برگزیده های پرشین تولز

هر روز يك شعر تازه

sepidar300

Registered User
تاریخ عضویت
21 آپریل 2013
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
601
محل سکونت
اصفهان- همدان
تو باشی و هوای بهار...
و من قدم به قدم فدایت می شوم!
تو باشی از تمام لحظه های دلتنگی جلو میزنم!
به تمام درهای بسته دهن کجی می کنم!
به بن بست ها به خیابان هایی همه با یک نام...
دوست دارم تو باشی و من نشانی ها را گم کنم...!
راه خانه را هم ندانم!
تاهمه بفهمند برای من کم حواس
خانه آنجاست که تو باشی
و من قدم به قدم فدایت شوم.....
 

one king love

Registered User
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2014
نوشته‌ها
204
لایک‌ها
321
رو به تو سجده می کنم دری به کعبه باز نیست
بس که طواف کردمت مرا به حج نیاز نیست
به هر طرف نظر کنم نماز من نماز نیست
مرا به بند می کشی از این رهاترم کنی
زخم نمی زنی به من که مبتلاترم کنی
از همه توبه می کنم بلکه تو باورم کنی
قلب من از صدای تو چه عاشقانه کوک شد
تمام پرسه های من کنار تو سلوک شد
عذاب می کشم ولی عذاب من گناه نیست
وقتی شکنجه گر تویی شکنجه اشتباه نیست
قلب من از صدای تو چه عاشقانه کوک شد
تمام پرسه های من کنار تو سلوک شد
عذاب می کشم ولی عذاب من گناه نیست
وقتی شکنجه گر تویی شکنجه اشتباه نیست
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
حاصلی از هنر عشق تو جز حرمان نیست
آه ازین درد که جز مرگ منش درمان نیست
این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم
که بلاهای وصال تو کم از هجران نیست
آنچنان سوخته این خک بلکش که دگر
انتظار مددی از کرم باران نیست
به وفای تو طمع بستم و عمر از کف رفت
آنخطا را به حقیقت کم ازین تاوان نیست
این چه تیغ است که در هر رگ من زخمی ازوست
گر بگویم که تو در خون منی بهتان نیست
رنج دیرینه ی انسان به مداوا نرسید
علت آن است که بیمار و طبیب انسان نیست
صبر بر داغ دل سوخته باید چون شمع
لایق صحبت بزم تو شدن آسان نیست
تب و تاب غم عشقت دل دریا طلبد
هر تنک حوصله را طاقت این توفان نیست
سایه صد عمر در این قصه به سر رفت و هنوز
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست
 

عرفان 13

Registered User
تاریخ عضویت
20 نوامبر 2013
نوشته‌ها
1,778
لایک‌ها
3,494
به تو دلبسته شدم
از همان روز که قاموس زمان
چله از قلب فرو مرده من باز گشود
به تو عادت کردم
چون دم و باز دمم
که همه عمر مکرر شده است
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
به يادش باده مينوشم که با دردش هم اغوشم

به يک جرعه به صد جرعه نشد دردش فراموشم
بگو اي مهربون ساقي به اون نامهربون يارم
به حق حرمت مستي بياد امشب به ديدارم
بيا اي سوته دل ساقي به مستي بي ملالم کن
خدايا امشب اين مي رو حلام کن حلالم کن
 

kyle

مدیر بورس و بانکداری
مدیر انجمن
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,434
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
بادها را بهانه ای است برای وزیدن

بادها را آرزویی است

اینکه در گیسوی تو بپیچند

و شمیم خوش زندگی را

تا دورترین نقاط این کرۀ خاکی بپراکنند

تا پیام امید را قاصدی شوند

برای تمامی دل های خستۀ عاشق

که حتی رویای وصل معشوق را

خیالی پریده رنگ و محال

در دوردستی محو و ازلی می پندارند.

وحید عمرانی
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
مولانا


صورتگر نقاشم هر لحظه بتی سازم
وانگه همه بت ها را در پیش تو بگدازم

صد نقش برانگیزم با روح درآمیزم
چون نقش تو را بینم در آتشش اندازم

تو ساقی خماری یا دشمن هشیاری
یا آنکه کنی ویران هر خانه که می سازم

جان ریخته شد بر تو آمیخته شد با تو
چون بوی تو دارد جان جان را هله بنوازم

هر خون که ز من روید با خاک تو می گوید
با مهر تو همرنگم با عشق تو هنبازم

در خانه آب و گل بی توست خراب این دل
یا خانه درآ جانا یا خانه بپردازم
 

Arman_r9

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
22 اکتبر 2014
نوشته‌ها
79
لایک‌ها
80
سن
33
می‌برزند ز مشرق شمع فلک زبانه
ای ساقی صبوحی درده می شبانه
عقلم بدزد لختی چند اختیار دانش
هوشم ببر زمانی تا کی غم زمانه
گر سنگ فتنه بارد فرق منش سپر کن
ور تیر طعنه آید جان منش نشانه
گر می به جان دهندت بستان که پیش دانا
ز آب حیات بهتر خاک شرابخانه
آن کوزه بر کفم نه کآب حیات دارد
هم طعم نار دارد هم رنگ ناردانه
صوفی چگونه گردد گرد شراب صافی
گنجشک را نگنجد عنقا در آشیانه
دیوانگان نترسند از صولت قیامت
بشکیبد اسب چوبین از سیف و تازیانه
صوفی و کنج خلوت سعدی و طرف صحرا
صاحب هنر نگیرد بر بی هنر بهانه
 

عرفان 13

Registered User
تاریخ عضویت
20 نوامبر 2013
نوشته‌ها
1,778
لایک‌ها
3,494
هرچه شکفتم تو ندیدی مرا
رفتی و افسوس نچیدی مرا
ماندم و پژمرده شدم ریختم
تا که به دامان تو آویختم ...

دامن خود را نتکان ای عزیز
این منم ای دوست به خاکم نریز
وای مرا ساده سپردی به باد
حیف که نشناخته بردی ز یاد ...

همسفر بادم ازآن پس مدام
می گذرم بی خبر از بام و شام
می رسم اما به تو روزی دگر
پنجره را باز گذاری اگر ...
پنجره را باز گذاری اگر ...
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
روزگار اما وفا با ما نداشت
طاقت خوشبختی ما را نداشت
پیش پای عشق ما سنگی گذاشت
بی گمان از مرگ ما پروا نداشت
آخر این قصه هجران بودو بس
حصرت و رنج فراوان بودو بس
یار ما را از جدایی غم نبود
در سرش مجنون عاشق کم نبود
بر سر پیمان خود محکم نبود
سهم من از عشق جز ماتم نبود
با من دیوانه پیمان ساده بست
ساده هم آن عهد و پیمان را شکست
بی خبر پیمان یاری را گسست
این خبر ناگه پشتم را شکست
آن کبوتر عاقبت از بند رست
رفت و با دلدار دیگر عهد بست
از غمش با دودو دم همدم شدم
باده نوش غصه او من شدم
مست و مخمور و خراب از غم شدم
ذره ، ذره آب گشتم ! کم شدم
عشق من از من گذشتی خوش گذر
بعد از این حتی تو اسمم را نبر
آخر این یکبار از من بشنو پند
بر منو بر روزگارم دل نبند
گرچه آب رفته باز آید به رود
ماهی بیچاره اما مرده بود
بعد از این هم آشیانت هر که هست
باش با او ، یاد تو ما را بس است...!
 

Arman_r9

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
22 اکتبر 2014
نوشته‌ها
79
لایک‌ها
80
سن
33
ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر
به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر
در آفاق گشادست ولیکن بستست
از سر زلف تو در پای دل ما زنجیر
من نظر بازگرفتن نتوانم همه عمر
از من ای خسرو خوبان تو نظر بازمگیر
گر چه در خیل تو بسیار به از ما باشد
ما تو را در همه عالم نشناسیم نظیر
در دلم بود که جان بر تو فشانم روزی
باز در خاطرم آمد که متاعیست حقیر
این حدیث از سر دردیست که من می‌گویم
تا بر آتش ننهی بوی نیاید ز عبیر
گر بگویم که مرا حال پریشانی نیست
رنگ رخسار خبر می‌دهد از سر ضمیر
عشق پیرانه سر از من عجبت می‌آید
چه جوانی تو که از دست ببردی دل پیر
من از این هر دو کمانخانه ابروی تو چشم
برنگیرم و گرم چشم بدوزند به تیر
عجب از عقل کسانی که مرا پند دهند
برو ای خواجه که عاشق نبود پندپذیر
سعدیا پیکر مطبوع برای نظرست
گر نبینی چه بود فایده چشم بصیر
 

Codes

Registered User
تاریخ عضویت
16 سپتامبر 2014
نوشته‌ها
532
لایک‌ها
411
دوست دارم شمع باشم در دل شبها بسوزم
روشنی بخشم میان جمع و خود تنها بسوزم
شمع باشم اشک برخاکستر پروانه ریزم
یا سمندر گردم و در شعله بی پروا بسوزم
لاله ای تنها شوم در دامن صحرا برویم
کوه آتش گردم و در حسرت دریا بسوزم
ماه گردم در شب تار سیه روزان بتابم
شعله ی آهی شوم خود را ز سر تا پا بسوزم
اشک شبنم باشم و بر گونه ی گلها بلغزم
برق لبخندی شوم در غنچه ی لبها بسوزم
یا ز همت پر بسایم بر ثریا همچو عنقا
یا بسازم آنقدر با آتش دل تا بسوزم
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
کاش قلبم درد تنهايي نداشت
سينه ام هرگز پريشاني نداشت
کاش برگهاي آخر تقويم عشق
حرفي از يک روز باراني نداشت
کاش ميشد راه سخت عشق را
بی خطر پیمود و قربانی نداشت
 

Arman_r9

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
22 اکتبر 2014
نوشته‌ها
79
لایک‌ها
80
سن
33
ساقی بده پیمانه ای ز آن می که بی خویشم کند
بر حسن شور انگیز تو عاشق تر از پیشم کند
زان می که در شبهای غم بارد فروغ صبحدم
غافل کند از بیش و کم فارغ ز تشویشم کند
نور سحرگاهی دهد فیضی که می خواهی دهد
با مسکنت شاهی دهد سلطان درویشم کند
سوزد مرا سازد مرا در آتش اندازد مرا
وز من رها سازد مرا بیگانه از خویشم کند
بستاند ای سرو سهی! سودای هستی از رهی
یغما کند اندیشه را دور از بد اندیشم کند
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
باز کن آسمان را به رویم،چشمهایت نهایت ندارد

چند خورشید باید بسوزم؟ خنده های تو قیمت ندارد

سرنوشت مرا کولیان هم پیش بینی نکردند و گفتند

سرنوشت عجیبی است اما...عشق کاری به قسمت ندارد

خواستی تا نگویم که این زخم قدمتی دارد اندازه عشق

خواستی تا بگویم :عزیزم دردهایم حقیقت ندارد!

زخمهای مرا زیر و رو کن ،نام تو حک شده در وجودم

گونه های تورا پاک کردند دستهایم که قوت ندارد

قلب آیینه ها را نلرزان،رود لبخندها را نخشکان

خنده هایی که هرگز به سیل گریه های تو عادت ندارد

می رسد مرگ آرام آرام،پشت پرچین این خواب رنگی

کی؟کجا؟ من نمی دانم آخر ناگهان است و ساعت ندارد

خنده تو برایم عزیز است،چشمهای تو قرمز نباشد

گرچه سخت است دور از توبودن،این زمستان مروت ندارد!

¤

می روم تا بهاری دوباره،دستهای مرا پس بگیری

مهربانم ببخش این غزل را،وقت تنگ است و فرصت ندارد


نغمه مستشار نظامی
 

Codes

Registered User
تاریخ عضویت
16 سپتامبر 2014
نوشته‌ها
532
لایک‌ها
411
كاش بارانی ببارد قلبها را تر كند
بگذرد از هفت بند ما صدا را تر كند
قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها
رشته رشته مویرگهای هوا را تر كند
بشكند در هم طلسم كهنه ی این باغ را
شاخه های خشك بی بار دعا را تر كند
مثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت
سرزمین سینه ها تا نا كجا را تر كند
چترها تان را ببندید ای به ساحل مانده ها
شاید این باران كه می بارد شما را تر كند
 

Codes

Registered User
تاریخ عضویت
16 سپتامبر 2014
نوشته‌ها
532
لایک‌ها
411
مي توان در قاب خيس پنجره
چك چك آواز باران را شنيد
مي توان دلتنگي يك ابر را
در بلور قطره ها بر شيشه ديد
مي توان لبريز شد از قطره ها
مهربان و بي ريا و ساده بود
مي توان با واژه هاي تازه تر
مثل ابري شعر باران را سرود
مي توان در زير باران گام زد
لحظه هاي تازه اي آغاز كرد
پاك شد در چشمه هاي آسمان
زير باران تا خدا پرواز كرد.
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
بغض گلو رُ می شکنه، بی تو ترانه های من
نباشی رنگِ تو می شه، رنگِ بهانه های من

بیا به باورِ نگات، غُربتُ از چشام بخون
بیا به خواهش دلم، توی ترانه هام بمون

بیا که با اومدنت، آهنگ به آوازم می دی
تو آسمونِ لحظه ها، تویی که پروازم می دی

می خوام تو گلدونِ دلم، گل های عشقُ بکارَم
حرفِ دلِ عاشقمُ، رو بالِ ابرا بذارم

توی ترانه هام می گم، راز دلِ دیوونه رو
می خوام که باور بُکنی، حرفای بی بهونه رو

رو بومِ هر بیتِ غزل، چهره ی عشقُ می کِشم
اگه تو دریا بشی من، همیشه ساحِلِت می شَم

ساحِلِ عشق من هنو، منتظرِ نگاهِتِ
این دل دیوونه ی من، همیشه چش به راهِتِ

بیا که با اومدنت، آهنگ به آوازم می دی
تو آسمون لحظه ها، تویی که پروازم می دی
 

Codes

Registered User
تاریخ عضویت
16 سپتامبر 2014
نوشته‌ها
532
لایک‌ها
411
یک حس عجیب ، یک غزل ، بارانی
غمهای بزرگ یک بغل ، بارانی
هر روز به روی ریل بی تابی ها
درگیر هزار و یک شتل ، بارانی
از کودکیش چقدر دور است اما
عاشق شدنش چه بی محل ، بارانی
ای کوچه ی خاطرات ، من هم بازی
گرگم به هوا ، اتل متل ، بارانی
یک ظهر صدای شیشه ی همسایه
با شیطنت حسن کچل ، بارانی
بعد از گذر تمام آنها امروز
آلوده به ذهن مبتذل ، بارانی
 
بالا