• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
رفتم فرو به فکر و فتاد از کفم سبو
جوشید در دلم هوسی نغز:
«ــ ای خدا!
«یارم شود به صورت، آیینه‌یی که من
«رخساره‌ی رفیقان بشناسم اندر او!»

بردم سخن به چله‌نشینانِ کوهِ دور.
گفتند تا بیفکنم ــ از نیَّتی که هست ــ
در هشت چاهِ خشکِ سیا، هفت ریگِ سُرخ،
یا زیرِ هشت قلعه کُشَم هفت مارِ کور!

بازآمدم ز راه، پریشان و دل‌شکار
رنجیده‌پای و خسته‌تن و زردروی و سرد،
در سر هزار فکرِ غم و راهِ چاره هیچ
مأیوس پایِ قلعه‌یی افتادم اشکبار.
آمد ز قلعه بیرون پیری سپیدموی
پرسید حال و گفتم.
در من نهاد چشم
گفت:
«ــ این طلسمِ کهنه کلیدش به مُشتِ توست؛
«با کس مپیچ بیهُده، آیینه‌یی بجوی!»

۱۳۳۸

رسمی احمد شاملو
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
در كتاب چار فصل زندگي

صفحه ها پشت سرِ هم مي روند

هر يک از اين صفحه ها، يک لحظه اند

لحظه ها با شادي و غم مي روند...

گريه، دل را آبياری مي كند

خنده، يعني اين كه دل ها زنده است...

زندگي، تركيب شادی با غم است

دوست مي دارم من اين پيوند را

گر چه مي گويند: شادي بهتر است

دوست دارم گريه با لبخند را

"قیصر امین پور"
 

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,817
لایک‌ها
4,842
سن
33
محل سکونت
ارومیه
با همه‌ی بی سر و سامانی‌ام
باز به دنبال پریشانی‌ام

طاقت فرسودگی‌ام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنی‌ام


آمده‌ام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظه‌ی طوفانی‌ام

دلخوش گرمای کسی نیستم
آمده‌ام تا تو بسوزانی‌ام

آمده‌ام با عطش سال‌ها
تا تو کمی عشق بنوشانی‌ام

ماهی برگشته ز دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانی‌ام

خوب‌ترین حادثه می‌دانمت
خوب‌ترین حادثه می‌دانی‌ام؟

حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانی‌ام

حرف بزن، حرف بزن، سال‌هاست
تشنه‌ی یک صحبت طولانی‌ام

ها به کجا میکشی‌ام خوب من؟
ها نکشانی به پشیمانی‌ام!

محمدعلی بهمنی
 

شبکه ایران فرتاک

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
27 می 2015
نوشته‌ها
5
لایک‌ها
4
سن
34
محل سکونت
تهران
شکل اقاقی می کشم تصویر خود را
البته زخمی از هجوم داس تردید

تا می شکوفم در حریم باور مهر
شب می رسد با دست خط حکم تبعید

یک روز آمد در میان لحظه هایم
خورشید شد تا بی نهایت عشق تابید

فردا غروبم را قلم زد بر دل شب
خاموش شد ، لبخند از لب هام دزدید

تا خواندمش بر خویشتن ابرو گره کرد
" آیا شما را می شناسم بنده ؟ " پرسید

اشکی به چشمان غزل جاری شد و هی
بر گونه های قافیه ، افسوس بارید

رفت و پس از او نامه ای آمد به دستم
شاید که برگشتم شبی از راه امید

گلبرگ چشمم را دمادم می دهم آب
در مرز احساس امید و حس تردید
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
کاروان ها در سکوت و دزدها در قال و قیل

سال ها این دشت نشنیده است آوای رحیل

کوچ کردن قصه شد، مردانه ماندن یک خیال

کودکان افسانه می بافند از مردان ایل

بوی رخوت راه های دشت را پر کرده است

روز باران گله را خوابانده چوپان در مسیل

غرق در افسون فرعونی کسی راهی نشد

پا به پای اعتقاد هیچ موسایی به نیل

بر زمین تا چشم می بیند مترسک کاشتند

در فراسوی زمان مُردند مردان اصیل

انتهای هیچ راهی منزلی پیدا نبود

جاده ها آزرده از یک امتداد بی دلیل

مهدی فرجی
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
ز شبهاي دگر دارم تب غم بيشتر امشب
وصيت مي كنم باشيد از من باخبر امشب
مباشيد اي رفيقان امشب ديگر ز من غافل
كه از بزم شما خواهم بريدن دردسر امشب
مگر در من نشان مرگ ظاهر شد كه مي بينم
رفيقان را نهاني آستين بر چشم تر امشب
مكن دوري خدا را از سر بالينم اي همدم
كه من خود را نمي بينم چو شبهاي دگر امشب
وحشي بافقي
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
منصور اوجی

جهان چیزی کم نداشت

اگر نبودند موش و مار

و اگر نبودند چکمه و تعلیمی

و اگر نبودند خاقان و سلطان

و با همۀ ایل و تبار ، ایل قاجار

که ای کاش نبودند هیچکدام

اما جهان چیزی کم داشت

اگر نبودند کودک و لبخند

آیینه و شلال

شعر و سکوت

سیب و انار

و اگر نبودی تو

و در هُرم و هجوم گرما

شیرین و خنک و گوارا

قاچی هندوانه
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی...
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.سهراب
 

goldenboy_erfan

Registered User
تاریخ عضویت
18 دسامبر 2013
نوشته‌ها
77
لایک‌ها
19
با همه‌ی بی سر و سامانی‌ام
باز به دنبال پریشانی‌ام

طاقت فرسودگی‌ام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنی‌ام
 

ترانه18

Registered User
تاریخ عضویت
15 آپریل 2013
نوشته‌ها
183
لایک‌ها
677
محل سکونت
تهران
هنوز از بوی گیسویی پریشان می توانم شد
شاعر : محمد قهرمان


هنوز از بوی گیسویی پریشان می توانم شد
به روی خوب چون آیینه حیران می توانم شد

ز پیری گرچه خاکستر نشسته بر سر و رویم
چو اخگر شسته رو از باد دامان می توانم شد

پس از عمری زند گر خنده ای آن گل به روی من
به چندین رنگ چون بلبل غزل خوان می توانم شد

به جرم ناتوانی کاش از چشمم نیندازد
که بر گردش توانم گشت و قربان می توانم شد

به هیچم گر که می دانی گران ای عشق مهلت ده
ز قحط مشتری زین بیش ارزان می توانم شد

جهان گر از بخیلی برنچیند زود خوانش را
دو روزی بر سر این سفره مهمان می توانم شد

مرا کفر سر زلفت ز ایمان باز می دارد
اگر جستم ز دام او مسلمان می توانم شد

میان شادی و غم با خیالت عالمی دارم
ز برق خنده ات چون ابر گریان می توانم شد

ز هجرت خشک تر از شاخه در فصل زمستانم
رسی گر چون بهار از ره گل افشان می توانم شد

به بازی بازی از میدان هستی می روم بیرون
مشو غافل که زود از دیده پنهان می توانم شد
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
دلبرا ، در دل سخت تو وفا نیست چرا
کافران را دل نرم است و تو را نیست چرا

بر درت سگ ، وطنی دارد و مــا را نه ، که چه
به سگانت نظری هست و به مانیست چرا

هر که قتلی بکند کشته بهایی بدهد
تو مرا کشتی و امید بها نیست چرا

خون مـــن ریزی و چشم تو روا می‌دارد
بوسه‌ای خواهم و گویی که روا نیست چرا

شهریان را به غریبان نظری باشد و من
دیدم این قاعده در شهر شمـا نیست ، چرا

من و زلف تو قرینیم به سرگردانی
من ز تو دورم و او از تو جدا نیست چرا

دیگران را همه نزدیک تو را هست و قبول
اوحدی را ز میان راه وفا نیست چرا

اوحدی مراغه ای
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
طعم تلخ زندگی گاهی دو چندان می شود
آدم از دست خودش گاهی گریزان می شود

بر لبانش خنده می دوزد ولی دلشاد نیست
زیر بار غصه ها ناچار خندان می شود

زخم ها و ضربه های دشمنان دردش کم است
آدمی از ضربه های دوست نالان می شود

مثل شب بویی که شب هنگام خوشبو می شود
از طلوع روز نو غمگین و ترسان می شود

معنی زندان که ترکیب اتاق و میله نیست
گاه آزادی خودش هم مثل زندان می شود

وای بر روزی که شاعر خسته و غمگین شود
آخر هر مصرع و هر واژه گریان می شود
 

donotgo

Registered User
تاریخ عضویت
21 جولای 2015
نوشته‌ها
328
لایک‌ها
90
سن
44
محل سکونت
محمودآباد
زاغکی قالب پنیری دید

از همان پاستوریزه های سفید!

پس به دندان گرفت و پر وا کرد

روی شاخ چنار مأوا کرد

اتفاقا ازان محل روباه

می گذشت و شد از پنیر آگاه

گفت: اینجا شده فشن تی وی

چه ویوئی! چه پرسپکتیوی!

محشری در تناسب اندام

کشته تیپ توست خاص و عوام!

دارم ام پی تریّ ِ آوازت

شاهکار شبیه اعجازت

ولی اینها کفاف ما ندهد

لطف اجرای زنده را ندهد

ای به آواز شهره در دنیا

یک دهن میهمان بکن ما را!

زاغ، بی وقفه قورت داد پنیر

آن همه حیله کرد بی تاثیر

گفت کوتاه کن سخن لطفا

پاس کردم کلاس دوم من​
 
  • Like
Reactions: s_x

safacity

Registered User
تاریخ عضویت
13 نوامبر 2013
نوشته‌ها
143
لایک‌ها
26
ﻫﺮ ﻭﻋﺪﻩ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﺎ، ﺑﺎﺩ ﻫﻮﺍ ﺑﻮﺩ /
ﻫﺮ ﻧﮑﺘﻪ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ، ﻏﻠﻂ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺭﯾﺎ ﺑﻮﺩ
ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﮔﻠﻪ ﺑﻪ ﮔﺮﮔﺎﻥ ﺑﺴﭙﺮﺩﻧﺪ /
ﺍﯾﻦ ﺷﯿﻮﻩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻋﺪﻩ ﻫﺎ، ﺭﺳﻢ ﮐﺠﺎ ﺑﻮﺩ؟
ﺭﻧﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﭼﭙﺎﻭﻝ ﺳﺮ ﺍﯾﻦ ﺳﻔﺮﻩ ﻧﺸﺴﺘﻨﺪ/
ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﻏﻔﻠﺖ ﻭ ﺑﯿﺤﺎﻟﯽ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ
ﺧﻮﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺷﮑﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺩﺭﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﺗﮑﺎﻧﺪﻧﺪ /
ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﺑﯽ ﺑﺮﮒ ﻭ ﻧﻮﺍ ﺑﻮﺩ
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﭼﻨﯿﻨﯿﻢ ﻭ ﭼﻨﺎﻧﯿﻢ، ﺩﺭﯾﻐﺎ /
ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻫﻤﻪ ﻻﻻﯾﯽ ﺧﻮﺍﺑﺎﻧﺪﻥ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ
ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﺩﺭ ﺩﯾﺰﯼ ﻣﺎ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﺪ /
ﯾﺎ ﮐﺎﺵ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮔﺮﺑﻪ ﮐﻤﯽ ﺷﺮﻡ ﻭ ﺣﯿﺎ ﺑﻮﺩ
 

safacity

Registered User
تاریخ عضویت
13 نوامبر 2013
نوشته‌ها
143
لایک‌ها
26
اخرین شعرعالی پیام «هالو» قبل از انتقال به اوین

معنی عشق عصر ما چاقوست
نفع با چهره های پشمالوست
دور، دور هزارها ترسوست
تا نجابت ضخامت ابروست
چاره اش دستگیری هالوست

باز هم مجلس سران شده است
جنبش چند ناتوان شده است
همه ی نرخها گران شده است
نرخ بر روی جیبمان زالوست
چاره اش دستگیری هالوست

کودک فقر و خانه ای ویران
خود فروشی مردم تهران
افت ناجور قیمت انسان
همه اش کذب و و جنبل و جادوست
چاره اش دستگیری هالوست

شب که خوابیم، گشت بیدار است
ون ارشاد در پی کار است
شاعران.. باز، حکمشان دار است
جای حق چونکه در دل پستوست
چاره اش دستگیری هالوست

می موجود در همه خم ها
بی حجابی میان خانم ها
فقر و بیکاری و تورم ها
همه تقصیر گوگل و یاهوست
چاره اش دستگیری هالوست

شیخ شد هم خدا و هم داور
داد زد باز روی هر منبر:
همه ی مشکلات این کشور
مدل و رنگ البسه یا موست
چاره اش دستگیری هالوست

در جهانی که باورش چینی ست
شعر گفتن گناه سنگینی ست
حبس شاعر همیشه تضمینی ست
شعر، کابوس آن یل ریشوست
چاره اش دستگیری هالوست

موش از ببر بیشه می ترسد
تبر از خاک و ریشه میترسد
این جماعت همیشه
میترسد
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
ای شرقی قشنگ! که شعرم برای توست
در بیت بیت هر غزلم رد پای توست


احساس می کنم که کمی دوست داری ام
تنها دلیل منطقی ام چشم های توست


شاید مرا به اسم قدیمی صدا زدی
باور کنم پرنده ی من! این صدای توست؟!


حال و هوای چشم تو شعر مرا سرود
شعرم همیشه حاصل حال و هوای توست

همواره انتهای غزل خوب می شود
وقتی که انتهای غزل ابتدای توست


در ابتدای چشم تو شعری شروع شد
شعری که بیت های قشنگش برای توست.
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
شیشه ی پنجره را باران شست.



از دل من اما ٬

چه کسی نقش تو را خواهد شست؟



آسمان سربی رنگ٬

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ.



می پرد مرغ نگاهم تا دور٬

وای ٬باران ٬

باران٬

پر مرغان نگاهم را شست.
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
در حضور خارها هم مي شود يک ياس بود
در هياهوي مترسک ها پر از احساس بود
دست در دست پرنده
بال در بال نسيم
ساقه هاي هرز اين بيشه ها را داس بود
کاش مي شد حرفي از "کاش مي شد"هم نبود
هرچه بود احساس بود و عشق بود و ياس بود
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
در جان من طنین صدای بنان تویی

زیباترین الهه ی ناز جهان تویی


هرچند آسمانِ خدا پُرستاره است

امّا عروسِ هر شبِ هفت آسمان تویی


آنکس که در زمانه ی نامهربانِ ما

مِهرش به عرش طعنه زده ، بی گمان تویی


من رانده ی بهشتم و دیوانه ی زمین

تا سیبِ سرخِ وسوسه ی باغمان تویی


حالا ورق بزن و خط به خط بخوان مرا

تا باورت شود همه ی داستان تویی


ما در کنار هم غزلی ناب می شویم

وقتی که پیکرش منم و روحِ آن تویی


مهدی عابدینی
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
زندگی بافتن یک قالی است

نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی

نقشه را اوست که تعیین کرده است

تو در این بین فقط میبافی

نقشه را خوب ببین !!!

نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند...
 
بالا