندیده‌ام کسی

شمع چنین نیامدست از در هیچ مجلسی

سعدی

 

[Erfan_Buffon]

یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا

یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
مولانا

 

[Haideranoos]

آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت

که اگر سر برود از دل و از جان نرود

حافظ

 

[Erfan_Buffon]

در بیان ناید جمال حال او
هر دو عالم چیست عکس خال او

چونک من از خال خوبش دم زنم
نطق می‌خواهد که بشکافد تنم

همچو موری اندرین خرمن خوشم
تا فزون از خویش باری می‌کشم

مولانا

 

[ali/24]

شب سرد و انتظار در کوی یار
هوای سرد و انتظار و باز همان انتظار

نگاه منو چراغ اطاق یار
فکر من کجام در آن سوی یار

 

[roshi.whitewolf]

انتظار نکش او باد شدست
گر نجنبی هوا خراب شدست
تکانی بده به آن بدن داغانت
هیزمی بزن تا نشی نیاز درمانت

 

[babdo]

تاکی به تمنای وصال تو یگانه / اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه

خواهد به سر آید، شب هجران تو یانه؟ /ای تیر غمت را دل عشاق نشانه


شیخ بهایی

 

[kyle]

تاکی به تمنای وصال تو یگانه / اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه

خواهد به سر آید، شب هجران تو یانه؟ /ای تیر غمت را دل عشاق نشانه


شیخ بهایی

همچو این می خوشگوار و صاف نیست.......ترک این می گفتن از انصاف نیست

 

[babdo]

تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت

جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت

حافظ

 

[roshi.whitewolf]

دیدی که یار چون ز دل ما خبر نداشت:general503:
ما را شکار کرد و بیفکند و برنداشت

 

[wonnin]

دیدی که یار چون ز دل ما خبر نداشت:general503:
ما را شکار کرد و بیفکند و برنداشت

تا که بودیم نبودیم کسی،

کشت ما را غم بی همنفسی

تا که رفتیم همه یار شدند،

خفته ایم و همه بیدار شدند

 

[babdo]

درد عشقی کشیده‌ام که مپرس
زهر هجری چشیده‌ام که مپرس
گشته‌ام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیده‌ام که مپرس


حافظ

 

[roshi.whitewolf]

بیا تا برآریم دستی ز دل
که نتوان برآورد فردا ز گل