• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

Mahomaah

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 آپریل 2007
نوشته‌ها
24
لایک‌ها
0
دوستان سلام
من تازه به اینجا اومدم با قانون ومقررات این قسمت آشنا نیستم میتونیم شعرهامون رو اینجا بذاریم؟
 

Jini

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
2 ژانویه 2007
نوشته‌ها
226
لایک‌ها
0
افتاد . و چه پژواكي كه شنيد اهريمن. و چه لرزي كه دويد از بن غم تا به بهشت.
من در خويش ، و كلاغي لب حوض.
خاموشي، و يكي زمزمه ساز.
تنه تاريكي ، تبر نقره نور.
و گوارايي بي گاه خطا. بوي تباهي ها، گردش زيست.
شب دانايي. و جدا ماندم : كو سختي پيكرها، كو بوي زمين، چينه بي بعد پري ها؟
اينك باد، پنجره ام رفته به بي پايان . خوني ريخت، بر سينه من ريگ بيابان باد!
چيزي گفت، و زمان ها بر كاج حياط ، همواره وزيد و وزيد. اينهم گل انديشه ، آنهم بت دوست.
ني ، كه اگر بوي لجن مي آيد، آنهم غوك ، كه دهانش ابديت خورده است.
ديدار دگر، آري : روزن زيباي زمان.
ترسيد، دستم به زمين آميخت. هستي لب آيينه نشست، خيره به من : غم ناميرا
 

Jini

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
2 ژانویه 2007
نوشته‌ها
226
لایک‌ها
0
مرغ مهتاب
مي خواند.
ابري در اتاقم مي گريد.
گل هاي چشم پشيماني مي شكفد.
در تابوت پنجره ام پيكر مشرق مي لولد.
مغرب جان مي كند،
مي ميرد.
گياه نارنجي خورشيد
در مرداب اتاقم مي رويد كم كم
بيدارم
نپنداريد در خواب
سايه شاخه اي بشكسته
آهسته خوابم كرد.
اكنون دارم مي شنوم
آهنگ مرغ مهتاب
و گل هاي پشيماني را پرپر مي كنم
 

Jini

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
2 ژانویه 2007
نوشته‌ها
226
لایک‌ها
0
روشن است آتش درون شب
وز پس دودش
طرحي از ويرانه هاي دور.
گر به گوش آيد صدايي خشك:
استخوان مرده مي لغزد درون گور.

ديرگاهي ماند اجاقم سرد
و چراغم بي نصيب از نور.

خواب دربان را به راهي برد.
بي صدا آمد كسي از در،
در سياهي آتشي افروخت .
بي خبر اما
كه نگاهي در تماشا سوخت.

گرچه مي دانم كه چشمي راه دارد بافسون شب،
ليك مي بينم ز روزن هاي خوابي خوش:
آتشي روشن درون شب.
 

Jini

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
2 ژانویه 2007
نوشته‌ها
226
لایک‌ها
0
در سراي ما زمزمه اي ، در كوچه ما آوازي نيست.
شب، گلدان پنجره ما را ربوده است.
پرده ما ، در وحشت نوسان خشكيده است.
اينجا، اي همه لب ها ! لبخندي ابهام جهان را پهنا مي دهد.
پرتو فانوس ما ، در نيمه راه ، ميان ما و شب هستي مرده است.
ستون هاي مهتابي ما را ، پيچك انديشه فرو بلعيده است.
اينجا نقش گليمي ، و آنجا نرده اي ، ما را از آستانه ما بدر برده است.
اي همه هشياران ! بر چه باغي در نگشوديم ، كه عطر فريبي به تالار نهفته ما نريخت ؟
اي همه كودكي ها ! بر چه سبزه اي ندويويم، كه شبنم اندوهي بر ما نفشاند ؟
غبار آلوده راهي از فسانه به خورشيديم.
اي همه خستگان ! در كجا شهپر ما ، از سبكبالي پروانه نشان خواهد گرفت ؟
ستاره زهر از چاه افق بر آمد.
كنار نرده مهتابي ما ، كودكي بر پرتگاه وزش ها مي گريد.
در چه دياري آيا ، اشك ما در مرز ديگر مهتابي خواهد چكيد؟
اي همه سيماها ! در خورشيدي ديگر، خورشيدي ديگر.
 

Jini

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
2 ژانویه 2007
نوشته‌ها
226
لایک‌ها
0
خلوتم چراغان كن اي چراغ روحاني

اي ز چشمهء نوشت چشم و دل چراغاني


سرفرازي جاويد در كلاه درويشي است

تا فرو نيارد كس سر به تاج سلطاني


تا به كوي ميخانه ايستاده‌ام دربان

همتم نميگيرد شاه را به درباني


تا كران اين بازار نقد جان به كف رفتم

شاديش گران ديدم اندهش به ارزاني


هر خرابه خود قصريست يادگار صدخاقان

چون مدائنش بشو خطبه‌هاي خاقاني


عقده سرشك اي گل بازكن چو بارانم

چند گو بگيرد دل در هواي باراني


از غبار امكانت چشمهء بقا زايد

گر به اشك شوق اي دل اين غبار بنشاني


برشدن ز چاه شب از چراغ ماه آموز

تا به خنده در آفاق گل به دامن افشاني


شمع اشكبارم داد در شب جدائي ياد

با زبان خاموشي شيوه خدا خواني


از حصار گردونم شب دريچه‌اي بگشا

گو رسد به حرگاهت ناله‌هاي زنداني


گله‌اش به پيرامن زهره‌ام چراند چشم

چند گو در اين مرتع ني زني و چوپاني


ساحل نجاتي هست اي غريق دريا دل

تا خراج بستاني زين خليج طوفاني


وقت خواجهء ماخوش كز نواي جاويدش

نغمه ساز توحيد است ارغنون عرفاني


روي مسند حافظ شهريار بي‌مايه

تا كجا بيانجامد انحطاط ايراني
 

Jini

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
2 ژانویه 2007
نوشته‌ها
226
لایک‌ها
0
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش

ابر؛ با آن پوستين سرد نمناكش.

باغ بي برگي,

روز و شب تنهاست,

با سكوت پاك غمناكش.



ساز او باران, سرودش باد.

جامه اش شولاي عرياني ست.

ور جز اينش جامه اي بايد,

بافته بس شعلة زر تار پودش باد.



گو برويد, يا نرويد, هر چه در هر جا كه خواهد, يا نمي خواهد.

باغبان و رهگذاري نيست.

باغ نوميدان,

چشم در راه بهاري نيست.



گر ز چشمش پرتو گرمي نمي تابد,

ور برويش برگ لبخندي نمي رويد؛

باغ بي برگي كه مي گويد كه زيبا نييست؟

داستان از ميوه هاي سر به گردونساي اينك خفته در تابوت پست خاك مي‌گويد.



باغ بي برگي

خنده اش خونيست اشك آميز.

جاودان بر اسب يال افشان زردش مي چمد در آن

پادشاه فصل ها, پائيز.
 

Jini

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
2 ژانویه 2007
نوشته‌ها
226
لایک‌ها
0
آهي كشيد غمزده پيري سپيد موي

افكند صبحگاه در آيينه چون نگاه

در لا به لاي موي چو كافور خويش ديد

يك تار مو سياه!



در ديگاه مضطربش اشك حلقه زد

در خاطرات تيره و تاريك خود دويد

سي سال پيش نيز در آيينه ديده بود

يك تار مو سپيد!



در هم شكست چهره ي محنت كشيده اش

دستي به موي خويش فرو برد و گفت "واي!"

اشكي به روي آينه افتاد و ناگهان

بگريست هاي هاي!



درياي خاطرات زمان گذشته بود

هر قطره اي كه بر رخ آيينه مي چكيد

در كام موج، ضجه ي مرگ غريق را

از دور مي شنيد



طوفان فرو نشست، ولي ديدگان پير

مي رفت باز در دل دريا به جستجو

در آب هاي تيره ي اغماق خفته بود

يك مشت آرزو...!
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor

از هیا هوی واژه ها خسته ام
من سکوتم را
از اوراق سپید آموخته ام.
آیا سکوت
روشن ترین واژه نیست؟
همیشه در خلوت
مرگ را مجسم دیده ام
آیا مرگ
خونسرد ترین واژه ها نیست؟
تا چشم گشودم
از چشم زندگی افتادم
شبی_ شاید امشب_
زیر نور یک واژه خواهم نشست
نام خونسرد معشوقه ام را
از حواس پنج گانه ام
خال خواهم کوفت
و هم زمان
پایین آخرین برگ خاطراتم
خواهم نوشت
پایا ن
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
دوستان سلام
من تازه به اینجا اومدم با قانون ومقررات این قسمت آشنا نیستم میتونیم شعرهامون رو اینجا بذاریم؟

سلام دوست عزیز
خوش اومدی رسیدن بخیر
اگه دوست داشتی می تونی شعر هات رو اینجا بذاری تا ما هم بی نصیب نمونیم:happy::happy:


قربان شما Even Star
 

BiDel.ir

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
5 آپریل 2007
نوشته‌ها
46
لایک‌ها
0
35.jpg


از ما که گذشت ، مست ، چشمان تو بود
عاشق کش و غم پرست ، چشمان تو بود
دستی که شراب داد ما را عمری
حاشا که نبود دست ، چشمان تو بود ...

فردین فکوری
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
سلام bidelجان
خوش اومدین ببخشید شما تو سایت یا مهدی عضو نیستید؟؟؟
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
روزگارم بر خلاف ارزوهايم گذشت
بي تو با خاطره هايت چه کنم.
در بهار جواني فرياد از بي کسي
خاطرت جمع که در خواب پريشان مني

 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
روژه جان دلم خیلی گرفته ......این نوشته هم به تو تقدیمش می کنم...


در بازار بورس قلب تو
چند سهم باید خرید
تا ضربان به ظاهر منظمش
حتی ذره ای از سرمایه عشقم نسبت به تو را به باد فنا ندهد
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
روژه جونم میدونم که این روزا زیاد به سایت سر نمی زنی اما هر وقت اومدی این شعر رو حتما بخون...



حال من بد نيست غم کم مي خورم کم که نه! هر روز کم کم مي خورم

آب مي خواهم، سرابم مي دهند عشق مي ورزم عذابم مي دهند

خود نمي دانم کجا رفتم به خواب از چه بيدارم نکردي؟ آفتاب!!!!

خنجري بر قلب بيمارم زدند بي گناهي بودم و دارم زدند

دشنه اي نامرد بر پشتم نشست از غم نامردمي پشتم شکست

سنگ را بستند و سگ آزاد شد يک شبه بيداد آمد داد شد

عشق آخر تيشه زد بر ريشه ام تيشه زد بر ريشه ي انديشه ام

عشق اگر اينست مرتد مي شوم خوب اگر اينست من بد مي شوم

بس کن اي دل نابساماني بس است کافرم! ديگر مسلماني بس است

در ميان خلق سر در گم شدم عاقبت آلوده ي مردم شدم

بعد ازاين بابي کسي خو مي کنم هر چه در دل داشتم رو مي کنم

نيستم از مردم خنجر بدست بت پرستم، بت پرستم، بت پرست

بت پرستم،بت پرستي کار ماست چشم مستي تحفه ي بازار ماست

درد مي بارد چو لب تر مي کنم طالعم شوم است باور مي کنم

من که با دريا تلاطم کرده ام راه دريا را چرا گم کرده ام؟؟؟

قفل غم بر درب سلولم مزن! من خودم خوشباورم گولم مزن!

من نمي گويم که خاموشم مکن من نمي گويم فراموشم مکن

من نمي گويم که با من يار باش من نمي گويم مرا غم خوار باش

من نمي گويم،دگر گفتن بس است گفتن اما هيچ نشنفتن بس است

روزگارت باد شيرين! شاد باش دست کم يک شب تو هم فرهاد باش

آه! در شهر شما ياري نبود قصه هايم را خريداري نبود!!!

واي! رسم شهرتان بيداد بود شهرتان از خون ما آباد بود

از درو ديوارتان خون مي چکد خون من،فرهاد،مجنون مي چکد

خسته ام از قصه هاي شوم تان خسته از همدردي مسموم تان

اينهمه خنجر دل کس خون نشد اين همه ليلي،کسي مجنون نشد

آسمان خالي شد از فريادتان بيستون در حسرت فرهادتان

کوه کندن گر نباشد پيشه ام بويي از فرهاد دارد تيشه ام

عشق از من دورو پايم لنگ بود قيمتش بسيار و دستم تنگ بود

گر نرفتم هر دو پايم خسته بود تيشه گر افتاد دستم بسته بود

هيچ کس دست مرا وا کرد؟ نه! فکر دست تنگ مارا کرد؟ نه!

هيچ کس از حال ما پرسيد؟ نه! هيچ کس اندوه مارا ديد؟ نه!

هيچ کس اشکي براي ما نريخت هر که با ما بود از ما مي گريخت

چند روزي هست حالم ديدنيست حال من از اين و آن پرسيدنيست

گاه بر روي زمين زل مي زنم گاه بر حافظ تفاءل مي زنم

حافظ ديوانه فالم را گرفت يک غزل آمد که حالم را گرفت:

" ما زياران چشم ياري داشتيم خود غلط بود آنچه مي پنداشتيم
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
ساده و بي سايه در ويرانه ي دل نشسته ام چشم براه و منتظرم كه اشكي بيايد باراني ببارد تا كالبدم را از فريب عشق بشويد لا اقل تو مرا بيادت هست من امير اقليم عشق بودم....
 

Persiana

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 جولای 2005
نوشته‌ها
4,220
لایک‌ها
129
سن
49
محل سکونت
Persian Empire
.

دوستان عزيز لطفا رعايت جمع را بکنيد و اگر مسأله اى هست از طريق پيام خصوصى آنرا دنبال نماييد. مرسى.

.
 

BiDel.ir

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
5 آپریل 2007
نوشته‌ها
46
لایک‌ها
0
Asheghane157.jpg




و رسالت من اين خواهد بود
تا دو استكان چاي داغ را
از ميان دويست جنگ خونين
به سلامت بگذرانم
تا در شبي باراني
آن ها را
با خداي خويش
چشم در چشم هم نوش كنيم ...

حسين پناهي
 

BiDel.ir

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
5 آپریل 2007
نوشته‌ها
46
لایک‌ها
0
Asheghane255.0.jpg


کجایی ؟ ای ز جان خوشتر ، شبت خوش باد ، من رفتم
بیا در من خوشی بنگر، شبت خوش باد من رفتم

نگارا، بر سر کویت دلم را هیچ اگر بینی
ز من دلخسته یاد آور، شبت خوش باد من رفتم

ز من چون مهر بگسستی ، خوشی در خانه بنشستی
مرا بگذاشتی بر در، شبت خوش باد من رفتم

تو با عیش و طرب خوش باش ، من با ناله و زاری
مرا کان نیست این بهتر، شبت خوش باد من رفتم

مرا چون روزگار بد ز وصل تو جدا افکند
بماندم عاجز و مضطر، شبت خوش باد من رفتم

بماندم واله و حیران میان خاک و خون غلتان
دو لب خشک و دو دیده تر ، شبت خوش باد من رفتم

منم امروز بیچاره، ز خان و مانم آواره
نه دل در دست و نه دلبر، شبت خوش باد من رفتم

مرا گویی که: ای عاشق، نه ای وصل مرا لایق
تو را چون نیستم در خور، شبت خوش باد من رفتم

همی گفتم که: ناگاهی، بمیرم در غم عشقت
نکردی گفت من باور، شبت خوش باد من رفتم

عراقی می‌سپارد جان و می‌گوید ز درد دل:
کجایی ؟ ای ز جان خوشتر ، شبت خوش باد من رفتم

عراقی
 
بالا