برگزیده های پرشین تولز

هاروکی موراکامی

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
برای ما چندان مهم نیست که دونده‌ای دیگر را شکست دهیم. البته دوندگان تراز اول دوست دارند از نزدیک‌ترین رقبای‌شان جلو بزنند و بر آنان غلبه کنند ولی در مجموع، محور اصلی کار یک دونده، رقابت فردی نیست. بی‌شک دوندگانی هم پیدا می‌شوند که برای چیره شدن بر رقیبی خاص تن به تمرینات سخت می‌دهند ولی سؤال این است که که اگر بنا به هر دلیلی آن فرد نتواند در رقابت شرکت کند آنان چه خواهند کرد؟ در چنین مواقعی یا انگیزه‌شان را به کلی از دست می‌دهند و یا دست کم میل و رغبت‌شان فروکش می‌کند. چنین افرادی در این رشته زیاد دوام نخواهند آورد.

عاملی که بیش از هر چیز دیگر به اکثر دوندگان انگیزه می‌دهد، هدف شخصی است: برای نمونه، رسیدن به یک حد نصاب تازه و شکستن کرود خود. مادامی که یک دونده بتواند دست به رکوردشکنی بزند از کار خود خشنود خواهد بود. در غیر این صورت، چنین احساسی سراغ او نخواهد آمد. حتا اگر نتواند به حد نصاب مورد نظر خود برسد، تا زمانی که از کار و نهایت تلاش خود رضایت داشته باشد -که شاید در جریان مسابقه هم منجر به کشف مهم در مورد خود او شده باشد- به هدف خود رسیده است و احساسی امیدوارانه و خوشایند تا مسابقه بعد به او انگیزه خواهد داد.

این قاعده در حرفه خود من نیز مصداق دارد. در رمان‌نویسی نیز تا جایی که من می‌دانم، مسئله‌ای به نام برد و باخت مطرح نیست. شاید فروش نسخه‌های فراوان از یک رمان، اهدای جایزه‌هایی به آن و ستایش‌های منتقدان، ملاک‌هایی برای موفقیت آن کتاب در جهان ادبیات تلقی شوند، ولی در نهایت هیچ یک از این موارد اهمیتی ندارند. نکته اساسی آن است که آیا نوشتار به ملاک‌هایی که نویسنده برای خود تعیین کرده است، دست یافته است یا نه. ناکامی در دستیابی به معیارها و ملاک‌ها، موضوعی نیست که بتوان به راحتی توضیحش داد. وقتی پای دیگران در کار باشد، آدم همیشه می‌تواند یک توضیح مجاب‌کننده ارائه دهد، ولی او که نمی تواند سر خودش کلاه بگذارد. از این منظر نشوتن یک رمان و دودین تا آخر خط مسابقه ماراتن، شابهت‌های بسیاری به هم دارند. اساسا یک نویسنده محرکی درونی و خاموش دارد و در پی کسب تأیید از جهان بیرون نیست. دویدن از دید من، هم تمرین است و هم یک استعاره. من با دویدن هر روزه و شرکت در مسابقات مختلف ذره ذره ملاک‌ها را بالا می‌برم و با شفاف کردن هر مرحله از کار در واقع خود را ارتقا می‌دهم. دلیل تلاش هر روزه من دست‌کم همین بوده است که سطح کار خود را بالاتر ببرم. خودم می‌دانم که دونده بزرگی نیستم، از هیچ نظر. معمولی هستم یا شاید بتوان گفت: متوسط. ولی مسئله آن نیست بلکه نکته مهم این است که آیا می‌توانم از دیروز بهتر باشم یا نه. در دوهای استقامت تنها رقیبی که باید بر آن غلبه کرد، خود است، کسی که قبلا بوده‌اید.

"از دو که حرف می زنم ، از چه حرف می زنم"
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
وقتی قهوه حاضر شد ، آن را در یک ماگ ریختم(یک ماگ با لگوی موزه ی استرالیا که از سیدنی خریده بودم.) ، آن را به اتاقم بردم ، پشت میزن نشستم ، اپل مکنتاشم را روشن کردم ، کنسرتوی تِلِمان قسمت مربوط به سازهای بادی را در دستگاه گذاشتم، با صدای کم ، و کار روزانه را شروع کردم. هنوز بیرون تاریک بود. روز تازه داشت شروع می شد.روز خاصی در سال بود و در عین حال یک روز کاملا معمولی. من داشتم پشت میز کامپیوترم کار می کردم. شاید یکی از این سال ها ، آن نوع تولد دراماتیکم را داشته باشم و بخواهم قایقی وسط خلیج توکیو برانم و یک آتش بازی بزرگ راه بیندازم . و آیا لزومی دارد که چنین تولدی برسد ، اینکه بی معطلی قایقی کرایه کنم ، و بدون توجه به اینکه دیگران ممکن است چه بگویند ، در اعماق زمستان با یک بغل وسایل آتش بازی به سوی خلیج توکیو پیش برانم . دست کم ، امروز چنین روزی نیست. تولد امسال چنین تولدی نیست. من مثل همیشه پشت میزم می نشینم ، و به آرامی کار روزانه ام را انجام می دهم.

از مقدمه ی کتاب : داستان های تولد / با انتخاب و مقدمه ی هاروکی موراکامی / برگردان : فرناز حائری و احسان کیانی خواه
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
You couldn’t begin to imagine who I am, where I’m going, or what I’m about to do, All of you are trapped here. You can’t go anywhere, forward or back. But I’m not like you. I have work to do. I have a mission to accomplish. And so, with your permission, I shall move ahead

Haruki Murakami, 1Q84​
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
درود

این مصاحبه رو تازه خوندم. برخی قسمت هاش جالبه!

__________________

گفت‌وگو با «مهدی غبرایی» درباره رمان «پس از تاریکی»
مهدی غبرایی
بنا داشتم کتاب «قریشی» به نام «نزدیکی» را ترجمه کنم. منتهی خانم «نیکی کریمی»–که حرفه‌اش چیز دیگری‌ است–آمد سراغ این کتاب. البته من کاری به این ندارم. ممکن است....

چند ساعت در توكیو

«هاروكی موراكامی» چهره‌ای جهانی و نام‌آشناست و همین چند ماه پیش نیز به‌همراه «محمود دولت‌آبادی»، نامزد جایزه بوكر آسیا شد. از این نویسنده در ایران چندین رمان و مجموعه‌داستان به چاپ رسیده است كه سهم مترجم برجسته، «مهدی غبرایی» از مابقی مترجمان بیشتر است. از جمله كتاب‌هایی كه «غبرایی» از این نویسنده ترجمه كرده می‌توان به «كافكا در كرانه»، «پس از تاریكی»، «گربه‌های آدم‌خوار» و... اشاره كرد. رمان «پس از تاریكی» در سال 2004 میلادی منتشر شد. این رمان، روایتی است از چند ساعت زندگی در توکیو. رمان، در 18 فصل نوشته شده و نویسنده در ابتدای هر فصل، زمان داستان را با كشیدن ساعتی در گوشه صفحه یادآور می‌شود. درباره این رمان كوتاه، گفت‌وگویی با مترجم كردیم كه آن را خواهید خواند.

شما در صحبت‌های‌تان همیشه اشاره کردید اگر کتابی که ترجمه کرده‌اید به اندازه‌ای سانسور شود که لطمه جدی ببیند، از انتشار آن صرف‌نظر می‌کنید. البته آثاری هم که منتشر کرده‌اید، پای‌بندی شما به این گفته را نشان می‌دهد. در این رمان چنین مشكلی وجود داشت؟

خوشبختانه اصلا کتاب مسئله‌ای نداشت که بخواهد سانسور شود. یعنی مشکل چندانی نداشت. البته تنگ‌نظری‌هایی در این زمینه بود اما موارد، کوچک و البته مضحک بود كه با منطق من اصلا جور درنمی آمد. یعنی پنج، شش تا مورد اینطوری بیشتر نبود.

یعنی هیچ‌کدام از فصل‌ها حذف نشد؟

نه. به هیچ‌وجه. خوشبختانه اصل کتاب اینطور نبود که قرار باشد فصلی حذف شود و همانطور که گفتم حذف‌ها در حد بسیار کوچک بود. خوشبختانه حذفی که بخصوص به ساختار لطمه بزند انجام نشد. همانطور که شما خودتان هم گفتید اگر قرار باشد لطمه جدی به کتاب وارد شود اصلا من از زحمتی که کشیده‌ام می‌گذرم اما در این رمان حذف‌هایی که انجام شد اصلا لطمه جدی به کار نمی‌زد.

این سوالم برای این بود که بعضی وقت‌ها کتاب‌هایی چاپ می‌شود که ناشر یا مترجم تن به حذف‌های چندده‌صفحه‌ای یا حتی بیشتر می‌دهد و کتاب ضایع می‌شود. مثلا ما شنیدیم «فرار کن خرگوش» (نوشته جان آپدایک) هفتاد، هشتاد صفحه حذفی داشته و انتشار کتاب با این حد و اندازه حذفی، واقعا درست نیست.


ببینید؛ خود من بنا داشتم کتاب «قریشی» به نام «نزدیکی» را ترجمه کنم. منتهی خانم «نیکی کریمی» –که حرفه‌اش چیز دیگری‌ است– آمد سراغ این کتاب. البته من کاری به این ندارم. ممکن است کسی استعداد داشته باشد و بیاید سراغ ترجمه. من هم اگر استعداد بازیگری داشته باشم شاید بروم و فیلم بازی کنم. (خنده). منعی نیست. اما بحث تن دادن به حذف- آن هم وقتی که به کتاب لطمه جدی وارد می‌شود- بحث دیگری ا‌ست. من وقتی «نزدیکی» را خواندم دیدم از این کتاب صد و بیست صفحه‌ای احتمالا بیست صفحه‌اش باید سانسور شود؛ یعنی یک‌ششم کتاب. من حاضر نشدم به چنین چیزی تن بدهم ولی خانم «کریمی» ترجمه کرد و دیگر نمی‌دانم چقدر از کتاب حذف شد. یعنی به نظر من اینجور کار کردن حرفه‌ای نیست. حداقل از دیدگاه من اینطور است.

با این رمان و آن رمان قبلی که از آثار «موراکامی» ترجمه کردید (کافکا در کرانه) خود من به‌عنوان یک مخاطب به این نتیجه رسیدم که این نویسنده در داستان کوتاه خلاق‌تر یا به تعبیر بهتر، جذاب‌تر عمل می‌کند. نظر شما در این باره چیست؟

«موراکامی»، تا آنجا که من آثارش را شناخته‌ام و بیشتر کارهایش را خوانده‌ام، واقعا در هر دو زمینه خلاقیت شگفت انگیزی دارد. متاسفانه بعضی کارهایش را نمی‌شود با جو موجود ترجمه کرد. مثلا «جنگل نروژی» را وقتی می‌خواندم، بعضی صحنه‌ها اشک در چشمم می‌آورد و این کتاب طوری بود که قطعا حذف‌هایی انجام می‌شد و لطمه‌های جدی به آن می‌خورد یا «خاطرات پرنده کوکی». البته این رمان آنقدر دردناک نیست اما در شگفت‌انگیزی دست کمی از «کافکا در کرانه» ندارد و من در واقع نویسنده‌ای را با خواندن آثارش کشف کردم و برایم خیلی لذت‌بخش بود. از آرزوهایم این است که اگر عمری باشد و یک روزگاری دست بدهد کارهایش را همانطور که وعده داده‌ام ترجمه کنم.

خودتان بهترین کار «موراکامی» را کدام می‌دانید؟

به نظرم «وقایع‌نامه» از برجسته‌ترین کارهایش است که البته به اصطلاح یک کار فنتستیک به‌شمار می‌رود و در زمینه کارهای رئالیستی، «جنگل نروژی» کار بسیار شیرینی‌ است. این رمان، داستان عشق جوانی است به یک نفر که بسیار شیرین و تاثیرگذار است. ولی خب؛ می‌ترسیدم که حذف‌هایش زیاد بشود و دیگر ارزش نداشته باشد آدم آن را منتشر کند.

«موراکامی» در این کار هم مثل آثار دیگرش یکسری بازی‌های فرمی دارد که مخصوص به خودش است و جزو خلاقیت‌های او به‌شمار می‌رود. در این رمان اولین چیزی که به ذهن می‌رسد، ساعت‌های زمانی است که بالای شروع هر فصل می‌کشد...

البته دیگران هم زمان کوتاه بیست و چهار ساعت یا دوازده ساعت را مبنای کار قرار داده‌اند ولی «موراکامی» همانطور که گفتید آمده و ساعت‌ها را کشیده و فصل‌ها را نامگذاری نکرد.

و البته این ترفندها گاهی اوقات چندان کارکردی هم ندارد. خودتان به‌عنوان مخاطب–جدای اینکه کار را ترجمه کردید – این ترفندها را چطور می‌بینید؟

«موراکامی»، بیشتر رمان‌هایی که نوشته، بخصوص این سه رمان «کافکا در کرانه»، «وقایع‌نامه» و «خاطرات پرنده کوکی»، رمان‌های نسبتا پرحجمی هستند و از همه پرحجم‌تر «خاطرات پرنده کوکی» است با متن انگلیسی ششصد صفحه‌ای. «کافکا در کرانه» نزدیک به پانصد صفحه بود. اما «پس از تاریکی» بسیار کم‌حجم‌تر از دیگر آثارش است. من دو تا متن از «پس از تاریکی» داشتم؛ با دو فونت مختلف که یکی دویست و سی صفحه بود و دیگری دویست و چهل، پنجاه صفحه. استنباط شخصی من این است که «موراکامی» خواسته در رمان «پس از تاریکی» یک اثر جمع و جورتری به همان سبک و سیاق رمان‌های پرحجمش بنویسد. شاید خواسته به‌نوعی همان تجربه‌ها در بازی‌ها و ترفندهای فرمی را در صفحات کوتاه‌تری تجربه کند. البته این استنباط شخصی من است و ممکن است درست نباشد.

چرا «موراکامی» این همه مورد استقبال مخاطبان انگلیسی‌زبان است؟ کار آخرش قبل از چاپ نزدیک به چند میلیون نسخه فروش رفت.

سوال‌تان برای من هم شیرین است. اصلا صحبت راجع به «موراکامی» شیرینی خاصی برایم دارد. من در مقدمه «کافکا در کرانه» حرف‌های زیادی راجع به «موراکامی» زده‌ام اما اساسی‌ترین نکته‌ در مورد این نویسنده این است که او علاوه بر اینکه بر فرهنگ سرزمین خودش مسلط است به فرهنگ غرب هم تسلط دارد. می‌دانید خودش هم مترجم آثار نویسندگان بزرگی مثل «کارور» و دیگران بوده و جالب اینجاست که علاوه بر اینها از نوجوانی با موسیقی غربی هم آشنا بوده. به همین دلیل در کتابش این عناصر فرهنگ غربی در کنار عناصر فرهنگ شرقی موج می‌زند و فکر می‌کنم دلیل اساسی جذابیتش برای غربی‌ها همین موضوع است. اگر خاطرتان باشد در مقدمه «کافکا در کرانه» هم اشاره کردم که از نویسندگان جدید ژاپنی–بخصوص بعد از جنگ دوم–«موراکامی»، «کوبوآبه» و «ایشی‌گورو» به فرهنگ غربی نزدیک‌تر هستند و دلیلش هم تاثیرپذیری‌شان از تمام عناصر فرهنگ غربی است.

در همین رمان «پس از تاریکی»، در بسیاری صفحات، اگر اسامی شخصیت‌ها را عوض کنیم، احساس می‌کنیم با یک رمان اروپایی طرف هستیم. مقصودم این است که فضای رمان شباهت زیادی با رمان‌های اروپایی دارد. مسئله جالب دیگر، معلق ماندن داستان است. داستان، در پایان، در خلأ رها می‌شود و مخاطب احساس می‌کند در یک ساعات کوتاهی با شخصیت‌ها همراه شده و بعد از آنها جدا شده و انگار شخصیت‌های رمان همچنان در زندگی خودشان شده‌اند.

اتفاقا عده‌ای بعد از اینکه ترجمه کردم و خواندند گفتند چرا نویسنده داستان را رها کرده؟ به‌نظرم یکی از عناصر داستان معاصر این است که نتیجه‌گیری نمی‌کند و می‌گذارد که مخاطب خودش تصمیم بگیرد. نویسنده سعی می‌کند تخیل مخاطب را پرواز دهد. یکی از کارهایی که این دسته از نویسنده‌ها می‌کنند همین است.



گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
صفحه نخست - فرهنگ و هنر
منبع: tehrooz.com
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
بیش از ده دقیقه سرگرم این کار نبودیم که فهمیدم موج ها به پایم رسیده اند. دریا بی هیچ صدا یا هشداری ناگهان زبان نرم و درازش را به جایی که ایستاده بودم رسانده بود. تا به حال چیزی شبیه این ندیده بودم. هرچند بچه بودم ، اما در ساحل بزرگ شده بودم و می دانستم اقیانوس می تواند چه ترسناک باشد و از وحشیگری آن بی هیچ هشداری خبر داشتم. بنابراین ، خیلی احتیاط کرده بودم که از خط آب دور باشم. با وجود این احتیاط ، موج ها به چند سانتی جای ایستادنم رسیده بودند. بعد آب به همان بی صدایی پس کشید و به همان حال ماند. موج هایی که به پایم رسیده بودند ، مثل هر موجی خالی از تهدید بودند_شستن ملایم کرانه ی شنی_ اما چیزی شوم با خود داشتند _ چیزی مثل لمس کردن پوست مار_ که سرمایی در ستون فقراتم دواند. ترسم کاملا بی پایه بود و کاملا واقعی.به غریزه می دانستم که زنده اند. موج ها زنده بودند. می دانستند آنجا هستم و قصد داشتند مرا بربایند. احساس کردم که انگار جانور آدم خواری در جایی از جلگه ی پرعلفی کمین کرده و در خیال لحظه ای است که رویم بجهد و با دندان های تیزش تکه پاره ام کند. ناچار بودم بدوم.

نفر هفتم / از مجموعه داستان "گربه های آدمخوار"/ برگردان: مهدی غبرایی
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
گفت: "می گن تنها چیزی که باید ازش ترسید ، خود ترسه ، اما من اینو حرفو قبول ندارم." بعد لحظه ای مکث کرد و افزود: " آه ، ترس که سر جاش ، باشه . ترس به شکلای مختلف ، تو زمانای مختلف سراغمون میاد و وجودمونو لبریز می؛ اما ترسناک ترین کاری که می تونیم انجام بدیم اینه که بهش پشت کنیم و چشامونو ببندیم ؛ چون در این صورت ارزشمندترین گوهر درونمونو برمی داریم و تسلیم عنصر دیگری می کنیم. در مورد من این عنصر موج بود."


نفر هفتم / از مجموعه داستان "گربه های آدمخوار"/ برگردان: مهدی غبرایی
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
روی زمین باران ریزی می بارید. در روز گرانقدر واپسین من . شاید در یکی از رمان های جی.جی.بالارد ، یک ماه تمام باران ببارد ، اما بگذارید باران صبر کند تا من از صحنه بروم. امروز روز من بود و دلم می خواست تو آفتاب دراز بکشم ، موسیقی گوش بدهم و نم نمک نوشیدنی خنک بخورم.

سرزمین عجایب بی رحم و ته دنیا / برگردان: مهدی غبرایی
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
0513014-thumbx300.jpg

0513015-thumbx300.jpg

Haruki Murakami receives honorary doctorate from Univ. of Hawaii

Renowned Japanese novelist Haruki Murakami receives an honorary doctorate from the University of Hawaii at Manoa in Honolulu on May 12, 2012, which was conferred as the university held its graduation ceremony in Honolulu.​
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
[ابرقورباغه گفت:] "اشکال نداره آقای کاتاگیری. بهتر که یادت نیست. کل جنگ وحشتناک تو حوزه ی تخیل اتفاق افتاد. موقعیت مکانی فوق العاده ای بود برای میدان نبرد. اونجاست که ما پیروزی یا شکستامونو تجربه می کنیم. تک تک ماها موجوداتی فانی هستیم : بلاخره همه مون شکست می خوریم. ولی همون طور که ارنست همینگوی به روشنی دیده بود ، ارزش غایی زندگی ما در چطور پیروز شدن مون نیست بلکه با چطور شکست خوردن مونه...

ابرقورباغه توکیو را نجات می دهد / برگردان :فرناز حائری
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
3.jpg



Letters are just pieces of paper,” I said. “Burn them, and what stays in your heart will stay; keep them, and what vanishes will vanish

Norwegian Wood
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
I love the song of the Beatles, “Nowhere Man.” When I wrote the final part of Norwegian Wood, originally, I listened to “Nowhere Man. So I think there is some part of “Nowhere” in the last of the book. To me this is a nowhere place, nowhere city, nowhere street

14 - NOWHERE MAN - Beatles.mp3 - 4shared.com - online file sharing and storage - download

He's a real nowhere Man,
Sitting in his Nowhere Land,
Making all his nowhere plans
for nobody.

Doesn't have a point of view,
Knows not where he's going to,
Isn't he a bit like you and me?

Nowhere Man, just listen,
You don't know what you're missin',
All the world's at your command.

(lead guitar)

He's as blind as he can be,
Just sees what he wants to see,
Nowhere Man can you see me at all?

Nowhere Man, don't worry,
Take your time, don't hurry,
Leave it all 'till somebody else
lends you a hand.

Doesn't have a point of view,
Knows not where he's going to,
Isn't he a bit like you and me?

Nowhere man please listen,
you don't know what your missin'
Nowhere Man, the world is at your command

He's a real Nowhere Man,
Sitting in his Nowhere Land,
Making all his nowhere plans
for nobody.
Making all his nowhere plans
for nobody.
Making all his nowhere plans
for nobody.​
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
I didn't want to be a writer, but I became one. And now I have many readers, in many countries. I think that's a miracle. So I think I have to be humble regarding this ability. I'm proud of it and I enjoy it, and it is strange to say it this way, but I respect it

Haruki Murakami​
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
The opening of Haruki Murakami's novel 'The Wind-Up Bird Chronicle' set to Rossini's 'The Thieving Magpie'.


"When the phone rang I was in the kitchen, boiling a potful of spaghetti and whistling along with an FM broadcast of the overture to Rossini's The Thieving Magpie, which has to be the perfect music for cooking pasta"?​


 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
tumblr_m4oao2U3kR1qjd1kgo1_500.jpg

جونپی فکر کرد ، می خواهم داستان هایی بنویسم متفاوت از آنچه تا حالا نوشته ام :می خواهم در مورد مردمی بنویسم که رویا می بافند و منتظر می شوند تا شب سرآید ، کسانی که آرزومند روزند تا بتوانند کسانی را که دوست دارند در آغوش بگیرند. ولی الان باید اینجا صبر کنم و این زن و دختر را تماشا کنم. هرگز نمی گذارم کسی _هیچ کس_ سعی کند آن ها را توی آم جعبه ی احمقانه بگذارد _ حتی اگر آسمان به زمین بیاید یا زمین با غرشی شکاف بردارد.

پای عسلی/ برگردان : فرناز حائری

I want to write stories that are different from the ones I’ve written so far, Junpei thought: I want to write about people who dream and wait for the night to end, who long for the light so they can hold the ones they love. But right now I have to stay here and keep watch over this woman and this girl. I will never let anyone – not anymore – try to put them into that crazy box – not even if the sky should fall or the earth crack open with a roar.

Haruki Murakami - Honey Pie

‫(Haruki Murakami)هاروکی موراکامی | Facebook‬
 

hossein137

مدیر انجمن عکس و عکاسی
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,400
لایک‌ها
10,757
سن
34
محل سکونت
Isfahan

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
Should I have slept with her? That’s the central question of this piece. The answer is beyond me. Even now, I have no idea. There are lots of things we never understand, no matter how many years we put on, no matter how much experience we accumulate. All I can do is look up from the train at the windows in the buildings that might be hers. Every one of them could be her window, it sometimes seems to me, and at other times I think that none of them could be hers. There are simply too many of them

A Window
 

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846
گاهي سرنوشت مثل طوفان شني است که مدام تغيير سمت مي دهد. تو سمت را تغيير مي دهي، اما طوفان دنبالت مي کند. تو باز مي گردي، اما طوفان با تو ميزان مي شود. اين بازي مدام تکرار مي شود، مثل رقص شومي با مرگ پيش از سپيده دم. چرا؟ چون اين طوفان چيزي نيست که دورادور بدمد، چيزي که به تو مربوط نباشد. اين طوفان خود توست. چيزي است در درون تو. بنابراين تنها کاري که مي تواني بکني تن در دادن به آن است، يکراست قدم گذاشتن درون طوفان، بستن چشمان و گذاشتن چيزي در گوش ها که شن تويش نرود و گام به گام قدم نهادن در آن. در آن نه ماهي هست، نه خورشيدي، نه سمتي، و نه مفهوم زمان...

.... و طوفان که فرونشست، يادت نمي آيد چي به سرت آمد و چه طور زنده مانده اي. در حقيقت حتي مطمئن نخواهي شد که طوفان واقعا به سر رسيده. اما يک چيز مشخص است. از طوفان که در آمدي، ديگر همان آدمي نخواهي بود که به طوفان پانهاده بودي. معني اين طوفان همين است.


کافاکا در کرانه
 
بالا