• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
نه صدايي ،نه روشنا
خانه خاموش است .
وقتي سيم و شماره گير
اژدهاي سياهي است.
گوشي تلفن خفته
گردونه هاي زنگ فراموش
زنگي كه معني دميدن روز است
و امواج عشق را در مدار حيات
تا انتهاي زمان
پيش مي برد .

خانه خاموش است
اژدهاي سياه
روي روز خوابيده است.

بر سه شنبه برف مي بارد
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
شهر خاموش من آن جان خروشانت كو
تب تن سوز زمان در رگ جوشانت كو

گوييا نام تو از دفتر هستي شستند
نفس محرم آن درد نيوشانت كو

آتش افروزي آن سرخ قبايانت نيست
دف جان بر كف اين حلقه به گوشانت كو

بسته آذين به گذر حجله دامادي مرگ
طبق خرم گل پونه فروشانت كو

بيد در سوگ زمين بند ز گيسو بگشاد
رقص سرمستي آن زلف به دوشانت كو

تاك بر دار كمر بسته فرمان تو بود
بانگ شورافكن خوش نوش و بنوشانت كو

اي ديار من بى يار به جادوي بهار
خلعت سبز نوازشگر پوشانت كو
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
بلم آرام چون قويي سبكبال
به نرمي بر سر كارون همي رفت

به نخلستان ساحل قرص خورشيــــد
ز دامان افق بيرون همي رفت


شفق بازي كنان در جنبش آب
شكوه ديگر و راز دگر داشت

به دشتي پر شقايق باد سرمست
تو پنداري كه پاورچين گذر داشت


جوان پارو زنان بر سينه ي موج
بلم مي راند و جانش در بلم بود

صدا سر داده غمگين در ره باد
گرفتار دل و بيمار غم بود


«دو زلفونت بود تار ربابم
چه مي خواهي از اين حال خرابم»

«تو كه با مو سر ياري نداري
چرا هر نيمه شو آيي به خوابم»


درون قايق از باد شبانگاه
دو زلفي نرم نرمك تاب مي خورد

زني خم گشته از قايق بر امواج
سر انگشتش به چين آب مي خورد


صدا چون بوي گل در جنبش آب
به آرامي به هر سو پخش مي گشت

جوان مي خواند سرشار از غمي گرم
پس دستي نوازش بخش مي گشت


«تو كه نوشم نئي نيشم چرايي
تو كه يارم نئي پيشم چرايي»

«تو كه مرهم نئي ريش دلم را
نمك پاش دل ريشم چرايي»


خموشي بود و زن در پرتو شام
رخي چون رنگ شب نيلوفري داشت

ز آزار جوان دل شاد و خرسند
سري با او، دلي با ديگري داشت


ز ديگر سوي كارون زورقي خرد
سبك بر موج لغزان پيش مي راند

چراغي كورسو مي زد به نيزار
صدايي سوزناك از دور مي خواند


نسيمي اين پيام آورد و بگذشت:
چه خوش بي مهربوني هر دو سربي

جوان ناليد زير لب به افسوس
كه يك سر مهربوني، درد سر بي
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
بودن یا نبودن





من خسته ام

و هیچ خواب ابریشمی نیست

تا خستگیم را با خود به نیستی کشاند



زمان در حرکتی تند و تکراری مرده است

و هیچ گریزی نیست

جز دویدن و فرسودن و زنده بگوری



بغض نفس گیری راه بودن سیا ل و شفافم را بسته است

و هیچ دست معجزه گری نیست

تا گره آنرا به لمسی با سبکی بگشاید



اشکهایم جاری به گونه ا م خشکیده اند

و هیچ نگاهي نیست

تا ما را در لرزه داغ و افسونگرش به همراه برد



زمان افسانه ها گذشته است

زمان زمان انسان ترسان از تماسست

زمان زمان عشاق نیست

زمان زمان تیشه فرهاد نیست

زمان زمان حبس احساس و کلام

زمان زمان انسان نما و تب سخت افزاریست



و دیگر هیچ بادی ما را با خود نخواهد برد

هیچ بوسه ای ما را به خلسه نخواهد کشاند

هیچ دستی رهایی را به ما هدیه نخواهد داد

و دیگرهیچ خوابی ما را سبک نخواهد کرد



مائیم و این هوشیاری مهلک

مائیم و این بیداری دردناک

مائیم و باز این سئوال بی جواب مانده



" بودن یا نبودن؟ مسئله این است....."



سروناز هرانر
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
خاك خسته
نعره كن اي سرزمين جان سپردن
نعره كن
نعره كن اي خاك خسته ، خاك مردن
نعره كن
شب هق هق
شب پرپر زدن چلچله هاست
از غزل گريه پرم
خانه ي عم غصه كجاست ؟
اين همه جوخه ، اين همه دار
اين همه مرگ
اين همه عاشق خفته در خون
اين همه زندان ، اين همه درد
اين همه اشك
نعره هايت كو خاك گلگون ؟
خاك گل مردگي و قحطي و آفت زدگي
وطن تعزيه در مرگ و مصيبت زدگي
شب ياران ، شب زندان
شب ويراني ما
شب اعدام رفيقان گل و نور و صدا
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
آشتی
اي آشناي من
برخيز و با بهار سفر كرده بازگرد
تا پر كنيم جام تهي از شراب را
وز خوشه هاي روشن انگورهاي سبز
در خم بيفشريم مي آفتاب را
برخيز و با بهار سفر كرده بازگرد
تا چون شكوفه هاي پرافشان سيب ها
گلبرگ لب به بوسه ي خورشيد واكنيم
وانگه چو باد صبح
در عطر پونه هاي بهاري شنا كنيم
برخيز و بازگرد
با عطر صبحگاهي نارنج هاي سرخ
از دور ، از دهانه ي دهليز تاك ها
چون باد خوش ، غبار برانگيز و بازگرد
يك صبح خنده رو
وقتي كه با بهار گل افشان فرارسي
در بازكن ، به كلبه ي خاموش من بيا
بگذار تا نسيم كه در جستجوي تست
از هر كه در ره است ، بپرسد نشانه هات
آنگاه ، با هزار هوس با هزار ناز
برچين دو زلف خويش
آغاز رقص كن
بگذار تا بخنده فرود آيد آفتاب
بر صبح شانه هات
اي آشناي من
برخيز و با بهار سفر كرده بازگرد
تا چون به شوق ديدن من بال و پر زنند
بر شاخه ي لبان تو ، مرغان بوسه ها
لب بر لبم نهي
تا با نشاط خويش مرا آشنا كني
تا با اميد خويش مرا آشتي دهي
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
رهگذر
گويي اي رهگذر از حال دلم با خبري
که به هر ناله ات از سينه برآيد شرري
مگر اين آتش من از سر ديوار گذشت؟
که در افتاد به دامان دل رهگذري
مگر آگاه شدي از غم تنهايي من
که به غمخواريم اندر دل شب نوحه گري
مگر از گلشن عشق آمدي اي بلبل مست
که چنين نالهءجانسوز ندارد بشري
گر تو از آه من زينگونه پريشان شده اي
ز چه در دلبرم اين آه ندارد اثري
تو هم اي مرغ خوش آواز گرفتار چو من
زار و دل خسته و آشفته و بي بال و پري
شب تو نيز به فرياد و فغان مي گذرد
تو هم اندر هوس نالهء مرغ سحري
نه همه آنچه به ره بيني ديوار و در است
پس ديوار نگر مردم صاحب نظري
دلي اينجاست هماهنگ تو و نغمهء تو
که بجز ناله و فرياد ندارد هنري
زغم من تو بدین ناله حکایت ها کن
اگر از منزل جانانهء من میگذری
گوی:کای خفته بیاد آر که در این دل شب
خواب را یاد تو ره بسته به چشمان تری
گوی:کای خفته غمم کشت خدا را دریاب
که بجز عشق توام نیست گناه دگری.
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
پرواز




و دوباره این منم، در درد و گداز

با خاطراتی از اولین پرواز

انگار مرا در منجنیقی به ثهدید نشاندند و

به میان وصله ای ناجور پرتاب کردند

ومنِ همواره معلق، دوباره

با سؤالی تکراری و صد باره، یا هزارباره:

"آیا راه گریزی نیست؟"

و باز هم صورتکها، با آن ظاهر دلفریب

با آن وسوسه ی ممنوعه ی سیب

با آن ریشخند کریه و مصنوعی

یا نجابت و اصالتی عاریه ای

مرا در میان گرفته میچرخند

و من، میترسم ...

گم میشوم ...

می چرخند.

درد، پلکانِ دنده ها را یک یک پایین میرود

ته نفسی بریده و هراسان خود را بالا میکشد

چون نفس گوسفندی که مهربانی چاقوبدست آب تعارفش میکند

یا محکومی که دستی بخشنده، گردنبند دار را به گردنش می آویزد

و باز هم صورتکها ...

میچرخند

میرقصند

پای میکوبند

و دیگر حتی اثری از مسافر خسته از پرواز هم نمی گیرند


سروناز هرانر
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست


ياد بگذشته به دل ماند و دريغ

نيست ياري كه مرا ياد كند

ديده ام خيره به ره ماند و نداد

نامه اي تا دل من شاد كند



خود ندانم چه خطائي كردم

كه ز من رشتة الفت بگسست

در دلش جائي اگر بود مرا

پس چرا ديده ز ديدارم بست



هر كجا مي نگرم, باز هم اوست

كه بچشمان ترم خيره شده

درد عشقست كه با حسرت و سوز

بر دل پر شررم چيره شده



گفتم از ديده چو دورش سازم

بي گمان زودتر از دل برود

مرگ بايد كه مرا دريابد

ورنه درديست كه مشكل برود



تا لبي بر لب من مي لغزد

مي كشم آه كه كاش اين او بود

كاش اين لب كه مرا مي بوسد

لب سوزندة آن بدخو بود



مي كشندم چو در آغوش به مهر

پرسم از خود كه چه شد آغوشش

چه شد آن آتش سوزنده كه بود

شعله ور در نفس خاموشش



شعر گفتم كه ز دل بردارم

بار سنگين غم عشقش را

شعر خود جلوه ئي از رويش شد

با كه گويم ستم عشقش را



مادر, اين شانه ز مويم بردار

سرمه را پاك كن از چشمانم

بكن اين پيرهنم را از تن

زندگي نيست بجز زندانم



تا دو چشمش به رخم حيران نيست

به چكار آيدم اين زيبائي

بشكن اين آينه را اي مادر

حاصلم چيست ز خود آرائي



در ببنديد و بگوئيد كه من

جز او از همه كس بگسستم

كس اگر گفت چرا؟ باكم نيست

فاش گوئيد كه عاشق هستم



قاصدي آمد اگر از ره دور

زود پرسيد كه پيغام از كيست

گر از او نيست, بگوئيد آن زن

ديرگاهيست, در اين منزل نيست
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
مي دونم

زندگي پر از سواله مي دونم
رسيدن به تو خياله مي دونم
تو ميگي كه پيشم ميموني
اما موندت محاله مي دونم
تو ميگي شبا دعامون مي كني
چشمه دلت زلاله مي دونم
توي آسمون سرنوشت من
ماه كامل هلاله مي دونم
تو ميگي پرنده شيم بريم هوا
غصه من دو تا باله مي دونم
چشم من پر از غم نبودنت
دل تو پر از ملاله مي دونم
طاقتم ديگه داره تموم ميشه
صبر تو رو به زواله مي دونم
آره مي ري و نمي پرسي كه اين
دل عاشق در چه حاله مي دونم
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
هر چه ميخواهي بكن چشمهاي تو مال من است
نگو نه
بگذار دستهای تو را بهانه کنم
برای آشتی با غزل
هر چند حدیث ما-من و قلم-
حدیث زخم و دشنه است
و ارادتی که جز با خون به وصلت نمی رسد
تو می دانی که واژه ها هرگز دردی از من دوا نمی کنند
و می دانی که اگر ستاره هایت را از من دریغ کنی
چگونه پنجره هایم در شب فرو می ریزند
و من از صدای قدمهای عابران غریب
در کوچه های مه گیر بی چراغ
سنگین می شوم


چونان سکوت تلخناک شاعره ای نومید
که دیگر حرفی برای گفتن ندارد.
و می دانی در انتظار شبی که در آستانه باران و نسیم
مرا زمزمه کنی
بر من چه می گذرد
تنها تو می دانی...
در من لحظه ای شیرین جریان دارد
به گوارایی اندوهی که اندوهگسار آن تویی
بگذار
تنها
دستهای تو را بهانه کنم...
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
خوشا وقت
من از خشم تو پژمردم بهارم كن به لبخندي
چه باشد گر برآري آرزوي آرزومندي
ز گيسويت پريشانم قسم بر نوش لبهايت
تو خود داني كه شيرين تر از اينم نيست سوگندي
تو را مانند گل گفتم ز داغ شرم مي سوزم
ز چشم آينه ديم كه تو بر خويش مانندي
تو را با اشك پروردم چه باكم گر نميداني
نداند تلخي رنج پدر را هيچ فرزندي
شب و روزي به خود ديدم كه دل مي لرزد از يادش
شبان گريه خيزي روزهاي ناله پيوندي
به درد خويش مي گريم به كار خويش مي خندم
اگر بر چهره ام ديدي پس از هر اشك لبخندي
به زير سقف مينايي ندارم رنج تنهايي
كه دارم عالمي شب ها به ياد يار دلبندي
زمستان جوانمرديست درد خويش پنهان كن
كه هرگز بر نيايد ز آستين دست سخامندي
خوشا وقت سبكباري كه از ملك جهان دارد
رفيقي خواب امني لقمه ناني روح خرسندي
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
من و خيال تو امشب آرزوي سپيده
تو خواب قشنگي به چشمهاي نديده
هزار شعر نگفته نشسته در دلم اما
هزار قافيه از بيتهاي شعر رميده
خيال رفتنت امشب به چشم باران ريخت
صداي گريه باران به گوش عشق رسيده
در اين زمان و زمانه در اين سکوت نگاهم
خدا ميان من و تو دوباره جاده کشيده
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
در اين زمانه بي‌‌هاي و هوي لال پرست
خوشا به حال كلاغان قيل و قال پرست

چگونه شرح دهم لحظه لحظه خود را
براي اين همه ناباور خيال پرست؟

به شب نشيني خرچنگهاي مردابي
چگونه رقص كند, ماهي زلال پرست !

رسيده‌ها چه غريب و نچيده مي‌‌افتند
به پاي هرزه علفهاي باغ كال پرست!

رسيده‌ام به كمالي كه جز اناالحق نيست
كمال دار براي من كمال پرست

هنوز زنده‌ام و زنده بودنم خاري است ـ
به تنگ چشمي نامردم زوال پرست
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
چو بستي در به روي من به كوي صبر رو كردم
چو درمانم نبخشيدي به درد خويش خو كردم

چرا رو در تو آرم من كه خود را گم كنم در تو
به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو كردم

خيالت ساده‌تر بود و با ما از تو يك روتر
من اينها هردو با آيينه دل رو به رو كردم

فرودآ اي عزيز دل كه من از نقش غير تو
سراي ديده با اشك ندامت شست و شو كردم

صفايي بود ديشب با خيالت خلوت ما را
ولي من باز پنهاني ترا هم آرزو كردم

تو با اغيار پيش چشم من مي در سبو كردي
من از بيم شماتت گريه پنهان در گلو كردم

ازين پس شهريارا ما و از مردم رميدنها
كه من پيوند خاطر با غزالي مشك مو كردم
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا؟
بىوفا حالا كه من افتاده‌ام از پا چرا؟

نوش دارويي و بعد از مرگ سهراب آمدي
سنگدل اين زودتر مىخواستي, حالا چرا؟

عمر ما را مهلت امروز و فرداي تو نيست
من كه يك امروز مهمان توأم, فردا چرا؟

نازنينا ما به ناز تو جواني داده‌ايم
ديگر اكنون با جوانان ناز كن با ما چرا؟

اي شب هجران كه يك دم در تو چشم من نخفت
اين قدر با بخت خواب آلود لالا چرا؟

آسمان چون شمع مشتاقان پريشان مي‌كند
در شگفتم من نمىپاشد زهم دنيا چرا؟

شهريارا بي حبيب خود نمىكردي سفر
اين سفر راه قيامت مى روي تنها چرا؟
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
يك سر مو در همه اعضاي من
نيست به فرمان من اي واي من

عاريتي بيش نبود اي دريغ
عقل من و هوش من و راي من

چند خورم سنگ حوادث كه نيست
مشت گلي بيش سراپاي من

در غم فردايم و غافل كه كشت
امشبم انديشه فرداي من

خاكم و دورم ز سر كوي تو
آه كه خاليست ز من جاي من

آن به زيان شهره متاعم كه نيست
هيچ كسي را سر سوداي من

با چو مني دشمني انصاف نيست
دشمن من بس دل تنهاي من

آينه‌ام راز درون مرا
نيك توان ديد ز سيماي من

خار زبون را شرري دوزخ است
كيفرمن بس غم دنياي من
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
كار عمر و زندگي پايان گرفت
كار من پايان نمي‌گيرد هنوز

آخرين روز جواني مرد و رفت
عشق او در من نمي‌ميرد هنوز

باز تا بيكار گردم لمحه‌اي
خيره در چشم من حيران شده

دست در هر كاري از بيمش زنم
در ميان كارها پنهان شده

قهر كردم چند گه با كلك خويش
گفتم اين ياد آور يار من است

گر دل از اين بر كنم, بركنده‌‌ام
دل از آن ياري كه او مار من است

روي گردانم ز شعر و شاعري
باغباني كردم و گل كاشتم

در چمن‌ها رنج بردم روز و شب
نرگس و مينا و سنبل كاشتم

گرچه در آن روزها هم خيره بود
بر رخ من ديده بيدار او

ليك مي‌گفتم چو گلها بشكفد
مي‌برد از خاطر من ياد او

كم كمك ابر زمستاني گذشت
وقت ناز نرگس بيمار شد

غنچه‌هاي نرگس شهلا شكفت
ديدم اي افسوس, چشم يار شد

موي او بود آنچه بردم رنج او
اي عجب, كان شاخه سنبل نبود

چشم بود آنكه خورد از خون من
شاخه‌هاي نرگس پر گل نبود

واي, من ديوانه‌ام , ديوانه‌ام
دوستان, گيريد و زنجيرم كنيد

بينمش هر جا و سير از او نيم
مرگ گر سيرم كند, سيرم كنيد
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
اينك من و شب تا سحر ماه سر ديوارتان
از پرسه‌ام سر مىزند خورشيد گندم زارتان

روزي كه از خود گم شدم, شيطان‌ترين مردم شدم
آن روز اهريمن خريد از شيطنت بازارتان

از من نمىماند سحر يك ذره از غم بيشتر
چيزي شبيه سايه‌ام همسايه ديوارتان

دوديست رؤياي شما ـ حتي نفس هاي شما
روشن اجاق ما مباد از آتش سيگارتان

ما خود به كار خود رويم همداستان خود شويم
در حلقه ما كار نيست با اندك و بسيارتان

شاخ گل برف آوريد عرض بهاران مىبريد
خون مىخورد دلتنگي‌ام از غنچه منقارتان

ما عاشقيم و درگذر نونو در آييم از سفر
آيينه شرم آوريم در نوبت ديدارتان
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
ميخواهي سكوت كن
در نارنجي پيراهن بلند ناز
حرفي نيست
ــ اما
در خاموشي خويش
شنيدني‌تر
مي نمايي
ــ نازنين !
 
بالا