• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هاروکی موراکامی

A.GH.N

Registered User
تاریخ عضویت
13 ژانویه 2007
نوشته‌ها
558
لایک‌ها
115
محل سکونت
USENET
You know, I just woke from a dream. It wasn't like a typical dream, it seemed more like I'd walked into an alternate universe. Yep, it's real. I mean, technically it's a phenomenon of sleep, but you can have so much damn fun in your dreams. And of course, everyone knows fun rules. Yeah...

این از نوشته‌های مواراکامی نیست! :دی این یه لیریک از آهنگ‌های Shpongle هست که الآن دارم گوش می‌کنم.. این کلا حرف‌های موارکامی تو سرزمین عجایب بی‌رحم و تقریبا فکر اصلی این داستان و داستان کوتاه Sleep ـه. برام جالب بود.
اسم کامل آهنگ هم Botanical Dimensions از آلبومه Nothing Lasts... But Nothing Is Lostـه! حتی اسم آلبوم هم صحنه‌های سرزمین عجایب بی‌رحم رو یادم می‌یاره.

پن:
یه تاپیک‌هم واسه مواراکمی تو تالار موسیقی باز کنید. :دی
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
این از نوشته‌های مواراکامی نیست! :دی این یه لیریک از آهنگ‌های Shpongle هست که الآن دارم گوش می‌کنم.. این کلا حرف‌های موارکامی تو سرزمین عجایب بی‌رحم و تقریبا فکر اصلی این داستان و داستان کوتاه Sleep ـه. برام جالب بود.
اسم کامل آهنگ هم Botanical Dimensions از آلبومه Nothing Lasts... But Nothing Is Lostـه! حتی اسم آلبوم هم صحنه‌های سرزمین عجایب بی‌رحم رو یادم می‌یاره.

پن:
یه تاپیک‌هم واسه مواراکمی تو تالار موسیقی باز کنید. :دی
درود

خوشحالم که یک موراکامی خوان می بینم :D

یه سوال ! این قسمت کوت شده ی توی پستتون رو از توی پست های این تاپیک برداشتید؟
 

A.GH.N

Registered User
تاریخ عضویت
13 ژانویه 2007
نوشته‌ها
558
لایک‌ها
115
محل سکونت
USENET
درود

خوشحالم که یک موراکامی خوان می بینم :D

یه سوال ! این قسمت کوت شده ی توی پستتون رو از توی پست های این تاپیک برداشتید؟

نه. گفتم که؛ لیریک این آهنگ هست:

Pick a color
Blue..
Pick a number
Eight!
Pick another number
six...

Dream is destiny

You know, I just woke from a dream. It wasn't like a typical dream, it seemed more like I'd walked into an alternate universe. Yep, it's real. I mean, technically it's a phenomenon of sleep, but you can have so much damn fun in your dreams. And of course, everyone knows fun rules. Yeah...
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
نه. گفتم که؛ لیریک این آهنگ هست:

اوه بله !گفتم نکنه من اطلاعات نادرستی توی پست هام داده باشم!

____________________________

این سایه ها زمانی به تن زنش که به آن ها نفس گرم زندگی می داد
چسبیده بود و به حرکتشان درمی آورد ؛اما حالا آن چه پیش چشمش
آویخته بود ، سایه های ژولیده ای بود بریده از ریشه های حیاتی و در
معرض پژمردگی مدام.

گربه های آدم خوار / داستان "تونی تاکیتانی" /برگردان:مهدی غبرایی
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
sxgdjfnx (640x427).jpg

ناکاتا خود را معرفی کرد:" اسم من ناکاتاست. اسم شما چیه؟"

گربه ی پلنگی باصدای خشکی گفت:"اسم ندارم."

"با اوکاوا چطوری؟ اشکال ندارم این طور صدایتان کنم؟"

"هرچه دلت بخواهد."

ناکاتا گفت:"خب، پس. آقای اوکاوا. به نشانه ی آشنایی ما قدری ساردین خشک میل دارید؟"

"عالیست. یکی از خوراکی های دلخواه من."

*******************************************
attachment-111313d1329567784-work.2499477.3.flat-550x550-075-f.kafka-shore-1.jpg


ناکاتا در را باز کرده بود و داشت بیرون می رفت که ایستاد و به طرف افسر برگشت."ببخشید قربان. ولی شما فردا در همین منطقه هستید؟"

پلیس با احتیاط گفت:"بله هستم. فردا غروب اینجا سر پستم. چرا می پرسید؟"

"حتی اگر هوا آفتابی باشد،پیشنهاد می کنم با خودتان چتر بیاورید ."

پلیس سری جنباند. سربرگرداند و نگاهی به ساعت دیواری انداخت. همقطارش دیگر باید تلفن بزند. "باشد. یادم می ماند که بیاورم."

"فردا از آسمان مثل باران ماهی می بارد.به نظرم بیشتر ساردین باشد. با تعدادی ماهی ماکرو."

پلیس خندید."ساردین و ماهی ماکرو، هان؟ پس بهتر است چتر را وارونه کنم و چند تایی بگیرم. با سرکه خوراک خوشمزه ای می شود."

ناکاتا با قیافه ای جدی گفت:"ماهی ماکروی سرکه زده یکی از غذاهای دلخواه ناکاتاست. اما تا فردا آن وقت به نظرم از اینجا رفته باشم."

کافکا در کرانه / هاروکی موراکامی/ برگردان :مهدی غبرایی
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
پس از تاریکی

برگردان: مهدی غبرایی

******************

جعبه ی سازش را مثل سر سگی دوست داشتنی نوازش کرد.

می گوید: "تمرین گروه نوازنده ها در زیرزمین ساختمانی همین دور وبر هاست .هر چه دلمان بخواهد سر و صدا راه می اندازیم. با اینکه وسایل گرمایی نداریم و این وقت سال خوب سرد است اما استفاده از آن مجانی است پس هرچه میتوانیم لباس می پوشیم."

ماری به جعبه نگاه میکند ." ترومبون است؟"

"احسنت! از کجا می دانی؟"

"ولش, شکل ترومبون را می شناسم"


" خب آره اما هزارها دختر هستند که حتی نمیدانند همچو چیزی وجود دارد. هر چند ملامتشان نمیکنم.میک جاگر و اریک کلاپتون با نواختن ترومبون ستاره ی راک نشدند . هیچ شنیدی جیمی هندریکس یا پیت تاونزند ترومبون خود را روی صحنه شکسته باشند؟ البته که نه . تنها چیزی که می شکنند گیتار برقی است. اگر ترومبون را می شکستند تماشاگران می زدند زیر خنده."

///

.
.
.
"منظورت از با خلاقیت زدن چیه؟ می شود یک مثال مشخص بزنی؟"

"هو...م...م...بگذار ببینم... موسیقی را تا آنجا که می توانی می فرستی به عمق قلبت ,چنانکه یک جور جابجایی فیزیکی را به تنت تحمیل می کند ,در عین حال همین جابجایی فیزیکی به شنونده هم تحمیل میشود .همین سبب ایجاد یک جور حالت مشترک میشود.شاید."
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
از گوش دادن به آهنگ های گروه لاوین اسپونفول سیر نمی شوم. موسیقی آن ها حالتی آسوده و فارغ بار دارد و هیچ نشانه ای از تصنع و خودنمایی در آن دیده نمی شود. با شنیدن آن نواهای آرامش بخش بسیاری از خاطرات دهه ی شصت برایم زنده می شوند. خاطراتی که البته چندان هم برجسته و بارز نیستند...

از دو که حرف می زنم ، از چه حرف می زنم / برگردان :مجتبی ویسی


دو تا از آهنگ های این گروه:

Nashville Cats

Summer in the City
 
Last edited:

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
Haruki Murakami’s record collection

Haruki Murakami’s record collection.jpg

_______________________

A person learns how to love himself through the simple acts of loving and being loved by someone else.

Haruki Murakami, 1Q84, p. 410-11​
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
murakami_by_lenin_grad (500x389).jpg

Scene from a Murakami novel

by ~lenin-grad

source

______________________

If writing novels is like planting a forest, then writing short stories is more like planting a garden.

Haruki Murakami​
 

TURK_AVENGER

کاربر فعال عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
13 جولای 2009
نوشته‌ها
3,422
لایک‌ها
891
محل سکونت
in Bruges
دیشب داشتم یه نوشته ای از دکتر احسان رضایی می خوندم که واقعآ تامل برانگیز بود . به هر حال من خودم به شخصه از نوشته هاش خیلی خوشم میاد ولی دیشبیه کمی متفاوت بود با سایر نوشته هاش .

اول از همه یه جورایی به موراکامی تاخته بود و از قلمش انتقاد کرده بود و گفته بود نوشته هاش ( یا حداقل ترجمه هاش ) به دلش ننشسته ! و این نظرشو یه جورایی به ما هم تحمیل می کرد .
بعد یه انتقاد کرده بود از انتشارات که چرا بازار رو دچار یکنواختی می کنن و به جای ترجمه و انتشار کتاب های تازه ، کتاب های موراکامی رو چندین انتشارات ، ترجمه و چاپ می کنن ( که منم با این موضوع موافقم )
و یه جوارایی گفته بود بیایید ازش خدا نسازیم . قبل از این هم نویسنده های معروف و خوب ژاپنی هم بودن که ما با نوشته هاشو آشنا بودیم ولی هیچ کدوم رو اینقدر بزرگ نکردیم و همه رو به آرامش دعوت کرده بود . دی

البته نوشته هاش عین این نبود ، من برداشت خودم از نوشتشو هم میکس کردم :| نیایید بگید چرا حرفشو فلان مدلی تحریف کردی :دی


به هر حال مربوط به این نویسنده می شد و گفتم شاید مرتبط با تاپیک باشه :|
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
دیشب داشتم یه نوشته ای از دکتر احسان رضایی می خوندم که واقعآ تامل برانگیز بود . به هر حال من خودم به شخصه از نوشته هاش خیلی خوشم میاد ولی دیشبیه کمی متفاوت بود با سایر نوشته هاش .

اول از همه یه جورایی به موراکامی تاخته بود و از قلمش انتقاد کرده بود و گفته بود نوشته هاش ( یا حداقل ترجمه هاش ) به دلش ننشسته ! و این نظرشو یه جورایی به ما هم تحمیل می کرد .
بعد یه انتقاد کرده بود از انتشارات که چرا بازار رو دچار یکنواختی می کنن و به جای ترجمه و انتشار کتاب های تازه ، کتاب های موراکامی رو چندین انتشارات ، ترجمه و چاپ می کنن ( که منم با این موضوع موافقم )
و یه جوارایی گفته بود بیایید ازش خدا نسازیم . قبل از این هم نویسنده های معروف و خوب ژاپنی هم بودن که ما با نوشته هاشو آشنا بودیم ولی هیچ کدوم رو اینقدر بزرگ نکردیم و همه رو به آرامش دعوت کرده بود . دی

البته نوشته هاش عین این نبود ، من برداشت خودم از نوشتشو هم میکس کردم :| نیایید بگید چرا حرفشو فلان مدلی تحریف کردی :دی


به هر حال مربوط به این نویسنده می شد و گفتم شاید مرتبط با تاپیک باشه :|

اگر ممکنه نقد دکتر احسان رضایی که من نمی شناسمشون رو بذار تا ببینیم چی نوشتن.

اما در مورد معضل چندین ترجمه از یک اثر که در ایران چیز تازه ای نیست ؛ مطمئن نیستم ولی فکر می کنم علتش همین عدم تعهد ایران به قانون کپی رایت هستش که هر مترجمی به خودش این اجازه رو می ده که هر داستانی رو که میلش کشید برداره و ترجمه کنه. اتفاقا یه جایی خوندم که موراکامی از ترجمه و انتشار کتاب هاش در کشورهایی مثل ایران اصلا راضی نیست و این آدم رو به فکر فرومی بره! هر چند وقت یک بار ، تب علاقمندی به آثار یک نویسنده بازار کتاب ایران رو فرا می گیره و ترجمه های مختلفی رو از آثار یک نویسنده ی خاص می بینیم، مثل دوره ای که تب پائولو کوئیلو، قشر کتابخوان ایرانی (به خصوص قشر کتاب خوان های غیر حرفه ای ) رو مبتلا کرده بود! الان شما بگرد و ببین آثار موراکامی رو چند نفر به انگلیسی ترجمه کرده ن ؟!



و البته ما ایرانی ها هستیم که در حال حاضر از بین نویسنده های ژاپنی ، موراکامی رو بیشتر از بقیه می شناسیم وگرنه قبل از ایشون نویسندگان چیره دستی هم بوده اند که شهرت جهانی دارن و جایزه ی نوبل ادبی هم گرفته اند! حالا اینکه چرا به آثار اون ها زیاد پرداخته نشده رو من نمی دونم ولی ممکنه علتش دیدگاه سنتی و خاص این نویسندگان باشه (که البته من خودم از مریدان چند تا از این نویسندگان ژاپنی هستم! ) ولی موراکامی فرقش اینه که داستان هاش ، با وجود این که وام دار فرهنگ و ادبیات ژاپنه (چیزی که منتقدانش در ژاپن قبول ندارن!) ، تونسته دیدگاه جهانی داشته باشه و این دیدگاهش رو به خوبی در داستان هاش نشون بده. در هر صورت از نویسنده ای که تا مرز گرفتن نوبل ادبی پیش رفته و چه بسا طی سال های آینده به این افتخار نائل بشه ، نمی شه همینجوری و با گفتن این که "داستان هاش به دل من ننشسته " انتقاد کرد!
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
به ملایمت دست روس دستم می گذارد. "خیلی چیزها هست که تقصیر تو نیست. یا تقصیر من.تقصیر پیشگویی ها هم نیست ، یا نفرین ها یا DNA ، یا پوچی . تقصیر ساختارگرایی یا سومین انقلاب صنعتی هم نیست.همه می میریم و ناپدید می شویم ،ولی علتش این است که **** خود دنیا را بر پایه ی ویرانی و فقدان گذاشته اند. زندگی ما سایه هایی از این اصل رهنماست. مثلا باد می وزد . می تواند بادی شدید و خشن باشد ، یا نسیمی ملایم. اما سرانجام هر بادی فرو می میرد و ناپدید می شود. باد شکل ندارد. فقط حرکت هواست. باید به دقت گوش بدهی. بعد استعاره را می فهمی."

کافکا در کرانه / برگردان : مهدی غبرایی
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
دختر گفت:" اینجا چه کار می کنی؟دیروز هم تو را دیدم."

"دنبال چیزی می گردم."

"چی؟"

اعتراف کردم: "دقیقا نمی دانم. فکر می کنم شبیه یک در باشد."

دختر تکرار کرد: "یک در؟ چه جور دری؟ همه شکل و همه رنگ دری وجود دارد."

درباره اش کمی فکر کردم.یک در؟ چه شکلی و چه رنگی؟ تا آن وقت حتی یک بار هم به شکل یا رنگ درها فکر نکرده بودم."نمی دانم.چه شکلی یا چه رنگی ممکن است باشد.اصلا شاید در نباشد."

"منظورت این است که شاید یک چتر یا چیزی شبیه آن باشد؟ "

گفتم: "یک چتر؟هوم م م.فکر کنم دلیلی وجود ندارد که چتر نباشد."

"اما شکل و اندازه چتر ها با هم فرق می کند.کاری که می کنند با هم هم فرق می کند."

"درست است اما مطمئنم وقتی آن را ببینم می شناسمش و می گویم:"آهان،خودشه"،حالا چه چتر باشد،چه در،یا حتی دونات."

دختر گفت:"آهان.خیلی وقت است دنبالش می گردی؟"

"مدت زیادی است قبل از اینکه تو به دنیا بیایی."

او در حالیکه به کف دستش خیره شده بود،گفت: "راست می گویی؟نظرت چیه به تو کمک کنم پیدایش کنی؟"

گقتم:"واقعا خوشحال می شوم."

"پس باید دنبال چیزی بگردم که نمی دانم چیه،اما شاید یک در باشد،شاید یک چتر،یا یک دونات،یا یک فیل؟"

گفتم:"دقیقا.اما وقتی آن را ببینی،می فهمی خودش است."

************************

از داستان کوتاه "کجا ممکن است پیدایش کنم"/برگردان:بزرگمهر شرف الدین
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
يک شاعر در بييست و يک سالگي مي‌ميرد، يک انقلابي يا يک ستاره راک در بيست و چهار سالگي. اما بعد از گذشتن از آن سن فکر مي‌کني همه چيز روبه‌راه است، فکر مي‌کني توانسته‌اي از منحني مرگ انسان بگذري و از تونل بيرون بيايي. حالا در يک بزرگراه شش‌بانده مستقيم به سوي مقصد خود در سفر هستي. چه بخواهي باشد و چه نخواهي. موهايت را کوتاه مي‌کني، هرروز صبح صورتت را اصلاح مي‌کني. ديگر شاعر نيستي يا يک انقلابي و يا يک ستاره راک. در باجه‌هاي تلفن از مستي بيهوش نمي‌شوي يا صداي «دورز»* را ساعت چهار صبح بلند نمي‌کني. درعوض از شرکت دوستت بيمه عمر مي‌خري. در نوشگاه هتل‌ها مي‌نوشي و صورت حساب‌هاي دندان‌پزشکي را براي خدمات درماني نگه مي‌داري. اين کارها در بيست‌وهشت سالگي طبيعي است.
اما دقيقا آن وقت بود که کشتار غيرمنتظره در زندگي ما شروع شد.

* : The Doors
فاجعه معدن در نيويورک(از مجموعه داستان "کجا ممکن است پیدایش کنم") / برگردان: بزرگمهر شرف‌الدين
 
Last edited:

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
آن‌گاه زن و شوهر با هم تنها می‌مانند. او روی کاناپه می‌نشیند، روزنامه می‌خواند و گاه‌گاه از مریض‌هایش می‌گوید، یا قسمت‌هایی از روزنامه را با صدای بلند می‌خواند. بعد، به هایدن یا موتسارت گوش می‌دهد. من از موسیقی بدم نمی‌آید ، اما هیچ‌وقت نمی‌توانم آن دو آهنگ‌ساز را از هم تشخیص دهم. آهنگ‌های‌شان برای من شبیه هم است. وقتی این را به همسرم می‌گویم، می‌گوید مهم نیست. « همه‌شان زیبا هستند. این مهم است.»

می‌گویم:« دقیقاَ مثل تو.»

او با لبخنی پهن جواب می‌دهد:« دقیقاَ شبیه من.» به نظرمی‌رسد از صمیم قلب خوشحال شده است.

خب. زندگی من این است- یا زندگی من قبل از آن‌که دیگر نتوانستم بخوابم- هر روزش دقیقاَ تکرار روز قبل. من قبلاَ دفتر خاطرات روزانة ساده‌ای داشتم؛ اما اگر یکی دو روز نوشتن را فراموش می‌کردم، حساب روزها و اتفاق‌ها از دستم درمی‌رفت. دیروز می‌توانست پریروز باشد، یا برعکس. گاهی نمی‌فهمم این چه جور زندگی‌ای است. منظورم این است که زندگی‌ام خالی است. من- خیلی ساده- شیفتة بی‌مرزی روزها شده بودم، شیفتة این‌که خودم، بخشی از این زندگی بودم؛ نوعی زندگی که من را، به تمامی، درون خود بلعیده بود. شیفتة این‌که باد جاپاهایم را، پیش از آن‌که فرصت کنم برگردم و نگاه‌شان کنم، پاک می‌کرد.

هروقت چنین احساسی داشتم، در آینة حمام به چهره‌ام نگاه می‌کردم- مجموعاَ پانزده دقیقه. ذهنم مثل یک تختة سفید خالی بود. من صورتم را مثل یک شیء می‌نگریستم، و صورتم به تدریج از بقیة من جدا می‌شد و تبدیل به چیزی می‌شد که هم‌زمان با من و کاملاَ به‌طور اتفاقی به‌وجود آمده بود. ادراک به سراغ من می‌آمد. این اتفاقی است که گاه و بی‌گاه می‌افتاد و ربطی به جای پا ندارد. واقعیت و من، هم‌زمان، در زمان حال وجود داریم. این مهم‌ترین چیز است.

اما حالا من دیگر خوابم نمی‌برد. وقتی دیگر نخوابیدم، دست از نوشتن خاطرات روزانه هم کشیدم.

__________
خواب (از مجموعه داستان "کجا ممکن است پیدایش کنم") / برگردان: بزرگمهر شرف‌الدين
 

S.M.H

‏‎کاربر فعال خاطرات و آشپزي و خوراکي ها
کاربر فعال
تاریخ عضویت
25 فوریه 2011
نوشته‌ها
5,666
لایک‌ها
6,608
سن
34
يک شاعر در بييست و يک سالگي مي‌ميرد، يک انقلابي يا يک ستاره راک در بيست و چهار سالگي. اما بعد از گذشتن از آن سن فکر مي‌کني همه چيز روبه‌راه است، فکر مي‌کني توانسته‌اي از منحني مرگ انسان بگذري و از تونل بيرون بيايي. حالا در يک بزرگراه شش‌بانده مستقيم به سوي مقصد خود در سفر هستي. چه بخواهي باشد و چه نخواهي. موهايت را کوتاه مي‌کني، هرروز صبح صورتت را اصلاح مي‌کني. ديگر شاعر نيستي يا يک انقلابي و يا يک ستاره راک. در باجه‌هاي تلفن از مستي بيهوش نمي‌شوي يا صداي «دورز»* را ساعت چهار صبح بلند نمي‌کني. درعوض از شرکت دوستت بيمه عمر مي‌خري. در نوشگاه هتل‌ها مي‌نوشي و صورت حساب‌هاي دندان‌پزشکي را براي خدمات درماني نگه مي‌داري. اين کارها در بيست‌وهشت سالگي طبيعي است.
اما دقيقا آن وقت بود که کشتار غيرمنتظره در ندگي ما شروع شد.

* : The Doors
فاجعه معدن در نيويورک(از مجموعه داستان "کجا ممکن است پیدایش کنم") / برگردان: بزرگمهر شرف‌الدين

حالم از روز مرگی بهم میخوره

بدترین چیز ممکنه
 

TURK_AVENGER

کاربر فعال عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
13 جولای 2009
نوشته‌ها
3,422
لایک‌ها
891
محل سکونت
in Bruges
اگر ممکنه نقد دکتر احسان رضایی که من نمی شناسمشون رو بذار تا ببینیم چی نوشتن.
لی لی جان شوخی این مدلی ؟ :D ولی اطاعت امر شد و مطلب رو پیدا کردم و عینآ براتون تایپ می کنم

اول این توضیح رو بدم که احسان رضایی ، دکترای ادبیات داره ، سردبیر مجله ی همشهری جوان هست و نقدهای ادبی هم می نویسه

متن یاداشت :


کافکا در کجا ؟

من داستان های موراکامی را دوست ندارم .
یعنی راستش را بخواهید ، از بین سه ترجمه ی " کافکا در ساحل یا کرانه یا هر جای دیگر " ، با
ترجمه ی مهدی غبرایی توانستم ارتباط برقرار کنم و بالاخره یک رمان از این ژاپنی پرطرفدار را به
پایان برسانم . با این حال هنوز هم دلیل این همه علاقه و توجه بازار نشر خودمان به موراکامی را
نمی فهمم ؛
یعنی به فرض کسانی هم توانسته اند با یک اثر از یک نویسنده ارتباط برقرار کنند و آن اثر پرفروش شود .
دیگر چه ضرورتی دارد که یکباره تمام مترجها و ناشرهایمان هجووم ببرند به سمت آن یک نویسنده و باقی آثار او را
چندباره ترجمه بکنند ؟ مسلمآ ادبیات ژاپن منحصر به همین یک چهره نیست . در ادبیات معاصر ژاپن و حتی در بین ژاپنی هایی
که به انگلیسی می نویسند و مقبولیت و محبوبیت جهانی دارند هم موراکامی تنها گزینه نیست
. حداقل دو نویسنده ی ژاپنی دیگر
هسند که برنده ی نوبل ادبیات شده اند ( یاسانوری و کنزابورو اوئه ) .
نویسندگان دیگری از همین فرهنگ هم بوده اند که قبلآ
در بین کتابخوان های ایرانی طرفدار داشته اند ( ایشی گورو و یوکیو میشیما ) . با همه ی این حرفا می شود یکی توضیح
بدهد که چرا ناشرهای ما الان تصمیم گرفته اند که به صورت دسته جمعی بروند سراغ همین یک نفر ؟ به گمانم بهترین توضیح
شرایط اقتصادی است که ناشر را مجاب می کند به سراغ نمونه های جواب پس داده قبلی برود و سرمایه اش را جایی بگذارد
که برگردانش تضمین شده باشد . منتها باز این سوال است که چرا مترجمها سراغ همین تجربه های تکراری می روند ؟ مترجم های
خوب قدیمی ، کسانی بودند که علاوه بر فضل و دانششان در کار برگردان متون ، هر از چندی هم کشف جدید و تازه ای را
به خوانندگان ارائه بدهند . اما الان حتی بین مترجمها کسانی هستند که اصلآ شهرتشان به همین است که سراغ کارهایی می روند
که قبلآ جواب داده باشد . و این طوری می شود که به یکباره 22 ترجمه از " هری پاتر و محفل ققنوس " به بازار می آید
" پیامبر " جبران خلیل جبران با 28 ترجمه در ژانر خودش رکورددار می شود
شازده کوچولو 18مین ترجمه را هم تجربه می کند تا کتابی به نسبت جدید مثل " مترجم دردها " هم 5 ترجمه دارد . ممکن است بگوییم
بازترجمه ی یک اثر خودش یک آفرینش ادبی جدید است . منتها باید به این هم فکر کرد که در شرایط بازار نشر ما هر کدام از این
بازترجمه ها فرصت معرفی یک کتاب یا نویسنده ی جدید را می گیرد
. بعلاوه که عمده ی این بازترجمه ها دلایل اقتصادی دارد
و نه دلایل ادبی نظیر اشتباهات ترجمه ی قبلی . حتی گاهی این رقابت بین ناشران باعث شتاب در ترجمه و مسابقه ی سریعتر به
پایان رساندن ترجمه هم می شود که خودش منشع اشتباهات بعضآ خنده دار و بعضآ عبرت آموزی هم هست ........
حالا
با همه ی این اوصاف ، به من حق می دهید که آقای موراکامی و این موج بدون توقف ترجمه ی آثارش را دوست نداشته باشم ؟
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
لی لی جان شوخی این مدلی ؟ :D ولی اطاعت امر شد و مطلب رو پیدا کردم و عینآ براتون تایپ می کنم

اول این توضیح رو بدم که احسان رضایی ، دکترای ادبیات داره ، سردبیر مجله ی همشهری جوان هست و نقدهای ادبی هم می نویسه

متن یاداشت :

کافکا در کجا ؟

من داستان های موراکامی را دوست ندارم .
یعنی راستش را بخواهید ، از بین سه ترجمه ی " کافکا در ساحل یا کرانه یا هر جای دیگر " ، با
ترجمه ی مهدی غبرایی توانستم ارتباط برقرار کنم و بالاخره یک رمان از این ژاپنی پرطرفدار را به
پایان برسانم . با این حال هنوز هم دلیل این همه علاقه و توجه بازار نشر خودمان به موراکامی را
نمی فهمم ؛
یعنی به فرض کسانی هم توانسته اند با یک اثر از یک نویسنده ارتباط برقرار کنند و آن اثر پرفروش شود .
دیگر چه ضرورتی دارد که یکباره تمام مترجها و ناشرهایمان هجووم ببرند به سمت آن یک نویسنده و باقی آثار او را
چندباره ترجمه بکنند ؟ مسلمآ ادبیات ژاپن منحصر به همین یک چهره نیست . در ادبیات معاصر ژاپن و حتی در بین ژاپنی هایی
که به انگلیسی می نویسند و مقبولیت و محبوبیت جهانی دارند هم موراکامی تنها گزینه نیست
. حداقل دو نویسنده ی ژاپنی دیگر
هسند که برنده ی نوبل ادبیات شده اند ( یاسانوری و کنزابورو اوئه ) .
نویسندگان دیگری از همین فرهنگ هم بوده اند که قبلآ
در بین کتابخوان های ایرانی طرفدار داشته اند ( ایشی گورو و یوکیو میشیما ) . با همه ی این حرفا می شود یکی توضیح
بدهد که چرا ناشرهای ما الان تصمیم گرفته اند که به صورت دسته جمعی بروند سراغ همین یک نفر ؟ به گمانم بهترین توضیح
شرایط اقتصادی است که ناشر را مجاب می کند به سراغ نمونه های جواب پس داده قبلی برود و سرمایه اش را جایی بگذارد
که برگردانش تضمین شده باشد . منتها باز این سوال است که چرا مترجمها سراغ همین تجربه های تکراری می روند ؟ مترجم های
خوب قدیمی ، کسانی بودند که علاوه بر فضل و دانششان در کار برگردان متون ، هر از چندی هم کشف جدید و تازه ای را
به خوانندگان ارائه بدهند . اما الان حتی بین مترجمها کسانی هستند که اصلآ شهرتشان به همین است که سراغ کارهایی می روند
که قبلآ جواب داده باشد . و این طوری می شود که به یکباره 22 ترجمه از " هری پاتر و محفل ققنوس " به بازار می آید
" پیامبر " جبران خلیل جبران با 28 ترجمه در ژانر خودش رکورددار می شود
شازده کوچولو 18مین ترجمه را هم تجربه می کند تا کتابی به نسبت جدید مثل " مترجم دردها " هم 5 ترجمه دارد . ممکن است بگوییم
بازترجمه ی یک اثر خودش یک آفرینش ادبی جدید است . منتها باید به این هم فکر کرد که در شرایط بازار نشر ما هر کدام از این
بازترجمه ها فرصت معرفی یک کتاب یا نویسنده ی جدید را می گیرد
. بعلاوه که عمده ی این بازترجمه ها دلایل اقتصادی دارد
و نه دلایل ادبی نظیر اشتباهات ترجمه ی قبلی . حتی گاهی این رقابت بین ناشران باعث شتاب در ترجمه و مسابقه ی سریعتر به
پایان رساندن ترجمه هم می شود که خودش منشع اشتباهات بعضآ خنده دار و بعضآ عبرت آموزی هم هست ........
حالا
با همه ی این اوصاف ، به من حق می دهید که آقای موراکامی و این موج بدون توقف ترجمه ی آثارش را دوست نداشته باشم ؟

وای معین! دستت درد نکنه که خودت تایپ کردی.

باور کن شوخی نمی کنم و نویسنده ی متن بالا رو نمی شناسم ، ولی ! ایشون گفته از موراکامی خوشش نمیاد. خب این نظر شخصیه ایشونه ! اگر به هر دلیلی نتونسته با داستان های این نویسنده ارتباط برقرار کنه و یا اون ها رو بفهمه ، این دیگه مشکل خودشه. تا اونجایی که من می دونم خود موراکامی هم تا به حال رفتار خودستایانه ای نداشته . حتی این رو هم گفته که من مثل بعضی از نویسنده ها مثل شکسپیر و دیکنز که چشمه ی نبوغشون همیشه جوشان بوده نیستم و می دونم که ممکنه زمانی برسه که دیگه نتونم داستانی رو خلق کنم. ( البته دقیقا همین جمله ها و کلمات نبوده ها ! یادم هم نیست که کجا این ها رو خوندم. احتمالا توی کتاب "از دو که حرف می زنم ، از چه حرف می زنم" بوده)

در مورد اینکه چرا استقبال از موراکامی توی ایران زیاد بوده و چندین ترجمه از یک اثر وجود داره هم که قبلا نظرم رو گفتم . این موضوع تقصیر موراکامی نیست که ! ولی از هر تمام این حرف ها گذشته ، موراکامی در حال حاضر برجسته ترین نویسنده ی ژاپنیه که هم در ژاپن طرفداران میلیونی داره و هم در کل دنیا.


کلا حرف من اینه : اگر از نویسنده ای به هر دلیلی خوشمون نمیاد ، خرابش نکنیم! اون هم با دلایلی مثل این که چرا این قدر تو بین قشر کتابخوان ایرانی ازش استقبال شده!
 
Last edited:

Damn

Registered User
تاریخ عضویت
8 سپتامبر 2007
نوشته‌ها
3,428
لایک‌ها
630
محل سکونت
In Lousy time
لیلی انقدر گفتی تا من چند روز پیش که رفته بودم کتاب بخرم یکی هم از این خریدم
البته اسمش یادم نیست اما فکر کنم مرتبط با چاقو سایه یا گربه بود
مجموعه داستان هست اگر اشتباه نکنم
صرفا بدلیل اشنایی و با پیشنهاد پیرمرد کتاب فروش خریدم
پ ن : احسان رضایی اگر منظورتون هست انسان فرهیخته ای هستند ایشون و مطمئنا کتاب های زیادی هم خونده اما خوب من هم با لیلی موافقم این موارد یه مقدار زیادی سلیقه ای هست و خودش هم گفته که نتونستم ارتباط برقرار کنم دلیگیری ایشون مربوط میشه به بی فرهنگی مترجمین و مفلس بودن بازار کتاب
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
لیلی انقدر گفتی تا من چند روز پیش که رفته بودم کتاب بخرم یکی هم از این خریدم
البته اسمش یادم نیست اما فکر کنم مرتبط با چاقو سایه یا گربه بود
مجموعه داستان هست اگر اشتباه نکنم
صرفا بدلیل اشنایی و با پیشنهاد پیرمرد کتاب فروش خریدم
پ ن : احسان رضایی اگر منظورتون هست انسان فرهیخته ای هستند ایشون و مطمئنا کتاب های زیادی هم خونده اما خوب من هم با لیلی موافقم این موارد یه مقدار زیادی سلیقه ای هست و خودش هم گفته که نتونستم ارتباط برقرار کنم دلیگیری ایشون مربوط میشه به بی فرهنگی مترجمین و مفلس بودن بازار کتاب
چاقوی شکاری یا گربه های آدم خوار بوده حتما.من خودم زیاد اهل داستان کوتاه نیستم ولی داستان های کوتاه موراکامی رو دوست دارم. کتاب "کجا ممکن است پیدایش کنم" رو سه چهارباری خوندم !

___________________________

People have their respective stories and live in such stories. That rescues people. What I want to write is such stories. Although the stories are not bright, people can be rescued by finding things that resonate in the darkness
Haruki Murakami - The Japan Times _ 2008​
 
بالا